سایر منابع:
سایر خبرها
رمضان از نگاه مهمان های کوچک خدا/ 30 هزار روزه دار از نسلی که می گفتند دین دار نیستند!
یعنی این رو نمی دونی؟ نباید آب بخوری حتی اگه گرم باشه روزه با همین چیزاش قشنگه! حاضرم هرچی ثواب تو کل عمرم کردم بدهم تا امام زمان ظهور عج کند برای مصاحبه مهمان جمع چندنفر از روزه دارهای کوچک خدا که همکلاسی نیز هستند می شوم و می پرسم کی امسال روزه گرفته؟ دست هایشان را بالا می برند و کنار گوشم جیغ می زنند مااااا.... قول می دهم با همه شان مصاحبه کنم. اما این که اول پای حرف های کدام ...
شهید برونسی، چطور از دست این زن فرار کرد؟
بودم که به تمسخر گفت: بچه دهاتی! سر عقل اومدی یا نه؟ جوابش را ندادم. کفری تر ادامه داد: انگار دوست داری برگردی ویلا؟ عرق پیشانی ام را با سر آستین گرفتم. حقیقتا توی آن لحظه خدا و امام زمان (عج) کمکم می کردند که خودم را نمی باختم. خاطرجمع و مطمئن گفتم: این هیجده تا توالت که سهله جناب سرگرد، اگه سطل بدی دستم و بگی همه این کثافت ها رو خالی کن تو بشکه، بعد که خالی کردی تو بشکه، ببر بریز توی بیابون و تا ...
افطاری دلچسب درجمع بچه هایی ازجنس تماشا
خانواده ها می روند وشام می خورند ولذت می برند. ساعاتی برای استراحت مادرها درهمین حین صحبت دو مادر سرمیزما گل انداخته است، یکی شان تعریف می کند آره خدا خیر بده به خانم قزوینی پسرم را سپردم بهش و رفتم عروسی، خیالم از بابتش راحت بود و مادر بعدی تایید کرد و گفت: منم چند وقت می خواستم برم دندون پزشکی بردم مرکز خانم قزوینی و بعد ادامه داد حتی ما مدتی امکان پرداخت هزینه نگهداری را ...
خالق تصاویر جاودان به رنگ شهدا
.... استاد افجه ای تاریخ برپایی نمایشگاه را پرسیدند. گفتم: چند روز دیگر است و فرصت چندانی نمانده است. گفتند: کاش زودتر می گفتید تا حداقل بتوانم با شما همکاری کنم. یک روز قبل از نمایشگاه یکی از دوستانمان آمد و گفت یک بنده خدایی در ساختمان دنبال شما میگردد. رفتم، دیدم استاد افجه ای آمدند همراه با یک تابلوی بزرگ. این تابلو را با اتوبوس خودشان از تهران برای نمایشگاه به کاشان آورده بودند ...
روایتی از خوان گسترده خالق برای مخلوق های 9 ساله/ با افتخار روزه اولی هستم!
طنین انداز می شود و خب کیست که دلش برای کَرَم و بخشش امام حسن آب نشود؟ اینبار من هم از ته دل هم نوا با بچه ها می خوانم "جهان را به پات می ریزم حسن، آقای مهربون عزیزم حسن..." و با تمام وجودم برای این لحظه ذوق می کنم. سریع به خودم می آیم که حواست هست برای عکاسی به اینجا آمده ای! خوشحالم که به امر خدا عمل می کنم حاج آقای سخنران مجلس یک مسابقه بین 4 دختر و 4 پسر ترتیب می ...
اینجا دختران مهمان امام زمانند/ مهمان خوب خدا سلام، خوش آمدید
پنج نفر از خانم ها که خادمین سفره افطار بودند تشکر و قدردانی کرد و گفت: جمع دخترانه خیلی خوبی بود. خوشحال شدیم که در این مسجد ما هم سهمی از سفره افطاری داشتیم مخصوصا که ما مهمان ویژه خدا و امام زمان ( عج) بودیم. فاتحه ای هدیه به مادر بزرگ و پدر بزرگ حالا سفره های افطار جمع شده و دخترها دور تا دور مسجد نشسته اند خانم پورشیر برای آنها خاطراتی از جنس فرهنگ تعریف می کند. ...
روزی که حاج قاسم بر دست مدافع حرم بوسه زد
برای چند ثانیه هم که شده او را در آغوش بگیرم. همزمان گفتم حاجی یک ماچی به من بدهید، رفتم! در جا خشکم زد! ایشان را در آغوش گرفتم و صورت شان را بوسیدم. اما یکهو حاج قاسم خم شد و دستم را بوسید! در جا خشکم زد و به یکباره منقلب شدم. حتی الان که دارم این خاطره را تعریف می کنم دست و پایم را گم کرده ام. آن لحظه هم نفهمیدم باید چه بگویم و چه واکنشی نشان بدهم. آمدم دستم را بکشم گفتم مبادا ...
رونالدو به خاطر این دختر، خودروی پورشه خود را نصف قیمت فروخت!+ عکس
این دختر زیبا را برایش پیدا کند ماشین 60000 پوندی خود را با نصف قیمت به او می فروشد. سنگ تمام خانم بازیگر مشهور برای جشن تولدش+ تصاویر راد در حالی که می خندید حکایت باورنکردنی و جالب مربوط به سال 2009 را در طی مصاحبه ای با پادکست Undr The Cosh فاش کرد و گفت که چگونه در عرض 24 ساعت پول خوبی به جیب زد. او با یادآوری آن روزها گفت: در ماه مارس/آوریل بودیم و می دانستیم که رونالدو ...
آرزوی روزه دار کوچک برای اقتدا به رهبر!/ نماز عیدفطر و اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل ما
مهمان جمع شان کرد. بین روزه دار های کوچک خدا نشستم و پرسیدم: سمانه حتما حسابی ماه رمضان بهت سخت گذشته که منتظر عید فطری! ابروهایش را بالا انداخت و سرش را به نشانه یک نه قاطع تکان داد: نه خیرم اصلا هم سخت نگذشت. خیلی هم خوب بود اصلا هم دوست ندارم تمام بشه. من فقط بخاطر نماز عیدفطر می خوام زود زود عید بشه. دست گذاشته ام زیرچانه ام و به حرف هایش گوش می دهم. نیازی نیست از اشتیاقش برای آمدن ...
برادران عباسی اعتبار محله بودند | چرا به این هشت برادر هفت کچلون می گفتند؟
بچه محل هفت کچلون است. آن بازاری هم تا اسم برادران حاجی عباسی می آید، هرچه آن جوان برای کاسبی لازم داشت به او می دهد. تا اینکه بعد از گذشت چند سال که پول آن بازاری را نمی دهد، مالباخته به مغازه پدرم می آید. وقتی مشخصات آن مرد را می دهد و ماجرا را برای پدرم تعریف می کند، حاج احمد که آن جوان را می شناخت، می گوید "این فردی که مشخصاتش را دادی بچه محل من است. حکما وقتی اسم من را آورده پناهی نداشته. حساب ...
مادر جان! زمانی گریه کن که مردها غیرت را فراموش کنند و زن ها عفت را!
؛ مگه نه مرتضی؟ آقا مرتضی سرش را روی سینه اش پایین انداخته بود و تسبیح را بین انگشت هایش می چرخاند: اصلا قرار نبود بیایم اینجا. تو حرم امام رضا (ع) عقد کردیم و شیش ماه بعدش رفتیم سر خونه و زندگیمون. ساجده هم درگیر پایان نامه اش بود و من سر کارم. هر وقت هم بین خونواده هامون بحث ماه عسل باز می شد با مِن و مِن می گفتم اولین فرصت می ریم کیش یا یه جای خوش آب و هوا اما انگار هیچی دست خودمون ...
تصاویر | طلبه ها در ساحل دنبال چه هستند؟ | می گفتند جای طلبه ها ساحل نیست...
تفرج گاه ها بین مردم می رفتیم و کار تبلیغی انجام می دادیم، می دیدیم آنها از کار ما رضایت دارند، تغییر را در حال و هوای مردم حس می کردیم. یعنی می دیدیم با همین برنامه ما، یک نفر با دین آشنا می شود، یک نفر با خدا و پیغمبر آشنا می شود و... *حاج آقا! اجازه بدهید اینجا ما خودمان را به جای آن افراد بگذاریم و از شما بپرسیم: چرا ساحل؟ چرا جنگل؟ چرا تفرج گاه ها؟ امروز تقریباً همه متوجه شده اند که ...
روایتی از شوخی آیت الله طالقانی با دخترخاله بی حجابش
بفرمایید ، (خنده) دختر خاله هم عقب عقب رفته بود و گفت منتظرم طاهره برای من چادر بیاورد ، آقا گفت از کوچه آمدی همه شما را دیدند من یکی گناه کردم شما را ببینم . (خنده) خیلی برای هایده خانم و ما جالب بود. آقا می گفت خود جوان ها باید به مسائل دینی شان برسند و رعایت کنند امری و دستوری جواب نمی دهد. بیشتر ...
روایت دیدار اول
بافتنی مشکی به سر دارد وارد می شود، حدس می زنم که موذن باشد؛ چراکه تا اذان چند دقیقه ای بیشتر وقت نمانده است. بیانات آقا تمام می شود و صف های نماز جماعت شکل می گیرد. همه دوست دارند صف اول و نزدیک ترین به آقا باشند. آقا نماز را زیاد طول نمی دهند و بعد از نماز به سمت پسران می روند و با آنها خداحافظی می کنند؛ اما چفیه اش روزی یکی از دخترها می شود. عوامل خانم می گویند که برای صرف افطاری به طبقه ...
بلندای عطر مقلوبه خرم آبادی ها تا بیت المقدس
کردن بهشت است خانمی که از مجارستان آمده بود می گفت ایران برای زندگی بهشت است فرصت را غنیمت شمرده و نزدشان می روم، سلام بچه ها، خوبین، ماشاءالله به این همه انرژی. می خندند و می گویند: سلام خانم، می خواهم که اسمشان را برایم بگویند: من ستایشم، منم ضحی، کوثر هستم، اسم منم نیکاست خانم. روزه اید بچه ها؟ با هم دوستید؟ می گویند: آره خانم روزه ایم، هم دوستیم هم ...
نقطه، سرخط!
نشان می دهد و روی یکی از صندلی ها می نشیند برای دمی آساییدن. از خانم ها که سنش را نمی پرسند. با خنده و همان خوش رویی ابتدایی جواب می دهد: به روایت شناسنامه 68ساله ام. اما خودم 65 ساله ام. قدیم ها دخترها را بزرگ تر می گرفتند تا زودتر شوهر کند. بیست سال از آن شبی که همه زندگی اش روی سرش آوار شد، می گذرد: ساعت 9-10شب بود. بعد از چند روز شوهرم زنگ زد. نزدیک به یک هفته بی خبری از مرد خانه ...
کتاب همسایه های خانم جان برای آیندگان نگارش شده است
زینب عرفانیان نویسنده کتاب همسایه های خانم جان در گفتگو با خبرنگار خبرگزاری صداوسیما هدف خود را از نگارش این کتاب نشان دادن تفاوت جبهه حق و باطل دانست و افزود : من این کتاب را برای مخاطبین فعلی ننوشتم بلکه برای نسلی نوشته ام که جنگ ندیده اند؛ امام را نمی شناسند، با داعش آشنا نیستند و قرار است 20 سال دیگر طبق این کتاب ها ما را قضاوت کنند. وی گفت: شاه بیت این کتاب از تفکر اسلامی و تفکر حاج ...
پشت پرده کشتی ایران با منصور برزگر/ "دستگاه تست دوپینگ جدیدی سوخت!"
ایران کاوه خدا بیامرزد اصغر قندچی دیزل ماک را می ساختند که آن زمان در دوراهی قپان(محله قدیم تهران در خیابان قزوین) بود. 19 یا 20 سالم بود یک روز من را دفتر صدا کرد، گفتم نکند باز کاری کردیم می خواهند من را اخراج کنند! گفت تو کشتی گیری، گفتم بله. بعد سوالاتی کرد و گفت این ها همه بی عرضه اند، تو بشو رییس خط. یک دفعه 10 تا کارگر را زیر دست من گذاشت. ما شاسی جمع می کردیم. بعد رفتیم جاده کرج روبروی ایران ...
ماجرای پیچی که گرای رزمندگان را می داد
، بریم کنار آب بشینیم. از قضا پیرمردی بالای دست ما نشسته بود و لباس می شست. به آقای ریاحی گفتم: بلند شو بریم کمی بالاتر بشینیم؛ چون اینجا آب کف آلوده. کمی بالاتر آمدیم و زیر سایه درختی نشستیم. غذا را باز کردیم و هنوز یکی دو لقمه بیشتر نخورده بودیم که ناگهان هواپیمای عراقی آمد و در یک لحظه گویی همه جا تاریک شد! آن روز چه روز سختی شد! با بمب های خوشه ای بمباران کرد. بچه ها اصلاً ...
مسافرهای باحجاب این راننده تاکسی، میهمان امام زمانند
ایرانی حرف میزند و حاج قاسم با چه غیرتی از دخترانش سخن می گوید، این مرزی است که به دست ما و به رشته ی جهالت و نقش متعفن دشمن جغرافیای ایران به دار قالی تجزیه ی مام دلیران درآمده است، هیچ کس مقصر نیست، ما فقط حواسمان نیست که چه ذات نوع دوست و مهربانی را از ما به مرزهای بزرگ جدای بدل کرده اند. میهمان امام زمان هستید داشتم هزینه سفر را برخط پرداخت می کردم که این آقای جوگندمی ...
کتک خوردن ستاره سادات قطبی از آقای مجری ! / خانم مجری از طلاقشان پرده برداشت !
دفاع کنم و چیزی بگم هرچی میگفت میگفتم چشم.ازش میترسیدم.خیلی میترسیدم رفتیم عید دیدنی،ازم پرسیدند صورتت چی شده؟منم خندیدم و گفتم افتادم تو جوب صورتم رفت تو شاخ و برگ درختااونا هم پوز خند زدن که آره تو راس میگی!جای ناخن و چنگ خیلی مشخص بود ولی هیچی به روی خودم نیاوردمو گفتمو خندیدم! شب وقتی امیر علی رو خوابوندم رفتم تو فکر به خدا گفتم خدایا ازخودم بدم میاد،از بابای ...
چطور فرزندم را با امام زمان(عج) آشنا کنم؟
ساده برای بچه ها از امام داشته باشیم. با بچه ها به زبان خودشان حرف بزنیم تا بهتر متوجه بشوند. مثلا بگوییم:امام یعنی کسی که بعد از پیامبر از طرف خدا برای هدایت و راهنمایی ما انتخاب شده. ائمه آمدند که ما را به سمت خوبی ها راهنمایی کنند و راه درست را نشان مان دهند. ما باید به حرف ائمه گوش بدهیم. در هر زمان یکی از امامان در بین ما بودند و ما را هدایت می کردند امروز آخرین امام از گنجینه چهارده معصوم در ...
یاد ها و یادمان های عیسای روح الله
گرفتم و با هم رفتیم خدمت امام و ایشان خواب بود. تا رفتم بالای سر تخت امام، این بچه خودش را از بغل من کشید و روی ایشان پرت کرد! امام ناگهان از خواب پریدند و این بچه را گرفتند و بوسیدند. بعد از پایان نماز و تعقیبات، می آمدند و با خانم شان ناهار می خوردند. حدود یک ساعت هم میل کردن ناهار و هم صحبتی شان طول می کشید. بعد هم می رفتند و تا ساعت چهار بعدازظهر، استراحت می کردند. سپس بلند می شدند و باز نیم ...
سرداری که از حدود الهی کوتاه نمی آمد
باشد که حاج حمید برود یا بماند، اجازه نمی دهم که برود. نمی دانم برای کجا داشتند فیلمبرداری می کردند و این بنده خدا توقع داشت که من هم همان حرف را بزنم. گفت، خانم تقوی! حواست هست؟ شهادت است. آرزوی همه مسلمان هاست. گفتم، شما اول جواب مرا بده. اگر شما یک چیز خوب داشته باشی، حاضری آن را به کس دیگری بدهی یا ترجیح می دهی برای خودت نگه داری؟ گفت، بله، ولی این مسئله اش از شهادت جداست. گفتم، نه ...
خاطرات امیر دادبین از پخش اعلامیه ها و نوارهای سخنرانی امام در پادگان ارتش، شکنجه و خلع مسئولیت به دلیل ...
دارید که نگفته باشید؟ امیر دادبین: یکبار داشتیم می رفتیم طرف میاندوآب، یک پایگاهی درگیر شده بود و چند شهید داده بود. من احساس کردم که شهید صیاد یک مقداری تو فکر رفتند. ایشان پشت فرمان بودند و من بغل دست شان نشسته بودم. من فکر کردم که یکجوری ایشان را باید از این وضعیت ناراحتی دربیاورم. (ببخشید بی ادبی می شود) گفتم تیمسار من می خواهم یک زن دیگر بگیرم. (حاج خانم اینجا نشسته اند و می دانند ...
عجیب ترین دروغ های بچه های ایرانی به خانواده ها چیست ؟
اعترافات هست که گفتنش کمی آسان است. البته این آسانی به مرور زمان بستگی دارد. این اعتراف ها همان دروغ هایی هستند که همه ما در کودکی به بقیه به خصوص به پدر و مادرمان گفته ایم. ترسِ ناشی از این اعترافات به مرور زمان و با بالاتر رفتن سن و سال کمتر می شود. اما باز هم برای خیلی ها سخت است. مگر این که در فضایی متفاوت ابراز شود. مثلا در جمع دوستان یا جایی که پدر و مادر نباشند! این اتفاق در ...
دو خواسته حاج قاسم از خداوند برای خدمت به انقلاب اسلامی
؛ یعنی همه جوارحشان در خدمت فرمان امام بود. پنجمین خصوصیت آن ها اخلاص در عمل بود. معاون هماهنگ کننده سازمان بسیج افزود: صحنه های عاشورا در طول تاریخ جز در هشت سال جنگ تحمیلی دیگر تکرار نشد. بچه های شما هم برای جان دادن در راه خدا از هم سبقت می گرفتند. وی ادامه داد: در اغتشاشات اخیر عده ای از دشمنان ما را با مغول مقایسه کردند. من تاریخ مغول را خوانده ام. قومی که به بخشی از ...
معجزه ای که شهید همت را برای ملت ایران نگه داشت/ تلخ ترین دوران زندگی شهید به روایت خودش
به این سفر برود. در راه مشکلی برایش پیش آمد، وقتی به کربلا رسیدند، نزد دکتر رفت و دکتر ها هم اطلاع دادند که جنین مرده است. پدر شهید ماجرا را اینطور روایت می کند: خانم گفت هرطور شده، من را به حرم برسان. زیر بغلش را گرفتم و او را کنار ضریح امام حسین (ع) بردم. او را تنها گذاشتم و گوشه ای برای زیارت رفتم. فردای آن روز وقتی از خواب بیدار شدیم، خانم گفت چه خواب شیرینی دیدم، الآن دیگر م ...