سایر منابع:
سایر خبرها
کلید بهشت در دستان مامان زهرا؛ قصه ای که از اسم بُرد شروع شد!
دوست نداشت چون همیشه می گفتن با پافشاری شوهرم اومدن خواستگاری و از اونجا که پدرم با ازدواج برادرم و دختر اونها موافقت نکرده بود اونها هم این ازدواج رو بهم می زدن اما با اصرار شوهرم اومدم خواستگاری . انگاری کُلفَت برده بودن توو خونه، نه عروس این را با خنده می گوید. 4 تا خواهر شوهر داشتم. مادر شوهرم سالی یه بچه می آورد؛ الان دختر بزرگم با دختر مادرشوهرم هم سنه. یه بار پسر ...
روایت ابطحی از گفت وگو ی تلفنی با مصطفی تاج زاده
محمدعلی ابطحی، رئیس دفتر رئیس جمهور در دولت خاتمی در کانال تلگرامی خود نوشت: یک سورپرایز جدی شدم. تلفنم را جواب دادم. با یک شماره ناشناس. خانم محتشمی پور بود. چند شب پیش یک خواب مفصلی از مصطفی تاجزاده دیده بودم. وسط صحبت با خانم محتشمی صدای مصطفی آمد. احوالپرسی کرد. فکرکردم مرخصی آمده. ولی نه از زندان زنگ می زد. خیلی خوشحال شدم. یکی از قدیمی ترین دوستان خانوادگی هستیم. دهها سال سابقه ...
حکم قصاص برای 2 قاتل
در درگیری با چاقو به شکمش ضربه زدم. پس از حادثه بساطم را جمع و فرار کردم تا اینکه دستگیر شدم. متهم در شعبه دهم دادگاه کیفری یک استان تهران محاکمه شد و با درخواست قصاص از سوی اولیای دم از خودش دفاع کرد. در پایان هیئت قضایی بعد از شور با توجه به مدارک موجود در پرونده، متهم را به قصاص محکوم کرد.
نمک پرورده عشقم زبان ناز می دانم
شده بود، خواندیم و بلافاصله بعد از آن هم سخنان رهبری آغاز شد. ساعت حوالی 11:20 دقیقه بود که رهبری سخنان شان را آغاز کردند. ( مشروح سخنان رهبری در صفحه 16 امروز فرهیختگان ) البته یکی، دونفری قبل از اینکه رهبری سخنان شان را آغاز کنند، از بین جمعیت و بدون هماهنگی شروع به شعرخوانی و سخنرانی کردند و رهبری هم ابتدا با این جمله که شروع این مراسم با ماست و تموم شدنش با خداست، خنده ای از حضار گرفتند و شروع ...
شهریه طلبگی شبیه یک شوخی
را به دریا زدم و آن رفیق ما مقدمات ثبت نام مرا چید. زمان آزمون رسید. اهواز، مرکز امتحانات حوزوی استان بود. من و چند نفر از دوستان که در آزمون شرکت داشتیم شب قبل از امتحان از ذوق تا دیر وقت بیدار بودیم. در نهایت روز امتحان فرا رسید و با استرس در جلسه امتحان نشستم. یک ماه بعد جواب آزمون آمد، خوشبختانه پذیرفته شده بودم. چه سالی بود؟ اول شهریور سال 86، البته یک مصاحبه حضوری هم از ما ...
زنان سرپرست خانوار و تلاش برای زندگی
می دهد: بعد از دو سال، کار ما بیشتر شد و توانستم یک نفر را برای کمک بگیرم. یک سال بعد از آن، تعدادمان چهار نفر شد، چون دو نیروی دیگر اضافه کردم. حالا دیگر یک کارگاه کوچک خیاطی داشتم و در نهایت، سال گذشته با کمک خدا توانستم کارگاهی اجاره و دو نفر دیگر نیرو اضافه کنم. در این چند سال، دخترم در کنکور شرکت کرد و رشته دندانپزشکی در دانشگاه دولتی قبول شد و این شاید بزرگترین شادی من در چند سال اخیر بود ...
شاگرد مینی بوسی که دانشمند هسته ای شد
دعا کنید فرزند خوب، خوش بر و رو و نورانی باشد، گفتم انشاء الله. ماجرای خواستگاری از خواهران مصطفی مادر این دانشمند شهید هسته ای توضیح داد: پدرش به مصطفی بسیار احترام می گذاشت و بدون حضور او خواستگار به خانه راه نمی داد. سالاریان خاطرنشان کرد: یکی از دخترانم پنج، شش ماه قبل از شهادت مصطفی ازدواج کرد و یکی بعد از اولین سالگرد وی. دخترم فاطمه می گوید: داداش آنقدر مرد بزرگی ...
این مرد همه سال را روزه بود! +تصاویر
.... موقعی که به تهران آمدیم خانه را مجانی در اختیار افراد قرار داد و گفت باید کمک کنیم. آنها دو سال رایگان نشسته بودند. حتی چون با ما نسبت داشتند، گاهی حاج حمید قبض آب و برق را هم خودش می پرداخت. وقتی به او می گفتم می گفت دوست دارم شما هم مثل خودم باشید. نمی دانم ما تا چه حد توانستیم او را درک کنیم، ولی بعدها که می نشستم و فکر می کردم می دیدم ما در چه عوالمی سیر می کردیم و او در چه عوالمی سیر می ...
جشنواره قصه گویی؛ فرصتی برای توانمندسازی قصه گویان
. مهدی پور ادامه می دهد: اصل این قصه برگرفته از کتابی از دکتر پاپلی یزدی است، اما من این قصه را چند بار بازنویسی کردم و تبدیل به یک قصه طنز شد که برای گروه سنی نوجوان مناسب است و من بخش هایی از آن را با گویش گیلانی روایت می کنم. او درباره تاثیر قصه بر نوجوانان توضیح می دهد: من خودم از طریق قصه با کانون آشنا شدم و از آن جایی که دختری خجالتی بودم، پس از ورود به عرصه قصه گویی و ...
روایت دیدار| خرده روایت هایی از حضور در خانه پدری/ وقتی مهمانان متوجه حضور صاحب خانه نشدند
آشنا بود، سعی می کردم که احساساتی شوم و اشک در چشمانم حلقه بزند، اما نمی شد، انگار به خانه پدری آمده بودم؛ در آن ازدحام و شلوغی و بازرسی ها با آرامشی عجیب و غریبی وارد بیت شدم. مهرشاد درباره حال و هوای حسینیه امام خمینی(ره) پیش از ورود رهبر انقلاب، بیان می کند: قبل از ورود حضرت آقا به حسینیه، یک نفر چند بار پشت میکروفون اعلام کرد که خانم های محترم لطفا بنشینید اما کسی زیاد توجه نکرد و ...
با تیرکمان به پاهای زنان بدحجاب می زدم!
به من معرفی می کرد و از بنده می خواست به او درس بدهم. بنابراین تحصیل ما همراه با تدریس بود و این موضوع هم تأثیر بسزایی در رشد و پیشرفت من داشت. از این رو تا زمانی که به قم رفتم تمام کتاب های متعارف حوزه را درس داده بودم و در سال 68 که وارد قم شدم تدریس را رسماً شروع کردم. *بعضی وقتها برای رفتن به جبهه از پنجره فرار می کردم برگردیم به دوران جنگ و جبهه از آن دوران بیشتر برایمان ...
قلب آبی، زیر خاک!/ نمی دانستم برای شهادتش دعا می کنم
کرده ولی برای کمک به مناطق محروم، همیشه شوق وصف ناپذیری داشته است: نمی گویم در ناز و نعمت بود ولی سختی نچشید، اما وقتی با بسیج آشنا شد، بی تاب کارهای جهادی و کمک به مردم بود. وقتی برمی گشت تمام لباس هایش گِلی بود. هر جا می توانست کمک می کرد، از کار کردن در صحن حضرت زهرا گرفته تا روستاهای اطراف تایباد. در دو سال کرونا آنقدر در بیمارستان ها رفت و آمد که چند بار به شدت مبتلا شد. آنقدر الکل و مواد ...
خاطرات شاهزاده هری/ کشتن نیروهای طالبان یا قتل 25 انسان؛ افتخار، شرم یا هیچ یک؟
ه هر حال این چیزی بود که به خودم می گفتم. آنجا که متضمن اعتراف به مصرف کوکایین از سر کنج کاوی است و البته ادامه نداده. - تجربۀ یک رابطۀ تن کامانه با زنی بزرگ تر از خود در حیاط پشتی یک کافه که طبعا کسانی را مشتاق می کند هویت آن زن را کشف کنند! - مشاجرۀ همسرش - مگان- با تربیت آمریکایی با همسر ویلیام تا جایی که نوشته: ویلیام انگشت خود را به سمت مگ گرفت و گفت: حرف های شما مؤدبانه ...