سایر منابع:
سایر خبرها
همه فرماندهان شهید می شوند
اذان صبح بلند شد، تکانی خورد و گفت: باید برم... فهمیدم هر شب به خوابم می آید، فقط تا اذان مهلت دارد که بماند... بعد از خواندن نماز صبح، با تسبیح ذکر گفتم و از حضورش حتی در خواب هم خدا را شکر کردم. سجاده را تازدم و به سراغ کمد وسایلش رفتم تا خاطراتش را دوباره مرور کنم. در کمد را که باز کردم، زنجیر چرخی بر زمین افتاد! خم شدم تا بردارمش که ناگهان کودکی اش مثل سکانس کوتاهی از یک ...
7 روایت خصوصی از زندگی سید موسی صدر به چاپ دهم رسید
حازمیه داشتند، ردیف می شدند. فرنی زود آماده می شد و آقا موسی هم عاشقش بود. اگر همه سال به او فرنی می دادی، حرفی نداشت. حتی در نامه هایی که آن اول ازدواجشان از نجف می داد هم ذکر فرنی بود ... روایت صدری، فرزند ارشد: به هم پریدن های ما منظره عادی و هر روزه خانه بود که تو هیچ وقت به خاطرش تنبیهم نکردی، ولی اولین دفعه ای که حورا را زدم، 24 ساعت با من حرف نزدی، سر زن ها غیرتی بودی، کسی نباید ...
خبر خوب| ماجرای 5قلوهایی که رهبر انقلاب نامشان را انتخاب کردند
گروه خبرخوب: امروز را برای خودتان تبدیل کنید به یک روز اختصاصی با خدا. بله در مقابل پروردگاری که لحظه به لحظه هوایتان را دارد. حواسش به شماست و حال خوبتان را می خواهد. شماهم یک روز شش دانگ حواستان را بگذارید پای پروردگار. از همان اول صبح که چشم باز می کنید قدم به قدم رضا و رضایت خدا را در نظر داشته باشید. برای هر کار کوچک و بزرگی. آن وقت کارهای خانه جور دیگری به کام تان شیرین می شود ...
قصه رضا و مزار شهید گمنام و قسم های مادر
به گزارش همشهری آنلاین، کفش های رضا تنها بازمانده از آن روز آتش و خون شده و اصلاً حیاط خانه شفیعی ها را مقدس کرده است. حالا همه اهل محله سیاهپوش رضا شده اند. صدای خنده و سر سلامتی هایش با همسایه ها و رفیقان قدیمی هنوز در گوش همه می پیچد. انگار همین دیروز بود که با دوستان قدیمی مدافع حرمش در محله دولت آباد بر سر شهادت کل کل می کرد. می خندید و می گفت: خودم زودتر شهید می شوم و روی همه تان را کم می ...
نویسندگی را با دوچرخه سواری آغاز کردم
از من خواست تا برایش یک انشاء بنویسم، من خودم همیشه انشاهایم را خانه می نوشتم؛ بنابراین برای دوستم نوشتم؛ معلم نام او را خواند و پس از قرائت انشاء، به شدت دوستم را تشویق کرد؛ من همه آن تشویق ها را به حساب خودم نوشتم و فهمیدم که در کار داستان نویسی استعداد دارم و از همان روز تصمیم بزرگ زندگیم را گرفتم که حتماً نویسنده می شوم. وی با اشاره به ورودش به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ...
روایتی از متفاوت ترین افتتاح در مناطق زلزله زده خوی
آلبالو و کیک یزدی در دست گرفته اند، با خنده ای که روی لب دارد شربت تعارفمان می کند خانم ها بفرمایید شربت و کیک. لیوان های یک بار مصرف شربت آلبالو و کیک یزدی توسط همکاران دست به دست می شود تا به همه برسد. خداییش در چله تابستان این شربت خنک خیلی چسبید. کنار خانه بعدی می رویم که متعلق به یک زوج جوان است. به نمایندگی از بانوان خبرنگار مامور می شوم تا با بریدن روبان قرمز این منزل مسکونی هم ...
توصیه پیرغلامی که مداحان جوان بسیاری زیر نظرش پرورش یافته اند | حواست باشد! هر شعری شایسته مجلس ...
همشهری آنلاین- حسن حسن زاده: در میان همهمه جوانان هیئت امام حسن مجتبی(ع) که هرکدام مشغول سر و سامان دادن به یکی از کارهای هیئت است؛ از مرتب کردن فرش ها و پرچم ها گرفته تا آماده کردن چای و بساط غذای نذری، بزرگ موسپیدی آن گوشه خیابان روی سکوی کوچکی نشسته و با دقت همه امور را زیرنظر دارد. جوان ترها برای انجام هرکاری از او اجازه می گیرند و در مقابل راهنمایی ها و توصیه هایش فقط چشم می گویند. دهه اول ...
خاطره هولناک 10 ایرانی از آخرین لحظات عزیزانشان
برنگشت حمید نوشت: خواهرزاده من متولد 74 بود چند ماه قبل تو خواب فوت شد و شب ساعت 12 باهاش حرف میزدم و 4 صبح تمومکرده بود زری افسوس خورد و نوشت: باردار بودم و خیلی می خوابیدم پدرم زنگ زد خوابم می اومد گفتم قطع کن فردا خودم بهت زنگ می زنم صبح فردا تصادف کرد و آسمانی شد و من تا مدت ها به موبایلش زنگ می زدم که شاید معجزه ای بشه و صداشو بشنوم خدا رحمتش کنه خیلی مهربون بود ...
سیب سرخ در دستان شهید
با همه خداحافظی کرد و گفت: مادر جان، ناراحت نباش این بار زود برمی گردم. خیلی زود برگشت، یک هفته بعد از رفتنش در تاریخ بیست وششم اردیبهشت 1367، در منطقه ماووت عراق به فیض شهادت رسید و پیکرش هنوز به وطن بازنگشته است. روایتی از رؤیای صادقه مادر شهید که خواندنی و جالب است را در ادامه مطلب می خوانید. خواب دیدم به جایی رفته ام همه پیرمرد هستند. محاسن سفید و بلند دارند و خیلی نورانی ...
ما را به آغوش مادرمان برگردانید!
زود می ری خونه. یه خواهر دارم که اونم توی مرکزه، دلم می خواد اون زودتر بره پیش مامانم، راستش بیشتر نگران اونم تا خودم، اگه مامانم اوضاعش بهتر بشه می گم اول آبجی مو ببره، من پسرم، صبر می کنم . دلم از حرف های پسرک، هُری می ریزه، بغض می شینه توی گلوم، جلوی اشک هام رو می گیرم، توی چشم هاش نگاه می کنم و دست می کشم روی سرش، آفرین پسرم! خیلی مَردی؟. از شنیدن این جمله ذوق ...
خاطره سید صالح موسوی مدافع خرمشهر از یک عکس غرورانگیز
وارد شوند. روز بدی بود، کلی شهید داده بودیم. خیلی از جوان های شهر شهید شده بودند. من این صحنه ها را که دیدم، با خودم گفتم "خدایا این ذلته؛ این ذلت رو برای مردم ایران نخواه! " دعا کردم. بچه ها را جمع کردم و گفتم امروز وقت شهید شدن است؛ مقاومت می کنیم که یا پیروز شویم یا شهید. داشتم صحبت می کردم که دیدم همه دویدند؛ با خودم گفتم چرا ترسیدند؟ در همان لحظه، علی کناری دستم را کشید ...
شهید حججی چگونه برات شهادتش را گرفت؟
حرم امام رضا (ع) نشسته بودیم که بعد از مدتی از آقا محسن جدا شدم و به صحنی دیگر رفتم تا بتوانم در جایی تکیه دهم. قبل از اینکه مراسم قرآن به سر در حرم امام رضا (ع) آغاز شود، همانطور که در صحن حرم امام رضا (ع) نشسته بودم، آقا محسن به من پیام داد. در این پیام نوشته بود: مامان تو را به خدا برایم دعا کن قسمتم شود تا به سوریه بروم و نزد حضرت زینب (س) روسفید شوم . در آن لحظه حس غیرقابل وصفی وجودم را ...
نی نامه های عاشورایی
روز شنیدی که کسی نیست تو باید بروی سوی خطر زود خودت را برسانی سپری باش برایش پسرم در دل میدان نرود سمت پدر سایه تیری ز کمانی پدرت بوسه زنان بر لب عطشان تو می گفت که تو مظلوم ترین کودک مظلوم جهانی در خیال قد و بالای تو بودم که سه شعله نرسیدم به خیالم نه رسیدی به جوانی شده شش گوشه ضریحش که تو آرام بخوابی ...
بانویی که چریک امام شد
نماز و توجه بیشتر به قرآن و معانی آن روحم را پرورش بدهم. هرچند خیلی زود چهره آن سیدی را که در خواب دیده بودم، در عکس هایی که در دست مردم و در تظاهرات ها بود پیدا کردم؛ آیت الله روح الله موسوی خمینی! دانستم ناراحتی آقا و ناله هایی که از درد می کشیدند از چه بود. زن همه فن حریف همه چیز از همین خواب شروع شد؛ اما نه شاید، پیش تر از این خواب دل در گرو مبارزه نهاده بود، زنی سوای ...
فرزند شهرری؛ محبوب گیلانغرب | کردها می گفتند برادرقلی پسر ماست!
. خانم می گوید: بیشتر از یک ماه در بیمارستان مصطفی خمینی بستری بود. جراحتی که در شکمش ایجاد شده بود عفونت کرده بود. من، پدر و عمویش مدت ها از او پرستاری می کردیم. روزی که برای آوردن محمد به بیمارستان رفتیم لباس مرتبی را که برایش برده بودیم به هم اتاقی اش داد و تا وقتی که او مرخص نشد محمد هم به خانه نیامد. هم اتاقی محمد از ناحیه چشم آسیب دیده بود. به خواست پسرم دوستش را به منزل آوردیم و ...
سخت ترین مصیبت از زبان امام سجاد (ع)
پرداخته شده است. شهادت امام سجاد (علیه السلام) بنا بر روایتی شهادت امام سجاد (علیه السلام) در روز دوازدهم محرم سال 94 ه. ق. در 57 سالگی واقع شد. حضرت زین العابدین (علیه السلام) در دوران خفقان و مظلومیت شیعه به سر می بردند؛ از این رو مجال حضور فعال درجامعه را نداشتند. با وجود این اوضاع و احوال، به نشر احکام و مسایل دین اسلام به هر نحو ممکن می پرداختند. از آن جمله بسیاری از مسایل ...
توصیه شهید مهدی باکری به همرزمانش در آخرین روز های زندگی
. از مقابل، یک نفر به سمت ما می آمد. با خودم گفتم حتماً دشمن است. بلند گفتم: تو کی هستی؟ گفت: من باکری هستم. فوراً نیرو ها را بیاور. او از ما جلوتر رفته و دشمن را دور زده بود. حالا آمده بود تا ما را ببرد. آقا مهدی به ما گفت: نترسید؛ همه نیرو های دشمن خواب هستند. گفتم: شما که با ما آمدید؛ چطور دشمن را دور زدید؟ چیزی راجع به این موضوع نگفت؛ اما تأکید کرد همه ...
روایت همسایه های زندان رجایی شهر | از خانه ام، حیاط زندان را می دیدم | مسائل امنیتی زندان موجب کاهش سرعت ...
با خانه های مسکونی است؛ اما دیوار شمالی زندان در کمترین فاصله با بافت مسکونی قرار دارد. آنقدر نزدیک که خانه های مردم در چند متری دیوارهای زندان است و اینطور که معلوم است، جمعیتی که برای ملاقات زندانیان می آیند تداخل قابل توجهی با این فضای دارند. خیابان انقلاب اسلامی شمالی بهترین محل برای گفتگو با همسایه های زندان است. چندان خبری از رفت و آمد نیست. به هرکس که می بینم برای گفتگو رو می زنم اما وقتی ...
اسیر که شدیم اکبر صیادبورانی گفت لعنت بر آن سق سیاهت!
تو را هرجا ببینم، رگ گردنت را با دندان تکه پاره می کنم. چون با کسی که به مردم خودش خیانت می کند و به ملتش پشت می کند فقط باید همین طور رفتار کرد. * عکس العملش چه بود؟ ترسید؟ سکوت مطلق؛ هیچ نگفت. مقداری که ساکت شد، گفت خواب دیدی خیر باشه! به آن جاها نمی رسیدید. به زودی نظام می رود و مملکت زیر و رو می شود و آن کسی که به جان کسی می افتد ما هستیم نه شما! * مشت یا لگدی ...
لحظه ورود سیدالاسرای ایران، شهید حسین لشکری به وطن+ فیلم
توی سالن کنار محمد رضا بخوابم. من هم شب بخیر گفتم و از پله ها بالا رفتم. آخرین پله که رسیم دیدم صدای سرفه اش بلند شد. بخاطر شکنجه هایی که شده بود حالش بدی داشت و همیشه سرفه می کرد، اما این دفعه صدایش متفاوت بود. پایین را نگاه کردم دیدم به پشت افتاده. نمی دانم چطور خودم را به او رساندم. حالت خفگی پیدا کرده بود. به سختی نفس می کشید. دستش در دستم بود و نگاهمان بهم گره خورده بود. دنیا برایم تیره و تار شد. چشمان حسین دیگر نگاهم را نمی دید و لحظاتی بعد دستانم از آن وجود گرم، جسمی سرد را حس لمس می کرد. انتهای پیام/ 112 ...
چهل سال همسایگی با زندان و زندانی و زندان بان!
دهید؟ می گویند ما آب می دهیم، شما نمی بینید! وقتی می گویم من تمام روز حواسم به این درخت ها است، می گویند شب ها آب می دهیم . بعد دو تا درخت خودش را نشان می دهد که از سایر درخت ها بیشتر رشد کرده اند. پیرمرد اهل دلی است؛ از توجهش به درخت ها معلوم است. درباره تعطیلی زندان رجایی شهر می گوید: اینکه زندان را تعطیل کردند خوب است. من خودم نوه ای دارم که درباره همه چیز سوال می پرسد. بعضی وقت ها ...
بهترین زمان انجام فعالیت های روزمره زندگی از نظر متخصصان
رمان بنویسید لیندا گرانت، نویسنده معتقد است: تقریبا اکثر نویسنده هایی که من می شناسم بر سر این که صبح بهترین زمان برای نوشتن رمان است، توافق دارند. زیرا تازه از خواب بلند شدید، هنوز به حالت رویا نزدیکید و هنوز به عقلانیت خسته کننده روزمره تان با دغدغه های پیش پا افتاده اش نرسیده اید. من ساعت 7:30 صبح از خواب بیدار می شوم و از ساعت 8:30 برای دو یا سه ساعت کار می کنم. برای نویسندگی ...
حاج قاسم روی یاران خرازی حساب ویژه ای باز کرده بود
آن سالنی که پیکرهای شهدا قرار داشت، من تنها بودم و همان جا عصر عاشورا برایم تداعی شد، چه طور خاندان امام حسین ( ع) به سراغ پیکرهای شهدا رفتند، آن هم پیکرهایی که سر نداشتند، چه طوری حضرت زینب ( س) و دیگر زنان از این پیکرها جدا شدند. تمام سختی هایی که بچه های مدافع حرم کشیدند، در مقابل سختی های دشت کربلا هیچ است، عصر عاشورا تازه آغاز مصیبت های حضرت زینب ( س) است، خواهری که آن همه داغ ...
ماجرای دختر کم حجابی که حالا خادم هیئت است
. یکی از دختران کنار گوش دوستش می گوید: زود باش دیگه، می خواهم برم اون جلوی جلو بشینم سخنرانی حاج آقا را گوش بدم! صف های اول الان پر می شه! حرف های حاج آقا را باید با طلا نوشت! سخنرانی حاج آقا انگار حلقه وصل این دختران است. از همان ورودی که خادم ها کاغذ و قلم پخش می کردند و مهمان ها پای آن صف کشیده بودند تا بتوانند سخنرانی را یادداشت کنند. همه جا حرف از حاج آقا راضی بود و ...
هیأتی که شهدا بانی روضه هایش هستند
نام اباعبدالله (ع) جندین خانه و پارکینگ های اطراف خانه را برای حضور عاشقان سید و سالار شهیدان در اختیار می گیرد با این حال به روزهای انتهایی دهه اول که می رسیم جمعیت زیادی نیز در خیابان می نشینند و به روضه گوش می دهند. هیأت متوسلین به حضرت زهرا (س) رزمندگان گردان عمار که بانی اش شهدا در دوکوهه بوده اند. بیش از سی سال است که این هیأت در خیابان زرین خامه در منزل یکی از رزمندگان برگزار می ...
عمق فاجعه از پشت میزها مشخص نیست ، شبی در خیابان دور بزنید !
بالا برود فدا شوم پدری را که تمام دار و ندارش و جانش را برای فرزندی خرج کرد که قرار بود عصای دستش باشد ولی حالا پدر با یک کیسه قرص و احتمالا پسر هم با یک قرص هر دو بطور موقت مُسکنی مصرف میکنند شما بخوابید که چوب بی تدبیریتان شب ها در وسط شهر در حال نواخته شدن بر سر جوانان هست و مادری که چشم به راه فرزند به در خشکش زده است و آرزوی خوشبختی فرزند گیسوانش را سفید کرده است ...
زردی نوزاد سبب ناشنوایی یا عقب ماندگی
را به دنبال دارد. اگر نوزادی دارای زردی باشد، پوست او و قسمت سفیدی چشم ها زرد خواهد شد. رنگ زرد ابتدا در صورت و سینه کودک و معمولاً یک تا پنج روز پس از تولد ظاهر می شود. کودکانی که سطح بیلی روبین بالایی دارند ممکن است زردتر شوند یا زردی به اندام های پایین تر مانند سینه، دست ها و پاها برسد. لاغر شوند، خوب شیر نخورند، خواب آلود باشدند، بداخلاق و وحشت زده شوند، خمیده شوند یا گردنشان به عقب ...
ماجرای کشته شدن یک مرد در مسیر دادگاه
دختر عمویم قصد طلاق دارد ولی شوهرش او را اذیت می کند. تا این که بالاخره چند روز قبل از وقوع قتل معصومه سراغ من آمد و با پرداخت چند میلیون تومان از من خواست شوهرش را به قتل برسانم و بقیه پول را هم بعد از مرگ شوهرش دریافت کنم. من هم که به تازگی ازدواج کرده بودم و همسرم نیز باردار بود، پیشنهاد او را پذیرفتم اما باید کسی را با خودم همراه می کردم تا در اجرای نقشه قتل با من همکاری کند. این ...