سایر خبرها
خوانندگی الهام چرخنده در کنسرت | الهام چرخنده ممنوع الکار شد
کنند همان سالنی که خانم گوگوش و دیگران کنسرت می گذارند، ما با همکاری دوستان برای آقای احسان خواجه امیری و بنیامین بهادری کنسرت گذاشتیم و در آنجا با لباس و حجاب کامل بختیاری روی صحنه حاضر شدم و به نوعی تریبون فرهنگ ایرانی بودم و از هنر و هنرمند ایرانی در یک از بالاترین سطح های بین المللی دفاع کردم(dot) خانم چرخنده در یکی از سخنرانی های خود در دانشگاه تبریز می گوید می توانستم جای گوگوش ...
روایت نیم قرن رادیولوژی در درمان
گفتم که کاری برایم پیدا کند تا مشغول شوم. او با دکتر فامیلی، مدیرکل بهداری وقت سمنان آشنایی داشت و قرار شد در مورد من با ایشان مشورت کند. روز بعد یک نفر آمد منزل ما و پیغام آورد که بیا! دکتر فامیلی با تو کار دارد! صبح که به دفتر دکتر فامیلی رفتم، به من یک معرفی نامه داد که بروم تهران دوره بیهوشی ببینم. دوباره رفتم که دبیرم را ببینم و به او گفتم: من کار لازم دارم و در این موقعیت چطور به تهران بروم ...
از آرنولد لقب "رونی کلمن" را گرفتم!/ محو هیکل و موتور "هارلی دیویدسون" یزدان راد شدم
ده است! مقداری کار کردم بعد با آقای سعدون حیدری آشنا شدم ، 27 سال پیش بود که خدمت ایشان رفتم. سایشان مستدام باشد الان هم جزو پیشکسوتان خوب ما هستند. گفتم به صورت خصوصی می خواهم با من کار کنید که او گفت خصوصی کار نمی کنم و فقط دوشنبه و پنج شنبه می توانی بیایی و برنامه بگیری. *محو هیکل و موتور هارلی دیویدسون یزدان راد شدم باز مدتی کار کردم دیدم اینطور نمی شود، خدا یزدان راد را ک ...
پوریا پورسرخ پدر شد | شباهت عجیب پوریا پورسرخ و پسرش همه را شوکه کرد
ا من مصاحبه کردید، اینکه من در همان سال های اول حضورم در این حرفه، همیشه از این فضا دور بودم و بعضا اذیت می شدم از اتفاقاتی که به زندگی شخصی ام ورود پیدا می کرد. ولی با تجربیاتی که کسب کردم و آنها را به کار گرفتم، حالا آرامش بسیار خوبی دارم و آن را با یک دنیا عوض نمی کنم. برای من آرامش امروزم از همه چیز مهم تر است و به همین دلیل همیشه سعی کردم زندگی شخصی و خانوادگی ام را از رسانه ای شدن و حواشی دور ...
مهاجرانی: بازی با اروگوئه را دیدم به تیم ملی امیدوار شدم/ شانس نتیجه گرفتن در جام جهانی را داریم
حشمت مهاجرانی در گفتگو با خبرنگار ورزشی ایلنا درباره دو دیدار تدارکاتی تیم ملی در اردوی اتریش اظهار داشت: ما دو بازی تدارکاتی خوب در اتریش برگزار کردیم که خیلی امیدوار کننده بود. بازی اول ما مقابل اروگوئه سطح فنی خیلی بالایی داشت و می توانم بگویم یکی از بهترین بازی هایی بود که در چند سال اخیر از تیم ملی دیده بودم و تاثیر کی روش روی تیم ملی و سبک بازی تیم در همین فرصت کم هم واضح بود. در بازی با ...
تفاوت خیابان های تهران و کیهان!
وارد کلاس شدم جامهٔ سیاه تعداد قابل ملاحظه ای از بچه ها نگاهم را جلب نمود،اما هیچ نگفتم و آزمونکی گرفتم.داشتند لپ تاپ را آماده می کردند که یکی گفت آقا چرا ما را برای پوشیدن لباس مشکی می زنند، چطور خودشون حق دارند که وقت و بی وقت سیاه بپوشند و ما نه،چیزی نگفتم و شروع به پرسش کردم. زنگ اول به خوبی و خوشی پایان گرفت و من برای صرف صبحانه راهی دفتر دبیران شدم،جو سنگین بود اما تقریباً همه ترجیح دادند که ...
دَه عکس باورنکردنی تاریخی که حاشیه نویسی دارند
را احاطه کرده بودند. [...] وقتی نزدیک شدم، سربازان شانه به شانه ایستادند تا مانع آزار من شوند. جلوتر رفتم و در جایی ایستادم که می توانستم پیاده روی دیگری را ببینم که به مدرسه منتهی می شود.وقتی به خیابان رفتم، یک گروه خشمگین شروع به تعقیب کردند و فریاد ناسزا گفتند. عکاس ها جلوی من بودند و به سمت عقب راه می رفتند. یک نفر فریاد زد: یک طناب بگیر. او را به سمت درخت بکشید! بیایید او را دار بزنیم! صدا ...
منِ خبرنگار داشتم اعدام خیابانی می شدم!
. دور و برم پر از موتورسوار شده بود. بهت زده بودم که چه خبر است و مدام سر می چرخاندم. راننده موتوری بلند گفت: آقا حواست کجاست؟ پول منو بده برم، نمی بینی اینجا شر شده! موتوری ها که بوق زنان رفتند، جمیعتی حدوداً 30نفره را دیدم که پشت سرشان سراسیمه به سمت من می دوند، چند نفر با فریاد می گفتند: جلوتر نرو، برگرد... توجه نکردم. جلوتر که رسیدم سوزش چشمانم شروع شد. جمعیت تازه پراکنده شده بود و فقط چند خانم ...
روایت علی مصفا از شرکت در تظاهرات درباره حجاب
روزهای اسفند 57، مرا هم که پسربچه ای دوازده ساله بودم به همراه خود به دانشگاه تهران برده بود تا در اعتراضی شرکت کند. دسته های گوناگون زنان با شور و حرارت علیه شعار می دادند " برابری، برابری، نه ..." یادم هست که حتا پیرزنی چادری شروع به صحبت برای جماعت کرد، می گفت نگاه به چادر من نکنید و فریاد می کشید که نباید زیر این بار رفت. من که تازه داشتم با پیچیدگی ها و تناقض های دور و برم روبه رو می شدم، از ...
کِی اینقدر بی ادب شدید؟
محدوده پارک شهر دیدم، از اینها بود. تا شب که در خیابان ها بودیم، این مدل تکرار هم می شد. جلوتر رفتیم، در محدوده انقلاب جلوتر از دانشگاه بعد از خیابان 16 آذر. این بار همان مدل قبلی یک خانم، بدون حجاب، از داخل ماشین، دستش را بیرون آورده بود و به سمت ماموران نیروی انتظامی شروع به فحاشی و نشان دادن علامت های ناشایستی کرد و همین باعث شد ماموران که درحال سامان دادن به تجمع کوچکی که سر خیابان 16 ...
آرامش در لاله زار / چرا اغتشاشگران دیروز بازار را هدف گرفتند؟
...> وی گفت: چند روز پیش در خبرها می خواند اوضاع بورس به دلیل اغتشاشات بهم خورده است و معلوم نیست با این وضعیت، کی اقتصاد به ثبات برسد. نشانه گیری بر قلب تپبنده اقتصاد ایران از مغازه جوان کفش فروش خارج شدم و به سمت خیابان لاله زار حرکت کردم خیابان تقریباً خلوت بود و کسبه مشغول فعالیت روزانه خود. سعی کردم با چند نفر در ابتدای خیابان صحبت کنم که از انجام مصاحبه خودداری کردند اما یکی ...
نان، عشق، موتور 1000 با حسین طالب لو
ادامه داد، حتی کار های نیمه مانده فرهانی را هم تمام کرد و کلا همه چیز بیست بود. واقعا این دو نفر به فوتبال این مملکت خیلی خدمت کردند.سال 2006 که در آلمان بودیم دادکان را برداشتند و بعد هم مصطفوی آمد و سرپرست بود. کیومرث هاشمی یک مدت آمد.فکر می کنم در دوران تعلیق بود. البته من چون کار خودم را درست انجام می دادم با همه این ها راحت بودم و با همه آنها رفیق می شدم. بعد هم کفاشیان آمد و ایشان هم آکادمی ...
وقتی درد تو را بزرگ می کند/ ساخت اولین مرکز مجهز توان یابی معلولان کشور در نیشابور
دانشگاه ها، فیزیوتراپ ها، متخصصان حوزه از آنجا که رشته تحصیلی ام در دانشگاه معماری بود در مدتی که آنجا بودم سعی کردم اطلاعات لازم را جمع آوری کنم تا از مجموع این اطلاعات برای ساخت مرکز جامع توانبخشی در مشهد استفاده کنم. بعد از گذشت یکسال و با بهتر شدن وضعیت روحی و جسمی ام بعد از مشورت با اداره بهزیستی نیشابور متوجه شدم در نیشابور 9000 فرد معلول وجود دارد که از این تعداد 3000 نفر معلولیت ...
مرگ سارقی که به همدستش نارو زد
...، زمانی که تصاویر دوربین مداربسته خانه برادرم را بازبینی کردم، یاشار را دیدم که از خودرواش پیاده شده و در نبود برادرم وارد خانه او شده و سرقت را انجام داده است. معادل 100 میلیون تومان طلا و کلی وسایلی را که از این سرقت ها بدست آورده بودم یاشار برداشته بود و همین مسأله باعث شد که کینه او را به دل بگیرم ولی او را نکشتم. پس چطور می خواستی انتقام بگیری؟ با خودم گفتم کلی او را ...
تسویه حساب آتشین 2سارق
بیهوش نشد. بعد اورا سوار پرایدش کردم و به بیابان های اطراف افسریه بردم. او را با چوبدستی زدم و گفتم پراید را می برم تا اموال سرقتی را بیاوری. او ناگهان چهارلیتری بنزین را از خودرو برداشت و روی خود پاشید و تهدید کرد اگر خودرو را ندهم فندک می زند. بعد هم خود را به آتش کشید. روی او آب و خاک پاشیدم تا خاموش شد. بعد چه کردی؟ او را بیمارستان رساندم که فهمیدم حالش وخیم است. از ترس فرار کردم. 10 روز بعد از طریق تماس تلفنی با دوستانم فهمیدم فوت شده و این گونه زندگی پنهانی ام شروع شد. روزنامه جام جم ...
انتقاد شدید ملی پوش کشتی از بنی تمیم و فدراسیون: بمیرم هم پایم را روی تشک نمی گذارم
من عضو تیم ملی در مسابقات جهانی نبودم؟ چند بار قهرمان آسیا شدم، هزار تورنمنت رفتم، حالا که آسیب دیدم چه کسی باید پیگیر باشد؟ من یک هزار تومانی هم از کسی نمی خواهم فقط اینکه برای من احترامی قائل نشدند، حالم را بد می کند. طاهری خاطرنشان کرد: چند روز گذشته و من با مصرف مُسکن هم کلی درد دارم، این دوره هم تمام می شود، دو ماه دیگر شاید بتوانم تمریناتم را شروع کنم، 27 ساله هستم و قبلا هم سه عمل ...
روایتی از شعرخوانی سیدرضا مؤید در اتاق اشک
بزرگ بلند شدند. پیرمردی با مو و محاسن سفید وارد شد. دوستم گفت: حاج رضا مؤید رو می شناسی؟ ، اما پاسخی برای این سؤال نداشتم. آن روز اولین باری بود که با شاعر بزرگ و خوش قریحه مشهدی آشنا شدم. لحظه شماری می کردم تا او نیز لحظاتی برای ما بخواند. پس از گذشت چنددقیقه با صدایی گرم ابیاتی را زمزمه کرد: اشکی بود مرا که به دنیا نمی دهم / این است گوهری که به دریا نمی دهم گر لحظه ای ...
جنایت پس از آزادی
دلیل اینکه معتاد بود بیهوش نشد و قرص ها روی او تأثیری نگذاشت. فقط کمی گیج شده بود که او را به بیابان های حوالی جنوب شرق تهران بردم و با چوب کتکش زدم و خواستم به سرقت اعتراف کند اما باز منکر شد. به او گفتم اگر وسایل را پس ندهد ماشینش را گرو برمی دارم اما او وقتی فهمید که قصد بردن ماشینش را دارم عصبانی شد و از داخل ماشینش یک ظرف بنزین برداشت و روی خودش ریخت. ناگهان فندک را روشن کرد و گر گرفت ...
لباس عروس الهام حمیدی | الهام حمیدی مدل لباس عروس شد
همان کلاسها بود که برای بازی در آوایی در گلستان آقای رامین لباسچی انتخاب شد. تا به حال در معجزه ازدواج، کوی دامون، نقش سنگ، جوان امروز، مسافری از هند، باران عشق، خیلی دور خیلی نزدیک، زیر تیغ و شوق پرواز بازی کرده است. ازدواج الهام حمیدی سیزدهمین روز از بهمن ماه 97 بود که الهام حمیدی بازیگر کشورمان صفحه اینستاگرامش را با انتشار خبری از ازدواجش به روز کرد و چند ماه بعد در آخرین ...
گفتند حسین ضربه به قلبش خورده
منطقه خودمان راه اندازی کند. بعد از آن وارد بسیج دانشگاه شد و در مساجد و هیئت ها هم حضور مداوم داشت. شغل پدر شهید چیست؟ حاج آقا کارمند اداره غله استان است و 10 سال زودتر از من در این اداره مشغول بودند و من هم کارشناس مالی غله استان هستم. با 35 سال کار اسفند سال گذشته بازنشسته شدم. جزو رابطین بسیج خواهران اداره غله بودم و در بخش دبیری حجاب و عفاف توفیق فعالیت داشتم. بعد از ...
مهر تو را به عالم امکان نمی دهم
خدمت سربازی ام در مشهد باشد اما بعدها فهمیدم نه، از این ها فراتر و بالاتر است. حضرت منِ روسیاه را به عنوان غلام، مداح و خادم خود قبول کرده بود سال ها از خدمت سربازی گذشت تا اینکه انقلاب شد و توفیق خدمت آستان مقدس حضرت رضا(ع) نصیبم شد. اوایل به دربانی تشرفی حضرت مشرف شدم. چند سال در این سِمت بودم تا اینکه چهل ماشین از مشهد به دیدار حضرت امام در جماران رفتند. خدمت بزرگان دیگر هم در قم رسیدیم. زمانی ...
اطلاعات لطفاً...
دور خانه راه می رفتم که ناگهان چشمم به تلفن افتاد. به سرعت یک چهارپایه از آشپزخانه آوردم و زیر تلفن گذاشتم و روی آن رفتم و گوشی را برداشتم و نزدیک گوشم بردم. و توی گوشی گفتم اطلاعات لطفاً . چند ثانیه بعد صدایی در گوشم پیچید: اطلاعات بفرمایید. من در حالی که اشک از چشمانم جاری بود گفتم انگشتم درد می کند. پرسید مادرت خانه نیست؟ ︎ جواب دادم هیچکس بجز من خانه ...
مشاهدات مستندساز انقلابی از ناآرامی ها
. با لگد. بلند شدم. یکیشان داد زد: مادر... بلند شدم لگدی زدم به آنی که فحش ناموس می داد. یکی از پشت زد. خوردم زمین. لگد بود که می خورد تو سر و سینه ام. فحش ناموس می دادند . دوباره بلند شدم. خوردم زمین. 10نفری می زدند. هلم دادند داخل یک مینی بوس.سرم کمی گیج می رفت. جوانی آمد: چتونه؟ میخاید لخت بیاید بیرون؟ گفتم زر نزن! من هفت جدم چادری اند. یک نفر از پشت کوبید تو صورتم. جا نبود بلند شوم ...
برخورد افراد دموکرات کردستان با خلبان ایرانی
چند اسب آمد و بعد پنج نفر با لباس های کردی شیک و اتوکشیده آمدن توی چادر. دو دختر جوان نیز همراهشان بود که دست یکی شان ساکی با علامت صلیب سرخ بود. همه افراد، بدون استثنا، نارنجک و کلت های کالیبر 45 به کمر داشتند. از سلاحی که حمایل کرده و نارنجک هایی که به کمر بسته بودند، معلوم بود از رده های بالای تشکیلات شان هستند. دیسیپلین داشتند و فارسی خوب حرف می زدند. قبلاً در ...
خاطره بازی با سریال پدرسالار | سعید امیرسلیمانی: من به کمند گفتم نقش آذر را بازی کن
برایم زیبا کرد. بازیگر فیلم سینمایی مهریه بی بی (اصغر هاشمی1373) در پاسخ به این پرسش که انگیزه اش در این سن برای حضور در سینما چیست، گفت: من عاشقم. من با هنرپیشگی عشق میکنم. در تئاتری که اخیرا با ایرج راد داشتیم از دل و جان کار کردم. به شدت لذت می بردم؛ اگرچه برای اجرای این تئاتر 70 دقیقه سرپا بودم و بعد از 70 دقیقه جنازه می شدم ولی تمام انرژی ام را گذاشته بودم چون عاشق این نقش و عاشق ...
الهامی: سخت ترین روزهای زندگی ام را پشت سر گذاشتم
هوادار بیان کرد: صادقانه بگویم این روزها سخت ترین روزهای زندگی من بود و چالش بسیار سختی داشتم. هر چند روزی که شروع کردم می دانستم که چه روزهای سختی در انتظارم است و این یک تجربه بسیار تلخی بود که باید با آن کنار می آمدم و این شرایط را می دانستم اما به دو مورد ایمان داشتم و می دانستم که این شرایط مطمئنا از ما دور و رفع خواهد شد و به روز های خوب برخواهیم گشت؛ یکی از این موارد ایمانی بود که به خدا ...
روایتی از شهید که رفت و روی حرفش ماند و برنگشت
پرداخت و افزود: بلیط گرفته بودم که با برادرم مشهدبرویم کریم آمد و گفت: دایی! اگه میشه من رو تهران ملاقات داداش حسینم! ببر گفتم: اتفاقاً من و علی می خواهیم مشهد بریم برگشتنش هم تهران میرویم. دوست داری بیا! قبول کرد و با هم سفر رفتیم. در مدت سفر مشهد، حرف هایی می زد که واقعا مرا به تفکر وامی داشت. حرف هایی که برایم عجیب و غریب بود. حرف هایی که از سن و سالش بیشتر بود. خدمت سربازی رفته بود ...
شوخی نیست! 40 سال منتظر بازگشت دردانه هایت باشی
چندی پیش که کاروان لبیک یا حسین راهی کربلا شد، والدین شهیدان سیدرضا و سیدمحسن احمدی همراهی شان کردند؛ کاروانی با همراهی تعدادی از جانبازان جنگ تحمیلی که اکثرشان برای ا ولین بار به زیارت عتبات مشرف می شدند. با معرفی یکی از دوستان با عفت یوسفی مادر دو شهید آشنا شدم؛ مادری که از سال های دور چشم انتظار آمدن پیکر فرزندانش سیدرضا و سیدمحسن است. شهید سیدرضا در 19 آذر ماه 1359 در آبادان و شهید سیدمحسن در ...
شهادت غریبانه در وطن
خارج کنید و به مردم معرفی کنید؟ به تازگی شروع کرده ام و هرکجا که می روم عکس شهدا را همراه می برم. چندروز پیش به قم رفته بودیم و عکس کمال و ابراهیم محمدی را با خود برده بودم. پیش آمده از شما بپرسند که برای چه برادرتان به جنگ رفته بود؟ خیلی ها می پرسند و من می گویم بحث اسلام است، برادرم برای دفاع از اسلام رفته بود. بالاخره یک نفر باید لبیک بگوید. ما باید در روز قیامت ...
کوی طلاب مشهد؛ خدمت ماندگار میرزا حسین فقیه سبزواری
صحن حرم بودم تا بالاخره به هر نحو بود خود را به قبرستان قتلگاه رساندم و درب هر منزلی از منازل دوستان را که کوبیدم، جواب نشنیدم تا بالاخره منزل محمدحسین داورزنی که در کنار قتلگاه بود را کوبیدم و جواب شنیدم. داخل منزل شدم. کم کم صدای توپ ساکت شد و آن شب را در آن منزل استراحت کردم. صبح روز بعد، لشکر روس تمام صحن و حرم را محاصره کرده بودند. داخل صحن را مشاهده کردم هفتاد و دو نفر در جلو مدرسه میرزا جعفر ...