سایر منابع:
سایر خبرها
نمایش بیوه های غمگین سالار جنگ در اهورا
، دریا قاسمی، علی ملایجردی (موسیقی)، امیرعلی عمادی، محمد صفری، پیمان قاسمیانی (تیزر و عکس)، محمد علیدادی (طراح دکور)، غزل محمدی (طراح گریم)، مریم خرد، هلیا شکری (طراح لباس و اجرای لباس) و نجمه دستورانی (گرافیست) از دیگر عوامل این اثر نمایشی به شمار می آیند. مخاطبان می توانند بلیت این نمایش را که تا بیست و پنجم آبان ماه ساعت 19 در تماشاخانه اهورا روی صحنه است با مبلغ 90 هزار تومان از سایت تیوال تهیه کنند. ...
دانلود سریال بی گناه قسمت یازدهم 11 (دانلود قسمت 11 بی گناه) کامل با حجم رایگان
...: شهاب علی بخشی، مدیر هنری صحنه و لباس: سیامک احصایی، طراح صحنه و لباس: مهدی قوچانی، طراح چهره پردازی: عباس عباسی، صدابردار: امیر نوبخت، صداگذار: امین شریفی، برنامه ریز: زینب نصرالهی، دستیار اول کارگردان: محمد مهدی رسول زاده، جلوه های ویژه میدانی: آرش آقابیک، مدیر تبلیغات: میلاد کیایی، منشی صحنه: سعیده دلیریان، عکاس: محسن کرمانی، مدیر تدارکات: مرتضی اسکندری و مجری طرح: محسن کیایی. ...
لحظه دستگیری متهمان ربایش پدر علم ژنتیک +فیلم
می گوید: وقتی از منزل خارج شدم دو نفر با لباس تیره، مثل همین افراد معروف به لباس شخصی ها، آمدند جلوی ماشین. گفتند ما سوار ماشین شما بشویم. آدم های خیلی حرفه ای بودند و اصلا افراد معمولی نبودند. وقتی گفتم به مطب تلفن بزنید، سیم کارت موبایل شان را عوض کردند انگار نمی خواستند از طریق خط اداری تماس بگیرند. گفتند ما صدای شما را ضبط کرده ایم که در صحبت های تان به مجریان حکومتی بی ...
خودسیانی: اعتراض نکردن ما باعث اشتباهات بعدی اصغر فرهادی شد/ خانه سینما مقصر اصلی است
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم ، علی خودسیانی کارگردان و نویسنده سینما و تئاتر، در واکنش به انتشار گزارش جنجالی نیویورکر درباره پرونده فیلم قهرمان، بیان کرد که این یک گزارش خیلی دقیق است چون هیچ چیز در این گزارش بدون فکت نیست، تمام گزارش حساب شده است و این طور که شنیدم تمام مستندات لازم هم آماده است تا در صورت لزوم ارائه شود. البته برای من عجیب است که فرهادی همه مدعیات عوامل را رد کرده ...
روایت مادر شهید "امیر کمندی" از لحظه ای که خبر شهادت فرزندش را شنید + فیلم
. داشتم لباس می پوشیدم که به بیمارستان بروم، وقتی بیرون از خانه رفتم دیدم که علی و داود در حال گریه اند. در همین حال به من گفتند: امیر شهید شده است. لحظه خیلی سختی برایم بود. مطمئناً این لحظه برای هر مادری سخت است. من به امیر خیلی وابسته بودم، چرا که بسیار مؤدب و مهربان بود. از آنجا که می دانست که من بیمار هستم به اطرافیان خیلی سفارش می کرد که مراقب من باشند. به پدرش می گفت: زود مغازه را ...
دوست داشتم با یک جانباز ازدواج کنم
مادرم نیز در پشت جبهه حضور داشتیم و کمک می کردیم. دفاع پرس: آیا همین تفکرات انقلابی شما باعث شد که تصمیم به ازدواج با یک جانباز بگیرید؟ بله! چهارده ساله بودم که یک روز به مادرم گفتم، من دوست دارم با یک جانباز ازدواج کنم. انتظار داشتم مادر مخالفت کند. ولی او با خونسردی و لبخند گفت: اگر می خواهی با یک جانباز ازدواج کنی با پسر دایی ات ازدواج کن . دفاع پرس: همسرتان چه ...
روایت بدون رُتوش از خانه سالمندان اروپا/ آلمانی ها مرا به کار در قبرستان مجبور کردند!
تعریف می کنند، شما ببینید با چند گره چگونه یک روستایی که از سواد آنچنانی هم برخوردار نیست می تواند یک اثر بسیار جالب خلق کند و فرشی را ببافد اما ما قدر آنها را نمی دانیم. زمانی که در آلمان بودم یک مشتری داشتم که پس از 3 سال یک روز آمد و گفت آقای نیکنام می توانم این فرش را تعویض کنم، به او گفتم چرا این طور شده است، پاسخ داد آنقدر به این فرش نگاه کرده و خط های آن را دنبال کرده ام دیگر خسته ...
قصد انتقام از فرهود را داشتم
. معمولاً از وسایل آزمایشگاهی گرفته تا مواد خوراکی همه را من می خریدم. چه شد که با او اختلاف حساب پیدا کردی؟ اختلاف حسابی نداشتم. در مدتی که پیش او بودم، حق و حقوق مرا به صورت کامل پرداخت کرد. او رابطه خوبی با من داشت و حتی به خانه ام رفت و آمد داشت و چند باری در خانه ما ناهار هم خورد. چرا می خواستی 8 میلیارد تومان از او اخاذی کنی؟ من نمی خواستم از او اخاذی کنم. او خودش قول ...
تصادف جانخراش یک مدافع حرم! + عکس
مدرسه با من تماس می گرفتند و شروع می کردند به تعریف و تمجید از محمدرضا. اوایل که تماس می گرفتند، دلشوره داشتم که الان می خواهند درباره محمدرضا چه بگویند؟ چه اتفاق بدی افتاه که می خواهند شکایتش را بکنند. می آمدم خانه و می گفتم محمدرضا! از مدرسه تماس گرفته اند، چه کار کرده ای؟! می گفت: به خدا کاری نکرده ام... وقتی با مسئولان مدرسه اش تماس می گرفتم، همه به من تبریک می گفتند برای داشتن چنین ...
روایت شهادت یک زائر دهه نودی
روز حادثه می گوید: آن روز دو پسرم اهورای 3.5 ساله و علی اصغر هشت ساله و پدر و مادرم همراهم بودند. وقتی به حرم رسیدیم، تصمیم گرفتیم ابتدا نماز بخوانیم. مشغول عکاسی از پسرم بودم که یکدفعه پدرم گفت فرار کن. نمی دانستم چه اتفاقی افتاده است و فکر نمی کردم تیراندازی باشد. دست پسرم را گرفتم و به سمت در جلویی فرار کردیم که در فیلم دوربین مداربسته هم مشخص است. رنگ لباس من آبی و پسرم هم پیراهن سبزرنگ پوشیده ...
وقتی باغ شهادت در بانک گشوده می شود
...> ازدواج همسرم؛ پسردایی پدرم هستند. سال 82 بود و من دبیرستانی بودم که یک روز با پدر مادرشان به منزل ما آمدند. من نمی دانستم که برای خواستگاری آمده اند، برای همین هم با یک لباس ساده و چادرنماز مادر بزرگم نشسته بودم. او هم گفته بود من همین سادگی را می پسندم. در هر صورت خواستگاری انجام و یک هفته بعد عروسی برگزار شد. بعد از عروسی به سراوان منتقل شدیم. حاصل ازدواج ما دو دختر است که ستایش 17 ...
دکتر روانشناس و همدستش به ایستگاه محاکمه رسیدند
یکی از بیمارانش به نام رامین پی بردند. با به دست آمدن این اطلاعات، رامین 35 ساله شناسایی و بازداشت شد. او در همان بازجویی های اولیه به قتل امیر اعتراف کرد و در روند بازجویی گفت: هشت سال پیش با همسرم ازدواج کردم و حاصل این زندگی یک پسر هفت ساله بود. زندگی خوبی داشتیم، اما بعد از چند سال زندگی مشترک به اختلاف خوردیم و همیشه درگیری داشتیم. به دنبال حل مشکل زندگی ام بودم که به پیشنهاد یکی از ...
بازیگر مشهور به داشتن افکار خودکشی اعتراف کرد!
...> گومز می گوید: باید یاد می گرفتم که چگونه بعضی از کلمه ها را به خاطر بسپارم. در حین گفت وگو فراموش می کردم که چه می گفتم. خیلی تلاش کردم که (الف) بپذیرم دو قطبی هستم، و (ب) یاد بگیرم چطور با آن کنار بیایم، چون قرار نبود از بین برود. گومز به تازگی مستند سلنا گومز: من و ذهنم (Selena Gomez: My Mind and Me) را از اپل تی وی+ پخش کرده است. در بخشی از این فیلم، نشان داده می شود که گومز از بی توجهی ...
هنرمندان جوان، عجله در روند تولید را کنار بگذارند
کلی من مخالف تعطیل شدن سالن ها و اجرای نمایش هستم چون تئاتر متعلق به همه مردم است و آن ها علیرغم تمام مشکلاتی که دارند، وقت می گذارند و به تماشای یک اثر نمایشی می نشینند. *شما سال های زیادی روی صحنه های تئاتر با کارگردان های مختلفی کار کردید، از همکاری های خود با آن ها بگویید. -اجرای های زیادی روی صحنه داشتم و خاطرات بسیار خوبی برایم رقم خورده است. کار کردن با محمد رحمانیان، مسعود ...
ماجرای گروگان گیری جنجالی پدر علم ژنتیک ایران
به گزارش تابناک به نقل از روزنامه شهروند، همه این ها در حالی است که پروفسور فرهود پس از آزادی اش از زندان، در گفتگو با یکی از رسانه ها خبر از بازداشت خود داده و گفته بود: روز یکشنبه، 8 آبان ماه ساعت 5:55، در حال خروج از خانه بودم. دو نفر که لباس مشکی بر تن داشتند و مانند ماموران بودند بسیار گرم با من سلام وعلیک کردند و سوار خودروی من شدند. سپس من را به مکانی بردند و سوار خودروی دیگری کردند. حدود ...
پُشتِ صحنه مستندهای آقای فیلمساز؛ از آزادی 7 زندانی تا زخم عمیق اتباع بیگانه غیرمجاز بر چهره دختران ...
قبلی نمی افتاد، این طور که برای آن فیلم ها اکران های محدود داشتم، ولی برای بهزاد بدون مجوز اکران های جدی گذاشته شد مثلا اکران های دانشگاهی. وی تصریح می کند: در این زمان بود که متوجه شدم آن چیزی از آن غافل بودم، این بود که هرچه زمان فیلم بالاتر باشد، بیننده بیشتر است و تکثر در تماشاگر جدی تر می شود، برای همین از فیلم های مینی مال جدا شدم. داستان قهرمانی که مادرش نجاتش داد ...
"داغ مهران" / روایت یکی از کوچکترین اسرای ایرانی در عراق
مختلف می چرخاند و می گفت: شما رو در بهترین مکان جا می دیم، لباس خوب می دهیم و غذای خوب، فقط باید همکاری کنید و اینها هر اطلاعاتی خواستند، بدید. بلندگو دستش گرفته بود و مفصل سخنرانی می کرد، در واقع همه را برای پیوستن به ارتش خلق تشویق و تحریک می کرد. سکوت ما را که دیدند، یک دفعه ژنرال عراقی با حالتی عصبانی و خشونت گفت: اینها در جنگ با ما دانش آموزان کم سن و سال فرستادند، انتظار ...
عکس دیده نشده از لعیا زنگنه همه را شوکه کرد
ادبیات نمایشی است. خلاصه این که هیچ کدام از سال بالایی هایی که آمدند زورشان به من نرسید؛ غیر از جمشید بهمنی که آمد و به من گفت تو فقط بیا بنشین کنار صحنه. من هم رفتم و یک روز خودم را وسط صحنه دیدم... بی نهایت احساس عجیبی بود، اصلا یک دنیای دیگری بود... لعیا زنگنه در دوران دانشجویی رضا ایرانمنش که مرتب سرصحنه به من می گفت تو خیلی خوب بازی میکنی و من با خودم می گفتم این دیوانه است ...
کاش برگردی و سجاده ات را برای نماز های خالصانه ات باز کنی
آغوش گرفته بودم. مجتبی که نگرانی من را دید، گفت باشد. او من را سریع به خانه خواهرش آورد و گفت اینجا بمان و من می روم و برمی گردم. به مجتبی گفتم دیگر آنجا نروی، خطرناک است. گفت باشد. اصلاً متوجه نشدم که می خواهد برگردد به چهارراه و مانع اغتشاشگران شود. من و خواهرش در خانه بودیم که 20 دقیقه بعد صدای تیر به گوش مان رسید. من دلهره گرفتم و شروع کردم با مجتبی تماس گرفتن. بعد که جواب نداد به خواهرش ماجرای ...
گفتم اگر می گویید "زن، زندگی، آزادی" نباید مرگ در شعارتان باشد
مطمئن هستم همه شما دلتان برای این کشور و جامعه ایران می سوزد اما هرکدام شیوه و نگاه و دغدغه متفاوتی دارید، بنابراین باید گفتگو کنید. البته گفتگو در آن شرایط هم درست نبود چون گفتگو نیز شرایطی دارد اما به هرحال این امر هم رخ نداد. گفتم گفتگو در شرایط توازن قدرت رخ می دهد و در شرایط تعاملی و نه تنازعی رخ می دهد. شما تصویری که از همدیگر دارید تصویر تخاصم است و نه گفتگو. پس اول باید آرام شوید ...
ماجرای گروگان گیری جنجالی پروفسور فرهود
دوشنبه در اختیار این ها بودم و در این مدت اصلا نخوابیدم. در اتاقی که من بودم. دو نفر از این ها هم بودند و حتی به من گفتند راحت باشید و لباس تان را عوض و استراحت کنید و خودشان هم خوابیدند، اما من رفتم و با همان لباسی که از منزل خارج شده بودم روی کاناپه ای نشستم و بیدار ماندم. من به مدت 26 ساعت در نگرانی شدید بودم. این چند ساعت برای من، زجر روحی بود. نه خوابیدم و نه غذا خوردم. اینکه چطور ...
پول های اختلاس را برگردان!/خرده روایت هایی از چهل وچند روز سخت
را قطع می کند و می گوید: هم تو می دانی هم من که این همه کشمکش برای حجاب نیست، گرانی صدای مردم را در میاره. بالاخره نباید حرف زد، اعتراض کرد؟ دوست آقا حامد جواب می دهد: فعلاً که آمریکا و اروپا هم خیز برداشتند برای تحریم بیشتر ما! آقا من میگم اگر دغدغه معیشت مردم است چرا یک بار همگی بابت اعتراض به تحریم بیرون نیاییم؟ چرا یک عده نامه و امضا جمع می کنند برای حذف ما از ورزش توی جهان یک عده مثلاً معترض ...
شوخی سیاه شوهر خواهرم زندگی ام را به باد داد / شوهرم از خانه رفت و ناپدید شد!
زن جوان با بیان این که مدتی قبل با وساطت پدرم به زندگی مشترک بازگشته ام درباره سرگذشت تاسف بار خود به مشاور و مددکار اجتماعی طبرسی شمالی مشهد گفت: سال ها قبل زمانی که من دختری خردسال بودم پدرم به مشهد مهاجرت کرد و در منطقه گلشهر ساکن شدیم. آن زمان زمین های حاشیه شهر کشاورزی بود و پیشرفتی نداشت. پدرم نیز برای خرید و فروش زمین های کشاورزی بنگاه املاک راه اندازی کرد و خیلی زود به درآمد ...
اشکی که تمایل به فرود نداشت!
خبرگزاری فارس از شیراز؛ راضیه نجار: آرتین با خیالی آسوده این سو و آن سو می رفت و خیالش راحت بود که پدر و مادر چشم از او برنمی دارند و نگاه های برادر مراقب اوست. نمی دانست تنها در 7 دقیقه، زندگیش زیرو رو می شود و همه چیزش به دو بخش قبل از حادثه و بعد از حادثه تروریستی تقسیم خواهد شد. نام داعش به گوشش هم آشنا نبود، اما فرداها برایش به خوبی معنا می دهد، داعشی که تیر غیبش پدر، م ...
عکس/ تیپ متفاوت برادرزاده رضا عطاران!
انجام بدهیم، شاید که پشیمان بشوید. اما درنهایت در این پروژه ماندگار شدم. البته پذیرش این نقش اصلاً برایم راحت نبود. بسیار پافشاری کردم که شما می توانید بازیگر بهتری را برای این نقش انتخاب کنید، چون نگران بودم. درهرصورت هم کمدی در خون من وجود دارد و هم اینکه من به عنوان بازیگر کمدی شناخته می شوم. ولی بالاخره اتفاق افتاد. ...
عکس/ ترانه علیدوستی با پوششی عجیب!
. گفتم من اینجا کار نمی کنم و مهمانم. گفتن خیر نمیشه. از طرف برنامه یکی آمد دنبالم و اصرار و التماس که می شه تا خونه بری و مقنعه سر کنی؟ متاسفانه بچه بودم و گفتم چشم. تا خونه رفتم و برگشتم. راهم دادن. بیشتر بخوانید: عکس/ جنجال ترانه علیدوستی پس از هک شدن صفحه اینستاگرام اش حرفهای داغ ترانه علیدوستی درباره حواشی فرهاد اصلانی / ویدئو پشت صحنه منتظر نوبت ...
گزارش پشت صحنه "سینمایش 410" با روایتی از شهید سلیمانی
داشته باشند و این خیلی مهم است. * یک مقداری برای مخاطبی که موفق نشده این نمایش را از نزدیک مشاهده کند درباره نقش تان و اتفاقاتی که روی این صحنه می افتد هم توضیحی دارید بفرمایید. من شخصیت یک کاراکتری به اسم جلیل را بازی می کنم. جلیل آدمی است که در کف جامعه زندگی می کند؛ منتها این نمایش داستان سه خانم هست که هر کدام شان دغدغه ای دارند؛ یکی مادر است که روایتگر همه فرزندانش در جنگ ...
داستان ربایش پروفسور فرهود
بعدازظهر دوشنبه در اختیار اینها بودم و در این مدت اصلا نخوابیدم. در اتاقی که من بودم، دو نفر از اینها هم بودند و حتی به من گفتند راحت باشید و لباس تان را عوض و استراحت کنید و خودشان هم خوابیدند. اما من رفتم و با همان لباسی که از منزل خارج شده بودم روی کاناپه ای نشستم و بیدار ماندم ...
مجروح عراقی از رسیدگی خوب امدادگر ایرانی شرمنده شده بود
.... متوجه شدم این مجروح اصلاً ایرانی نیست، بلکه یک افسر ارشد ارتش عراق است. البته برای من فرقی نداشت که او ایرانی است یا نیروی اسیر دشمن. وظیفه ام به عنوان یک رزمنده مکتبی این بود که مثل باقی مجروح ها به زخم این بنده خدا رسیدگی کنم. خلاصه نشستم و با دقت پانسمان قبلی را باز کردم و مجدد پنس گذاشتم و زخم هایش را پانسمان کردم. وقتی که من مشغول کار بودم، ایشان کف دستش را می بوسید و آن را روی سر من می ...
مروری بر آثار آنی ارنو، نویسنده فرانسوی برنده نوبل ادبیات 2022
...، قصد کشتن مادرم را داشت. من طبق معمول ساعت یک ربع به دوازده به مسجد رفته بودم. من همچنین باید چند کیک از نانوایی تازه تأسیس محل خریداری می کردم – مجموعه ای از ساختمان های موقت که پس از جنگ در حالی که بازسازی در حال انجام بود ساخته شده بودند. وقتی به خانه رسیدم، لباس های یکشنبه ام را در آوردم و لباسی را پوشیدم که به راحتی شسته می شد. بعد از اینکه مشتریان رفتند و کرکره ها روی ویترین مغازه را ...