عکس/ رنگ خاص چشم های مهشید جوادی بچه مهندس!
سایر منابع:
سایر خبرها
رهایی گروگان در عملیات ویژه پلیس پایتخت
اولیه حادثه در نزدیکی محل گروگانگیری جمع شده بودند که پسر نوجوان هراسان و وحشت زده خودش را به مأموران پلیس رساند و ماجرا را توضیح داد. وی گفت: دقایقی قبل آماده شدم برای خرید از خانه بیرون بیایم. به محض اینکه در آپارتمان را باز کردم با شوهر سابق خواهرم روبه رو شدم که با اسلحه کلت کمری کنار در کمین کرده بود. در حالی که از دیدن او شوکه شده بودم، تصمیم گرفتم در را ببندم تا وارد خانه مان نشود، اما او ...
روایت مرحوم کاظمی از جانباز شدنش/ تعبیر فوری رویای صادقه یک شهید
و آب رودخانه، رنگ خون است و دست و پای قطع شده روی آب شناور و یک مشت جنازه هم دور و برم ریخته؛ حسین محمودی، بچه محلمان، رفیق روز های سخت و تنهایی ام، غرق در خون افتاده و آن پیرمرد، سر از تنش جدا شده. از هوش رفتم. یک عده آمدند ما زنده ها را جمع کردند و ریختند پشت تویوتا. وقتی بلندم می کردند، نگاهی به پایم انداختم. کف پا از وسط با پوتین کنده شده بود. انگار به یک تکه پوست آویزان بود. پشت ...
نویسنده کتاب به توان شانه هایت: متاسفانه ما آن طور که باید الگوهای خودمان را به نسل جدید معرفی نکرده ایم
که کمک بگیرم. نمیدانستم باید چه کنم. از دو تا از خانمها خواستم چادرشان را دربیاورند. بچه ها آقای زارع را روی چادر قرار دادند و اورکتش را گذاشتند زیر سرش؛ بعد هم او را بلند کردند و با سختی سوار اتوبوس کردند. حالا باید دنبال راننده می گشتیم. هیچ یک از خانم ها رانندگی بلد نبود. چند باری بدون گواهینامه سوار پیکان بنیاد شهید شده بودم؛ چاره ای نبود، یا علی گفتم و این بار سوار اتوبوس غلامحسین زارع شدم ...
عشقِ کُشتی
در این مسابقات شگفتی ساز شد و با ضربه فنی حریف خود که قهرمان استان بود، تمام چشم ها را به خود خیره کرد. در آنجا مصاحبه ای از من گرفتند و از امکاناتمان مانند تشک پنبه ای و نیسان پرسیدند که من گفتم بچه ها تنها به خاطر عشق و علاقه اشان با این سختی ها و مشکلات کنار می آیند. اولین تشک کشتی نی ریز چندی بعد مصاحبه ما به گوش هیئت کشتی استان رسید و همان زمان یعنی سال 61 به ما گفتند ما یک ...
اجازه نداشتم به برخی بیماران اعصاب و روان نزدیک شوم
فیلم مشهور دیوانه از قفس پرید که جک نیکلسن در آن نقش آفرینی می کرد سلیمان تاش درباره پژوهش ها و تحقیقات خود در زمینه ارتباط با بیماران اعصاب و روان هم گفت: من بیشتر به دنبال بیمارانی بودم که حافظه بلندمدت خود را از دست داده باشند. حقیقتاً هم کسی را پیدا نکردم و اکثر بیمارانی که با آن ها مواجه شدم، همان بیمارانی بودند که نمونه آن ها را در اکثر فیلم های روان درمانی، دیده بودیم. مانند فیلم ...
امام زمانِ عراقیها را دیدم/ناچارشدیم گمرک وراه آهن خرمشهر رابزنیم
در بوشهر بودم و بعد به همدان منتقل شدم. یعنی گرمای بوشهر را خوردیم و تا هوا خنک شد، دوباره آمدم به سرمای همدان. تا سال 57 در همدان بودم و بعد به طور مامور به تهران آمدم تا یک دوره تکمیلی ببینم. از آن جا به بندرعباس منتقل شدم و بعد از 3 سال به تهران منتقل شدم. بعد هم از تهران به همدان منتقل شدم. از همدان هم رفتیم خدمت صَدام. * [خنده] اسارت! شما در روزهای انقلاب در پایگاه بندرعباس بودید ...
تکان ابرو کار دستم داد و شهید نشدم!
بر آماده شدن یک گروهان از گردان حضرت موسی بن جعفر (ع) صادر شد، گروهان یاسر، گروهان اول بود. هیهات منا الذله حاج ناصر فرمانده گردان به من دستور داد بچه ها را آماده کنم. شور و حال خاص و عجیبی در دل و چشمان همه نیرو ها دیده می شد. آن ها برای ادای تکلیف وارد میدان شده بودند. بچه های گروهان را با هزار زحمت داخل سوله ای کوچک جمع کردم تا نسبت به مأموریت جدید توجیه شان کنم، (آن شب ...
هرگز نمی خواستیم گلنار گیل دخت گستاخ باشد
جبری که برای زنان وجود داشته است؛ چقدر این دختر می تواند شجاع، عصیانگر و پیشرو باشد و به همین خاطر جسارتش برایم خیلی عجیب و عزیز بود. جسارتی که در شخصیت گلنار می بینیم برای مان خیلی جالب است، زیرا در دوران قاجار کمتر شنیده یا خوانده بودیم که زنان این قدر شجاع و جسور باشند اما گلنار همه این ویژگی ها را دارد، حتی در جاهایی، جلوی پدر و مادرش می ایستد و بر خلاف دیگر زنان قصه است. نگاه شما به ...
داها به کتابفروشی ها آمد/قصه کودکی که پدرش قاچاقچی انسان بود
دست آمد که به خاطر آن جایزه بهترین رمان ترکیه را گرفت. کتابش هم در کشورهای دیگر پرفروش شد. داها که در زبان ترکی استانبولی به معنای بیشتر است، سال 2013 منتشر شد. در این رمان، بچه وحشتناک نسل جدید نویسندگان ترکیه به دل دنیای قاچاق انسان می رود و قصه کودکی را روایت می کند که پدرش قاچاقچی انسان است. خودش هم وردست این پدر کار می کند. اولین جمله رمان هم از این قرار است: اگر پدرم قاتل نبود، من ...
نخستین مهدکودک ایران چند سال پیش و کجا ساخته شد؟ | بنیانگذار این مرکز همچنان در خدمت کودکان است
دیدنش رفتیم. قصه های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید سال ها پیش حول و حوش دهه 40 از دانشگاه تهران در رشته مددکاری اجتماعی فارغ التحصیل و همانجا استخدام شده است. او می گوید: در سال هایی که در دانشگاه در حوزه مددکاری مشغول کار بودم به یک پدیده اجتماعی برخورد کردم. دیدم که بعضی از خانم های همکارم از روی ناچاری با بچه های خود سرکار حاضر می شوند که هم اداره روی خوشی به این کار ...
روایت محکوم به حبس ابدی که بازگشت به زندگی خود را عنایت حضرت زهرا (س) می داند
ونمیر دست فروشی جور کرد و بعد از رفتنش، بار زندگی افتاد روی شانه محمد که پسر بزرگ خانه بود و مادرش: مادرم توی باغ تره ها کشاورزی می کرد تا خرج من و سه بچه دیگر را دربیاورد. وجدانم اجازه نمی داد بیکار بنشینم. چند سالی مردود شده بودم و درس خواندن را دوست نداشتم. با پنج کلاس سواد، مدرسه را ول کردم و چسبیدم به کفاشی. زندگی می گذشت، در حد چرخاندن امور جاری. سالم بودم و عشق ورزش. آن قدر فرز بودم که ...
جمشید شاه محمدی: دربی را ندیدم؛ تصمیم گرفتم بعد از جام جهانی فوتبال داخلی نبینم
درپی داشت! دربی اخیر هم 4 گل داشته است... من که ندیدم، تلویزیون را خاموش کردم و خوابیدم. ظاهرا بچه ها دوباره روشن کرده بودند و وقتی از خواب بیدار شدم، پرسیدم بازی چند چند شده؟ بچه ها هم گفتند 2 بر2 تمام شد! همین؟ بله دیگر! شاید 4 گل داشته اما جام جهانی یک چیز دیگر بود. شما وقتی مسابقاتی در آن سطح با ستاره هایی مثل مسی، امباپه و ... را می بینید دیگر هیچ ...
پرونده تئاتر بسته شد
. اجرای جدی نقش مقابل من خانم قهرمان تناقض عجیبی با بازی داشت و خودش به شدت به طنز نمایش می افزود. بعد از چند وقت برای تمرین با دکور به مجتمع هاشمی نژاد رفتیم. من اوضاع مالی خوبی نداشتم و با موتور تا آنجا می رفتم. گاهی آن قدر گرسنه بودم که می رفتم ساندویچ بخورم می دیدم پولم فقط به فلافل می رسد. فلافل خیلی ارزان بود و تا همان حد هم خالی از هر چیزی فقط داخلش آرد نخود بود. از اینکه کسی ...
دلجویی یک هنرمند از هم وطنان عرب زبان
ار سیلی می آید که تمام خانه های سنگی شهر را با خود می برد. از آن دوران این خطه به عنوان رفتسنگان شناخته شده که بعدتر به رفسنجان تبدیل می شود. شیخی که به شخصیت بهرام علاقه وافری دارد و خودش در نمایش نقش او را بازی می کند، ادامه می دهد: شخصیت اصلی هفت پیکر شخصیت بهرام است و قصه بهرام آباد هم در نمایش ما وجود دارد. ضمن اینکه تلاش کرده ام علاوه بر داستان هفت پیکر ، به تاریخ ایران در دور ...
اسارت همزمان دو برادر با دستان بسته به هم
. بعد از نماز به دور مرقد حضرت امام چرخیدم و مقبره او را گرفتم. گفتم: امام عزیز تو پیش خدا آبرو داری از خدا بخواه دیدار من با مادر را آسان کند. مادرم اسم جلال را نیاورد. اشک ریزان دور مقبره امام می چرخیدم و ناله می کردم. یکی از بچه های محله مان مرا دید و شناخت با صدای بلند گفت، بچه ها بیایید اسماعیل شمس اینجاست. دست به گردنم انداخت همدیگر را بوسیدیم. او گفت اسماعیل مادرت اینجاست؛ در حرم. دستم را گرفت ...
مادر شهید: از عروسم راضی ام + عکس
چیست؟ مجبوری شدم و نتوانستم دروغ بگویم. گفتم پسرم رفته مسافرت. گفت کربلا رفته؟ گفتم نه، مسافرت رفته دیگر... و نگفتم رفته سوریه. یک همسایه دیگرمان را هم که شام داده بودم گفت آش چی بود؟ گفتم آقارضا رفته سوریه و چشمهایم پر از اشک شده. گفت چرا گذاشتی برود؟ گفتم اگر اینها نروند، ما در این جا نمی توانیم زندگی کنیم. الان تا سوریه آمده اند و اگر بتوانند می آیند و تهران را می گیرند. بچه های ما باید بروند ...
چگونگی برگزاری کنکور سال 1402
ما ممکن است در گروه ریاضی که حدود 120 هزار نفرشرکت کرده اند ظرفیت پذیرش مان بالای 300 هزار نفر باشد یعنی صندلی های خالی مان، ولی در بعضی از رشته ها و رشت های خاص مان گروه هایی هستند که تعداد بیشتری ... سؤال: همچنان علوم تجربی پیشتاز است؟ حسن مروتی: علوم تجربی همچنان پیشتاز است، ولی خوشبختانه می توانم بگویم که علوم انسانی الان دارد تنه به تنه علوم تجربی جلو می آید که این هم جای ...
حوزه زنان به شدت مظلوم است
کاهش آسیب بیشتر آشنا می شوند و به این مساله پی می برند که به افراد ته خطی هم می توان کمک کرد و آن ها را نجات داد. وی ادامه داد: من سه سال و یک ماه مدیر مرکز نور سپید هدایت بودم و برای نگه داشتن آن هرکاری که می توانستم انجام دادم و تمام تلاشم را کردم اما شرمنده بچه هایم شدم و مرکز متاسفانه تعطیل شد. شب آخر 180 خانم در مرکز داشتیم که بسیاری از آن ها به شهادت مونا آواره شدند و به پاتوق ها ...
ساعاتی با بانوی مستندساز تبریزی/ خالق اثر خدا و پیچ گوشتی سیدرضا
ایص خاص خود را دارد و همیشه وسط کارخانه در حال فعالیت است و پشت میز مدیریتی نمی شیند، بیشتر آشنا شوم. به اینجای حرف هایش که می رسد، مکثی کرده و می گوید: خدا رحمتشان کند! وقتی موضوع ساخت مستند را با خود آقای مقیمی در میان گذاشتم و به همین منظور چندین جلسه به کارخانه اش رفتم متوجه شدم که او کودکی بسیار دراماتیکی هم داشته است؛ در هفت سالگی پدر و مادر خود را از دست داده بود و به اجبار ب ...
بازگشت جواد انصافی به تلویزیون با خانه آبنباتی
نوه جدیدی به کاراکترهای داستانی اش اضافه شده است. احتمالاً 80 قسمته خواهد بود و مخاطبش خردسالان خواهند بود. (قصه ای که در فصل اول درباره نوه 5 ساله ای به نام نیما بود که هر روز رأس یک ساعت مشخص به خانه پدربزرگ و مادربزرگش می رود چون پدر و مادرش شاغل اند. سپس در طول قصه ما ماجراهای نیما را که یک عروسک است می دیدیم.) نقش پدربزرگ را در این مجموعه جواد انصافی و نقش مادربزرگ را سیمین ...
ماجرای سنگ قبری در چند قدمی ضریح حضرت عبدالعظیم حسنی
درخواست مادرم من هم با پدر همراه شدم. دیگر این قصه 20 ساله را از حفظ شده بودم و می دانستم نقش اول این داستان واقعی؛ پدرم میرزا ابوالفضل است. کاسه های بزرگ را پشت ماشین می گذاشت. روی یکی نوشته بود 5 پرس، روی آن یکی 3 و خلاصه با خط زیبایش روی همه کاسه ها تعداد چلوکباب ها را نوشته بود. کاسه ها را بین چلوکبابی ها پخش می کرد و می گفت: ساعت 6:30 برمی گردم. اوستا مثل هر روز، داغ داغ .. یک ساعت ...
جلوی ملت علم و عزادار جلوی دشمن خم و خندان!
نظم سیاسی به صورت طبیعی دشمنانی داره، ولی وجود چنین دشمن هایی خودش یه فرصته! #ایران تقی دژاکام: چقدر سران اروپایی که روزی یال وکوپالی داشتند، چیپ و سخیف شده اند. #علی_کریمی سیدهانی هاشمی: یک هفته اس دارم روی پژوهشی کار می کنم در مورد نقش آلمان در اغتشاشات اخیر. به سرنخ هایی رسیده بودم که نشون میداد شبکه فعالان آشوب های شهرستان ها و شهرای کوچک عموماً از ...
تغییر نگرش، حال و رفتار ما را عوض می کند/6پرده آگاهی
آدمی به این خونسردی و بی مسئولیتی ندیده بودم. رفتارش بیشتر شبیه لاابالی های بی تفاوت به نظر می آمد. همه مسافران به تنگ آمده بودند؛ دیگر زمزمه ها داشت به همهمه و نارضایتی بدل می شد. پرده دوم: اعتراض به یکباره یکی از مسافران با صدای بلند فریاد زد: خجالت نمی کشی آقا؟! بچه ها را به امان خدا رها کرده ای و خودت راحت نشسته ای؟! مردِ حسابی، کمتر ادای آدم های متفکر را در بیاور! خاویر ...
برای او که ای کاش جوان نمی رفت...
نقش بسیار موثر و پررنگی دارد. حالا وقتی ناگهان چنین آدمی به خاطر بیماری از پروژه ای خارج شود و از میان ما برود، قطعاً حتی اگر بهترین نیروها را هم جایگزین کنیم، تا خودشان را به پروژه برسانند و با شرایط وفق بدهند به خصوص پروژه ای که الان وارد تولید شده چقدر دشوار می شود. یک طراح قابل اعتماد شده بود موسوی ادامه داد: نبود چنین آدم هایی مثل جلیل قطعا لطمه بزرگی برای یک سریال ...
معرفی کتاب های مشهوری که قصه هایشان در زمستان سرد برفی روایت می شود.
به گزارش شهرآرانیوز، نمی دانم چه رازی است که خواندن قصه ها در روز های سرد زمستانی بیشتر می چسبد. سرگرم شدن و خیال کردن و رؤیاپردازی که تا نیمه های شب ادامه داشته باشد. ادبیات و زمستان هرچند در کنار هم معنای دیگری می سازد با این حال قصه های زیاد و مشهوری وجود دارند که ماجراهایش در فصل زمستان و در سرمای استخوان سوزی می گذرد. احسان رضایی در نوشته زیر به مهم ترین قصه های زمستانی پرداخته و کوتاه ...
کتاب زندگی شهید مدافع حرم سجاد عفتی منتشر شد
ادامه دادم که فریاد یک بسیجی هفده هجده ساله با صورت عرق کرده و صدای گرفته از پشت سر روی زمین میخکوبم کرد. برگشتم. سریع نزدیک شد و بدون اینکه فرصت حرف زدن داشته باشم اتوبوس پارک شده زیر پل را نشانم داد و با تحکم گفت: بفرمایین داخل اتوبوس. خواستم کارت خبرنگاری ام را از داخل کیف خارج کنم که گفت: بفرمایین داخل اتوبوس بچه ها هستن. با اوناها صحبت کنین. با ترس وارد اتوبوس شدم. دست و پایم می لرزید. دل دردی ...
گفتند مصرف این ماده چشم سوم تان را باز می کند!
که حرف از سبکی حس آن می زنند. تصور من این بود که بار مشکلات از دوش من برداشته شده. راحت تر نفس می کشیدم و همه چیز دقیق تر و با تمرکز بیشتر حس می شد. رنگ ها خیلی خیلی زنده تر بودند. زنده ترین شان رنگ بنفش و آبی بود. پوریا که تلفنی به جمع ما اضافه می شود از آن طرف خط درباره تجربه مصرف مسکالین می گوید: مثل بچه های کوچک در حال ذوق کردن بودیم. انگار هر چیزی برای مان جدید بود. انگار ما بچه شده ...
روایتی از سربازان مرزبانی که شب چله توسط خانواده هایشان غافل گیر شدند
می گیرد. لحظات سه شنبه شب را موبه مو به خاطر دارد: فرمانده مثل شب ها و روز های دیگر هرکدام از سرباز ها را فرستاده بود دنبال کاری. هیچ کدام اصلا بویی از ماجرا نبردند. معلوم نیست لحظه ای که چشم مادر و پسر به هم افتاد کدام یک بیشتر هیجان داشتند و چه کسی بیشتر اشک ریخت، اما مادر ادامه می دهد: ما و بچه ها همه خیلی خوش حال بودیم. مطمئنم بهترین خاطره سربازی شان شد و بهترین خاطره عمر مادری مثل ...
سه نسل از خانواده در باغ پرندگان
کنیم به قدم زدن که طاووسی سفید جلویمان ظاهر می شود و کمی آن طرف تر یک رنگارنگش به چشم مان می آید. همیشه طاووس را دوست داشته ام با آن نگاه خاص و ترکیب رنگهایش و آن طور که بال هایش را باز می کند و دلبری.حتی پاهای نه چندان زیبایش هم نمی تواند روی دوست داشتنش در من تاثیری داشته باشد. این پرابهت های باغ پرندگان تا دلمان خواسته پرنده های آزاد دیدم که پرواز می کنند و آزادانه زندگی ...