سایر منابع:
سایر خبرها
چطور با فرزندان مان غریبه نباشیم؟
می گوید: بفرما. خانم خانما اومد.دیدی بیخودی نگران بودی . در باز می شود و دختر از قاب در نمایان می شود. مادرش نفس آسوده ای می کشد و به سمتش می رود. کجایی مادر؟ من که مردم از نگرانی. چرا جواب نمیدی آخه دخترم؟ دختر را با یک من عسل هم نمیشه خورد. با عصبانیت می توپد: مامان مگه نگفتم دیر میام! همش زنگ. زنگ. زنگ. یه دیقه هم آدمو راحت نمیزارین. چرا متوجه نمیشین. من 24 سالمه. دیگه بچه نیسم. ...
دوست داریم کودکان جنگ زده و محروم دنیا توانمند شوند
مسابقه برای ادامه تحصیل انگیره بگیرند. ما اول محتوای درسی آنها را نگاه کردیم تا ببینیم چقدر به کتاب های ما نزدیک است، بعد نسبت به آن شروع به طراحی سوال کردیم. در درس ریاضی و علوم تجربی که سرفصل ها تقریباً در بیشتر کشورها مشترک است، مشکلی نداشتیم. ولی از آنجا که می خواستیم با روحیات بچه ها بیشتر آشنا شویم، چند تا درس دیگر مثل علوم اجتماعی و نقاشی و انشا و... هم اضافه کردیم. همین که چندخط می نوشتند ...
برای قهرمانان خراسان هیچ کاری نکردیم!
.... جو مدرسه شهید مطهری تا حدودی مانند حوزه بود و با علایق و دغدغه های من همخوانی داشت.دانشگاه را هم در رشته فقه و حقوق تا مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه آزاد مشهد ادامه دادم. توی دانشگاه رئیس جامعه اسلامی دانشجویان بودم و علاقه مندی ها و دغدغه های سیاسی ام را دنبال می کردم. دردسرهای عمو یکی از پروژه های زندگی ما پسرها، سربازی است. بعد از درس و دانشگاه، نوبت رد کردن غول سربازی ...
می خواهند مکتبی رااز ما بگیرند که شهید پرور است
. آن ها تماس گرفته بودند و می گفتند علی اصغر شهید، اما نتیجه امتحان همه ما عالی شد. در خانه درس نمی خواند، هر چه بود در مدرسه بود. وقتی پیگیر درس و مشقش می شدم. می گفت: مامان شما فقط کارنامه من را ببین. در علم و تحصیل عالی بود. می گفت: مامان یک روزی من به یک جایی می رسم که باورت نمی شود. عکس یادگاری شهید مادر شهید از عکس یادگاری علی اصغر با دوستانش می گوید: بعد از شهادتش ...
طراح 6ساله | این کودک ایرانی طراح ماشین های آینده یک شرکت بزرگ خودروسازی جهان است
را در آینده برای هر کسی رقم می زند با بالا و پایین رفتن نمرات مدرسه تقویت یا تضعیف نمی شود. خواندنی های بیشتر را اینجا دنبال کنید با راستین و مادرش در پارک لاله، بوستان نزدیک محل زندگی شان قرار گفت وگو گذاشتیم تا از طراحی اش برای کمپانی بی ام و جایزه ای که از دست نمایندگان این کمپانی در شرکت خودروسازی پرشیا دریافت کرده صحبت کنیم. شبنم سامی از علاقه راستین به نقاشی می گوید که ...
حمید چهارصد!
پیروزی رسید. در این مدت همیشه با بچه های حسینیه اعظم در فعالیت های مربوط به آن زمان حضور داشت. مدرسه هم می رفت، اما دل به درس خواندن نمی داد، چون اشتیاق او به کارهای دیگر بیشتر از اشتیاق به تحصیل بود. وقتی جنگ شروع شد، او برای رفتن به جبهه سر از پا نمی شناخت. پدر شهید ذاکرحسین آبادی ادامه می دهد: علاوه بر بر یدالله و علیرضا، پسر کوچکم محمد هم در هرازگاهی به جبهه می رفت.خاطرم هست پس از ...
کتاب روزهای پیام بری منتشر شد/زندگی پیام رسان و راننده پیکر شهدا
است با هزار غصه به آنجا بروید آرام و ساکت خارج می شوید. امتحانش مجانی است. یک جای پر برکت است بگذارید قصه چند خطی اش را برای شما تعریف کنم. قبل از انقلاب ساختمان پیشاهنگی بود. بعد از انقلاب افتاد به دست سازمان مجاهدین خلق یا همان منافقین بچه های سپاه پاسداران در یک عملیات یک ساعته آنجا را فتح کردند ساعتی که ساختمان از دست غاصبین خارج شد نزدیک ظهر بود و منافقین دیگ غذای استامبولی شأن را جا گذاشتند ...
گفت و گو با بانوی پزشک جهادگر؛ مسیر طبیب
- تماس گرفت و گفت: یک گروهی از هم کلاسی هایمان قرار است برای ارائه خدمات درمانی به عراق بروند. من هم اسم خودم، شما و خاله الهه(خواهر کوچکم) را نوشتم. چون ما همه در همین مدرسه درس خوانده و از بچه های سمپاد بودیم. خواهر زاده ام البته گفت که دیر ثبت نام کرده و جاها پر شده ولی اگر جایی خالی شد خبر می دهند. البته من برای رفتن مقداری تردید داشتم. چون هم خانواده نگران و مضطرب بودند و فکر می کردند عراق خیلی ...
نان، عشق، موتور 1000 با حسین طالب لو
20 سال دیگر به این فوتبال خدمت کنم. بعد از این که از فوتبال فاصله گرفتم، خیلی ها به من زنگ زدند و گفتند بیا، من به وحید گفتم، وحید گفت نه این کار را نکن. برای استراحت کردن من این را می گفت. پس وحید شما را بازنشسته کرد؟ بله، وحید بازنشسته ام کرد.(با خنده) آخرین تیم شما کدام بود و کجا بودید؟ من 22 یا 23 سال در فدراسیون فوتبال و تیم های ملی فوتبال بودم، از ...
شهید همدانی در فتنه 88 گفت کُشته می شویم اما نمی کُشیم
زیبارویی با پیشانی بندهای مشکی بر روی دست آمد. به هر کدام از بچه ها یک پیشانی بند داد. به من که رسید گفتم آقا چرا پیشانی بند مشکی؟ گفت: مگر خبر نداری؟ گفتم: چی؟ گفت: آقامهدی شهید شد. سربند را که گرفتم، از خواب بیدار شدم. من اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که ای وای وضویم باطل شد. وضو گرفتم و بعد خواب را به یاد آوردم و گفتم آن خواب چه بود و آقامهدی کیست که بعد فهمیدم منظور شهید مهدی باکری بود. ...
جراحی چشم سحر قریشی برایش دردسرساز شد | سحر قریشی بینایی اش را از دست داد
، ترورها و توهین ها شروع می شد. ولی امروز دیگر برایم مهم نیست، هرچه دوست دارند پشت سر من حرف بزنند. سوابق هنری سحر قریشی بعد از اینکه سریال دلنوازان را بازی کردم تلفن خانه مان مدام در حال زنگ خوردن بود. آدم هایی زنگ می زدند که سال ها بود از آنها خبری در زندگی من نبود. افرادی از اقوام زنگ می زدند که من شخصا یک بار هم آنها را در زندگی ندیده بودم و سحرجان سحرجان گویان، اظهار محبت ...
حجت الاسلام داستانی بنیسی تشریح کرد: نقش بازی های دیجیتالی در اغتشاشات اخیر کشور
کرّات در مدارس می گفتند: بچه ها دقیقا همین طوری لباس می پوشند، دقیقا سعی می کنند که ادای همان را درآورند. در مدرسه ی بچه های کوچک این طور بود، یعنی بچه ها به خاطر این که هیجان دارند و می خواهند جلوی بقیه ی بچه ها خودنمایی کرده باشند... . می دانید که یکی از مهم ترین دلایل استقبال از بازی های دیجیتالی، دست یافتن به چیزی است که دستیابی به آن در دنیای عادی خیلی مشکل است. او می ...
کارخانه تولید نفرت
.... اینها همه مردم ما هستند. اینها بچه های ما هستند. به یاد گوینده این سخنان مترقی، آن شهیدی که از درس گرفتن در محضرش بی نصیب بودیم، لازم است بار دیگر ذره بین به دست بگیریم و این سخنان را با دقت موشکافی کنیم. پیش تر در این صفحه از نحوه مواجهه با اعتراض نوشتیم، اینکه اعتراض حق طبیعی هر شهروند است و قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز در اصل 27 هرگونه تجمع و راهپیمایی را مشروط به مواردی اندک، آزاد ...
دانش آموزان زرنگ چه خوراکی هایی می خورند؟
بیسکوییت های خرمایی مغذی یا کیک باشد که کودکان از خوردنش لذت می برند که مادر می تواند در یک نایلون فریزر تمیز یا ظرف خاص برای بچه ها به صورت خورد شده یا با پوست قرار دهد. برای بچه هایی که ناهار در مدرسه نیستند نیز این میان وعده می تواند چند تکه کتلت ، کوکو یا ساندویچ نان، پنیر، سبزی و گردو باشد. برخی دانش آموزان که سنشان هم بالاتر رفته شاید دیگر تمایلی به بردن غذا یا میان وعده از خانه ...
رسیدن به نور از جبهه تا تفحص
از پدر دوستش خورد. اما باز هم دست بردار نبود. هر وقت می خواست برود تظاهرات، اول میرفت زنگ خانه دوستش را می زد. سال سوم راهنمایی را تمام کرده و نکرده رفت جبهه، آن هم یواشکی. یک روز صبح از خواب که بیدار شدیم، دیدیم رفته. از پادگان که زنگ زد، گفتم برگرد مادر خطر دارد ، گفت؛ دوست دارید توی خیابان بروم زیر ماشین یا برای مملکت و دینم شهید شوم؟ اگر بمانم جواب فاطمه زهرا(س) را چه می دهید؟ یک الف بچه با ...
وحدت؛ رمز بلوچ های هم رزم حاج قاسم
که در اتوبوس هم جا نشدند، با ماشین شخصی راه افتادند. اشتیاق به حضور در این سفر از سمت داوطلبان خیلی زیاد بود. پدری بود که پسرش را به خانه می فرستاد تا خودش برود و پسری که پدر را متقاعد می کرد که: من تازه نفس تر هستم. بیشتر به در می خورم. شما در خانه باید باشید پیش خانواده. و برادرانی که بین هم تعارف داشتند که کدامشان برود و خانواده را برای کدامشان بگذارد. ستاد راضی نمی شد پدر و پسر هر دو عازم ...
شعار مشترک ملت ایران؛ پشتیبانی از ولایت فقیه/ سلمان به آرزوی خود رسید+ تصاویر
کرد که دقایقی با او به گفت وگو پرداختیم؛ او می گفت: من با این نوشته می خواهم بگویم که آشوبگران هر کار که بکنند و دنبال هر فتنه ای که باشند، ما دست از آقا و رهبر خود برنمی داریم. نظام باید در برابر اغتشاش گران ایستادگی کند. این ها از رأفت جمهوری اسلامی سوءاستفاده می کنند و به قرآن، پیامبر (ص) و رهبرمان که نایب امام زمان (عج) هستند، اهانت می کنند. باید با اغتشاش گران برخورد شود و اگر با این ها برخو ...
روایت نیم قرن رادیولوژی در درمان
اس اول تا ششم را در دبستان مهران نزدیک دروازه ارگ گذراندم و مدرسه ای بود که آقای کاشانی صاحب کارخانه ریسمان ریسی ساخته بود. برای دوره دبیرستان وارد یک دبیرستان دیگر شدم و تا کلاس نهم آنجا بودم ولی برای خواندن رشته طبیعی مدرسه ام را عوض کردم و به دبیرستان دهخدا رفتم و دیپلم گرفتم. در سال 1345 به خدمت سربازی رفتم. همین طور که در پادگان، معاینات پزشکی را در کنار دیگر سربازان طی می کردم، که به ما اطلا ...
وقتی زهرای 3 ماهه شهادت پدر را امضا می کند قصه فرمانده مفقود تیپ فاطمیون
پرسیده بود: مادر اگر زمانی حضرت زینب بپرسد چرا اجازه ندادی فرزندانت بیایند چه جوابی می دهی؟ مادرم از آن روز به بعد گفت من دیگر با شما کاری ندارم، خودتان می دانید و حضرت زینب. من راحت با مسئله کنار آمدم. برادرم عاشق حضرت زینب بودند و از طرفی ارادت خاصی به حضرت آقا داشتند و می گفتند: هر حرفی آقا بزند همان درست است. وقتی قضیه سوریه پیش آمد برادرم گفت: راه که باز شده و آقا هم اجازه داده است ...
بچه ها منتظر بودند بگویند و بگویم
سیّده زهرا صدر مدتهاست می خواهم بنویسم اما دست و دلم به نوشتن دیده های این روزها نمی رود. اما... دو هفته است از شروع سال جدید می گذرد و من به عنوان معلمی که معلمی را عاشقانه زندگی می کند امسال را نیز مثل هر سال با هزار امید و آرزو برای دیدن شاگردان پر از انگیزه ام و برای یاد دادن و یاد گرفتن از آنها آماده رفتن بر سر کلاس درس می شدم اما امسال متفاوت از مهرهای ...
معلمان نقش مؤثری در علاقه مندی دانش آموزان به قرآن دارند
استان البرز توجه به آموزش قرآن کریم و آموزه های دینی را در خانه و مدرسه ضروری دانست و افزود: این کتاب آموزنده مسیر رسیدن انسان به تکامل و سعادت را به هر فردی می آموزد. وی در ادامه با بیان اینکه معلمان در فرآیند آموزش مفاهیم قرآنی به دانش آموزان در کلاس های درس مسئولیت سنگینی برعهده دارند، اظهار کرد: معلم به عنوان الگوی عملی می تواند کمک کند که بچه ها علاقه مند به قرآن شوند، اگر مربی و ...
آغازی که دلچسب بود و سراسر مِهر/ مِهر ماهی که از دل حادثه ها می گذرد
زرق و برق زندگی خود را، با آنها بگذرانم. الحق که این سادگی و صمیمیت برای تاریخ زندگی من نیاز بود و در خاطرات صمیمی من ماندگار شد. وارد مدرسه که شدم نسیمی از صدای قهقهه های خنده بچه ها به صورتم نواخت تا آنجا که لبخند پهنی بر صورتم نشست و تصویر پر از انرژی روبه روی خودم را به نظاره نشستم؛ گروهی از بچه ها مشغول انجام تمرین های ورزشی بودند و بی خیال از دنیای دور خودشان خنده هایشان ...
از دانش آموزان جبهه تا دانش آموزان امروزی دانش آموزانی که زود استاد شدند!
... وارد کردن بچه های کم سن و سال ما به اغتشاشات روزهای اخیر، حقیقتا زنگ خطری ست برای والدین و جامعه شناسان و مسئولین!... درباره میزان نفوذ فضای مجازی و خالی بودن دست افکار بچه های مان از واقعیت ها و ارزش ها و تاثیر سیاه نمایی ها و میزان کار قوی دشمن روی افکار و اذهان و... و همچنین توجه بسیار زیاد به اهمیت آموزش های خانواده و مدرسه درباره ارزش ها و اعتقادات، تعهد به اخلاقیات و ...
گفتگو با مینو رضایی: نویسنده فارغ از هیاهوی رسانه ای و روایت های مذکر
با هم می خوانیم: چه شد که از دنیای مهندسی وارد حوزه نوشتن شدید؟ نخستین کار جدی شما چه بود؟ این برمی گردد به فضایی که در آن رشد یافته ام. از کودکی عاشق کتاب بودم و همیشه عضو کتابخانه مدرسه می شدم. کتابخانه هایی که خیلی اوقات تنها عضوش من بودم. اما خوب در سیستمی که من در آن بودم راهنمای شغلی و تعریف شغلی به نام نویسندگی وجود نداشت و من درباره نویسندگی دچار نوعی بی آیندگی بودم تا بعد از ...
از آرنولد لقب "رونی کلمن" را گرفتم!/ محو هیکل و موتور "هارلی دیویدسون" یزدان راد شدم
.... خیلی از اتفاقات رخ داد که بدنسازی را از نگاه جامعه و خانواده ها تحت الشعاع قرار داد. یکی از بچه ها مکمل از داورخانه خریده بود و تمام بدنش بیرون ریخت و مشکلات زیادی برایش بوجود آمد. حتی نمی دانیم در داروخانه ها چه می گذرد. فدراسیون بدنسازی متولی این کار است و می تواند ترتیبی دهد تا از این وضعیت خارج شویم. * در ایران مافیای مکمل های تقلبی داریم در مکمل های ورزشی مافیا داریم، ...
قبل از خاتمی، زن روز شکوفا بود | فراز و فرودهای مجله زن روز
شرایطی داشتید؟ در جریان اوج گیری انقلاب اسلامی و در سال 57، در رشته جامعه شناسی دانشگاه تهران قبول شدم اما چون در سال اول دانشگاه ازدواج کردم و همسرم هم در آن مقطع در ایتالیا دانشجو بود، برای همراهی با ایشان از دانشگاه مرخصی گرفتم و راهی ایتالیا شدیم. در آن دوران در خارج از کشور، طیف هایی از ایرانیان سلطنت طلب، چپ ها و کلا ضدانقلاب ها، به شدت علیه انقلاب اسلامی تبلیغ و فعالیت می کردند. در ...
کِی اینقدر بی ادب شدید؟
را بریده بود. دور شدم، به جاهای دیگری رفتم. هرجایی که خبرش را رسانه های داخلی یا خارجی ها منتشر می کردند، در برنامه می گذاشتم و سعی داشتم همه چیز را ببینم و بنویسم. شدنی نبود اما خب باید انجام می شد. خیلی دوست داشتم اگر قرار بر روایت بود، بیش از کلمه اغتشاش از اعتراض استفاده کنم، اما چیزی که من دیدم و آثارش را هم می بینیم و کافی است که فقط چشم ها را باز کنیم، ردی از اعتراض ندارد و همان ...
تصادف وحشتناک سحر قریشی در امارات | سحر قریشی جان سالم به در می برد؟
ولی امروز دیگر برایم مهم نیست، هرچه دوست دارند پشت سر من حرف بزنند. سوابق هنری سحر قریشی بعد از اینکه سریال دلنوازان را بازی کردم تلفن خانه مان مدام در حال زنگ خوردن بود. آدم هایی زنگ می زدند که سال ها بود از آنها خبری در زندگی من نبود. افرادی از اقوام زنگ می زدند که من شخصا یک بار هم آنها را در زندگی ندیده بودم و سحرجان سحرجان گویان، اظهار محبت و دوستی می کردند. گاهی اوقات ز ...