وقتی باغ شهادت در بانک گشوده می شود
سایر منابع:
سایر خبرها
وداع سوزناک پدر و مادر شهید "روح الله عجمیان" در معراج شهدا + فیلم
...> مادر شهید درباره دلشوره اش در روز شهادت سخن گفت. او درباره لحظه ای که خبر شهادت پسرش را شنیده می گوید: دلشوره خیلی زیادی داشتم و نگرانش بودم. بچه ها به من زنگ می زدند که چرا داداش تلفنش را برنمی دارد؟ به یکی از بسیجی ها زنگ زدیم؛ در ابتدا به من گفتند که پسرتان زخمی شده است. به بیمارستان مراجعه کردیم و آنجا بود که مطلع شدیم روح الله شهید شده است. سیدمیرزا ولی عجمیان، پدر شهید نیز می گوید ...
حجت الاسلام گواهی: تشخیص حق و باطل در دوران حاضر سخت است/ شهیدان روح الله و سلمان در دفاع از ارزش ها جان ...
.... در مسجد و سر سفره اباعبدالله بزرگ شدند. بچه ها به وظیفه خودشان نسبت به انقلاب عمل کردند، امیدواریم مقام معظم رهبری و امام زمان (عج) این را از ما بپذیرند. وی در ادامه بیان کرد: شهدا کار خود را انجام دادند و رفتند، ماهم باید کار خودمان را باید انجام دهیم و مسوول امور و عملکرد خود هستیم. سلمان دفتر شعری داشت که داخل آن نوشته بود، ما در ره عشق نقض پیمان نکنیم، گر جان طلبد دریغ از جان ...
با مرد خلافکار ازدواج کردم تا خودم را تنبیه کنم!
به گزارش تابناک، اعتماد نوشت: پریناز زنی با سه فرزند است که شوهرش را به جرم مالخری بازداشت کرده اند. او دنبال کار های شوهری است که می داند خلافکار است و به خلافکاری او اعتراف می کند؛ اما دلیل عجیبی برای زندگی با یک مرد خلافکار دارد. در ادامه گفتگو با این زن را می خوانید: ...
اخلاق های خوبی که پسر دیوید بکام از او یاد گرفت
است که بنشینیم و سریال جزیره عشق را ببینیم. و وقتی نوبت به برنامه های آینده برای گسترش خانواده می رسد، بکام آمادگی خودش را ابراز می کند. اگر فقط خودم تصمیم گیرنده بودم که دلم می خواست همین حالا بچه دار شوم. ولی تصمیم دوطرفه است. همیشه دوست داشتم بچه های زیادی داشته باشم. پدرم خیلی جوان بود که من به دنیا آمدم، 23 ساله بود و صاحب فرزند شد. من هم همیشه دلم می خواست پدر جوانی باشم. بروکلین همچنین می گوید که در طول تمام این سالها خیلی چیزها از پدرش یاد گرفته است: او بسیار سخت کوش است و به من یاد داد سخت کار کنم و با همه خوب رفتار کنم. ...
روزگار پرخطر یک چریک هنرمند
.... وحید آن روز من را دید و گفت پدرم خیلی دلش می خواهد شما را ببیند. گفتم بگو بیاید سر صحنه. فردایش حاج داوود حیدری آمد سر صحنه که با هم قاطی شدیم. من هم درگیر اثاث کشی خانه بودم. صاحبخانه می خواست پولم را بخورد. حاج داوود به من گفت چی شده. من هم ماجرا را گفتم. گفت من پایین شهر می توانم به تو خونه بدهم. بالای شهر جایی ندارم. گفتم چند. گفت تو بیا و ببین. رفتم و خوشم آمد. اسباب کشی کردیم. 10 سال است ...
روایت مادر شهید "امیر کمندی" از لحظه ای که خبر شهادت فرزندش را شنید + فیلم
تعطیل کن و به خانه برو تا مادر تنها نباشد! روزی نبود که 2 بار به من زنگ نزند و حالم را نپرسد. من چند ساعت قبل از شهادت با امیر صحبت کرده بودم. به من گفت: نیم ساعت دیگر به خانه می رسم. واقعیت این است که در این چند ده روز که خیابان ها شلوغ شده، هر شب به او زنگ می زدم و زمانی که متوجه می شدم به خانه رسیده آرام می شدم، اما آن شب خیلی ناآرام بودم. امروز هشتمین روز است که امیر آقا در بین ما نیست. واقعاً شرایط سختی دارم، اما باز هم صبر می کنم، چرا که پسرم همین مسیر را دوست داشت. اکنون به او می گویم: پسرم شهادتت مبارک. ' ...
کاری که با آرمان کردند اوج شقاوت بود/ همدلی مادران شهدا با مادر شهید علی وردی + عکس
: امروز به دعوت خواهر شهید شیرودی برای همدردی با خانواده آرمان به منزل این شهید آمدیم. ما کنار این شهدا ایستاده ایم و به آنان افتخار می کنیم. احساس ما این است که همدرد این خانواده هستیم، من وقتی تصویر پدرش را در تلویزیون دیدم دلم سوخت، همراه مادرش اشک های من هم سرازیر شد. وی افزود: او فرزند یک سرزمین است و به دست گرگ صفتانی که از رحم و مروت و آداب انسانی بویی نبردند افتاد. من خواهر شهید سال ...
عکاس دهه هفتادی: عکسی که مردم در آن نباشند نمی گیرم
...، ناخود آگاه روی من تاثیر داشته است. شهید اصغرزاده نظامی و از همان ابتدا حجب و حیایی بینمان بود. شاید علنی تشویقم نمی کرد اما به خاطر دارم زمانی که نوجوان بودم به هیئت می رفتم، یک روز که از هیئت به خانه برگشتم پدرم مرا در آغوش گرفت و به شدت گریست. تاثیر این کار او از هر تشویق کلامی به مراتب بیشتر بود. خصلت های رفتاری پدرم در ذهنم باقی مانده، شاید دستوری یا کلامی چیزی نمی ...
مدافع حرمی با مو های اتوکشیده و خامه ای! + عکس
باید شیک و مجلسی باشد. با دو کلمه شیک و مجلسی، همه آن فعالیت هایی که می کرد را به طرف مقابلش نشان می داد. همیشه می گفتم تو می خواهی بروی نماز بخوانی و بیایی؛ اتوکشیدن مویت برای چیست؟ برای چی لباست را عوض می کنی؟ آخر کفشت نیاز به واکس ندارد؛ اصلا با دمپایی برو... می گفت من دلم می خواهد وقتی به عنوان یک بسیجی وارد مسجد می شوم و وقتی از در مسجد بیرون می آیم، اگر کسی من را دید، نگوید که حزب اللهی ها ...
مهربان ترین مادری که روایتش را نوشتم
باید دو روز دیگر عازم اربعین می شدم و از طرف دیگر دلم می خواست با این خانم آشنا شوم. وقتی حاج خانم را دیدم لحن شیرین و توانایی بیان او در روایت خاطرات، من را جذب کرد. مهم تر از همه مادرانگی عامی بود که برای همه دارد و این تجربه جدیدی برای من نویسنده بود. بعد از آشنایی قرار شد از سفر اربعین که برگشتم درباره انجام کار فکر کنم، اما به قدری جذب حاج خانم شده بودم که در طول سفر فقط درباره فصل بندی کتاب فکر ...
این نخبه در 12 سالگی لیسانس گرفت/ قول و قرار دانش آموز اردبیلی با رهبر انقلاب چه بود؟
جایی رسیده بود که مادر بعضی از دانش آموزان به مدرسه می آمدند تا در کلاس قرآن امیرهادی شرکت کنند. امیرهادی الان کلی شاگرد دارد. یکی از شاگردان زرنگ کلاس قرآن او، دختر عمویش است که با کمک امیرهادی حافظ 22 جزء قرآن شده است. *ماجرای تلاوت قرآن و شفای سرباز عراقی در سامرا آن روز که دکتر آب پاکی را ریخت روی دست پدر و مادر امیرهادی و گفت پسرشما تا آخر عمر نابینا است، زوج جوان بچه ...
یادکردی از شهید حسن ترک / یوسف لشکر انصارالحسین(ع)
. خواست از دلم در بیاورد. نگاه کرد توی چشم هایم و با خنده گفت: اگر زحمتی نیست؛ دعا کن اسیر نشوم . دیگر برای سلامتی اش دعا نکردم. انگار از ته دل راضی شده بودم. راضی به رضای خدا. پسرم بود؛ جگر گوشه ام؛ پارۀ تنم، اما هر وقت می خواستم دعایش کنم؛ یاد لحن صدایش می افتادم و تصویر چشم های نمناکش می نشست توی خانۀ چشم هایم. آن وقت زیر لب می گفتم : خدایا بچه ام به اسارت عراقی ها در نیاید . ...
ما بدو، حاج رضا بدو
پایت را که توی قنات می گذاشتی، ماهی ها فرار می کردند و می رفتند به عمق قنات. داوود مشغول خاک بازی شد. من هم استراحت می کردم که چوپانی با گله اش از کوه سرازیر شد. گله اش دور لوله آب می چرخیدند. چوپان آمد کنار من نشست و در صحبت را باز کرد. بعد خیلی آرام دهانش را به گوشم نزدیک کرد و گفت: بیا این بچه رو بکشیم و بیندازیم داخل چاه! منظورش داوود بود. شوکه شده بودم. با ترس ولرز گفتم: داداشمه ...
اولین کتاب در حوزه تجربه نگاری پایگاه های بسیج رونمایی می شود
.... کسی نبود که پیگیر این موضوع باشد و خاطرات مسجد بلال و تاریخ شفاهی اش را مدون کند. این پیش زمینه باعث شد که ما در ابتدای دهۀ نود به فکر بیفتیم که خودمان برای این مسجد کاری انجام بدهیم. هدف ما هم ثبت تاریخ شفاهی مسجد بود و هم خاطرات شهدا. آیین رونمایی کتاب بچه های مسجد بلال ، فردا سه شنبه، ساعت 15:30 در مسجد امام سجاد(ع) واقع در تقاطع خیابان فخر رازی و جمهوری اسلامی برگزار می شود. ...
دوست داشتم با یک جانباز ازدواج کنم
مادرم نیز در پشت جبهه حضور داشتیم و کمک می کردیم. دفاع پرس: آیا همین تفکرات انقلابی شما باعث شد که تصمیم به ازدواج با یک جانباز بگیرید؟ بله! چهارده ساله بودم که یک روز به مادرم گفتم، من دوست دارم با یک جانباز ازدواج کنم. انتظار داشتم مادر مخالفت کند. ولی او با خونسردی و لبخند گفت: اگر می خواهی با یک جانباز ازدواج کنی با پسر دایی ات ازدواج کن . دفاع پرس: همسرتان چه ...
قانونی که تغییر کرد، حجابی که باقی ماند
...، همه چیز را رعایت می کند. در مسجدالتوحید هم امام جماعت بود و هم تبلیغ می کرد. آقای پاز اولین طلبه آرژانتینی در سال های 1983 تا 1986 در مسجد بود. آشنایی با روحانیون اعزامی از ایران ایشان را علاقه مند به حوزه کرد و بعد راهی ایران شد. وی به مدت چهار سال در ایران مشغول تحصیل در حوزه شد. من نیز در این مدت پزشکی می خواندم. وقتی برگشت من هم طلبه مسجد شده بودم. ایشان مدیریت مسجد توحید را در اختیار ...
بزرگداشت شهید مدافع حرم محمد استحکامی به همت کانون دوستان آسمانی جهرم
اهل بیت (ع)، محمد استحکامی در جوار مرقد مطهرش برگزار شد. وی بیان کرد: بچه های مسجد در این برنامه با حضور بر مزار شهید استحکامی در گلزار شهدای رضوان شهرستان جهرم با نثار فاتحه به روح پرفتوح این شهید مدافع حرم، تجدید بیعت دوباره با شهدا کردند. گواهیان اظهار کرد: این برنامه با سخنرانی پدر شهید مدافع حرم محمد استحکامی و بیان خاطراتی از سجایای اخلاقی این شهید ادامه پیدا کرد. ...
مردی که خبر شهادت می داد
راننده پیکر شهدای دفاع مقدس را در گفت و گو با راوی و با انتخاب بخش هایی از این کتاب مرور کرده ایم. حاج حسن حداد در سال های نخست دهه60به عنوان نیروی انتظامات، همکاری با بنیاد شهید قزوین را شروع کرد، اما بعد از چند روز به او پیشنهادی دادند که پذیرفتن آن برایش سخت بود. محمد حسن درافشان، رئیس بنیاد شهید قزوین از او خواسته بود که راننده آمبولانس حمل پیکر شهدا شود. حداد که در کودکی خاطره خوشی از ...
روایت بدون رُتوش از خانه سالمندان اروپا/ آلمانی ها مرا به کار در قبرستان مجبور کردند!
تعریف می کنند، شما ببینید با چند گره چگونه یک روستایی که از سواد آنچنانی هم برخوردار نیست می تواند یک اثر بسیار جالب خلق کند و فرشی را ببافد اما ما قدر آنها را نمی دانیم. زمانی که در آلمان بودم یک مشتری داشتم که پس از 3 سال یک روز آمد و گفت آقای نیکنام می توانم این فرش را تعویض کنم، به او گفتم چرا این طور شده است، پاسخ داد آنقدر به این فرش نگاه کرده و خط های آن را دنبال کرده ام دیگر خسته ...
حرف های دردناک نسرین مقانلو درباره پسرش+فیلم
نشستم برنامه چشم انداز را می دیدم، همکارانم را نگاه می کردم، گریه می کردم. بازگشت نسرین مقانلو به ایران 10 سال پیش بالاخره تصمیم گرفتم با همسرم صحبت کنم و میزان دلتنگی و علاقه ام به کارم را به او گفتم، خوشبختانه او هم قبول کرد به همراه بچه ها به ایران برگردیم تا بتوانم بدون دغدغه و استرس به کارم برسم. دختری در قفس آقای صلح میرزایی اولین فیلمم بعد از آن دوران بود و بعد از آن برای بازی در سریال مسافری از هند از من دعوت شد. ...
ماجرای یک قتل/ با همسرم برای مشاوره پیش خانم روانشناس رفتیم؛مشکل مان حل نشد اما من عاشق آن روانشناس شدم
کیوان که یکی از مراجعانش بوده، ارتباط پنهانی برقرار کرده است. با مشخص شدن این مسأله کیوان شناسایی و بازداشت شد و در همان مراحل ابتدایی بازجویی به قتل مهندس جوان با سلاح گرم اعتراف کرد. وی درباره جزئیات این ماجرا به مأموران گفت: من متأهلم و یک فرزند هم دارم اما سال ها است که ارتباط خوبی با همسرم ندارم تا اینکه تصمیم گرفتیم به یک روانشناس مراجعه کنیم تا در صورت امکان مشکلات زناشویی مان حل شود ...
یادی از روحانی شهید علی اکبر اصغری ترکستانی
... دوستانش می گویند: او یکی از طلبه های ممتاز مدرسه بود و در سال 1364 به لباس مقدس روحانیت ملبس شد. او در قم با جدیت فراوان به تحصیل علوم حوزوی ادامه داد، و در سال 1364، رسائل و مکاسب را گذرانده بود. در این مدت توانسته بود از دانشگاه نیز فوق دیپلم بگیرد. علی اکبر در وصیتنامه اش همچنین خطاب به مادر و پدرش نوشت: مادرم در روز قیامت در مقابل فاطمه زهرا(س) روسفیدی چون پسرت فرزند فاطمه، روح الله را یاری کرد. پدر بزرگوارم تو نیز مقابل علی(ع) و ائمه هدی روسفیدی. به همان دلیل که مادرم سرافراز است. پس باید این نعمت را شکر کنید. ...
کاش برگردی و سجاده ات را برای نماز های خالصانه ات باز کنی
مجتبی امیری دوماری است. جوانی بسیجی که هنگام اهانت به پرچم سیاه عزای سیدالشهدا (ع) در مقابل آستان مقدس امامزاده سیدمظفر (ع) شهرستان قشم با آشوبگران درگیر و بر اثر اصابت چند گلوله از سلاح اغتشاشگران مجروح و بعد از چند روز تحمل جراحت وارده به فیض شهادت نائل آمد. تربیت یافته میدان تعزیه امام حسین (ع) و عاشق ولایت بود که توانست بعد از سال ها طلب شهادت به آرزویش برسد. علی 8 ماهه و مائده 7 ...
مدافع حرمی که اسم بچه هایش را از شناسنامه پاک کرد! | شوکه می شوید
ماجرای عجیب مدافع حرم که اسم بچه هایش را از شناسنامه پاک کرد! | شوکه می شوید مهدی قاضی خانی سال 94 از شهرستان قرچک برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) عازم سوریه شد و در 9 آذر همین سال حین مبارزه با تروریست های تکفیری به شهادت رسید و پیکرش در قطعه شهدا امامزاده بی بی زبیده همین شهرستان به خاک سپرده شد. فاطمه قاضی خانی همسر این شهید عزیز در برشی از خاطراتش اینگونه عشق همسر راه به خدا توصیف می ...
همسر امیرحسین مدرس را دیده بودید؟ + تصاویر
که عاشقش هستم. ارتباط ما ارتباطی کاملا رفاقت آمیز است. شاید در بعضی خانواده ها ارتباط پدر و فرزند ارتباطی خشک و رسمی باشد و پدرها از موضع بالا به فرزند خود نگاه کنند اما در خانه ما این طور نیست. من و پسرم با هم شوخی می کنیم و از سرو کول هم بالا می رویم. (می خندد) بهار بهاردوست: شعار دادن راحت است و هرکسی می تواند بگوید که فرزند همسرم را مثل بچه خودم دوست دارم ولی به نظرم باید در عمل این ...
روزی که تو آمدی به دنیا!
احمدرضا شش ساله بود که آب مادی او را با خودش برد. هیچ کس فکر نمی کرد زنده بماند غیر از مادرم. راسته مادی را دویدیم و جیغ زدیم تا کسی احمدرضا را از آب روان و مواجی که می رفت، بیرون بکشد. بیست متر جلوتر رفتگری او را روی آب دید و جست زد و گرفت. شکمش از آبی که قورت داده بود، ورم کرده بود. چند دقیقه ای طول کشید تا همه را بیرون بیاورند. احمدرضا برایمان دوباره زنده شد.خاله آش پخته بود و 70،60 نفر از فامیل دور هم جمع بودیم. مادرم آن رو ...
ماجرای دختری که دیگر پایش را در کوچه نگذاشت!/فرزندان طلاق چه احساسی دارند؟
گروه زندگی- فاطمه زهرا نصراللهی: سه سالم بود. که با واژه طلاق آشنا شدم. وقتی به این فکر می کنم که فقط اندازه سه سال پدر و مادر داشتم، غصه م می گیره. نمی دونم چی شد که مادر و پدرم تصمیم گرفتن منو ول کنن و برن دنبال زندگی خودشون. بچه تر که بودم فکر می کردم من کار بدی کردم که ترکم کردن. اما هرچی که می گذشت کمتر می فهمیدم. بچه سه ساله چه کاری می تونه انجام بده که مادر و پدرش حاضر میشن تنهاش بزارن ...
توجه به خانواده بعد از شهادت
مریم عرفانیان با شهادت علی اصغر خیلی تنها شدیم. همان ایام پسرم حامد، مریض شد و می بایست هفته ای دو بار او را برای معاینه به دکتر می بردم. همه ناراحت بودیم. مادرم می گفت: یک شب که ناراحت بودم، به عکس علی اصغر نگاه کردم و گفتم: تو که رفتی؛ ولی لااقل خبری از بچه ت بگیر. ببین چه حالی داره! یک توجهی به این بچه بکن. مادرم همان شب خواب دیده بود که علی اصغر به خانه مان آمده و حامد ...
دکتر روانشناس و همدستش به ایستگاه محاکمه رسیدند
یکی از بیمارانش به نام رامین پی بردند. با به دست آمدن این اطلاعات، رامین 35 ساله شناسایی و بازداشت شد. او در همان بازجویی های اولیه به قتل امیر اعتراف کرد و در روند بازجویی گفت: هشت سال پیش با همسرم ازدواج کردم و حاصل این زندگی یک پسر هفت ساله بود. زندگی خوبی داشتیم، اما بعد از چند سال زندگی مشترک به اختلاف خوردیم و همیشه درگیری داشتیم. به دنبال حل مشکل زندگی ام بودم که به پیشنهاد یکی از ...
روایت شهادت یک زائر دهه نودی
روز حادثه می گوید: آن روز دو پسرم اهورای 3.5 ساله و علی اصغر هشت ساله و پدر و مادرم همراهم بودند. وقتی به حرم رسیدیم، تصمیم گرفتیم ابتدا نماز بخوانیم. مشغول عکاسی از پسرم بودم که یکدفعه پدرم گفت فرار کن. نمی دانستم چه اتفاقی افتاده است و فکر نمی کردم تیراندازی باشد. دست پسرم را گرفتم و به سمت در جلویی فرار کردیم که در فیلم دوربین مداربسته هم مشخص است. رنگ لباس من آبی و پسرم هم پیراهن سبزرنگ پوشیده ...