عکس اتاق زایمان خانم مجری لو رفت! / ببینید
سایر منابع:
سایر خبرها
داستانهای مترو – 2 / خیانت – خبر نیوز
؟ ... به خدا وقتی خوندم، قندم افتاد. گفتم چیکار کنم که به فکرم رسید برم خونه فریبا . – سر کوچه؟ – نه، همسایه بغلی. تمام تنم می لرزید. منتظر شدم حمید از خونه اومد بیرون. با فریبا تعقیبش کردیم (صدای خوش طنین گوینده مترو حالا روی اعصابم است. صدای خانم های جوان را نمی شنوم؛... اما صبر کنید!) – تا می خورد زدمش! هر چی هم دلم خواست گفتم بهش. اما چه فایده. بدتر شد. حمید با پررویی اومد گفت ...
روایت سرلشکر رحیم صفوی از جعبه شیرینی که منجر به شهادت 6 پاسدار شد
وچانه زدم راضیشان کردم برای سپاه تهران نامه بزنند، توی ستاد مرکزی سپاه تهران می خواستند دکم کنند، نشد! گفتم باید بروم، مأموریت دارم. 2 روز طول کشید تا نیروی هوایی ارتش به من امریه بدهد. وقتی سوار شدم و رسیدیم فرودگاه سنندج، هواپیما هنوز کامل ننشسته بود، به ما شلیک کردند، پیاده شدم و توی آشیانه دویدم. از آنجا یک آقای ارتشی مرا به پادگان سپاه برد، چند روز توی واحد شنود بودم. آنجا صدای تو ...
علت شکاک بودن در روابط عاطفی
ارگانیک مایندد؛ مثلا اگه داغ دلش بخاطر بی پولی و فقر بوده باشه، ترس از بی پولی، از گرسنگی مردن باعث میشه خروار خروار پول تو زندگی رو هم سوار کنه! اگه داغ دلش بخاطر نگاه بالا به پایین بقیه باشه، سعی می کنه بطور سیری ناپذیری به بالاترین جایگاه اجتماعی خودشو برسونه، حالا اگه داغ دلش ناشی از طرد شدن و تنها بودن باشه چیکار می کنه؟ به محض اینکه کسی گوشه ای از قلبش رو لمس کنه، جوری بهش می چسبه که راه نفس ...
شانه هایش می لرزید...
ابوالقاسم محمدزاده به داداش ابراهیم گفتم؛ داداش! چته؟حالت مثل همیشه نیست؟ خندید و گفت: - چطور مگه..! مثل همیشه ام. طفره می رفت. خواهر بزرگ ترش بودم و می فهمیدم مثل همیشه نیست. بهش گفتم؛داداشی یه چیزی بگم. بغض تو گلو داشت و چشاش خیس بود. گفت؛ - بگو! گفتم؛ - داداشی! هنوزم هروقت کارت گیر می کنه به حضرت زهرا(س ...
شهید صفری با لباس عزای حسینی به عملیات رفت
. توی مسیر پیاده آمدن هم یک خانمی به من زنگ زد که نمی شناختمشان. گفت: شما همسر آقانوید هستید؟ یک چیزی بگویم طاقتش را داری؟ گفتم: بله. گفت: شوهرت شهید شده! گفتم: شما؟! گفت: خداحافظ... و قطع کرد. من خیلی تعجب کردم. با خانم آقاسیدحسن تماس گرفتم و ماجرای این تماس را گفتم. شماره ای که زنگ زده بود هم از تلفن عمومی میدان امام حسین(ع) بود. گفتم: تو را به خدا اگر آقانوید شهید شده به من بگویید ...
پیشنهاد کتاب اینگرید برگمن – داستان زندگی من – در زادروز اینگرید برگمن
به شکل غم انگیزی لاغر بود. خرید ساک پارچه ای آزمایشگاه خرید سرور مجازی دختر خیلی مردد و سخت خجالتی بود. از مردم و همه ی دنیا می ترسید، و در آن لحظه به شدت هیجان زده شده بود. آن روز بدون شک مهم ترین صبح زندگی اش بود. عدم موفقیتش می توانست به معنی پایان همهی امید هایش باشد. عمو اوتو معتقد بود که بین یک زن بازیگر و یک زن ولگرد، تفاوت زیادی وجود ندارد و می ...
تنها مادرشهید ژاپنی چگونه اسمش را عوض کرد؟
. گفتم: چشم. روز عقد یک دست لباس کیمونوی صورتی پر از گل های قرمز پوشیدم؛ پوششی خوشگل و سنتی که آقای بابایی خیلی پسندید. چشم از من برنمی داشت. مجلس عقد به شیوه ایرانی و طبق آیین اسلام برایم جذاب و پرسرور بود. تنها غصه ام این بود که چرا هیچ یک از اعضای خانواده ام در مراسم عقدم نیستند. از این رو به نوعی احساس غریبانه ای داشتم. در گام بعد باید ازدواج را در شهرداری ثبت می کردیم ...
اربعین خانوادگی| گویند سنگ لعل شود در این مسیر
حضرت ابوالفضل می رفتم. انگار بغضم یک شی قیمتی بود که میخواستم نگهش دارم و آنجا بترکد. دوباره رفتم در صف. از آن فضا یک تصویر قرمز رنگ در خاطرم مانده. چیزهای دیگر را نمی دیدم. چشمم به ضریح بود. پیش حضرت عباس اشک شدم. گریه، گریه، گریه. دریا تو دستاته برادر، ممنون دستاتم علمدار. سنگ بالاخره آب شد. وقتی رسیدم به همسر و بچه ها، همه خواب بودند. همسر را بیدار کردم و راه افتادیم به سمت جاده تا برگردیم ...
پا در میانی امام حسین (ع) برای مدافع حرم شدن یک جوان
.... بین نماز یاد سوریه افتادم. پیش خودم گفتم: باید همین جا از امام حسین (ع) بخوام حاجتم رو روا کنه که راهی دفاع از حرم بشم. گفتم: یا امام حسین! یا ابوالفضل عباس! خیلی مشتاق سوریه ام. خودتون راهیم کنین. بعد از یک هفته زیارت به ایران برگشتیم. نزدیک غروب به خانه رسیدم. همان شب برادر دستان و بعد از آن سردار سلیمی فرد زنگ زدند و گفتند: حسن آقا کجایی؟ گفتم: خونه. گفتند: فردا بچه ها راهی ...
راز سیاه خودکشی سحر 18 ساله / او 2 سال اسیر عشقی رضا بود + فیلم
بیان که تنها نباشی مامانم خیلی مهربونه بهش گفتم خجالتی هستی گفت بقیه دوستاتم بیار با دوست دختراشون که سحر راحت باشه.این حرف رو زد سریع با مادرم مقایسه کردم مادرشو گفتم خوش بحالش چه قدر باهم دوستن مامان من حتی با دوستای دخترمم نمیزاره برم بیرون. خیلی خوشم اومد اینو گفت فکر کردم با این که غریبه هستن ولی چقدر من براشون مهم هستم چقدر به خاطرم زحمت کشیدن. گفتم باشه ولی زود بر گردیم مامانم نفهمه. ...
طوطی سخنگو
گفتم: رحیم آقا اولا شما تاج سری، مغازه مال شماست، دوما می دونید که هزینه ها امروزه خیلی بالاست، دون پرنده گرون شده، واکسن و دستمزد دامپزشک بالا رفته، امسال هم که پول برق و آب بالاست دستمزد کارگرهامون هم که دیگه نگو. حرفم رو قطع کرد و گفت: فهمیدم، می خوای پول خون بابات رو به حسابم بزنی. خندیدم وگفتم: این چه حرفیه؟ صحبت اینه که هزینه همه چی بعد از کرونا زده بالا، بخدا ساعتی قیمت ها داره ...
همه درعجبیم از آن روضه و چای شفابخش!
گروه زندگی- نفیسه خانلری: می دانستم به موقع نمی رسم اما با این حال دلم آنجا بود. به محض آنکه وارد مجتمع شدم، قدم هایم را تندتر کرده و راه خانه همسایه را درپیش گرفتم. آخرین نفرات هم درحال رفتن بودند. زیرلب گفتم: حیف شد، امروز رو از دست دادم. دیگر وقت داخل رفتن نبود اما ادب حکم می کرد، حالا که تا اینجا آمده ام سلامی بدهم و التماس دعایی بگویم. خانم بانی بعد از سلامی گرم، مرا به داخل دعوت کرد اما ...
ادمین اینستاگرام کیست و چه وظایفی دارد؟
. الان که همه آدم ها اینستاگرام دارن و تعداد زیادی از این افراد دنبال کننده های بی شماری دارن، اداره کردن این پیج ها توسط یک نفر و به تنهایی کار سختیه. تصور کنید پیجی رو که بالای 10هزار نفر دنبال کننده داره و روزی 900 تا دایرکت می گیره. در عین حال باید تولید محتوا هم بکنه، حواسش به امنیت پیج باشه و تبلیغ هم بکنه تا پیج نخوابه. به نظر شما یک نفر با این حجم از کار به تنهایی می تونه توی این کار موفق باشه ...
بترس از آن که سر به تویی دارد
بی بی گفت: - کی بود ننه پسِ در؟ - کامبیزه بی بی جون، کامبیز. - چی چی می گف؟ - کلید می خواس بی بی. - کیلیل چی چی؟ - کلید اتاق مِلکتون. گف من یکی دو ساعتی با دو تا از دوستام می رم تو اتاق و برمی گردم. بی بی سرپا ایستاد. - دادیش؟ - بله بی بی. - رفت؟ - بله بی بی، رفت دیگه. ...
راهکاری ساده برای درمان ابتلا به اختلال نعوظ
ترین دلایل روانشناختی ایجاد اختلال نعوظ، میشه به افسردگی ، مشکلات در رابطه عاطفی، شرایط استرس زا و تجربیات منفی جنسی در گذشته اشاره کرد؛ حالا لطفا ادامه این مطلب رو مطالعه کنید، اونجا موضوع رو دقیق تر بازش کردم و گفتم که برای مدیریتش چه کار میشه کرد. علیرغم شیوع بالای اختلال نعوظ بین آقایون، خیلی کم پیش میاد که کسی در مورد این موضوع، حتی با صمیمی ترین رفیق خودش حرف بزنه؛ علت این سکوت و ...
لعیا زنگنه اشک پارسا پیروزفر را درآورد | دلیل دعوای وحشتناک لعیا زنگنه با بازیگر معروف چیست؟
دادم به آقای رمضانی. آقای رمضانی گفت که نه، تو به درد ما نمی خوری. بلند شو من تو را یک جایی ببرم. من هیچ چیز نمیدانستم غیر از این که گفتند دفتر آقای شاهسواری است. ایستادم وسط همان سالن بیرون و از یکی از اتاق ها آقای لبخنده خارج شد و یکجوری مرا نگاه کرد که انگار از مریخ آمده ام! که بعد من رفتم خانه گفتم رفتم به دفتری که همه ی چیزش غیرعادی بود! مدتی بعد زنگ زدند، گفتند برای کار بیایید و من ...
حضرت زینب(س) خواهرم را نجات داد
! ممنون می شوم خودتان را برای خوانندگان ما معرفی کنید. خواهر شهید: بسم الله الرحمن الرحیم؛ فاطمه سادات سلمانی، لیسانس مشاوره دارم و خواهر کوچکتر آقا سید مهدی هستم. **: از برادرتان چند سال کوچکتر هستید؟ خواهر شهید: یک سال و چهار ماه. **: البته معمولا از خانم ها نمی پرسند متولد چه سالی هستید؟ خواهر شهید: بله. **: شما متولد ایران هستید؟ ...
خاکستر آدم ها را زیر لاستیک ریختند!
...، ویراستار زیر تیغ ستاره جبار ، برای بهترشدن این اثر بسیار زحمت کشید و وقت گذاشت. چه بهتر که همین جا از او تشکر کنم. زیر تیغ ستاره جبار اسم خود کتاب است؟ به نظرم عنوان خوبی دارد. من این اسم را نگذاشته بودم. دوستان عزیزم در نشر بیدگل، درنهایت به این نتیجه رسیدند که این اسم، که بسیار نزدیک است به اسم اصلی کتاب، می تواند اسم مناسبی باشد. درواقع به شکل جمعی به این نتیجه ...
واکنش هنرمندان حوزه دوبلاژ به درگذشت منوچهر اسماعیلی
: اسطوره دوبله؛ عالی جناب منوچهر اسماعیلی چون آرش کمانگیر مرزهای دوبله را تا فراسوی باور برد و ساعاتی پیش این منزل را ترک کرد . افشین ذی نوری با انتشار عکسی از خودش، خسرو خسروشاهی و منوچهر اسماعیلی نوشت: یادمه اون روز به شما گفتم لطفاً توی این عکس بخندین، همه عکساتون جدیه؛ و شما گفتید به خاطر تو باشه؛ و چه خوش اقبال بودم من که حضور بی نظیر شما رو درک کردم. بدرود مرد استثنایی. بدرود عالی جناب ...
زندگی حسین و منیژه با صبوری و اصالت معنا پیدا کرد
ظاهر برایم معیار داوری است. منیژه هم خیلی زود این را فهمید و دید که نگاه قضاوتگرانه ندارم و خوشبختانه من را پذیرا شد. از همان جلسه اول متوجه شدم این پذیرا بودن من را منیژه فهمیده و حرف های زیادی برای گفتن داشت و خوشبختانه باب صحبت با من را باز کرد. پس دوست های خوبی برای هم شدید؟ روزی که سردار سلیمانی به شهادت رسید، ما آخرین صحبت را باهم کردیم و دو روز بعد خانم لشکری سکته قلبی کرد و ...
ابتهاج آخرین حلقه واسط شاعران معاصر بود
خواننده با روایتی روبه رو می شود که در روز هشتم محرم روی داده است و سایه با روضه هایی که از تلویزیون پخش می شود، اشک ریخته است؛ پس از چند دقیقه گپ و گفت، سایه می گوید: سال ها پیش یک شعری گفتم به اسم اربعین که تمومش نکردم. آن شعر این است: یا حسین بن علی/ خون گرم تو هنوز/ از زمین می جوشد/ هرکجا باغ گل سرخی هست/ آب از این چشمه خون می نوشد/ کربلایی است دلم رهبر معظم انقلاب که از ...
این جا حرف از قصه های خوب است برای بچه های خوب
ه های قهرمانی اش دلم می خواهد مثل او قوی و قهرمان باشم. به مادرم می گویم برایم کتاب های بیشتری بخرد تا از کربلا بیشتر بدانم. * خاطره بازی با پخش یک لالایی زیبا و صدایی آشنا لالا خورشید من،لالا گل امید من، لالا تا این جای برنامه همه چیز به دل بچه ها بود و پدر و مادرها آمده بودند تا همراه لحظه های زیبای فرزندانشان باشند. اما دست مریزاد به طراحان این مجلس عاشورائی که حواسشان ه ...
هشدار به دختران استقلالی؛ اسم وریا غفوری را نیاورید!
.... یکی از خانم های انتظامات گفت دخترم چرا می خواهی برای خودت دردسر درست کنی. گفتم برای یادگاری است. سختگیری نکرد. با این حال لحظه ورود کیف ها را سفت و سخت می گشتند. رژ لب و عطر و وسایل آرایشی را گرفتند و گفتند به امانات تحویل بدهید. پرچم ها را هم با دقت بررسی می کردند . برخلاف توصیه های اولیه که اسمی از دختر آبی و وریا غفوری نباشد، دخترانی که به ورزشگاه رفته بودند، هر دو طرف را تشویق ...
تسلط و تعهد خاص نویسنده
... از همان ابتدای گفت و گو درباره شهید با احترام و حسرت و احساس فوق العاده ای صحبت می کرد که در صدایش کامل مشهود بود و به من که در اتاق دیگری پشت میز خودم مشغول کار طراحی بودم، مثل موسیقی محزون عاشقانه ای منتقل می شد. مدام احساس می کردم چیزی در این حرف ها هست که جنس گفتار آن شخص را با باقی مصاحبه شونده ها متفاوت کرده است.انگار چیزی در دل دارد که نمی خواهد بگوید یا نمی داند بگوید یا نه. با ...
سردار آزمون در جشن تولد خصوصی در آلمانی | کیک تولد زیبا و جالب مراسم تولد مادر سردارآزمون در آلمان
رو شکر هم از طرف خانواده آناهیتا خانم به من کمک کردند تو فوتبالم و هم خانواده خودم دستشون درد نکنه، جواب مثبتم انشاالله بعد از اردو به من بدن، چون هر دفعه که میگم، میگن باید گل بزنی تو تیم ملی! نمی دونن جزو سه نفر برتر تاریخ ایرانم! بعد از صحبتهای سردار آزمون که با شوخی و خنده همراه بود، محمد میثاقی رو به دوربین گفت: جزو سه تای برتر تاریخ فوتبال ایرانن ایشون لطفا جواب مثبت ...
بهت زدگی همسر شهید از سهروردی تا هفت تیر / سرنوشت عجیب جهیزیه + عکس
را می نوشتم. با همین عادت که در پیاده روی کربلا همه حرف هایم را برایش ضبط می کردم، شروع کردم به حرف زدن با آقانوید و حرف هایم را ضبط کردم. آخرش هم گفتم: آقانوید! احتمالا شهید شده ای و الان صدای من را می شنوی. همیشه بهش می گفتم که اگر شهید شدی مدیونی که من را جا بگذاری. ببین من با تمام وجودم برای رسیدن تو دعا کردم تو هم باید برای من دعا کنی و کمک کنی. آنجا بود که در حد یک دقیقه به تصور این که شهید شده، حرف هایم را گفتم و ضبط کردم. قسمتی از آن را خانم اعتمادی در کتاب شهیدنوید آوردند... ادامه دارد... ...
شرط حاج قاسم برای عکس یادگاری
و گفتم تا سه ساعت دیگر یکی از اتاق ها خالی می شود. با صدای آرام گفتم نوه های سردار سلیمانی در بیمارستان ما هستند و اتاق ایزوله خالی برای بستری کردنشان نداریم، وضعیت فرزند شما هم که رو به بهبود است. اگر موافق باشید بچه ها را در این اتاق ایزوله بستری کنیم. مادر کودک تا اسم سردار سلیمانی را شنید از جا پرید و گفت چرا که نه! سراسیمه خودش را به راهروی اصلی بیمارستان رساند که سردار را ببیند و در حال حرکت ...
انگیزه تأسیس دفتر تبلیغات اسلامی
، تا مرا دید خدمت امام رسید و پس از کسب موافقت امام ، با هم وارد اتاق معظم له شدیم . امام طبق معمول روی نیمکت نشسته بودند. پس از عرض سلام ، رو به روی امام نشستم . مرحوم اشراقی که می دانست معمولاً وقتی من خدمت امام می رسم ، خبرهای شنیدنی دارم و این بار خود واسطه فیض دیدار امام بود، خواست کنار من بنشیند و برای نشستن خم شد؛ اما با نگاهِ معنادار امام ، متوجه شد که باید بیرون برود، از این رو، بدون این ...