سایر منابع:
سایر خبرها
لحظات پر استرس یک زن بعد از قتل شوهرش و دفن جسد در جنگل / لحظه به لحظه به سیما چه گذشت؟
، یادش نمی آمد دیشب کجا جسد مسعود را برده، پس راه خانه را پیش گرفت، سعی کرد همه چیز را عادی جلوه دهد، علیرغم نگاه نگرانش، به تهران رسید، خانه پدری اش، با هیچ کس حرفی نزد، یک راست رفت توی اتاق نوجوانی اش و کز کرد گوشه تخت، سردش بود، چشمانش را بست و همه چیز تاریک شد. با صدای آرام مادر، سیما چشمانش را باز کرد، خواب می دید؟ نه، مادرش کنار اتاق ایستاده و گریه می کرد، پدر پیرش دست بر دست می ...
باور های غلط را باور نکنید
چند ماهی ندیده بودمش. با هم دوست قدیمی بودیم. اولین چیزی که در آن لحظه به ذهنم رسید، ظاهرش بود. انگار آب زیر پوستش دویده بود. کلی چاق شده بود و قیافه اش دیگر مثل سابق نبود؛ جوان تر شده بود و خیلی بهتر. دل مشغولی همیشگی من لاغری بیش از اندازه بود. با تعجب گفتم: محسن چه کار کردی که این قدر روی فرم اومدی؟ چطوری این قدر چاق شدی؟ گفت: می خوای تو هم مثل من یه کم جون بگیری و روی فرم بیای؟ گفتم: آره ...
مسافرکشی کردن یک روحانی در مسیر تهران-قم سوژه شد + عکس
اکنون همراه و همدلم هست و با درس و کار من موافق است، ولی خب یک نکته را هم بگویم بد نیست، برخی از مردم در سال های اخیر علیه روحانیت حرف هایی می زنند که دردآور است، من منکر این نیستم که عده ای در این لباس به خطا رفته اند و کارهایی کرده اند که نباید می کردند، اما نباید آن خطا را به اسم اسلام گذاشت و اصل آن را زیر سوال برد بلکه آن را باید به اسم من نوعی نوشت. بدترین اتفاق زندگی ام وقتی بود ...
نقشه کثیف برادر کوچک تر برملا شد/ او در نبود برادرش به خانه اش رفته بود و...
همسرش پای در خانه برادر بزرگترش گذاشت اما رفتار آرمین و همسرش تغییر کرده بود و حرف های عجیبی می زدند تا این که مهرداد درباره چگونگی خرید خودرو از آرمین سوال کرد. آرمین شروع به داستان سرایی کرد اما هر چه او بیشتر حرف می زد مهرداد بیشتر به او شک می کرد تا این که فردای آن روز از برادرش خواست به کارخانه بیاید. آرمین پس از پایان کارش به کارخانه برادرش رفت، همه چیز عادی به نظر می رسید ...
پیکر خسرو حسن زاده به خانه ابدی تشییع شد
شدم او نقاش معمولی نیست. او کار های بزرگ دوست داشت. پرسید تو چه کاره ای؟! گفتم عکاسم. آن زمان در مجله تصویر با آقای صمدیان کار می کردم. می خواستم متوجه شوم که نقاش اتفاقی است یا خیر؛ بنابراین پرسیدم کار های دیگر هم داری؟! گفت بله و ادامه داد که آیا از نقاشی هایش عکاسی می کنم؟! فهمیدم آدم تنهایی هم است. قبول کردم و برای عکاسی کارهایش رفتم. کارهایش از آدم های اطراف زندگی و روزمرگی آن ها بود. از ...
شب خاص کیارستمی
؟ چقدر فیلم خوبی بود. گفتم واقعا این فیلم را دوست دارید؟ جواب مثبت داد. پرسیدم که اگر این را دوست دارید چرا فیلم گل و بلبل می سازید؟ فیلم معترضانه نمی سازید؟ گفت: سی سال پیش این حرفِ تو را به کارگردانی زدم و او جوابی داد که من گوش ندادم. حالا به تو می گویم، می خواهی گوش کن، می خواهی گوش نکن. اگر در جمعی برویم و به آدمی که خیلی بد است، دائم بگوییم خیلی بد هستی و ... فایده ندارد، اما اگر به ...
درخواست طلاق به خاطر عروسک بازی همسر
لقمه تو و خواهرت بود، تو من را بدبخت کردی؛ وگرنه من اصلا آدم ازدواج کردن نبودم. این قدر به من گفتی که من مجبور شدم قبول کنم. این حرف ها گفت وگوی این پسر جوان تقریبا 26ساله بود که توجه من را جلب کرد. جلو رفتم و پرسیدم ماجرا چیست. پسر جوان به اسم نوید گفت: چی بگم آقا برو از یگانه بپرس تا بهت بگه چه کارا می کنه که منو خسته کرده. برو ازش بپرس چرا آن قدر بچه بازی از خودش درمیاره. آخه کسی که ...
داروی بیهوشی باشد برای کسانی که زخم عمیق تر دارند
، گفتم: خون! بعد شروع کرد از او سوال کردن. آن بسیجی می گفت: من یه هفته اس اینجام، منو روی همین تخت به حال خودم گذاشتن. طی این مدت چند بار گفتم که دست های خونی منو بشورین، اما کسی به حرفم گوش نداد و من با همین دست ها غذا می خوردم... حاج احمد رو کرد به من و گفت: - مگه روز اول که تو رو فرستادم این جا، نگفتم چه مسئولیتی داری؟ - برادر احمد! این جا مدیریت تشکیلاتی داره ...
اولتیماتوم استقلال به بیرانوند و مذاکره با دروازه بان اسپانیایی
نباید بیشتر منتظر -بیرانوند- بمانیم”. نکونام گفت “ان شاءالله امروز به نتیجه می رسیم “. مهدی قایدی ؛ تماس ناموفق با امارات درباره قایدی به مدیر برنامه اش پیشنهاد دادیم. (امیری در این هنگام شماره تلفن قایدی در امارات را مقابل هواداران می گیرد که بازیکن استقلال پاسخ این تماس را نداد) حسین زاده؛ درخواست 800 هزار یورویی باشگاه بلژیکی! حتی دیروز نکونام امیرحسین حسین زاده را خواست. نامه زدیم. بازیکنی که پارسال استقلال 250 هزار یورو فروخت را الان باشگاه شارلوا با منت به ما می گوید 800 هزار یورو برای رضایتنامه اش بدهید. ...
خون آرمان چشم ها را به روی حقیقت باز کرد
همانجا مخالفت کردم و گفتم: مامان جان تو چرا؟ تو درست را بخوان، این همه نیرو هستند. بالاخره از تو بزرگترها، نیروی انتظامی و مسئولین هستند. شما ها چه کار می توانید بکنید؟ ایشان گفت: اگر همه مادر ها اینطور فکر می کردند، که معلوم نبود الان کشور دست چه کسی بود؟ عاقبت زنان و کودکان چه می شد؟ اگر آن زمان که کشور در جنگ بود و دشمن تا خرمشهر پیش آمده بود، مادر ها و پدر ها اجازه نمی دادند که فرزندانشان به جبهه ...
پیام تبریک روز قلم 1402 به نویسنده و استاد با عکس روز قلم مبارک
رغم محیط در همه جایی هر آنچه حق بپسندد به حقِ حق بنویسم روز فکرهای خلاق، روز اندیشه های نو، روز تو، روز قلم مبارک تبریک روز قلم به استاد با قلم به دست گرفتن بیشتر از تفنگ به دست گرفتن به نتیجه می رسی روز قلم مبارک تبریک روز قلم به شاعر عشق قلم میزند و قلم نقش عشق را عشق آفریننده و محرک است و قلم ابزاری است برای ...
متین ستوده ام خودش فریتاد زیر تبغ جراحی | رونمایی متین ستوده از چهره بعداز عمل بینی اش همه را میخکوب کرد
ار ساده ای نیست. متاسفانه من سال ها قبل خاله و دختر خاله ام را از دست دادم و این موضوع تا مدت ها روی روحیه من تأثیرات منفی گذاشت اما چیزی که به من تلنگر اساسی زد و باعث تغییر جدی نگاهم به مرگ شد مرگ یکی از پسران جوان فامیل بود که به تازگی ازدواج کرده بود و هیچ کس در بدترین شرایط ممکن هم فکرشو نمی کرد که او ممکن است فوت کند اما او در یک تصادف درگذشت و این اتفاق باعث شد که من به این حقیقت که مرگ ه ...
روایتی از شهیدی که منافقین زنده زنده سرش را بریدند
. دست خودش هم نبود، محمد را دوست داشت و در به در، دنبال بهانه می گشت برای اینکه شاید محمد دوباره همان محمد سابق شود نه اینکه تا ابد، منافق بمانَد. آقا ذات اله به همین امید، شال و کلاه کرد و رفت دیدن حاج محمدیان در سپاه. اولش چیزی نگفت ولی بعد از چند دقیقه مِن و مِن، دلش را به دریا زد: حاج آقا، چیکار کنیم؟ آبجیم طلاق می خواد. حاج آقا تسبیحش را روی میز گذاشت و به قاب عکس امام (ره) روی دیوار ...
یادی از محمدرضا آقاسی، شاعر آیینی مذهبی که با شعرخوانی های حماسی اش به نامی ماندگار در میان شاعران آیینی ...
...؛ یوسفعلی میرشکاک روایت می کند: آن وقت هایی که مسئول شعر در روزنامه کیهان بودم، یک روز محمدرضا آقاسی آمد آنجا. شعرهایش را ارائه کرد. من نگاهی کردم و پاره اش کردم و انداختم توی سطل آشغال بغلی. آن روز ها خیلی تند برخورد می کردم، با همه خلایق. اما او بر خلاف خیلی ها که ناراحت می شدند، خندید و گفت: خب مثل اینکه این اشعار هنوز مالی نیست! چه کار باید بکنم؟ گفتم: تا کجا می تونی بیای؟ گفت تا ...
مادران و همسران شهدا صبورانه در دوران دفاع مقدس یار و یاور رزمندگان خود بودند
دست دشمنان می افتد از نوجوان تا پیر همه با در این دفاع مقدس شرکت کنیم. این همسر شهید افزود: مسعود یک سال و اندی داشت و وابسته پدر شده بود وقتی فریدون می رفت دو شبانه روز فقط گریه می کرد عکس پدرش را کنارش می گذاشت و با گریه به خواب می رفت. وی گفت: روز ها می گذشت و سختی زندگی زیاد تر می شد. ما نمی دانستیم که فریدون فرمانده است. یک روز آمد و به مادرش گفت مادر جان می خواهم بچه ها ...
علت شوک برانگیز دزدیدن یک دختربچه همه را به گریه انداخت
همسرش را از دست می دهد و خودش می ماند و چند کودک قد و نیم قد. می گوید: آن پنج روز که از ستایش بی خبر بودیم جان دادم، آتش گرفتم... خواهر و برادرهایش فقط اشک می ریختند... گفتم دخترم را با ماشینی زدند و رفتند، بلایی سرش آوردند، از بی خبری مردم. همسایه ها برای من گریه می کردند و می گفتند بمیریم برای بختی که داری... . ستایش 10ساله در یکی از مراکز مردم نهاد نزدیک خانه درس می خواند؛ اما بعد از ...
بازیکنی که رفت، تیمی که از غصه سقوط کرد
م دعا کنید. گفتم محمد تو قوی هستی. قوی بمان. اما انگار دیگر رمقی برایش نمانده بود و در برابر تقدیرش تسلیم شده بود. آخرین عکسش را که استوری کرد و در فضای مجازی ترند شد همه ما را شوکه کرد و همین دیشب که تلفنم زنگ خورد و خبر کوتاه و سنگین بود: "محمد عباس تبار مانند پرتاپ اوت های معروفش پر کشید." چشم هایم پر از اشک شد. تنها چیزی که در این دنیا می توانست محمد را شکست دهد سرطان بود و لعنت به ای ...
اصول و آداب فرزند پروری ( قسمت اول )
دلخواه کودک شما خواهد بود. با یکدیگر به گلدان ها آب دهید. بگذرید او نیز خود به تنهایی به چند گلدان آب دهد. زمان آب دادن به گلدان ها حتی می توانید با کودک تان آواز بخوانید و یا شعر های مهد کودک را با شادی زمزمه کنید. می توانید با هم قاب عکس ها را تمیز کنید، میوه ها را بشویید و سالاد و ژله درست کنید، البته با مراقبت و مواظب بودن از شیرین ترین ثمره زندگی تان. بیشتربخوانید: ...
شهید 16 ساله ای که حاج قاسم شیفته ایثارش شد +نحوه شهادت
را خیس کردم و به دهان ایشان گذاشتم. از شدت درد آن را به دندان گرفت و فشرد. آن لحظه به خوبی حس کردم که او چه دردی را تحمل می کند. باید می رفتم حاج محمد میرزایی فرمانده گردان بود و باید به ادامه عملیات می پرداخت. خودش می گوید: چاره ای نبود و باید از پیش علی آقا می رفتم. به او گفتم الان بچه ها، خط دشمن را می شکنند و آن وقت امدادگر ها را می فرستم سراغت تا تو را به عقب منتقل کنند ...
خانه ای به رنگ بندگی | امانت دار آبروی مردم هستیم
.... می گوید: 2 دختردارم و 3 پسر. سال ها پیش درد دخترم غم روز و شبم شد و یا زهرا گفتم و شفا گرفت و از آن روزبه بعد بساط خیروبرکت در این خانه به پا شد. سال ها پیش حال دخترم بد شد. دکتر بردیمش و در کمال ناباوری متوجه شدیم سرطان دارد. همین باعث شده بود نتواند بچه دار شود. دست به دامن فاطمه زهرا (س) شدیم. دخترم شفا گرفت و باردار شد. اسم پسرش را علی گذاشتیم. همان روزها یک مراسم روضه خوانی راه ...
پسر پدر را راضی کرد به جبهه برود
رفتن به جنگ با بعثی ها از خاک و ناموس خود دفاع کنیم. حسن دو سه روزی نزد ما در خانه ماند و پس از باز شدن مسیر؛ مایحتاج موردنیاز ما را تهیه کرد و با خوشحالی دوباره به جبهه بازگشت. من به همراه دو دختر و سه عروسم با هم در خانه ای در روستای قوچ حصار (در نزدیکی شهرری) زندگی می کردیم؛ شما تصور کنید چقدر سخت است من باید حواسم به همه آنها بود، تا احساس خلأ در زندگی نکنند. آن زمان به ...
مرد مشهدی زنش را با کتک سیاه و کبود می کرد/ بچه چرا شبیه بابا نبود؟
این که بالاخره تحمل مادرم به سر رسید و طلاق گرفت. مادرم که نمی توانست از فرزندانش چشم پوشی کند، سرپرستی من و دو برادرم را به عهده گرفت و با خیاطی در منزل مخارج زندگی را تامین می کرد. او همه سختی ها را به جان خرید اما نمی گذاشت چشمان ما اشکبار شود. بالاخره ما هم بزرگ شدیم و تحصیل کردیم. سال آخر دبیرستان بودم که یکی از آشنایان مادرم مرا برای برادرزاده اش کرد. سیما با مادرم دوست ...
زندگی اینجا در جریان است اما زیبا نیست
او می گوید: 59 ساله هستم، شغلم طراحی کفش بود، خانواده ای ندارم به دلیل اینکه بچه دار نشدیم همسرم دیگر تمایل به زندگی با من نداشت، برادرم و دوستانم به دیدنم می آیند. او اضافه می کند: با وجود امکانات کمی که این مرکز دارد باز هم راضی هستم، ولی داشتن خانه و خانواده طعم دیگری دارد، پنج سال است که بیماری ریه و دیابت دارم، قبل از اینکه به اینجا بیایم برادرم از من مراقبت می کرد ولی الان به دلیل ...
مرد شیطان صفت دختر جوان را به بهانه سفر به ترکیه بی عفت کرد / لج بازی با پدر و مادر کار دستش داد
.... بیشتر به خاطر بی عرضه بودن مادرم که همیشه سکوت می کرد، عصبانی می شدم.مگر پدرم و عمویم از یک خانواده نبودند؟ پس چرا پدر من اجازه نمی دهد دانشگاه بروم؟ چرا؟ نه خودشان جوابی می دادند نه من جوابی به این سوالم داشتم؟ وقتی دیدم نمی توانم شرایطم را عوض کنم، کم کم رابطه ام رابا فامیل قطع کردم.هرموقع می آمدند خانه امان کمتر وارد صحبت می شدم.گاهی عمدا می گفتم میشه کمتر از دانشگاه حرف بزنید ...
نصیحت مهم عباس کیارستمی به ابوالفضل جلیلی چه بود؟/ هر گاه همه بینندگان را راضی کردید به مبتکرانه بودن ...
دست می کنید در جوی و جواهر بیرون می کشید. این فرق شما با بقیه است. این است که دنیا را تغییر می دهد. دنیا تشنه حرف نو است. او با ذکر خاطره ای گفت: وقتی آقای کیارستمی فیلم خانه دوست کجاست را می ساخت من هم فیلم گال را می ساختم. موقع نمایش که شد فیلم گال را توقیف کردند. گفتند برو بگو این فیلم برای زمان شاه است. من پلانی گرفتم و عکس شاه را گذاشتم که بگویم این فیلم متعلق به زمان شاه است اما ...
بی اخلاقی و شیطنت چندتن از مسئولان بنیاد و هوچی گری و پرونده سازی علیه جانبازان
... بالاخره در را باز کردند. اول اینکه در را چرا در ساعت اداری بسته اید؟ بعد هم رو به جانباز که خانه خودش است. شما آقای امانی! آقای زارع نژاد! وضع را به این افتضاح کشاندید. چرا من هر چه گفتم این شکلی نمی توان قرار گذاشت، گفتید بیایید؟ چرا در را روی ما بستید؟ چرا باعث تجمع مردم و سر و صدا شدید؟ قصدتان چه بود؟! بعد جانباز را به این وضعیت روحی رسانده اید، در این میان از فرصت استفاده می کنید که ...
عقل مان نمی رسید و برای مدیریت شهر آماده نبودیم
قول کرده بودند که نظر ایشان این بوده که گورستان ها به بیرون از شهر منتقل شود و در جوار مناطق مسکونی نباشد؛ اما این قدر این جَو در مخالفت با انتقال گورستان اصفهان به باغ رضوان سنگین بود که آقای طاهری کسی را فرستادند که آن نوشته را باز پس بگیرند. من شب خدمتشان رفتم و گفتند یک طایفه ای از همین جریاناتِ تخت فولاد آمدند اینجا و فحش به زن و بچه می دادند و به قول اصفهانی ها لُختی بازی ، چون بیزنسِ آن ها ...
برج ایفل زن زیبایم را از من گرفت ! / زهرا طلاق گرفت و من بازنده واقعی ام !
فرانسه برای خودم دست و پا کنم، برخلاف تصورم هیچ دلخوشی ای نداشتم. زهرا رفته بود. او با فشارهای پدرش از من طلاق گرفت و برای همیشه تنهایم گذاشت. یادم است وقتی از او پرسیدم چرا تنهایم می گذارد، با بعض گفت: تو شوهر من بودی و تنها تکیه گاهم، زیر بار کنایه و متلک پرانی های فامیل رهایم کردی و رفتی، باز از من انتظار داری! دو سال است التماس می کنم زهرا با من ازدواج کند، تنها شرطش زندگی در ایران است یک بازنده واقعی ام اما او را دوست دارم و بار سفرم را بسته ام تا برای همیشه نزد او برگردم. کدخبر: 905769 1402/04/12 06:30:00 لینک کپی شد ...