سایر منابع:
سایر خبرها
روایت شنیدنی از لبخندهایی که با هدیه رهبری زیباتر شد
کبودرآهنگ است. او فوق لیسانس مدیریت اجرایی و همسرش در حال حاضر خانه دار است که قبل از به دنیا آمدن فرزندانش شاغل بوده است. به سراغ این زوج رفتیم تا از روزهای شیرین زندگی خود بعد از تولد سه قلوها بگویند. احدی در گفت وگو با ایکنا از همدان، اظهار کرد: 15 سال است که با همسرم زندگی مشترکمان را شروع کرده ایم و بعد از 15 خداوند به ما فرزند سه قلو عطا کرده است. وی گفت: خیلی ها به ما می گفتند ...
خانواده دار کردن 200 یتیم معلول/ فرشته ای که رسالتش مادری کردن است
هستیم باید به معنی واقعی مطیع او باشیم، خدا وقتی بچه ای را خلق می کند خواسته که او باشد و خودش روزی اش را می دهد و توان مادر را برای نگهداری و پرورش اضافه می کند. خدایی که از مادر مهربان تر است قبل از تولد، همه چیز را برای او در دنیا فراهم می کند؛ پس ترس معنایی ندارد. 200 فرزند یتیم نیازمند درمان صاحب خانواده شدند فکر می کنید خانم بشیرنژاد باز هم به سرپرستی کودکان بی سرپرست ...
سوختن و ساختن زن تبریزی زیر مشت و لگدهای همسرش / کمکم کنید!
ساله از سرنوشتش می گوید و ادامه می دهد: وقتی 19 سالم بود مرا به عقد همسرم در آوردند و تنها بعد از یک سال از عقدمان، پسرم به دنیا آمد و یک دختر 2 ساله نیز دارم. اوایل ازدواج زندگی معمولی داشتیم تا این که وقتی پسرم 6 ماهه بود، متوجه بوی در خانه شدم. بوی بد تریاک برام از هر آشنایی آشناتر بود، چرا که پدر شوهرم نیز تریاک مصرف می کند و من این بو را به خوبی می شناسم. به شکم اعتنا نکرده و برای ...
روحم همراه با فرزند سندروم داونم رشد کرد
کردم فرزند سندروم داون من پاسخی به خطاهایم بود. در همان حال و هوا بودم که یک خانواده در اتاق جدیدم منتقل شدند. مسئولان بیمارستان به من گفتند که این خانواده باید کنار شما جاگیر شوند و نمی توانید تنها باشید. وقتی وارد شدند من زی پتو رفتم و خودم را از دیدشان پنهان کردم. مادر خانواده به سراغم آمد و از من خواست تا با او صحبت کنم. از من پرسید چه شده است؟ داستانم را گفتم. از من پرسید کودکت راه می رود ...
این جملات اضطراب آور را به مادران شاغل نگویید!
شادتری برای پسرم باشم. البته فشار مضاعفی روی من است؛ بعد از 8 ساعت کار کردن تازه شغل دومم یعنی خانه داری شروع می شود و از طرفی باید به درس های پسرم هم رسیدگی کنم؛ اما هر طور شده با این موقعیت کنار می آیم. با این حال اطرافیان گاهی با اظهارنظرهای نابجا باعث می شوند، من احساس ناخوشایندی نسبت به خودم داشته باشم. خیلی وقت ها، مادر همسرم در نگهداری از پسرم به من کمک می کند که می دانم، کار سختی ...
کلید بهشت در دستان مامان زهرا؛ قصه ای که از اسم بُرد شروع شد!
سخت بود. من بچه روستا و توو کوه بزرگ شده بودم اما یهویی ازدواج کردم و منو بردن مشهد توو یه شهر بزرگ؛ 10 سال با مادر شوهر زندگی کردم . طاهره از 8 سالگی مادری کرده است اما نه برای بچه های خودش بلکه برای بچه های خواهرش و بعد از ازدواج هم بچه های مادر شوهر را بزرگ می کرده است: 8 سالگی پیش خواهرم بودم، خواهرم سالی یکی بچه میاورد؛ کهنه های بچه هاش رو من می شستم. بعد از ازدواج هم دو تا از بچه ...
عکس | ازدواج دختر محجبه آلبانی در حرم امام رضا(ع) | قبل از سفر به مشهد بوی امام رضا(ع) را حس می کنم
توانید بیایید. وی با اشاره به حس و حال و تجربه خود از زیارت کربلا ابراز کرد: 2 بار پیاده روی اربعین رفته ام، یک بار از طرف مدرسه و یک بار با همسرم، هربار که می رویم زیبایی خودش را دارد ولی بار اول یک سفر خاص بود چون سال قبلش تازه فارسی یاد گرفته بودم به همین دلیل من را پیش ایرانی ها نمی فرستادند و نگران بودند گم می شویم، سال بعد بدون این که کاری انجام دهم یا ثبت نامی، مسئول خوابگاه اطلاع ...
دستگیری قاتل کودک معصوم 7 ساله در یک اقدام پیچیده
یارانه بهمن یارانه بگیران اضافه شد | واریز یارانه معیشتی 2 میلیونی به دهک های 1 تا 4 | یارانه جدید ماهانه 5 میلیونی بحساب زنان سرپرست خانوار فرمانده انتظامی هرمزگان از شناسایی و دستگیری قاتل کودک معصوم 7 ساله در یک اقدام پیچیده و با بهره گیری از تجارب ارزنده و هوشمندانه کارآگاهان پلیس خبرداد. سردار غلامرضا جعفری فرمانده انتظامی هرمزگان امروز درباره جزییات پرونده قتل کودک 7 ...
شهریه طلبگی شبیه یک شوخی
پدرم دریافت می کند. من وقتی این را شنیدم خشکم زد. چطور می شود با این رقم ها یک زندگی را چرخاند؟ با خودم گفتم یعنی من 15 سال درس بخوانم و تازه به این حقوق برسم؟ با این فکر کنار آمدید؟ کنار نیامدم. زنگ زدم خانه و با مادر صحبت کردم که دوستم چنین چیزی می گوید. گفتم نمی توانم چنین چیزی را قبول کنم و در حوزه بمانم. مادر هم گفت هر طور که صلاح می دانی. پس کاملاً زیرکانه توپ را به ...
تاوان ارتباط شیطانی!
، درباره این حادثه وحشتناک به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: در یک خانواده 8 نفره زندگی کردم و تا مقطع کاردانی درس خواندم اما بعد از آن ادامه تحصیل ندادم و به پیشنهاد پدرم با دختر عمه ام ازدواج کردم چرا که پدرم اعتقاد داشت او تنها دختری است که عصای روزگار پیری من می شود و از من مراقبت می کند. ژینوس یک سال از من بزرگ تر بود و من هیچ گونه احساس عاطفی به او نداشتم و همواره ژینوس را مانند ...
فداکاری جوان فهرجی برای تعمیرلوله با غوطه ور شدن در آب سرد
تجهیزات ، مشکل قطع آب را با رفتن داخل گودال پر از آب رفع کرد. آنطور که مدیران فهرج می گویند به علت خرابی بیل مکانیکی، شرایط شیر فلکه ها و تجهیزات آبفای این شهرستان، این فرد برای حل زودتر مشکل چاره ای جز این اقدام نمی بیند. عبدالله دخت نیروی بخش اتفاقات آب و فاضلاب شهرستان فهرج است که با وجود کمبود تجهیزات در این شهرستان محروم و دورافتاده استان کرمان، خود آستین همت را بالا زده ...
مادام مارکو از حضرت مریم و زهرا(س) می گوید/ علاقه به رهبری مسلمان و ارمنی نمی شناسد
احساس میکردم روی هوا هستم؛ آن زمان یکی از خواهرهایم در استرالیا زندگی میکرد ولی به خاطر اینکه در آن روزهای سخت کنار من باشد، خانه و کاشانه خود در استرالیا را رها کرده و دست بچه و شوهرش را گرفته و به تبریز آمدند و سال ها به خاطر من در تبریز زندگی کردند. مادام مارکو از جایش بلند شده و آلبوم قدیمی اش را می آورد: این خواهرم است که الان آمریکا زندگی می کند، این هم خواهر دیگرم که به خاطر من به ...
علیرضا بیرانوند: دوست دارم پنالتی زدن را تجربه کنم / از مربی شدن پشیمان شدم!
گفتند علی مربی شده ولی به طور رسمی اعلام نمی کند. کمال هم به شوخی گفت علیرضا مدرک مربیگری خ ایران را دارد. (می خندد) در لیگ هم برد فوق العاده ای مقابل نساجی کسب کردید و قهرمان نیم فصل شدید. نیم فصل دوم را برای پرسپولیس چطور می بینی؟ فکر می کنم یکی از بهترین بازی های پرسپولیس در چند سال اخیر بود و فوق العاده کار کردیم. همه بچه ها عالی بودند و توانستیم یک برد پرگل را کسب کنیم. در ...
طعم شیرین جهاد مادرانه/ مادران برای آینده ایران نقش آفرینی می کنند
مدیریت کرده و جهت نگارش خبر نکته برداری می کردم هم سخت بود و هم شیرین؛ اگرچه به واسطه سروصدا و همهمه مهمان های کوچک خیلی از نکات را از دست می دادم، اما نکات بسیاری از صبوری، نگاه اعتقادی و جهادی مادرانه! مادران چند فرزندی باید خط شکن باشند سمانه مروتی مادر دهه هفتادی که امانت دار چهار فرشته زمینی آن هم دختر از شش ساله تا یک ساله است و به عنوان فعال اجتماعی و مسئول کانون دخترانه ...
ماجرای ساخت یادمان شهدای گمنام به دست حاج قاسم/ جلوه عینی وحدت ملی بر سر مزار سردار مقاومت
.... بعد گذر از یک میدان زیبا و چند ده پله، وارد محوطه گلزار شده ایم. گلزار شهدا در دامنه یک کوه کوچک قرار گرفته و همین موضوع در کنار شهدای ناب این دیار باعث باصفاتر شدنش شده. طرح یکسان سازی قبور که سال هاست مورد انتقاد دلسوزان فرهنگ جهاد و شهادت قرار گرفته و چند سال پیش نیز رهبر معظم انقلاب اسلامی درباره آن صحبت کردند، مزار شهدای کرمان را چند سال قبل یکسان کرده! درست مثل گلزار شهدای ...
نان حلال را از زیر چرخ و سوزن بدست آوردم
امروز فرصتی برای قدرشناسی از این بزرگ زنان تاریخ ایران است. محبوبه قربانیان یکی از زنان سرپرست خانوار است که نقشی پررنگ تر از نقش مادری را بر صحنه زندگی نگاشته و مهرمادری و قوت پدری را در هم آمیخته و به فرزندانش بخشیده است. محبوبه که به دلیل جدایی از همسرش وظیفه سرپرستی از تنها فرزندش را برعهده می گیرد ، با هنر خیاطی کسب و کاری راه انداخته است در مورد شروع کارش برایمان اینگونه ...
10 توصیه مهم به مادرها
توصیه را شنیدم فکر کردم شوخی کرده است اما سال ها بعد که خودم مادر شدم، دریافتم که اگرچه فراموش نکردن آب خوردن مشکلات بزرگ مادری را حل نخواهد کرد اما به بدتر نشدن شرایط کمک می کند. این یکی از معدود چیزهایی است که بعد از مادر شدن روی آن کنترل خواهید داشت. برای از دست دادن ها آماده باش اوایل دوران مادری ام بسیار غمگین می شدم. اینکه دخترم در حال بزرگ شدن بود و من آن عروسک کوچکی را که ...
حرف راست می گفت، حتی وقتی به ضررش بود
امیر دارد. بچگی و شیطنت هایش، خنده های کش دار و بلندش. مهربانی هایش. همه اینها فیلم سینمایی شده که او روزی چندبار نگاهش می کند. به یاد تخس بازی های او می افتد: امیر و احمد با هم 2سال فاصله سنی داشتند. مثل دوقلو بودند. تا قبل از اینکه مدرسه بروند نمی گذاشتم برای بازی بیرون از خانه بروند. ولی 8-7 ساله که شدند دیگر نمی شد در خانه نگه شان داشت. یک روز دوچرخه سواری می کردند و یک روز قایم باشک. با بچه های ...
ناگفته های مادران فداکار از مصائب و شیرینی پرورش معلولان
... از این دو مادر، درباره اولین واکنش پس از فهمیدن معلولیت فرزند و این که چگونه با این قضیه کنار آمدند، پرسیدم. طیبه: راستش یکی دو سال اول بعد از تولد فرزندم، کارم فقط گریه و فکر کردن به این بود که چطور باید با این موضوع کنار بیایم و مادری قوی برای فرزندم باشم. اما کم کم که فرزندم بزرگ تر شد، با خودم کنار آمدم و عهد بستم که تمام تلاشم را در جهت موفقیتش بکنم. مریم: زمانی ...
زندگی من از زمانی شروع شد که مادر شدم!
.... او که علت موفقیتش را مادر شدنش می داند می گوید: من در آن زمان وقفه ای بین مقطع کارشناسی و ارشد ایجاد کردم و وظیفه خودم دانستم زمان بیشتری را به خانواده ام اختصاص بدهم و حالا که خداوند هدیه بزرگ مادر شدن را به من عطا کرده، من نیز به نحو احسن از این هدیه استفاده کنم. که خداوند هم پاسخم را به خوبی داد و در جوانی به موفقیتی رسیدم که فکرش راهم نمی کردم! این بانو، نام فرزند اولش را فاطمه ...
روایتی از زهرا سلطان/ مادرانه های 5 نسل در یک قاب
...، آخر میمیرم و این وسایل جز هزینه چیز دیگری نیست، برای خودشان بخرند و شاد باشند. ننه سلطان دست دخترش را که کنارش نشسته را گرفته و می گوید: فاطمه سلطان وقتی به دنیا آمد من چوپانی می کردم، یکهو درد تمام وجودم را گرفت و متوجه شدم که بچه قرار است بیاید، همان جا بچه دنیا آمد،در پارچه ای پیچانده بودیم و عصر با یک بچه در بغل به خانه برگشتم. بوی آبگوشت کل خانه را فرا گرفته است ...
روایتی متفاوت از روز مادر در بخش بستری اطفال/ مادرها فرشته اند
درحال صحبت با تلفن می بینم. کاملا مضطرب به نظر می رسد و در حین صحبت کردن، چندین بار طول راهرو را طی می کند. بعد از قطع کردن تلفن به سراغش می روم. با تبریک روز مادر، جعبه شکلات را به سمتش می گیرم و از حال و احوال فرزندش می پرسم. با همان حالت نگران می گوید: خدا خیلی رحم کرد. دیشب به آبروی حضرت زهرا قسمش دادم که دخترم را نجات دهد. دخترم چند ساعتی مدام بالا می آورد آنقدری که کلی آب از دست داد. دکتر می گفت ...
حاشیه ای بر دلتنگی های مادرانه در روز "مادر"
امکانات رفاهی بیشتری در اختیارش قرار می گرفت. من برای اینکه بتوانم به لحاظ اقتصادی خودم را تامین کنم ساعات زیادی را باید سر کار بودم و نگهداری از یک دختر زیبای کوچک که فقط چهار سال داشت، آن هم دست تنها واقعا برایم سخت بود. صرفا به خاطر آرامش و رفاه حال جگر گوشه ام او را به خانواده پدری اش سپردم. گفتنش آسان است ولی آن روزها به قدری سخت گذشت که حتی یادآوری خاطرات برایم سخت است. ...
روایتی از شهادت غلامرضا بامدی
کارش که از کار او خیلی راضی بود گفت: آقای بامدی پروژه ای است در سنندج، بیا آنجا هم با من کار کن. برای همین سال 88 همسرم تنها آمد سنندج. برای عید نوروز آمدیم او را ببینیم که از این شهر خوشم آمد و خواستم بمانم پیش همسرم. از طرفی سه فرزند کوچک داشتم که بزرگ کردنشان بدون حضور پدر سخت بود. خانواده هم اهواز بودند و یک سالی که تنها مسجد سلیمان بودم خیلی سخت بود. دانشگاه می رفتم و در آموزش و ...
صلاح مرضیه شهادت بود/ داستان زنی که زندگی اش را راهی جبهه کرد
ولی عمده وقتش در جبهه می گذشت و در مدت چند سال زندگی مشترکمان اغلب اوقات در جبهه ها و یا در مدارس بود و دغدغه امور فرهنگی داشت. همسر شهیدم رازدار بود و خیلی از کارهایی که انجام می داد تعریف و تشریح نمی کرد، ما بعد از شهادتش متوجه شدیم مابین روزمرگی هایش به خانواده های بی سرپرست رسیدگی می کرد و به مردم احسان، یا مثلا دغدغه ایتام را داشت و خلاصه از این دست خیرخواهی ها در بساطش بسیار بود ...
ما فرشته نیستیم
و جوانی کنم، کلاس های مختلف بروم و به اصطلاح دنیا دیده شوم. بعد از اینکه در سن 17 سالگی ازدواج کردم مدام از سمت خانواده همسرم تحت فشار بودم که باید سریع تر بچه بیاورید. من هم فکر می کردم اگر این کار را نکنم در آینده برایم مشکلاتی ایجاد می شود و تحت تاثیر جو و از ترس حرف های دیگران در 18 سالگی دختر اولم به دنیا آمد. این مادر 28 ساله با بیان اینکه با این حال از اینکه زود بچه دار شدم ...
مهر مادری بر دل های قومسی/ روایت اسطوره هایی از جنس مهربانی
خرید آمده اند حتی با مادر. هدیه ای در خور مقام مادران پیدا نمی شود دختر جوان خانواده به خبرنگار مهر ، می گوید: ما امسال بهتر دیدیم که همراه مادر بیاییم و ببینیم خودش چه می خواهد تا برایش بخریم این طور حداقل شال و روسری مثل هر سال کادو نمی دهیم مادر لبخندی می زند روی بر می گرداند تا خنده اش را بچه ها نبینند از او می پرسم مادر کادو چه می خواهید با خنده ای می گوید: معلوم است طلا ...
گروههای جهادی یادگاری از مکتب سردار سلیمانی
ببینید چطور این ها کار می کنند ؟ این ها الان خانه هایشان می توانستند بمانند زمستان است چون ما که نمی توانستیم برای همه خانه بسازیم ما فقط برای یک عده خاصی که بی سرپرست و بدسرپرست بودند و زیر نظر کمیته بودند و این حرکت بچه ها باعث شد یک جنب و جوشی در روستای ورزقان افتاد و همه شروع به کار کردن کردند. جلوی چشم خودم پدر به بچه اش می گفت ببین غیرت را باید از این ها یاد بگیرید . شروع کردند و آنها از ما ...