سایر منابع:
سایر خبرها
رسم و رسوماتی که همچنان قربانی می گیرد
. او با ابراز پشیمانی نسبت به اینکه در همان 13 سالگی ازدواج نکرده است، گفت: وقتی سنتی در یک جا وجود دارد و بعد به آن پشت پا میزنی تنبیه می شوی، مثل من، ای کاش همانند دیگر دختران روستا در همان 13 سالگی به خواستگارهایم جواب مثبت می دادم، چون در این روستا سنم بالا رفته بود دیگر خواستگاری برایم نمی آمد، برای همین مجبور شدم با پسری بیکار و معتاد ازدواج کنم. فاطمه گوشه چادرش را از ...
راز موفقیت یک زندگی مشترک
.... از آنجایی که رفت و آمد مخصوصا در زمستان کمی سخت بود، این چهار سال را در خوابگاه دانشآموزی مدرسه نمونه دولتی حضرت زینب(س) گذراندم و فقط آخر هفته و تعطیلات به خانه می رفتم. این وضعیت با وجود سختی هایش، خوبی هایی هم داشت و تجارب خوبی برای من باقی گذاشت. از همان دوران در ساعات فراغتی که برایم پیش می آمد داستان می نوشتم و در یکی دو تا مسابقه داستان نویسی هم شرکت کردم و حائز رتبه شدم که مرا به ادامه ...
پسر عاشق پیشه به قصاص محکوم شد
.... بعد از مدتی با او صحبت کردم و قرار شد به زودی به خواستگاری اش بروم، اما یکباره نرگس از ازدواج با من منصرف شد. خواستم دلیلش را بگوید که گفت خودش کار مناسبی پیدا کرده و ماهانه 2 میلیون تومان حقوق دارد. بنابراین دلیلی برای ازدواج با من ندارد. از شنیدن این حرف شوکه شدم و به او اعتراض کردم، سپس گفتم مگر مرا به خاطر پول می خواستی، اما دختر جوان گوشش به این حرف ها بدهکار نبود و اصرار داشت رابطه اش ...
مهسا گفت نه پول داری، نه عرضه دزدی/ برای اثبات عشقم، یک پراید دزدیدم و رفتم سر قرار!
لیاقت زندگی با مرا داری باید یک ماشین سرقت کنی. از شنیدن حرف های مهسا خیلی ناراحت شدم. به او گفتم به تو ثابت می کنم که عرضه سرقت را دارم. بعد از آن روز مهسا را ندیدم اما حرف های تحقیرآمیزش را فراموش نکردم به همین دلیل تصمیم گرفتم اول به او و بعد به خودم ثابت کنم که عرضه دارم. باید ماشین سرقت می کردم اما چون هیچ تجربه ای در این کار نداشتم، در فضای مجازی جست وجو کردم و با چندین صفحه در اینستاگرام ...
رابطه سیاه نوعروس با برادر داماد/جریان چه بود؟
در یک خانواده متوسط بزرگ شده و پس از دیپلم گرفتن به دلیل قبول نشدن در کنکور و چند سالی در پشت کنکور ماندن، سرانجام با فرشید که او نیز مانند خودم از جامعه ای نه چندان مرفه بود، برخلاف میل باطنیم به دلیل اصرارهای مکرر پدرم و مادرم مبنی بر همان طرز فکر همیشگی که دختر باید زود ازدواج کند وگرنه باید ترشیش را گرفت، ازدواج کرده و وارد دنیای ناخواسته ای شدم که چندان میل وارد شدن به آن را نداشتم. ...
وضعیت مردم مال استریت دو سال پس از سقوط بورس/ می خواهم قلبم را یک میلیارد تومان بفروشم!
از اول ماجرا... تیرماه سال 99 حدودا 20 روز قبل از سقوط تاریخی بورس، خبرنگار صداوسیما به مال ملا، روستایی در 4 کیلومتری شهرستان لنده رفت. همان روزها که بورس گل کاشته بود و همه تحلیل گر بودند. صداوسیما در گزارش خود از سود سرمایه گذاری اهالی روستا می گفت و مردم را به این سرمایه گذاری تشویق می کرد. مال ملا همان روستایی است که مردم درخت کنار پیری را تالار بورس خود معرفی می کردند. تنها روستای ...
پسری در تله زن جوان
من بعد از ازدواج در رفاه و آسایش زندگی کنم! و برای نان شب محتاج کسی نشوم!... خلاصه با این پاسخ فرشته دیگر تصمیم گرفتم تا پولدار شوم و پله های ترقی و پیشرفت را خیلی زود طی کنم! این بود که وارد یک شرکت بازاریابی شدم که درآمد بالایی داشت و هیچ گاه تصور نمی کردم که ناخواسته وارد شبکه های هرمی شده ام. زن جوانی که مرا به عنوان بازاریاب معرفی کرده بود، خودش سرشاخه این شرکت هرمی بود و مدام پای درد دل ...
2 روایت از معتادانی که بعد از چند سال درگیری، مچ اعتیاد را خواباندند
یافته از کمپ مرخص شدم، رفتم به خانه پدری ام. روز های اول انگار یک دزد را در خانه به زور پذیرش کرده بودند، اما کم کم دیدند که واقعا روی حرفم و رهایی از آن روز های گورخوابی ایستاده ام. خدا را شکر با پسرم رابطه خوبی دارم؛ هفته ای چند روز پیش من است و چند روز به انتخاب خودش پیش مادرش می رود. اما اعتیاد هم، مادرش را برای همیشه از من گرفت و هم حسرت هایی را تا ابد به جا گذاشت. در حال حاضر دوسالی ...
نذر تخصص، آموزش رایگان جانباز 70 درصد و دارنده مدال طلای جهان
و تشکیل خانواده می دهد. ورزش انتخاب اول و آخر زندگی اش و عضو مسئول باشگاه ورزشی جانبازان و معلولان می شود. زمانی می گوید: سال 1392 تیراندازی را به طور جدی انجام می دادم. همان سال هم به اردوی تیم ملی دعوت شدم و اتفاقاً توانستم در مسابقات ملی و برون مرزی مقام کسب کنم. ورزش حرفه ای زمانی و مدال آوری هایش از همین موقع شروع شده و تا سالهای بعد ادامه داشته است. آموزش ...
مرد عنکبوتی ایران: به سرقت معتاد شده ام
آستانه 60سالگی هستم. از کودکی سرقت می کردی؟ 5یا 6سالم بود که از جیب پدرم پول می دزدیدم و بعد از سوپرمارکت ها، اقلام خوراکی سرقت می کردم. یک بار صاحب مغازه مچم را گرفت و می خواست مرا تحویل پلیس بدهد اما دلش به کودکی ام سوخت و فقط در حد یک تذکر و نصیحت گذشت. من اما نمی توانستم دزدی را کنار بگذارم و به سرقت هایم ادامه می دادم تا اینکه در سن 12، 13سالگی دستگیر و در کانون اصلاح و ...
در دیدار شخص شماره دو فدائیان و دکتر فاطمی چه گذشت؟ | پسرعمو، چرا دادی به من گلوله زدند، روده مرا سوراخ ...
روزها به من خبر دادند که ایشان در مسافرخانه ای در قم است. صبح شنبه بود و من به آن مسافرخانه رفتم و بعد از ملاقات با ایشان، ماشینی تهیه کردم و ایشان با آن ماشین به طرف اهواز حرکت کرد. اگر اشتباه نکنم، 14آذر بود. روز دوشنبه 16آذر مجله ترقی نوشت که سیدعبدالحسین واحدی در تهران در زندان دوم زرهی زندانی است اما دو روز بعد، خبر شهادت ایشان را چاپ کرد و نوشت که حین فرار کشته شده است! کسانی که ...
قرارداد 100میلیونی ام را نصف کردند
این دختر در حالی با رکورد بالای چهار متر یکی از پرنده های خوب آسیاست که همچنان با نیزه قرضی مسابقه می دهد. تمام فکر و ذکر مهسا این بود که با گرفتن دستمزدش در لیگ، برای خودش نیزه اختصاصی بخرد، ولی اقدام باشگاه مربوطه همه برنامه های او را به هم ریخت. میرزاطبیبی روز گذشته گفت وگویی اختصاصی با جام جم داشت و درد دل هایی داشت که شنیدنی بود. در ادامه صحبت های او را از نظر می گذرانید. ...
رمال فریبکار مرد گرفتار را از چاله به چاه انداخت
ارواح خبیثه از من و خانه ام دور شوند. من چای را خوردم و از خانه او بیرون آمدم به امید اینکه طلسمم باطل شود، اما هنوز چند قدمی از خانه او دور نشده بودم که بیهوش شدم، وقتی به هوش آمدم، فهمیدم چند روزی است در بیمارستان بستری هستم. پس از بهبودی به خانه ام رفتم و دیدم تمامی وسایل زندگی ام سرقت شده است. من اطمینان دارم مرد رمال پس از اینکه مرا بیهوش کرده، کلید خانه ام را برداشته و وسایل زندگی ام را سرقت ...
پیرمرد عنکبوتی به دام پلیس افتاد
ساله بودم. پدرم سوپر مارکت داشت، اما اجازه نمی داد از مغازه اش خوراکی بردارم. به همین خاطر به صورت پنهانی از جیبش پول بر می داشتم و به سوپرمارکت های دیگری می رفتم و خوراکی می خریدم. برداشتن پول بدون اجازه از جیب پدرم برای من عادت شده بود و کم کم از مغازه پدرم و مغازه دیگران هم خوراکی سرقت می کردم. خیلی خوشحال بودم و فکر می کردم سوپر من هستم و ادامه می دادم تا اینکه سرقت عادت و زندگی من شد. ...
زندگی یک ساله این زن با جسد دخترش
.... باران بازیگوش بود و گریه می کرد که باید با او بازی کنم، حالم خوب نبود و حوصله اش را نداشتم. هر کاری کردم نرفت تا بخوابد که عصبانی شده و کنترلم را از دست دادم و با دستانم گلویش را گرفته و خفه اش کردم. بعد چه شد؟ به خود آمدم و فهمیدم مرده است. بالای سرش نشسته و گریه کردم و بعد جسد را بغل کردم. جسدش را به اتاقش برده و پتو رویش انداختم. ساعت 3 بامداد هاشم به خانه آمد و سراغ بچه ...
بی شرمی زن جوان به اوج رسید/ او به برادر همسرش رابطه نامشروع داشت!
مختلف او سرگرم شده تا شاید روح گم گشته زندگی خود را بار دیگر دریافته و در بستر گرمابخش عاطفه های مهربانیش دلگرم بشوم. روزها همچنان می گذشت و من هنوز در اندر خم کوچه های سرگردانی روز به روز از همسر و روند جاری زندگیم دورتر می شدم و فرشید نیز که شاید خود دریافته بود چندان علاقه ای به او ندارم چندان توجهی به من نداشت و به جای عشق ورزیدن به زندگی تنها سرگرم ساخت و ساز آسمان خراش های بی ...
قاتل پدرزن: توهم داشتم
.... متهم در ادامه گفت: برای ملاقات با پدرزنم از او خواستم بیرون بیاید و در خیابان با هم صحبت کنیم. به همین خاطر مقابل خانه شان رفتم و او را سوار ماشینم کردم و با هم به طرف بیابان های امین آباد رفتیم. آن روز مشروب خورده و شیشه مصرف کرده بودم، به همین دلیل حال طبیعی نداشتم. در مسیر خواهرزنم با تلفن همراه من تماس گرفت تا با پدرش صحبت کند. گوشی را به پدرزنم دادم و او بعد از صحبت با دخترش می ...
معتاد سرقتم، نمی توانم ترک کنم
به دنبال این تماس، مأموران اداره آگاهی راهی محل شدند. آپارتمان در طبقه دوم ساختمانی در شمال تهران بود. بررسی ها نشان می داد سارق از طریق بالکن و پس از تخریب در بالکن وارد خانه شده و وسایل با ارزش و کم حجم را به سرقت برده است. تحقیقات برای شناسایی سارق یا سارقان ادامه داشت تا اینکه مرد جوانی با پلیس تماس گرفت و گفت: سوار بر خودروام کنار خیابان منتظر بودم که متوجه شدم در چند متری ام ...
دزدی مرد رمال با ترفند طلسم سیاه!
احتمالا در زندگی بدخواه و دشمن دارم و او مرا طلسم کرده است. اگرچه راه حل همکارم منطقی نبود و حرف هایی که می زد به نظرم عجیب می آمد اما من که به بن بست رسیده بودم تصمیم گرفتم به حرف های او اعتماد کنم. همکارم می گفت باید نزد رمال بروم و طلسم را باطل کنم. به این ترتیب با مرد رمالی که همکارم معرفی کرد آشنا شدم و نزد او رفتم. او در چند مرحله از من پول گرفت و نسخه های عجیبی برایم پیچید. یک بار گفت نسخه را ...
حال و هوای روستای مال استریت کهگیلویه و بویراحمد دو سال پس از سقوط بورس/به خاک سیاه نشستیم/خدا آن درخت ...
که طلاق نگرفتند هم در زندگی خود به اختلاف خوردند. گاهی خانواده عروس گلایه می کنند که چه شد و پس کی می خواهید عروسی کنید؟ اما چه کنیم، مگر می شود با جیب خالی دختر مردم را برد خانه بخت؟ بسیاری از کسانی که می خواستند ازدواج کنند دیگر نتوانستند و بسیاری هم در زندگی مشترک خود با مشکل مواجه شدند. کار دامداری و کشاورزی در روستا چگونه پیش می رود؟ همه جا خوابیده. هیچ کس کار نمی کند. کار کجا ...
زندگی سیاه زنی که با اجبار پدر خشن ازدواج کرد
. خلاصه پدرم در حالی مرا پای سفره عقد نشاند که خودش در هیچ مراسمی بعد از خواستگاری، شرکت نکرد و این گونه سرزنش های نامزدم و خانواده اش آغاز شد. این درحالی بود که پدر و مادرم نیز طلاق عاطفی گرفته بودند و جدا از هم زندگی می کردند. بالاخره من زندگی مشترکم را در منزل مادرشوهرم شروع کردم ولی همواره نگران پدر و مادرم بودم. در این میان یک روز به خاطر دعوای خواهر و برادرم در منزل، مادرم که با چاقو در ...
نقره هفتمین دوره مسابقات اختراعات ICAN کانادا 2022 به سیدعلی طبائی خالدی رسید
ابتدایی در دبستان هفتم تیر همان شهر سپری کردم . و دوران راهنمایی در مدرسه طالقانی و دوران متوسطه را در دبیرستان شهید چمران سپری کردم . و با وجود علاقه شدید به کارهای فنی در رشته کاردانش, ادامه تحصیل دادم و در فنی حرفه ای نطنز مدرک فنی برق صنعتی و خانگی را دریافت نمودم و بعد از کنکور وارد دانشگاه صالحان گردیدم و بعد از گذشت زمان و کارو تلاش بی وقفه و جویای علم و تجربه های فنی کارهای خارقالعاده ...
نامه ی محمود صادقی به محسنی اژه ای پس از حضور در دادسرا
وجاهت قانونی و خلاف شأن قاضی است. اما ظاهراً ضابطین اصرار بر جلسه داشتند. لذا نزد سرپرست محترم دادسرا رفتم. از مذاکره با ایشان که برخورد بسیار محترمانه ای داشتند متوجه شدم قرار صادره اسمش کفالت است اما در واقع بمنزله قرار بازداشت است و مرا مکلف می دانند هر وقت ضابط اعلام کند برای بازجویی در اختیار آنها باشم! به ایشان نیز عرض کردم دخالت ضابط مغایر شأن شما و ناقض حقوق من است. اگر چنین می خواهید ...
جوان عاشق پیشه پدر دختر مورد علاقه اش راکشت
. در این 8 سال مادر و برادرم را از دست دادم و خبردار شدم که خواهرم هم به سرطان مبتلا شده است. آقای قاضی من 28 سال دارم اما در طول عمرم از بس بدبختی کشیدم وقت نکردم زندگی کنم. در ادامه قاضی از متهم پرسید: برای گرفتن رضایت چقدر پرداخت کردی؟ متهم جواب داد: خانواده مقتول بدون دریافت هیچ پولی به من رضایت دادند. پس از آن وکیل متهم به جایگاه رفت و گفت: جناب قاضی موکل من ...
شروع یک زندگی عاشقانه از گلزار شهدا
خواستگاری پا پیش گذاشتند، اما همان اول کار رد کردم. قبل ازدواج، غرق کار های حوزه فرهنگی بودم. چندباری با کاروان راهیان نور همراه شدم و به قم رفتم. در یکی از این سفر ها موضوع ازدواج مطرح شد و یک از خواهران شهید، از من خواست خواستگار ها را بی دلیل رد نکنم. تصمیم گرفتم همه چیز را به خدا و مادرمان، حضرت زهرا (س)، بسپارم. از حضرت زهرا (س) خواستم در حقم مادری کند و دستم را بگیرد. فاطمه ادامه می ...
وضعیت عجیب سارق مشهور تهران: نمی توانم بدون دزدی زندگی کنم
دیوار راست را به راحتی بالا می رود. یکی از قدیمی ترین سارقان پایتخت است و به مرد عنکبوتی معروف شده. خودش را استاد دزدی می داند و دوست دارد شاگردان زیادی داشته باشد. به ادعای خودش بیشتر از 40 بار دستگیر شده و هر بار در زندان شگرد جدید را آموخته بود. اما حالا خودش تبدیل به استاد شده و در زندان شگرد های مختلف سرقت را آموزش می دهد. هر بار که به زندان می رود شیوه های مختلف دزدی را به بقیه می آموزد. درست از پنج سالگی دزدی را شروع کرد. اوایل از جیب پدرش سرقت می کرد و بعد ها ...
منوچهر، سارق کهنه کار که 40 بار دستگیر شده: به دزدی معتادم!
.... از پنج سالگی دزدی را شروع کرده و آنقدر به این کار معتاد شده که حالا در 58 سالگی نمی تواند دست از آن بکشد. کلکسیونی از سرقت های مختلف را در پرونده اش ثبت کرده و به قول خودش گاو پیشانی سفید شده است. مرد عنکبوتی صحبت های عجیبی را مطرح می کند: درست یادم می آید که حدودا پنج ساله بودم و از جیب پدرم دزدی کردم. بعد از آن به یک سوپرمارکت رفتم و خوراکی برداشتم ...
وقتی امدادگر زن، محافظ فرمانده می شود
اهواز مشغول به کار شد. ازدواج او یکی از خاطرات شیرین او از آن سال هاست؛ مادرم با خواستگاری یکی از پاسدارها از من، به شدت مخالف بود. نگران بود و می گفت پاسدارها شهید می شوند. یک سال طول کشید تا مادرم به این ازدواج راضی شد. بالاخره یک روز نماینده امام(ره) در سپاه همراه با محافظان شان برای وساطت و خواستگاری به منزل ما آمدند. وقتی مادرم در را باز می کند از دیدن پاسدارها با اسلحه جا می خورد و کمی می ترسد ...
حال وخیم مرجانه گلچین | مرجانه گلچین راهی بیمارستان شد
و می شود، تصمیم می گیرد که از کشور برود و این کار را هم می کند اما علاقه اش به زادگاهش و دلتنگی اش برای مادرش، او را به ایران بر می گرداند. مرجانه گلچین در این مورد می گوید: درسم را در رشته کارگردانی در دانشگاه سوره ادامه دادم. البته برخلاف میلم؛ چون دلم می خواست که بازیگری بخوانم اما متاسفانه به حد نصاب نرسید. بعد از این بود که تصمیم گرفتم برای همیشه از ایران بروم چون برادرهایم آنجا زندگ ...