سایر منابع:
سایر خبرها
امیرخانی کدام بخش قیدار را دوست دارد؟/قیدار سعی دارد شبکه شیعی بسازد
استفاده شده باشد. یک روز رفتم جاده قدیم تهران کرج، کوی گاراژ ها و با اهل فن و پیرمردهای جاسنگین گاراژ حرف زدم و گپ زدم. و کلمات میان حرف های آن ها را درآوردم. حدود 50 کلمة خوب شنیدم ولی فقط دو سه تای آن ها را در کار استفاده کردم. در مورد فتوت نامه ها هم بگویم که فتوت نامه ها مرا در صورت بندی کار کمک کرد. به این شکل که متوجه شدم هیچ قسمت از کار نباید خارج از فتوت نامه باشد؛ یعنی قیدار هر ...
گفت وگو با دانش آموز شیب؟ بام؟
بخواهد زن بگیرد توی دردسر می افتد. به بیژن انگ ناجوری زده اند. در حالی که اصلاً این طور نیست. بیژن آن روز را اصلاً یادش نمی آید: من اصلاً یادم نمی آید. آن لحظه و آن روز را متوجه نشدم که دارند فیلم می گیرند. با دستش رد گل های قرمز قالی را می گیرد. می گوید که دو - سه سال اول خبری نبود. این یکی - دو سال اخیر یک دفعه ای سر و کله اش پیدا شده و توی اینترنت همه جا هست. درست از اول ...
90/ شرفم را برای هیچ کس نمی فروشم، نه رسول نه تونی!
من هم هست. از طرفی من با باشگاه قرارداد دارم و می خواهم پولی که به خانه می برم حلال باشد . دلیل دیگر آنکه اگر من به هر دلیلی ضعیف باشم تیم ملی را هم از دست می دهم. پس دودش به چشم خودم می رود. بااین حساب، عقل و منطق چه می گوید؟ هر بازیکنی کوتاهی کند اول خودش ضرر می کند. 90: خودت این اتهام را شنیده بودی؟ چند نفر از بچه ها می گفتند در یکی دو سایت زده اند! اما مردم تبریز من را به خوبی می ...
حکایت ترکشی که رضا را شهید کرد
را از داخل ماسک می شنیدند. بعد از هر صلوات کر کر می خندیدند. با ذبیحی دم میگرفتند که "الهی بچه بی بابا نباشه اگه باشه تو این دنیا نباشه " یک روز دیدم گرفته است و خیلی توی فکره. پرسیدم: رضا طوری شده ؟ گفت نه . شب موقع نگهبانی گفت : برادرم یک سال ونیم قبل شهید شد.به خوابم آمد و گفت برای تو و قربان وشکرالهی اینجا جا گرفتم. گفتم: به خاطر علاقه به برادرت و شهادت این خواب را دیدی ...
فرمان زندگی را رها نکردم
کوچولوی ناز که همان دختر کوچولوی مرحوم بود. راستش خودم هم کلی غصه دار شدم... دخترم که فوت کرد دیگر وضعیتم از همانی که بود هم بدتر شد. آنقدر اوضاع روحی ام به هم ریخت که دیگر زندگی هم نمی توانستم بکنم. کم کم حس کردم کمی توی دستم درد دارم، به هزینه یکی از همسایگان که وضعیتم را می دانست رفتم دکتر. دکتر که مرا دید گفت هم تومور در آورده ای، هم دیابت داری و هم قلبت ناراحتی گرفته و دور قلبت پر ...
پیامکی که فرماندار لار را متحول کرد
ناچیز خود متوجه شدم که پیامک ارسالی درست بوده اگر چه از نیت فرستنده پیام با خبر نیستم و خدا بهتر می داند. متأسفانه در آن مراسم یک جوان ناپخته که او را نمی شناسم روی سن پرید و مطالب بی ربطی بیان کرد که اتفاقاً حاضرین در سالن هم از مطالب وی استقبال نکردند. از جمله مطالبی که بیان کرد این بود که: هنرمند خط قرمز ندارد. به نظر این حقیر آن فرد نه هنر را می شناسد و نه ...
رهایی مدیر مدرسه از طناب دار
پدر مردی 37 ساله هجدهم آذر سال 87 با مراجعه به پلیس آگاهی از مفقود شدن فرزندش به نام جواد خبر داد و گفت: چند روز است که پسرم مفقود شده اما با این تصور که خودمان می توانیم او را پیدا کنیم شکایت نکردیم اما الان که ناامید شده ایم موضوع را به پلیس اطلاع دادیم. با طرح شکایت توسط پدر جواد تحقیقات شروع شد و ماموران پی بردند موتوسیکلت او در اتوبان صدر پیدا شده است. در ادامه تحقیقات شماره موبایل جواد مورد ...
فریماه فرجامی: همه را بخشیده ام. . .
به نقل از مجله زندگی ایده آل - محمد حسین زاده، مصطفی رفعت: برای نسلی که سینما را تنها روی پرده دنبال می کرد و هنرمندانش را با کارهایش می شناخت نه با تصاویر رنگارنگ سلفی شبکه های اجتماعی، بعضی هنرمندان مفهوم واقعی ستاره بودند و هنوز هم ستاره هستند. در بحبوحه ای که سینمای ایران آثار فاخر خود را در پیک نبوغ و خلاقیت فیلمسازان یکی پس از دیگری رو می کرد، گاهی جرقه هایی زده می شد که بعدها تبدیل به ...
دستگیری باند 9نفره دزدی از مشتریان بانکها
تومان پول گرفتم و آنها را داخل کیسه پلاستیکی که آن را یکی از مشتریان بانک به من داده بود گذاشتم و از بانک خارج شدم. در کوچه ای بودم که سرنشینان دو موتور سد راهم شدند و در حالی که با چاقو تهدیدم می کردند پول ها را از من گرفتند، برای اینکه نگذارم آنها پول ها را به سرقت ببرند خودم را روی کیسه پول ها انداختم اما دو جوان با چاقو و قمه به من حمله ور شدند و پس از زدن چاقو به هر دو دستم کیسه پول ها را ...
چه کنیم که خدا معلم اخلاق ما شود؟
...> گفتم در سورۀ معارج دستورالعملی داده شده است. هرچه تهذیب نفس مشکل است، این دستورالعمل آسان است و خدا وعده داده است که اگر کسی به این دستورالعمل عمل کند، خدا معلم اخلاق او می شود و این با تلاش و کوشش خود می تواند آدم شود. دستورالعمل پنج گانه است که راجع به اول آن مقداری صحبت کردم و آن مواظبت از نماز است. نمازهای واجب در اول وقت و با جماعت و با حضور قلب و با تعقیب و بالاخره اهمیت دادن به نماز، نظیر ...
دنیای دور از سیاست امن تر است/ در برابر سیاست انکار در ترکیه ایستادم
از انتشار مجله نودم نیز متوجه شدم که ادبیات کردی نیاز شدید و مبرمی به ترجمه آثار ملت های دیگر دارد. ترجمه باعث تکامل زبان و ادبیات محلی شده و آنرا شریک زبان و ادبیات دنیا می گرداند. در آن زمان هم خودم شروع به ترجمه آثار ادبی دنیا به زبان کردی کردم و هم شروع به انتشار مجله ای به نام "نودم ورگر" ویا همان نودم ترجمه به کردی کردم. نودم ورگر نیز مانند فرزند نودم بود چراکه با همان عشق و علاقه باید بزرگ ...
سخنی با منصوری نماینده محترم شهرستان کاشان/
با رژیم صهیونیستی داشته است حال ما باید دم خروس را باور کنیم یا قسم ... 2- جک استراو: ایرانی ها حق دارند به ما بی اعتماد باشند 3- با آوردن استراو به کاشان می خواستم توان منطقه را به رخ دنیا بکشم 4- ناگفته های سفر استراو از زبان عباسعلی منصوری+فیلم جناب تیمسار منصوری شما در این بخش از اظهارات خود به طور تمام قد از آقای جک استراو دفاع کردید به تک تک جملات ...
سوغات فرنگ(7): جوانمردی و انسانیت پزشک ایرانی در پاریس
دقیق برسد و نسخه درست بدهد. از اینکه با او آشنا شده بودم ابراز خوشبختی کرده و جوانمردی او را ستودم و خدا حافظی کردم و رفتم در حالیکه همچنان از دیدن هموطنی چنین انسان و درستکار در پاریس در دل شادمان بودم. وقتی از اتاق معاینه خارج شدم تنها یک بیمار دیگر در اتاق انتظار منتظر بود. یاد مطب های شلوغ و پر ازدحام تهران افتادم که گاهی 20 یا 30 نفر همزمان در نوبت هستند تا بین دو تا سه ساعت توسط پزشک عمومی یا متخصص ویزیت شوند. آن پزشک ایرانی در پاریس اوقات معاینه را بگونه ای تنظیم و مطب خود را طوری مدیریت می کرد که بیمارانش کمترین انتظار را کشیده و وقتشان بی جهت تلف نشود. ...
حیات دوباره جاهلیت عرب و تعصب قبیلگی در سقیفه
خواب پرید، فریاد بر آورد و مرا صدا زد. من به نزد او آمدم و گفتم تو را چه شده و از چه ناراحت هستی؟ او داستان رؤیای خویش را برای من باز گفت، و از من پیمان گرفت که وقتی از دنیا رحلت کرد، من از زنان جز ام سلمه-زوجه رسول خدا(ص)- و ام ایمن و فضّه، و از مردان جز دو پسرش(حسنین علیهما السلام ) و عباس(عموی پیامبر) و سلمان فارسی و عمار ابن یاسر و مقداد و ابوذر و حذیفه کسی را خبر نکنم. بعد فرمود: تو با زنان ...
مخفی کردن دختربچه ربوده شده در چاهک آسانسور
عکس متعلق به مردی با نام احسان پیدا کردند. دختربچه در حالی که رنگ و رویش پریده بود و به سختی حرف می زد، تحت تحقیق گرفته شد و به تیم پلیسی گفت: روزی که از مدرسه به خانه آمدم وقتی وارد پارکینگ خانه مان شدم دو مرد مرا غافلگیر کرده و یکی از آنها دست هایش را روی دهانم گذاشت تا کسی فریادم را نشنود، سپس مرا به داخل چاهک آسانسور خانه مان بردند و دست و پا و دهانم را با چسب بستند، یکی از آن مردان تا سه ...
اجاره ماشین های لوکس
، همه چی را از ما می گیرند. نهایت تفریحمان این است که آخر هفته ها بیاییم اینجا و دوردور کنیم. ماشین کناری شان پراید سفیدرنگ کج وکوله ای است. شیشه ماشین را پایین می دهد. دستش را بیرون می آورد و فریاد می زند. راننده پورشه شیشه را پایین می دهد تا متوجه حرف هایش شود: شماها حق مارو خوردین. مردم دارن از گشنگی می میرن شما سوار این ماشین ها می شین. و فحش و ناسزا نثارش می کند. شیشه ماشین را بالا ...
سرگذشت یک زندگی شورانگیز
پرسیدم سرای نو کجاست و اون به ترکی جواب داد ( بیل میرم) به طرف یک مغازه آش فروشی رفتم که بخار گرم از روی دیگ آشش بلند بود. داخل مغازه شدم یک کاسه چینی آش رشته و نصف نان سنگک و یک لیوان چای روی میز گذاشت و گفت دیگه امری ندارید؟ گفتم دست شما درد نکنه گفت قابلی نداره یک تومان می شه. دست کردم توی جیب شلوارم و یک اسکناس ده ریالی کف دستش گذاشتم یک لیوان آب کنار میز گذاشت و رفت تا به مشتری دیگرش برسد ...
شهید رجایی دست فروشی می کرد
. علی رجایی معلم بود. و همیشه ناچار بود دیرتر بیاید. یک روز به او گفتم: اگر اجازه بدهی، تا شما بیایی، وسایل تو را هم کنار وسایل خودم پهن کنم. از خدا خواسته، سریع قبول کرد.یک بار که تعدادی اعلامیه زیر پلاستیک اجناسم پنهان کرده بودم، ناچار شدم برای خرید جوراب به بازار بروم. علی با اصرار می گفت که مراقب بساطم هست تا برگردم. شاید فکر می کرد نمی خواهم زحمت دهم یا نگران جنس هایم هستم اما فقط نگران ...
افزایش شاکیان زوج زورگیر
بزرگراه همت شرق تغییر داد. بلافاصله اعتراض کردم و خواستم تا خودرو را نگه دارد و پیاده شوم که زن جوان از پشت چاقویی را به پهلویم فشار داد و تهدید کرد آرام باشم. از ترس دست و پایم به شدت می لرزید تا اینکه متوجه شدم آنها از شهر به طرف جاده رودهن خارج شدند. آنها طلاهایم را به همراه تلفن همراه، کیف و عابربانکم از من گرفتند. خیلی التماس کردم تا رهایم کنند اما راننده به حرف هایم توجهی نکرد و به راهش ادامه ...
وقتی خدا به آبروی حضرت زهرا(س)،دستم را گرفت
بیند اما آن روز یکی از دوستان قدیم ( البته نه صمیمی، دورادور سلام وعلیکی داشتن) مرا با پسری دید واااای آن روز... همه ی آبروی چندین و چندساله ام در خطر بود... انگار تازه متوجه زشتی کارم شده بودم... وااااای، آن روز هزار بار مردم و زنده شدم تا شب شد شب شهادت حضرت زهرا بود... خودم در خانه تنها بودم یکی ازهمسایه هایمان روضه داشت خانواده ام رفته ...
شعر آئینی؛چند غزل ناب ویژه ایام فاطمیه
بودم ولی امروز تنم می لرزد سروده سید محمد جوادی *** بگو چه شده که برای سفر شتاب کنی؟ چرا تو بر سر من خانه را خراب کنی؟ اگرچه پیکر پروانه ات کبود شده است قرار نیست مرا همچو شمع آب کنی هنوز اشک به راه گفت و گو بسته است مگر تو پلک گشایی و فتح باب کنی طروات گل سجاده, اشک صبح تو بود بمان که خانه ما را پر از گلاب کنی ...
توصیه های مهم اخلاقی از آیت الله بهجت(ره)
، 44 رکعت بخوانید و اگر مشغله های دنیوی نگذاشت آنها را به جا آورید، حداقل نماز توابین را بخوانید [نماز اهل انابه و توبه هشت رکعت هنگام زوال است.] مرحوم علامه طباطبایی و آیت الله بهجت از ایشان نقل می کنند که می فرمودند: اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند. مرحوم آقای سید هاشم رضوی هندی می فرمایند: روزی یکی را به محضر آقای قاضی آوردند که مثلا آقا دستش ...
توهم شیشه ای جان زن را گرفت
بعضی شب ها برای شیفت شب در محل کارش می ماند. عروسم نیز مسئول قسمت دیالیز بیمارستان امام خمینی بود و او هم در بیمارستان شیفت شب داشت. من از پسرشان که اول دبستان است مراقبت می کنم. وی ادامه داد: ساعتی قبل پسرم از محل کارش به من تلفن زد و با نگرانی گفت همسرش در خانه است اما به تلفن های او جواب نمی دهد. پسرم از من خواست به خانه اش بروم و جویای احوال همسرش شوم و موضوع را به او خبر دهم. من به سرعت خودم ...
من و شهید بهشتی موضع ملیون را قبول داشتیم
حوالی دروازه دولت کنونی اصفهان صحبتی کردند، البته آن صحبت ها جایی ضبط نشده ولی یکی، دو نفر که حضور داشتند درباره آن در مصاحبه صحبت کرده اند. هاشمی: من این جمله ای که شما می گویید به خاطر ندارم در کجا گفتم. اولا آن حرف هایی که در گذشته گفتم خیلی دقیق تر از این چیزی است که الان می گویم چون آن موقع تازه بوده و هنوز حوادثی بوده که فراموش نکرده بودیم. اکثر این مصاحبه ها همان سال های اول ...
دفن جسد خواهر بعد از جنایت
گزارش نداد و بعد از هفت ماه ماموران را مطلع کرد، گفت: یک طرف دخترم بود و طرف دیگر پسرم، من باید چه کار می کردم؟ با خودم گفتم دخترم را از دست داده ام پس بهتر است پسرم را حفظ کنم. وقتی پسرم روی من دست بلند کرد، دیگر صبرم تمام شد و تصمیم گرفتم موضوع را به پلیس بگویم. مقصر همه این اتفاقات شوهرم است. او ما را رها کرد و رفت. اگر او بود، حالا مرضیه زنده بود. من شوهرم را مقصر می دانم و او را نمی بخشم. من ...
روزنوشته های حسن روحانی
احسان ابراهیمی نوشت: 15 بهمن 1392؛ ساعت 11:22 صبح در دانشگاه بهشتی با روسای دانشگاه ها صحبت کردم. یک لحظه کنترل از دستم خارج شد، از دهنم پرید یکی دو تا بد و بیراه به برخی ها گفتم. بعد دیدم حالا که کنترل از دستم خارج شده، چه یک وجب، چه صد وجب، چه تا ته؛ بگذار بگویم! جایتان خالی، سر درد دلم باز شد، هرچه ته دلم سنگینی می کرد گفتم. کمی سبک شدم. اعتدال هم حدی دارد! جایتان خالی آنقدر گفتم که همه حضار ...
گفت وگو با جیب بر حرفه ای 18ساله / جیب بری؛ شغل پدری
دوباره جیب بری را شروع کردی؟ بله، البته هرروز برای سرقت نمی رفتیم. هفته ای دو، سه روز می رفتیم و روزانه جیب چهار یا پنج نفر را می زدیم. شگردتان برای سرقت چه بود؟ معمولا سه نفری و گاهی هم چهارنفری می رفتیم. یکی راننده بود؛ یکی جلو و یکی هم عقب می نشست، و من کار اصلی را می کردم. دستم را آتل می بستم و به مسافری که سوار می شد، می گفتم دستش را بگذارد پشت من که به دست من نخورد. بعد به ...
زن و مرد متهم به همسرکشی پای میز محاکمه
خیلی اذیت می کند. بعد از او خواستم شوهرم را بکشد. گفتم از دستش خسته شده ام، اما بعد پشیمان شدم و به ابراهیم گفتم دیگر نمی خواهم این کار را بکنی. ابراهیم در مدتی که با من رابطه داشت با شوهرم هم دوست بود تا اینکه روز حادثه شوهرم به من گفت دوستش برای گرفتن زعفران می خواهد به خانه ما بیاید چون کار شوهرم خرده فروشی زعفران بود. مشکوک نشدم و گفتم من به خانه همسایه می روم، دوستت رفت ...
3 گزارش از کارتن خوابی در تهران
زمین می خوابیدم. یک روز صبح بیدار شدم. دیدم صورتم چسبیده به زمین یخ زده. یک چای فروش رد می شد. یک لیوان چای ریخت روی زمین تا توانستم صورتم را از زمین جدا کنم. سرمای پارسال زمستان را که یادت هست. آن موقع روی یک تپه بالای چهار دیواری می خوابیدم. یک پالتوی بلند مشکی داشتم. یک شب، حدود 2:30 شب، یک دختر 14 یا 15 ساله، عملی بود. آمد. نشست. گفت خیلی سردم است. بغضم گرفت. از بچه خودم کوچک تر بود ...
پیغام اسطوره فرار به یکی از شکنجه گران ساواک / افطار با چند برگ کاغذ!
. از سال 42 در حدود 15 یا 16 سال فعالیتش طول کشید ضمناً قرار بود سعید میرفخرایی معروف به سعیدی هم با گوش دادن نوارهای تلفنی هرگونه اطلاع جدیدی را به موقع به ازغندی بگوید. دو روز گذشت و از شنود مکالمات تلفنی نتیجه ای حاصل نشد تا اینکه روزی خودم را اداره خبر داد که سیدعلی اندرزگو در تهران است. در نتیجه ازغندی جریان را تلفنی از مشهد به ثابتی که در تهران بود خبر داد اعلام و در ساعت 10 شب همان ...