سایر منابع:
سایر خبرها
بنیاد در آینه مطبوعات
قبول کردند اما دوستش بعد از چند ماه شهید شد. همزمان با شهادت وی، من هم جهیزیه ام را آماده کرده بودم و خانه دیده و همه کارهایمان را کرده بودیم تا به محض آمدن همسرم ازدواج کنیم و راهی خانه خودمان شویم، اما وقتی آمد، دوستش شهید شده بود و خیلی ناراحت و افسرده بود. دائم می گفت: طاقت ندارم و باید بروم. هرچه اصرار کردم کمی بیشتر پیش من بمان، گفت: نه؛ او رفت، من هم باید بروم. کی برمی گردی؟ گفت ...
مرد جوان؛ زندگی رویایی داشتم که ناگهان ساحره ای وارد زندگی ام شد
او شدم اما نمی دانستم طنازی های شیطانی او روزی مرا نابود خواهد کرد. او که 23 سال بیشتر ندارد در اتاق کناری من مشغول کار شد. اما خیلی زود همه کارگران وکارمندان کارخانه فه مید ند که من روی حرف فتانه حرفی نمی زنم و او همه وجود مرا تسخیر کرده است. در مدت کوتاهی از او خواستم با من ازدواج کند ولی او دستور داد باید اول همسرم را طلاق بدهم چند روز باوجدان خودم درگیر بودم چرا که دل بریدن از همسری ...
عاشقانه های یک همسر از شهید مدافع حرم: عشقش به حضرت زینب(س) بیشتر از دخترش، حلما بود
ولی عاشق شهدا بود. هر سال دو کوهه می رفتیم. خودش به عنوان خادم الشهدا می رفت آنجا. سال اول ازدواجمان، روز اول عید و سال تحویل در خانه بودیم ولی از سال دوم ازدواج برای خادمی شهدا به مناطق عملیاتی جنوب رفت. من خیلی سختم بود چون عید خانه نبود. حدود 20 روز می رفت. به او می گفتم: من هم می خواهم بیایم. من نمی توانم بدون تو در خانه بمانم. به او اصرار کردم. چون تا به حال جنوب نرفته بودم، می گفت ...
اولین جنازه ای که در عمرم دیدم، پیکر شوهرم بود
انتظار داشتم حداقل بیاید با من حرف بزند. دائماً گلایه داشتم از خدا، از اطرافیانم، از همه آدم و عالم. دائم از خودم می پرسیدم چرا امین رفت؟ چرا بقیه مانع از رفتن امین نشدند؟ دائماً ناراحت و دلگیر بودم. منتظر بودم بیاید منت کشی! امین حاضر نبود ناراحتی مرا ببیند حالا چطور حاضر بود مرا با این داغ بزرگ بگذارد و برود؟ بعد از دو سه روز دیدم دیگر فایده ای ندارد. فکر کردم باید معامله ای کنم. گفتم ...
بغض 37 ساله مامان نسا
ژاله جوی خون راه افتاده است. دل توی دلم نبود. راه افتادم به سمت میدان ژاله که حالا اسمش را گذاشته اند میدان شهدا هرچه می گشتم جمشید را پیدا نمی کردم. آب شده بود و رفته بود توی زمین داشتم می آمدم سمت خانه. پیکر جمشیدم را روی دست خادم مسجد محله مان دیدم! اشک نمی گذارد مادر ادامه دهد. چند دقیقه بعد ادامه می دهد: نمی گذاشتند پیکرها را بیاورند. خدا رحمتش کند حاج رضا، خادم مسجدمان را به هر زحمتی بود ...
بعد از 32 سال آمد با تنی خسته و خاک گرفته
چشم انتظاری است. 6 سال زندگی مشترک من الان 56 سال دارم. هنگام ازدواج با حمزه 18 سال داشتم. او از من دو سال کوچک تر بود. همشهری و هم محلی بودیم که با هم آشنا شدیم. در نهایت با یک ازدواج سنتی زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. حمزه 16 سال داشت و سربازی نرفته بود. وقتی دشمن بعثی به قصد تجاوز به خاک کشورمان حمله ور شد، حمزه راهی شد. خدمت سربازی اش را در همان اوضاع جنگ سپری کرد. من ...
زن جوان: موسی حاضر نیست مرا به عقد قانونی خودش درآورد
پس از آن که در رشته حسابداری دیپلم گرفتم در شرکت بازرگانی یکی از دوستان پدرم مشغول به کار شدم. دوست داشتم مستقل باشم و از کار کردن لذت می بردم. مدتی بعد با جوانی که به عنوان پیک موتوری در شرکت کار می کرد آشنا شدم. آرام آرام روابط کاری به ابراز علاقه انجا مید و روابط پنهانی ما با یکدیگر آغاز شد. از آن روز به بعد من و موسی به بهانه های مختلف یکدیگر را ملاقات می کردیم به طوری که هر روز ...
تنها ناراحتیم این است که عبدالحسین را نشناختیم/ به مردم بگویید زخم زبان نزنند!
، اما به گفته پسر خواهرم بعد از تماس تلفنی من، به سجده رفته بود و آنقدر اشک ریخته بود که وقتی سرش را بالا آورده بود، او را برای رفتن صدا زده بودند و خبر اعزامش را داده بودند. همیشه از من می خواست برای شهادتش دعا کنم و می گفت: من خیلی دوست دارم شهید بشوم، تا حتی دو شهید گمنام را که به شهر دستگرد آورده بودند پشت ماشین شهدا بود و شهدا داخل ماشین، شب قبل آن روز روضه امام صادق علیه السلام را ...
ناگفته های دایی درباره درس، فوتبال و تیپ خود
: سرماخودگی داشتم و می خواستم با خودروی شخصی به تهران بیاییم. برادرم به من گفت اجازه بده من رانندگی کنم اما گفتم پنج دقیقه بعد تو رانندگی کن. در همان دقایق دچاره سانحه شدم. همه این ها به خدا بستگی دارد. در آن زمان تفکر دیگری نسبت به زندگی داشتم. فکر می کردم مرگ مرا راحت می کند. اما در بیمارستان که دختر کوچکم بالای سرم آمد از خدا خواستم مرا برای خانواده ام نگه دارد. همیشه هرچه دخترم بگوید، می گویم چشم ...
همسر شهید: حرکت در راه نصرت امام زمان(عج) بس بود تا مانعش نشوم
خانواده به سمت مجراهای اصلی نور است را جاری کرد و زندگی را به آن سمت هدایت کرد و به من هم خوب یاد داده بود که چطور رفتار کنم. دفاع پرس: حمیده غلامزاده امروز با حمیده غلامزاده ی دوران نوجوانی چقدر تفاوت دارد؟ من زمان نوجوانی دختر آخر بودم، سرکار می رفتم و مادر و پدرم مرا آزاد گذاشته بودند ولی بعد ازدواج همه چیز فرق کرد و در یک قالبی که آقا حمیدرضا برای زندگی مشخص کرده بود و ...
روایت یک معلم از نهضت قرآن آموزی بعد از انقلاب در ایلام
که این روند تا سال 1368 ادامه داشت. در منزل شخصی مان اتاقی را برای برپایی کلاس های قرآن در نظر گرفته بودم . در سال 64 با توجه به اینکه در بنیاد شهید استخدام شدم در بین خانواده ها و فرزندان شهدا کلاس قرآن برگزار کردیم و در حوزه بنیاد این رویه کاری را ادامه دادیم که تا سال 1368 به همین منوال فعالیت داشتم. از سال 1368به بعد با توجه به اینکه رییس بنیاد شهید ایوان بودم از طرف ...
رضا کیانیان و خانواده اش در مراسم افتتاحیه فیلم فجر
دنیا بیاییم و بعضی دیگر از موقعیت های زندگی مان. وی ادامه داد: من خیلی خوش شانس بودم که در خانواده خوبی به دنیا آمدم و پدر و مادر خوبی داشتم به خصوص به خاطر برادرم داود که یک گروه تئاتری داشت و من خود را به زور به گروه او چپاندم. به مدرسه خوبی رفتم و بابت همسرم هم خوش شانس بودم، چون آدم هرچقدر هم که همسرش را پیش از ازدواج بشناسد بعد از آن تغییر کیفی دارد اما هایده همسرم از خانواده خوب ...
از ببخشید و کجای دنیا تا شلوار لی دردسرساز، در گفت و گوی فردوسی پور با علی دایی
علی کریمی گفت: باید دل ها به هم نزدیک باشد و با این آشتی کنان ها نمی شود. دایی در مورد حضورش در نیمکت تیم ملی گفت: من اصلا نمی دانستم با آقای قطبی مذاکره اند و ... . آقای کفاشیان زمانی که در تمرین تیم سایپا بودند با من تماس گرفتند و گفتند آقای علی آبادی می خواهند شما را ببینند. من بعد از یک روز فکر کردند تصمیم گرفتم این پیشنهاد و حضور در تیم ملی را قبول کنم. او در مورد شرایطی ...
از ببخشید و کجای دنیا تا شلوار لی دردسرساز، در گفت و گوی فردوسی پور با علی دایی
علی کریمی گفت: باید دل ها به هم نزدیک باشد و با این آشتی کنان ها نمی شود. دایی در مورد حضورش در نیمکت تیم ملی گفت: من اصلا نمی دانستم با آقای قطبی مذاکره اند و ... . آقای کفاشیان زمانی که در تمرین تیم سایپا بودند با من تماس گرفتند و گفتند آقای علی آبادی می خواهند شما را ببینند. من بعد از یک روز فکر کردند تصمیم گرفتم این پیشنهاد و حضور در تیم ملی را قبول کنم. او در مورد شرایطی ...
شاید کریمی از من خوشش نیاید ولی من دوستش دارم
چهارشنبه 14 بهمن 1394 0 دانشگاه قبول نمی شدم، علی دایی نمی شدم فکر کنم درس و دانشگاه مسیر زندگی مرا عوض کرد. شاید اگر در تهران دانشگاه قبول نمی شدم، علی دایی نمی شدم. هم سال 1366 و هم سال 1367 دانشگاه شریف قبول شدم که ما را به خاطر پوشیدن شلوار جین و کاپشن در اردبیل رد کردند! به خاطر پدرم مهندس شدم پدرم دوست داشت مهندس شوم. بیشتر به خاطر او مهندس شدم. او از بچگی روی من حساس بود. در فوتبال مادرم ...
جمشید جم: یار دبستانی من متعلق به هیچ گروه و حزبی نیست/ ایده پخش صدای الله اکبر را از سخنرانی ازهاری ...
گره خورد؟ ایده پخش صدای الله اکبر از سخنرانی ازهاری گرفته شد جم: انقلاب و عشق به معنویت را از خانواده به همراه داشتم. جدای از کارهای که به بهانه فیلم و دوره های موسیقی انجام می دادم حسینیه ارشاد از پاتوق هایی بود که به آن علاقه داشتم و پای صحبت دکتر شریعتی می رفتم، همیشه حسینیه ارشاد را مرجع می دانستم چون قشر جوان و تحصیلکرده آنجا می آمدند و دکتر شریعتی ما را به خوبی با مبانی ...
داور المپیکی ایران از والیبال،لابی کشورهای عربی و آرزویی که به آن رسید می گوید
المپیک خیلی فرق می کرد. داوران برای المپیک ریو طبق توانمندی های شان انتخاب شدند. من اگر امسال بعداز سوت هایی که در لیگ جهانی و قهرمانی جهان و جام جهانی 2014، 2015 زدم، انتخاب نمی شدم، جای شک داشت. داور بین المللی از قبل به انتخابش امیدوار بود: می دانستم اگر هر چیزی سر جایش باشد، من که نفر اول رنکینگ داوران آسیا بودم و جزو سه نفر دنیا، باید انتخاب می شدم. نه اینکه مثل المپیک لندن من نفر چهارم بودم ...
حق و حقوق خواستگاری تا نامزدی/ هدایای نامزدی پس گرفته می شود؟
پیدا کنند. بیشتر اوقات هم اگر خودشان دختری را می پسندیدند موضوع را با داماد آینده در میان می گذاشتند و بعد از اعلام رضایت خانواده دختر، زمان عقد و عروسی را تعیین می کردند. خیلی از عروس و دامادها هم تا پای سفره عقد همدیگر را نمی دیدند. سال هاست که از این نوع ازدواج ها می گذرد و دیگر کسی حاضر نیست به این روش ازدواج کند. البته هنوز هم رسم خاستگاری در خانواده ها جاری است، اما دیگر از ندیدن ...
حلقه ازدواجمان را نذرامام حسین(ع) کرده بودیم
زندگی این دو جوان، به گفته خانم فروتن بسیار ساده و در آپارتمانی 45 متری در مرکز شهر آغاز می شود. زندگی شیرین و قشنگی که برای عروس خانم پر از خاطره است. شهید قربانی به گفته همسرش هم علاقه مند به ورزش بوده و هم درس خواندن را بسیار دوست داشته و معتقد بوده برای رسیدن به بهترین ها باید با هدف حرکت کرد، به زبان انگلیسی و عربی تسلط کا ...
شیوه عجیب یک دانشجو برای ایجاد مزاحمت برای دختران
خوب و بدهای این دنیای جدید چیست و چه تهدیدهایی در صورت استفاده نادرست می تواند داشته باشد. دیگر از این دعواهای تکراری خسته شده بودم. البته در همه این مدت به طور مخفیانه با شبکه های مجازی تلفن همراه در ارتباط بودم و حتی می دانستم پدرم هم در این شبکه ها پایبند مسائل اخلاقی نیست. ما به مسافرت آمدیم. نمی دانم در اینجا چرا چنین حماقتی کردم . روزنامه ایران اخبار ...
شیرزنان انقلاب در بیرجند
هم اکنون عضو شورای شهر بیرجند شده است، خاطره ای از روز اعلام وفاداری ارتش با امام در ذهن دارد: آن روز من بیمار و در خانه بودم ولی با صدای بوق اتومبیل هایی که خوشحالی می کردند از خواب بیدار شدم و به در منزل رفتم و دیدم مردم با ماشین های پارچه بسته و گل زده در حال شادی و خوشحالی اند. هلال بیرجندی درباره پیگیری سخنرانی های امام می گوید: بعد از مدتی در شهر درمیان مشغول به کار شدم، در همان جا هم ...
نعمت انقلاب اسلامی و ولایت فقیه رمز عبور ایران از همه بحران ها است
عزیزان که زحمت این مراسم را کشیدند و ما به امید ایثارگران و شهدا در آخرت و در دنیا هستیم و لیاقت پیروی از آنان را داشته باشیم. شریعتمدار تهرانی با بیان خاطراتی از قیام 19 دی سال 56 مردم قم به عنوان یکی از شاهدان عینی آن برنامه گفت: ما بعد از مقاله موهن روزنامه اطلاعات در مسجد اعظم تحصن کردیم و این برنامه سه روز به طول انجامید و در ظهر روز 19 دی مامورین به تظاهر کنندگان در چهارراه صفائیه ...
عکس/ داستان برنامه نود چه بود؟
علی دایی در روزهایی که سوار بر رنوی خود بود؛ زندگی او اکنون با تغییرات زیادی همراه شده اما هیچکس خاطرات روزهایی که با خودروی رنو به سراغ ناصر حجازی رفت. علی دایی در مورد تیپ آن زمان خودش گفت: تیپ آن زمان با الان کاملا فرق می کرد و آن زمان چون سرد هم بود پلیورم را داخل شلوارم کردم. اگر آن تیپم را اکنون داشتم مطمئنا کسی با من ازدواج نمی کرد. ...
آیا در میزان شکنجه رژیم پهلوی اغراق شده است؟
زندانی ها سر می زدیم. هر بار هم یکی می رفت که گیر نیفتیم. یک بار خود من در زندان بودم و به کسی که داشت آزاد می شد آدرس دادم که به منزل آقای احمد احمد برود. می دانستم کل خانواده ایشان تحت نظر هستند، ولی آن خانم رفت و پیام را رساند و بعد که برای ملاقات آمد به من گفت: این کار را انجام داده است. انگار ساواکی ها کر و کور شده بودند. همه اش خواست خدا بود. در مواقعی که بیرون بودم و برای ملاقات می ...
خاطره خواستگاری داریوش ارجمند از همسرش
و فقرا از این امکان محروم باشند. من خودم در دانشگاه مشهد ترم اول شاگرداول شدم و به همین دلیل از پرداخت هزینه ترم های بعدی آزاد بودم. دانشجو باید خودش هزینه را بر دوش بکشد، نه این که به خانواده فشار بیاورد. چندسالگی ازدواج کردید و آن زمان چه معیارهایی برای ازدواج داشتید؟ خاطره قشنگی را برای من یادآوری کردید. سال اول که در دانشگاه مشهد قبول شدم در کلاس آقای دکتر علی ...
پیکرش نیامد اما پیامش همچنان باقی است
شاهد روزهای سخت و دشوار و خوب و شیرین در این مسجد بوده ام. وی افزود: نمازگزاران و کسانی که در مراسم شرکت می کردند از دیرباز تا امروز همیشه در مراسم ها مهم حضور دارند و این روستا با وجود اینکه جمعیت زیادی ندارد بیشتر خانواده های آن خانواده های شهدا و ایثارگران هستند. این پدر شهید خاطرنشان کرد: در این روستا بچه ها همه بسیجی بودند و زمانی که جنگ شروع شد بی وقفه به میدان های جنگ علیه دشمن ...
مدافعی که سفارش یادواره اش را داد
برای بقیه جریان خوابیدنش را تعریف کردم تا اینکه یک روز که مشغول دعا خواندم بودم آمد کنارم و گفت چقدر دعا می خوانی جمع کن این بساط را برو بنشین با آقا حال کن با آقا حرف بزن. بعد از اینکه خبر شهادتش آمد و رفتیم معراج شهدا بهش گفتم به خدا اگر می دانستم خواب تو حرمت می خواهد این طور بشود من هم می آمدم کنارت می خوابیدم . محمد معنویت درونش را پشت خنده هایش پنهان کرده بود شب اول قبر با ...
دایی:مرا به خاطر پوشیدن شلوار جین رد کردند/علی کریمی را دوست دارم
... * بعد از بازی در بیمارستان دنبال یک تلفن می گشتم که به خانواده ام وضعیتم را اطلاع بدهم. یکی آمد بالای سر من. نمی توانم اسم ببرم. در خانه ما هیچکس از وضعیت من خبر نداشت. به این دوست عزیز گفتم اگر می شود با تلفن همراهش منزل ما را بگیرد و به خانواده ام بگوید که من زنده ام و نمرده ام. این دوست دو بار زنگ زد و گفت اشغال است و رفت. بعد از آن امیر عابدینی آمد و یک خط موبایل داد و خیالم راحت شد ...
ارائه مشاوره مهارت های زندگی به فرزندان شاهد و ایثارگر ورامینی
به گزارش ایثار، آرش شجاعی با اعلام این خبر گفت: برای داشتن یک ازدواج و زندگی موفق دختران وپسران نیازمند یادگیری مهارتهایی هستند که باهم بودنشان را ساده تر، عاشقانه تر وسازگارانه تر میکند. وی ادامه داد: با در نظر گرفتن این مهم مرکز مشاوره بنیاد ورامین اقدام به برگزاری مشاوره گروهی مهارت های بعد از ازدواج برای دختران شهدا وجانبازان نموده است. شجاعی گفت: مشاوره به معنی پند و اندرز دادن ...
به شدت با پخش شدن عکس ها مخالف بودم/ از خانواده شهدا عذرخواهی می کنم + فیلم
. یکی از دوستان مداح ما حاج موسی هم آنجا بود رفتیم ببینیمش، گفتند که 12 روز است به خط مقدم رفته و اصلا عقب نیامده است. روحیه رزمنده های آنجا چه طور بود؟ خیلی روحیه شان عالی بود، اول جایی که رفتم بی اختیار در و ویوار را می بوسیدم. همان حسی که در حرم حضرت امام رضا(ع) و امام حسین علیهما السلام داشتم، آنجا هم داشتم. حس پایدار و ثابتی بود. انقدر تابش نور اهل بیت علیهم السلام بود که ...