سایر منابع:
سایر خبرها
لذت یک عمر نوکری اباعبدالله(ع)
آشپزی می کرد و شب شام غریبان هیات ها را برای شام دعوت می کردیم. اما حالا نمی تواند و دلمان به همین پرچم ها خوش است. عطر نذری همه جا را پر کرده؛ آش شُله قلمکار. به نیت امام چهارم توی تراسِ خانه می پزند. در یک فضای باریک، یک دیگ عَلَم شده که حاجی از سَرِ دیگ این طرف ترنمی آید. فضا برای ایستادن دو نفر نیست. همه بچه ها و نوه ها هستند، اما دکتر رضا تک پسرِحاجی، همانجا از کنارش جُم نمی خورد ...
ماجرای توسل به ماه بنی هاشم و شفای جانباز اصفهانی
.... چند روزی یزد بودیم، مورد عمل جراحی قرار گرفتیم و ترکش را از پایمان خارج کردند. خدابیامرز برادرم هنگامی که مرخص شدم مرا به خانه ام آورد. *تا چند سال توان راه رفتن نداشتم در یکی از مجروحیت های دیگرم از ناحیه کمر مورد آسیب قرار گرفتم و در ارومیه عمل شدم. تا چند سال توان راه رفتن نداشتم. یک شب، شب تاسوعا بود. همه خانواده ام مسجد و من در خانه تنها بودم. دعا و نوحه ...
دوست داشتم نقش شمر را بازی کنم، اما نشد
اینکه حسینیه و هیئت درست کنیم چهار تا چادر را به هم می بستیم و از همان طفولیت در پیاده روهای جنوب شهر تکیه کوچکی برای خودمان فراهم می کردیم. از همان دیرباز در همان هیئات این اتفاق می افتاد که تقسیم وظایف می کردیم و حتی کفش دار هم داشتیم. با اینکه مرسوم نبود و با دمپایی به کوچه می آمدیم و کلی کیف می کردیم. من که به گفته پدر و مادرم بچه شلوغ و آتش پاره ای بودم و سامان نداشتم، انگار در ماه محرم و صفر ...
چرا باید جوانان ما در سوریه می جنگیدند؟
صحبت را کشاند طرف حضرت زینب (سلام الله علی ها) و مصیبت ها و رنج هایی که دیده، حرفهایش را که یکی یکی به گوشم و بعد به حافظه ام می سپردم دلم بدجور می لرزید و دستانم دوست داشتند کوه یخ باشند تا کوره آتش. فهمیدم بی قراری های گاه و بی گاهش چه بوده و چه در سر دارد. بالاخره خودم را راضی کردم، اما آن زمان مأموریتش به دلایلی کنسل شد. چشم دیدن حتی ذره ای غم و یا ناراحتی پویا را نداشتم. گفتم حضرت زینب (س) هر زمانی که اجازه مدافع حرم شدن را به تو بدهد، من راضی هستم برای دفاع برود. اولین بار او به عراق اعزام شد. اواسط ماه مبارک رمضان سال 1393 بود. ...
(ویدیو) سکانس جنجالی فصل 2 سریال زخم کاری سوژه ی شد
.... کاربری نوشت: چه گریم افتضاحی داره کامبیز دیرباز! شخص دیگر معتقد بود: انگار کله کامبیز دیرباز رو کردن تو گونی آرد! بازی سیاوش طهمورث در فصل یک سریال زخم کاری مورد توجه و ستایش بسیاری قرار گرفت و برخی کاربران بازی دیرباز را با طهمورث در فصل یک مقایسه کرده و از بازی دیرباز انتقاد کردند. یکی از این کاربران در توییتر نوشت: انتظار می رفت برای همچین کاراکتر قدرتمندی مثل حاج عمو ...
شهید حسین اسکندرلو: بچه ها؛ امام منتظر فتح شماست
ها را با دست تکان میداد و میگفت بچه ها : امام منتظر فتح شماست... این عین جمله آن شهید بود... باور نداشت که دشمن بخواهد بچه های گردان او را زمینگیر کند . اینجا بود که حاج حسین از خاکریز جدا شد و به بچه ها گفت: من میرم شما هم بیائید. این جملات رو میگفت و مسیر خاکریز رو طی میکرد. مثل یک شیر که غرش میکند ، اصلا ساکت نبود . انگار همه آتش دشمن حاج حسین را تعقیب میکرد همه جا با نور منورها مثل روز ...
پیامک تبریک ولنتاین را که برایش فرستادم عصبانی شد و دعوایم کرد
برادرم گرفت و رفت مسجد چک را داد و اسم من را در سفر کربلا نوشت. باورم نمی شد! گفتم: مادر من خیلی آرزو دارم برم امام حسین ( ع) رو زیارت کنم، اما تو وقت زن گرفتنت هست، خواهر و برادرت کوچیک هستن ، وقتش نیست من برم ، شما واجبتر هستید. گفت: مامان این هم واجبه تو نگران نباش. نگذاشت آرزوی امام حسین ( ع) بر دلم بماند. رفتم کربلا. از کربلا که آمدم، تمام گلدان های حیاط را به کوچه آورده و کوچه را آب و جارو ...
سازگار: گوشت و خون این ملت با امام حسین(ع) ممزوج شده است
جا بودم یک حقوق بازنشستگی به من می دادند. پسرپیغمبر هستی ولی نوکردار خوبی نیستی. از دهنش پرید این را گفت. شب خواب دید امام حسین(ع) به او گفت میرزا عباس من به تو گفتم بیا نوکر من شو. گفت نه آقا. نمی خواهی می روم. فرمود حالا آمده ام بگویم می خواهمت. آمده ام انتخابت کنم. صبح از خواب بیدار می شود. فرهادمیرزا که شاهزاده بود می فرستد و می گوید که میرزا عباس بیاید خانه ما روضه بخواند. می گوید من نمی آیم ...
ماجرای رحم اجاره ای و نقش متفاوت بازیگر سریال آقازاده | از اعماق وجودم فریاد زدم، نمی خواستم بچه را بدهم ...
. به ما کاری نداشته باش. این قصه قصه مهروزه و تو می توانی از پس آن برآیی. این حرف های امیدبخش از طرف یک همکار برایم بی نهایت دلگرم کننده بود. لحظه دیگر هم لحظه ای بود که نوزاد را در آغوش من گذاشتند واقعا دلم نمی خواست از بچه دل بکنم و او روی تخت نوزاد بگذارم و بروم. همه گریه ها و داد و ضجه های آن سکانس هم از اعماق وجودم بود. نتیجه سکوت دو سه ماهه مهروز و خودم بود. من احساس کردم شکستم سر ...
حسن شوفر و مجید آمپول زن!
. تو بیا برو بوشهر، هجده سالم بود، گفتم بوشهر برای چی؟ گفت: نیروی دریایی آنجا تشکیل میشه ، برو مسئول اطلاعات عملیاتش شو! این را که شنیدم به هم ریختم و با خودم گفتم: من دلم اینجاست. اصلاً نمی تونم از این منطقه دل بکنم، به مجید بقایی نگاه کردم، حسن به من نگاه می کرد و منتظر جواب بود، چند لحظه ای که گذشت، حسن گفت: با توأم به اون چرا نگاه می کنی؟ مجید که نگاه من را خوانده بود به ...
آخرین قیمت آیفون در بازار | آیفون 100 میلیون را رد کرد!
همه حال از بلا نگه دارد حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان نگاه دار سر رشته تا نگه دارد صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه ...
صبح سه شنبه ای که یک خبر از بی بی سی جهان را ترکاند
.... ا ین حادثه در زندگی برادر علی تاثیر سنگینی داشت: برادرم که تو سفارت بود که همه روبیرون کردن، تو انکارا برای گرفتن ویزاش برای امریکا و داشت از پشت تلفن میگفت برو بی بی سی رو نگاه کن لایو داره پخش میکنن حمله به امریکا رو اصلا نمیدوستم منظورش از حمله چیه؟ سه ماه زحمتش به فنا رفت وبرای همیشه مسیر زندگیش عوض شد وحید شوکه شده بود: عجب شبی بود! توی جاده بودیم، یه جا موبا ...
نارنجکی که روز حمله به شاهچراغ، مدافع امنیت مردم را هدف گرفت
را می زد و می گفتم: خب نکن مادر! تو کوچیکی، چرا این همه لیوان رو تنهایی می شوری؟ خب دستات یخ می زنه! اما مرغ امیر یک پا داشت و مثل آدم بزرگ ها جواب مادرش را می داد: مامان من دوست دارم به هیأت امام حسین خدمت کنم. حالا هم که بزرگ شده و یَلی شده برای خودش و ما و شما، دست از همان هیأت بچگی نکشیده. چون چپ دست است نمی تواند در دسته ها زنجیر بزند، اما برای کارهای دیگر کم نمی گذارد. ...
در و تخته زندگی باید میزان باشد | وقتی نجار چوب کاری می شود
میز یا کمد دل یک یتیم را شاد کنم. کاسب هم محله ای از روزهای نخست کارش می گوید: دفعه اولی را که در این مغازه برای کمک به یک نیازمند میخ به تخته کوبیدم را فراموش نمی کنم. آن زمان یک جوان 23ساله بودم که بعد از کلی زحمت موفق شده بودم با 50 تومان این مغازه را بخرم. شاید باورش سخت باشد اما برای جمع کردن این پول بعضی وقت ها چند روز غذا نمی خوردم. خوب یادم است. یک روز حاج آقا مهدی، امام جماعت ...
نوربالا| ورود زیر 15 ساله ها به این گردان ممنوع!
نیروها داوطلبانه آمدند. علیرضا هم ابتدا وارد گردان شهادت شد اما من محل اش ندادم. دوباره آمد و اصرار کرد. اما به او گفتم: زیر 15 ساله ها را در این گردان راه نمی دهیم. علیرضا همین طور دور وانت پشت سر من راه افتاده بود و اصرار می کرد. وقتی که دید راضی نمی شوم، یک جلد قرآن از جیبش درآورد و گفت: تو را به این قرآن قسم می دهم که اسم من را در گردان شهادت بنویس. من به قدری به علیرضا علاقه داشتم دلم نمی آمد او ...
عکسی از نامه جالب جلال آل احمد به سیمین دانشور
برترین ها: بخش هایی از نامه جلال آل احمد به سیمین دانشور را ببینید. جلال نقشه خانه ای که می خواست بساز را کشیدو پشت پلان خونه نوشت: "عزیزم در انتظار آمدن کاغذت روز یکشنبه از 8:30 تا 9 این کروکی دستی را کشیدم و برایت می فرستم. به زودی یک نقشه حسابی برایت خواهم فرستاد. قربانت می روم به شرطی که کاغذت دیر نکند، مثل آمدنت. جلال تو." "عزیز دلم سیمین، الان از سر ساختمان ...
قاسم سلیمانی فرزند ابوشاکر
کمک آمده بودند فریاد می زد. قاسم سلیمانی جلو رفت و گفت تو را به امام خمینی که عکسش را در بغل داری قسم می دهم از خانه ات بیرون بیا تا آسیبی به تو نرسد. بعد جلو رفت و دستان پیرمرد را گرفت و بوسید. پیرمرد آرام شد و او را در بغل گرفت. قاسم سلیمانی به سر و رویش بوسه زد و او را با خود از خانه بیرون برد. روزهای اول عید 1398 بود که باران بی وقفه بارید و خوزستان درگیر سیل شد. آبهای ...
زن، شب، باران...
.... نه الان، نه هیچوقت دیگه. می دانستم که وقتی این حالتی می شود، بحث فایده ای ندارد. حتماً دوباره حالش خوب میشد. خوب که چه بگویم، میشد همان زهره ی غمگین گوشه گیر ساکت. با همین فکر ها رفتم بیرون، پارک روبروی خانه. بدون چتر؛ و فقط باریدم. انگار سال های سال بود دلم سوگواری این چنینی می خواست. آنقدر که نفهیدم کی ساعت ...
فال عشق | فال عشق فردا 20 شهریور | فردا این حس و حال عاشقانه میاد سراغت! + تفسیر دقیق
برای اطلاع از فال عشق فردا با ما در ادامه همراه باشید. نگران سردی این رابطه نباش. به مرور زمان و با شناخت بیشتر همه چیز تغییر خواهد کرد و این رابطه محکم خواهد شد. تحولات مهمی در زندگی عاطفیت پیش می آید و تو باید تصمیمات تازه ای بگیری. برای آنکه این تصمیمات در جهت آسایش تو باشد باید دوراندیشی داشت و فرداهای دورتر را نیز در نظر گرفت. در قلمرو عشق و روابط عاطفی، تحول ...
جای ایرانی ها در آمریکا و کانادا نیست
همان ابتدا در واکنش به این توئیت نوشت: این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست این خاک وطن نیست این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست سیمین گفت: من که ده سال جوونیمو دور از خانواده م تو شهر مرزی تک و تنها زندگی کردم و در هیچ یک از دشواری های زندگیم کسی کنارم نبود. مهاجرت واسه امثال من بهتره اتفاقا که از همه چیز و همه کس بریدیم. مشکل من اینه که دیگه حال زندگی ندارم چه تو ایران چه هر جای دیگه. فی ...
فال ابجد | فال ابجد فردا 21 شهریور | خبرهای خوشی برات تو راهه! | از این نعمت خدا غافل نشو! + تفسیر دقیق
تا از سستی و غمی که تو را به خود مشغول کرده است بیرون بیایی. مدتی است با خودت درگیر هستی. زندگی شیرین و با ارزش است ، خودت را دریاب و به خداوند توکل کن. همه چیز در دست اوست و هر چه او صلاح بداند همان میشود. فال ابجد 20 شهریور 1402 برای متولدین اسفند متن فال: حروف ابجد فال شما : آ آ ب اگر بیمار هستی به زودی سلامت خود را باز می یابی و از تندرستی بر خوردار میشوی ...
زیارتت مبارک آقای شهید!
خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: کربلا آزاد نبود! هیچ کس نمی توانست برود زیارت. بین عاشق ها و معشوقی به بزرگی امام حسین (ع)، هزار کیلومتر فاصله افتاده بود. تن ها در تب می سوخت و دل ها ملتهب بود. جان ها آرام و قرار نداشت. دیده اید عزیزتان شهر دیگری باشد و شما اینجا؟ دیده اید درد فراقش چطور تیر می کشد؟ انگار که گم شده ای، گم کرده ای، انگار که این دنیای به این بزرگی شده قد سر سوزن و به تو می گویند از همان ...
شنیدن با دل
.... من که می دانستم پسرم شهید شده. همان موقع که خبر مفقود بودن مهدی را دادند، به دلم برات شده بود. همان شب تا صبح نخوابیدم. جان به سر شدم. می دانستم اتفاقی برای بچه ام افتاده. فردایش خبر دادند که مفقود شده، ولی من به پدرش گفتم مهدی شهید شده. او پرسید: از کجا می دانی ؟ شاید اسیر شده باشد. شاید هم زخمی شده و این ها نشانی از او پیدا نکرده اند. می دانستم او با آن حرف ها می ...
فال ابجد امروز یکشنبه 19 شهریورماه/ صبر کن تا به مراد دلت برسی
ای به خواسته ات میرسی و خداوند تو را از غم و رنج میرهاند و پول و ثروت خوبی نصیب تو میشود. اگر با کسی منازعه و دعوا داری عاقبت به نفع تو خواهد شد. اگر او با تو نمی سازد نگران نباش عاقبت رام خواهد شد. حروف ابجد فال شما : ج د ب در این زمان طالعت خوب نیست بهتر است از قصد و نیت خود منصرف شوی. کسی قصد فریب دادن تو را دارد مراقب باش فریب او را نخوری. نمی توانی همه را دوست خود بدانی بعضی ها افکار فتنه انگیز دارند. اگر کسی نصیحتی به تو کرد آن را بپذیر تا صدمه نبینی. ...
عاقبت بوکسور خیابانی در بین الحرمین
زمین نشستم. درب داغون بودم. دلم خیلی شکست. گفتم یا امام حسین این چه زندگیه من می کنم. با همان حال خراب تاریخچه زندگی ام از 16سالگی جلوی چشمم آمد.عموصفر؛ خادم هیات من را می شناخت. جلوی در بود گفت بیا تو. گفتم حالم خوب نیست. کاری به من نداشته باشید بزارید همین جا بشینم. حالت عادی نداشتم. حرمت نگه داشتم و داخل هیات نرفتم. ولی دلم بدجوری شکست. گفتم فیروز تولیاقت نداری حتی پات رو به هیات ...
پادرمیانی مادر برای اعزام دوباره به جبهه/ موج انفجاری که هم نشین او شد
به گزارش خبرنگار ایمنا ، در جنگ، بزرگ شد، درس خواند، زندگی کرد و فراتر از آن، جانش را کف دست گرفت، زمانی که برای نخستین بار به خانه حاج مجتبی رفتم، آنقدر گرم و دلنشین از خاطرات دوران جنگ گفت که تصمیم گرفتم دوباره به او هم صحبت شوم، حاج آقا مطلبی از شهید خرازی شروع می کند: خدا رحمت کند شهید خرازی کمتر کسی را مثل شهید خرازی در فرماندهان امروز و گذشته به لحاظ سواد نظامی، عاطفی و ایمان داریم، او در ...
فال حافظ امروز یکشنبه 19 شهریورماه/ ز حقه دهنش چون شکر فروریزد
. با مردم هم سر جنگ نداشته باش.نودادبرتر از خداوند طلب یاری کن و نیز هر کسی از راه رسید نمی تواند رفیق شفیقی برایت باشد. شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد مغبچه ای می گذشت راه زن دین و دل در پی آن آشنا از همه بیگانه شد تعبیر فال حافظ: فال حافظ امروز شما این تفسیر را دارد که دعاهای تو بر سر نماز صبح و شب بی ...
زندگی با فرامرز آرزویم بود
کنار هم می نشستیم و کتاب می خواندیم و آن را تحلیل می کردیم، آن زمان کتاب ولی فقیه از امام خمینی (ره) و کتاب های آیت الله خامنه ای را مطالعه می کردیم. برای خرید مواد غذایی در صف نمی ایستادیم، هر جوری بود زندگی را تامین می کردیم، امروز جوانان نمی توانند مثل قبل ساده زندگی کنند. مانع او برای رفتن به جبهه نمی شدم هر بار درگیر کارهای منزل بودم و او کمی زودتر به خانه می آمد ...
قدم به قدم در مسیر عاشقی
...، از اینکه همه این آمدن ها و رفتن ها، اربعین ها، پیاده روی ها، زیارت، توسل و... همه به نیت ظهور امامِ جانم است؛ هر چه هست برای اوست و به نیت پاک شدن از رذائل و آمادگی برای شهادت در رکاب او ست؛ همه جا بروم به بهانه تو/ که مگر برسم در خانه تو رفتم تا بگویم که سال هاست این نفَس در سینه حبس شده و راه عبور ندارد، بگویم که بی تابم و بی قرار برای آمدنش، بگویم عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی ...