سایر منابع:
سایر خبرها
تاجری که در جاده مشهد، خادم زائران است!
بار که دست رد به سینه مان زدند. رفتم مستقیم حرم آقا و گفتم آقاجان من این کار را از شما می خواهم. کار ازدواجم را هم سپردم به شما. شما دلشان را نرم کنید. فردای آن روز مادرشان با خانواده تماس گرفتند که دوباره به خواستگاری برویم. بعدها که از همسرم پرسیدم گفتند که چند نفری که در خانواده شان با ازدواج ما مخالف بودند. همان شبی که ما از اینجا رفتیم و من هم احتمالا در حرم آقا بودم. نظرشان عوض شده و دست از ...
این زائران با پای دل در راه حرم گام برمی دارند
جشنی برپاشده و من هم یک گوشه نشسته بودم، جوانی شیرینی و شربت به هم تعارف کرد اصلاً انتظار نداشتم کسی من را آدم حساب کند، گریه ام گرفت و از ته دل خواستم خدا مادرم را شفا دهد. با خود گفتم خب بدون عهد و پیمان شاید خدا حاجتم را برآورده نکند، گفتم یا امام رضا به جان جوادت قسمت می دهم مادرم را شفا بده من هم قول می دهم ترک کنم و فرزند خوبی برای آن ها باشم؛ خدا مادرم را شفا داد و امروز سرحال تر ...
جانباز اغتشاشات: مردم اجازه ندادند آشوبگرها سرم را ببرند+عکس
خورد و دود آن به هوا می رفت. شیشه های مغازه ها شکسته بود و برق خرده شیشه ها بر زمین پیاده رو به چشم می خورد. راه را با یک اتوبوس خالی بسته بودند. چند نفر روی سقف اتوبوس ایستاده بودند و سعی می کردند دوربین های مداربسته را با چوب و سنگ خاکشیر کنند. تقریباً همه دوربین های مغازه ها و بانک ها را شکسته بودند. از سطل آشغال ها آتش و دود به آسمان می رفت. نرده های وسط خیابان را از جا در آورده و زیر ...
نذری که هوشنگ توکلی را متحول کرد/ هیئت کودکی ام بعد از 60 سال هنوز پابرجاست
سیاه به تنم کند و مرا به دسته های زنجیرزنی بازار ببرد و زنجیر بزنم. وی افزود: بعد از چند روز سختی بیماری، حالم کم کم رو به بهبود رفت و مادرم نذرش را ادا کرد. زنجیر کوچکی برایم خرید که هنوز بعد از 70 سال آن را دارم. بعدها که بزرگ تر شدم جذب این جریان عاشورایی شده بودم. مادرم با فرهنگی که داشت این نذر را کرد. آینده ام را تعریف کرد و در اختیار این آیین بزرگ عاشورایی قرار داد. ...
موشک سوم که زیر هواپیما خورد با صندلی ام پرتاب شدم
قلعه مرغی. آن جا سولو شدم. استادم شیرجه کرد ببیند جرات پرواز دارم یا نه. و وقتی عکس العملم را دید، گفت خوب است. در آمریکا هم در کلاس ما که حدود 70 نفر بودیم، همه آمریکایی بودند و فقط من ایرانی بودم. آن جا جت مادون صوت تی 37 را داشتیم که اولین نفری بودم که در آن کلاس سولو شدم. آمریکایی ها هم حسادت می کردند. استادمان اسمش مِیجر مان بود. زمان سولویی، من را در یک محفظه آب گذاشتند که فقط گردنم بیرون بود ...
وقتی امام رضا(ع) به استقبال زائرانش آمد!
آقا میان همین آدم ها چنان عاشقان دلباخته ای دارد که بیا و ببین. اشک چشم هایشان گواه است بر آنچه می گویم. حال هوای همه مسافران از همین جا امام رضایی می شود. لطف دلچسب آقا آنقدر شیرین است که دیگر نیازی نیست زائر منتظر باشد برسد به حرمش. بغض ها همین جا می شکند و دلگویه ها همین جا سر باز می کند. آقا با همه بدی ام دوباره مرا خریدی . امام رضا از دوریت داشتم دق می کردم. و از همه قشنگ تر پسرجوانی که رو به ...
رفاقت سید ابراهیم و ابوعلی ام آرزوست
رفاقت ها، می خواهد این قدیم 20 یا 30 سال پیش باشد، یا همین 6 و 7 سال پیش. برای مایی که جنگ را ندیده بودیم دنیای مدافعان حرم بوی دفاع مقدس می داد. چقدر حاج قاسم درست و قشنگ گفت که دفاع از حرم دامنه ی قله دفاع مقدس است، هرچه از دفاع حرم داریم را چند برابر در دفاع مقدس داشتیم، اصلا انچه در دفاع از حرم دیدیم همه وام گرفته از دفاع مقدس بود، چقدر دوست داشتم در زمان دفاع مقدس بودم تا شنیده هایی ...
دل های بی قرار از خراسان جنوبی تا مشهد الرضا(ع)
عاشقان اهل بیت عترت و طهارت آن را خوب می شناسند. یکی بیشتر از 20 روز در راه است، دیگری چند ساعت. مهم آن است که راه دور، گرما و سرما مانع از این عشق بازی نمی شود. مسیر هر ساله هیچ گاه تکراری نمی شود. پرچم های رنگین مزین به نام فرزندان زهرا(س) بر دوش زائران پیاده، روح می بخشد به هر ریگ، سنگ و جاده. باید گفت این جا مسیری است که غبار بر چهره ها نشسته، لباس های خاکی و پای تاول زده زیباست. در این ...
غربت حرم های نجف و کربلا از زبان شهید سلیمانی
که ماه رمضان امسال به نجف آمد، قصه را لو داد که منشأ دستوری که آن روز به من داد، از کجا بود. کنار موتورخانه صحن حضرت فاطمه زهرا (س) شهید ابو مهدی و شهید حسن پور جعفری و آقای فداکار و من بودیم. فکر کنم آقای دکتر سید حسن خوشرو هم بودند. گفت: من اولین دفعه ای که اومدم نجف، وایسادم اینجا حرم رو نگاه کردم و سلام دادم. دیدم عجب وضعیه! خیلی اوضاع آشفته س! همون جا به ذهنم جرقه زد که بیایم تو ...
یک پرده از کریم اهل بیت(ع) و دیگ نذری
مادری که دستش را از همه جا کوتاه می دید؛ کوتاه از هم جا الا خود خداوند و اهل بیتش. فکری به ذهنش خطور کرد؛ انگار راه نجاتشان را پیدا کرده بود. 28 صفر؛ شهادت امام حسن مجتبی (ع)؛ چیزی تا نذری مان نمانده. بیا نذر کنیم. کریم اهل بیت است، دست رد به سینه مان نمی زند؛ خود پیامبر این را گفته؛ مطمئن باش حاجتمان را می دهد... کلماتش رفته رفته جان بیشتری می گرفتند و اشک های مادر هم که انگار امید و توسل را حس کرده ...
1247 کلمه درباره قدیمی ترین کتابفروشی بلندترین خیابان تهران
...: آدم چشم بسته هم تو این کتابفروشی دست بذاره رو هر کتابی، کتاب بد گیرش نمیاد. بس که از همه موضوعات کتاب هست از علوم اجتماعی، روانشناسی، فلسفه گرفته تا شعر و ادب و فرهنگ و تاریخ و انواع رمان ها. او درست می گوید، حدود 9 هزار عنوان کتاب به روز و 12 هزار جلد کتاب اینجا ردیف به ردیف در قفسه ها جا خوش کرده اند و آقا اردشیر هم همه ساعات بودن در این کتابفروشی را خوشایند توصیف می کند اما از ...
وقتی پروانه ها مرا یاد تو می اندازند/ گریه برای امام حسین(ع) و یارانش وصیت سیامک بود
بر دستان من حکمفرما شده بود، با توکل بر خدا و امام زمان(عج)از جا بلند شدم و با فشار دستانم روی تشک نشستم... از پرستار پرسیدم آیا من خوب شدم؟!!... و جواب داد معجزه شده...بله، من خوب شده بودم. شفا گرفته بودم...همه مردم پشت در اتاقم جمع شده بودند؛ حتی خواهرم که در بیمارستان همراه من بود؛ شب قبل دیده بود که من به پهلو خوابیده ام، در صورتی که امکان نداشت، چون با فیزیوتراپی هم قادر به این کار نبودم و ...
رمزگشایی از نامگذاری یک کوچه
...: زیر لب با افسوس می گویی: یادش به خیر، انگار همین دیروز بود... سرظهر با بچه ها در کوچه فوتبال بازی می کردیم و از شانس بد توپمان می افتاد در خانه بد اخلاق ترین فرد کوچه و چقدر این پا و آن پا می شدیم و بالاخره یکی از بچه ها را که از همه دل وجگر دارتر بود به جلو هل می دادیم تا در بزند و به مرد همسایه که از خواب قیلوله بیدار شده و جلو در آمده است بگوید: ببخشید می شه توپمون رو پس بدید! کوچه ...
ساده زندگی کنید تا خوشبخت باشید
. مگر می شد عزای امام حسین(ع) باشد و در شهر حضرت عبدالعظیم(ع) دسته ای به خیابان نیاید. البته آن وقت ها مثل حالا دسته بیرون نمی آمد. اما من تصمیم خودم را گرفتم. آنقدری هم پول نداشتم. کمی پول جمع و جور کردم و 20 تا پیراهن مشکی و 20 عدد زنجیر خریدم و در محرم 37 نخستین دسته عزاداری را به خیابان حرم بردم. حالا دیگر بگذریم از اینکه در آن سال ها چند بار من را زندان انداختند و گفتند تو این هیئت را راه ...
خبر خوب| 38 هزار دروغ علیه ایران برملا شد
کوب در مراسمی به همین مناسبت در حضور جمعیتی که هم افراد عادی در آن حضور داشتند و هم افراد تحصیل کرده سخنرانی کند. آرام وارد مسجد شد و در گوشه ای نشست. زرین کوب در این فاصله به دنبال موضوعی برای سخنرانی می گشت که در همین لحظه، پیرمردی که کنار دستش نشسته بود از او پرسید: ببخشید، شما استاد زرین کوب هستید؟ گفت: استاد که چه عرض کنم، ولی زرین کوب هستم . خیلی خوشحال شد و گفت: چقدر دوست داشتم شما را از ...
علی امینی: روایات مختلفی هست که شاه دل خوشی نداشت از رزم آرا | به مصدق گفتم با کمال میل در دولت شما ...
. ابوالقاسم که از آن جا حبس شد و فلان و این ترتیبات و پس بنابراین این خانواده تمام شد. حالا ما هم نسبت به این خانواده یک سابقه یعنی در عین این که دوست هستیم ته دل این ها مخالفند. من پهلو خودم فکر کردم که خب حالا دو مطلب است یکی کار مملکت است که اگر مصلحت بگیریم یکی هم کار شخص است که این ها بنشینند بگویند این خانواده تمام شد آدم بشیند و نگاه کند. همین با خودم این حرف ها را می زدم که آن شب خوابم نبرد ...
فکر و قلم نویسنده زندگی شهدا؛ باید هم قد ادبیات امروز جهان باشد
مساله برمی گردد به همان جست وجوگری های شخصی من نویسنده. به اینکه من خودم کلی ابهام و سؤال راجع به جنگ سوریه داشتم که سعی کردم در دل روند زندگی شهید صابری به آنها پاسخ دهم. حتی جست وجوگری هایم تا آنجا پیش رفت که اگر راوی ای می گفت فلان جا فلان تیر بالای سرمان خورد ولی هیچ کس طوری اش نشد، و جای دیگری می گفت اینجا تیر فلان آمد و همه شهید شدند، یقه اش را می گرفتم که خب چرا؟ چرا یک تیر این همه آدم شهید ...
معاینه با حق ویزیت اختیاری
.... یک روز که برای طبابت راهی دفتر شده بودم تعدادی از بیماران را دیدم که در جلوی مطب منتظرم نشسته اند. با دیدن من یکی از آنها بلند گفت دکتر صلواتی آمد، صلوات بفرستید. یک باره همگی از جا برخاستند، با صدای بلند شروع به فرستادن صلوات کردند و برای ورود به مطب مشایعتم کردند. هرگاه به یاد این خاطره می افتم از صمیم قلب خوشحال می شوم. گویی از این خاطره روحیه می گیرم. براستی که اهالی منطقه 18 مردم ...
شباهت کلان روایت زندگی انسان ها به پیاده روی اربعین
احساس نمی کردم در نجف و یک شهر غریبه حضور دارم، بلکه گویی در مشهد هستم. آنها در پذیرایی از مهمان نکاتی را رعایت می کردند که شاید ما در پذیرایی از میهمان به آن نکات توجه نمی کنیم، از جمله شستن لباس مهمان، در اختیار قرار دادن بهترین اتاق و امکانات منزل برای میهمان، نمونه هایی است که نوع رفتار، برخورد و پذیرایی متمایز و با فراغ خاطر آنان را به نمایش می گذارد و نشان می دهد آنها بسیار دل بزرگی دارند ...
خدمت رسانی 3هزار و 200 نفر از اعضای جمعیت جوانان هلال احمر کشور در مشهد
ناتوانی که او را با ویلچر تا حرم می رسانید، شما را عاقبت به خیر خواهدکرد. این کار را به چشم عبادت نگاه کنید و خستگی آن را عبادت بدانید. رفیعی به حدیثی درخصوص خدمت به زائران اشاره کرد و گفت: حدیثی را برای راهنمایان زائران در مکه خواندم. ما در قرآن 4 گروه داریم که بالاتر از آن ها نیست، پیامبران، صدیقین یعنی جانشینان او، شهدا و صالحین. حدیث داریم چند گروهند که خداوند آن ها را با انبیا و صدیقین ...
روایت سه جوان تعمیرکار از رونق بازار تعمیرات کیف و کفش در آستانه بازگشایی مدارس
تومان دستمزد چک وچانه می زند پول نمی گیرم، یاد پدرم می افتم و زمستان هایی که خودم حسرت خرید یک جفت کفش نو داشتم، دلم می خواهد همه پدر و مادرها با دل خوش و جیب پر به خانه برگردند و بچه ها خوشحال باشند. میرزایی از آرزویی می گوید که سال هاست در دلش مانده و امیدی هم برای رسیدن به آن ندارد: دلم می خواهد یک روزی برسد که همه آدم ها دست هم را بگیرند و هیچ کس غصه نداری حتی در حد تعمیر کفش بچه اش را نخورد. ...
قزوه: شعر اعتراض یک ژانر جهانی است
. من حتی، حتی یک چفیه از حضرت آقا نگرفته ام. 20 سال آن جا هستم و اجرا می کنم، نه پول اجرا گرفته ام، نه چفیه گرفته ام، نه خانه گرفته ام، هیچی نگرفته ام. بگذار هرچه می خواهند بگویند. من آدمی را می شناسم که ادعای مستقل بودن می کند، اما خیلی چیز ها گرفته است، اگر بخواهم رو کنم بسیار است؛ خانم مستقل شما خانه ای که در کیش گرفته اید، چه بود؟ پولی که گرفته ای چه بود؟ خیلی چیز ها می توانم بگویم. برخی ها ...
پناهی مادرانه
مهربون نیستند! گفت: چرا، اما حرم امام رضا (ع) جاییه که آدم توش احساس امنیت می کنه. گفتم: امنیت یعنی چی؟ گفت: یعنی مثل پناهگاه می مونه، یعنی اونجا حالت خوبه، خیالت راحته. یعنی آدم اونجا دل شوره اش آروم میشه، اونجا آدم ترسی نداره. بعدش گفت: امیدوارم فهمیده باشی توضیحاتم رو! یه چیزایی اش رو نفهمیده بودم و یه چیزایی رو هم فهمیده بودم. برای همین گفتم: اوهوووووم. بعد مامان تو چشام نگاه کرد و ...
شیعه و سنی آمدند به عشق رهبر/ دیداری که با چشم دل انجام شد
بودند زودتر رسیده اند و صف طولانی است و باید برویم آخر خط تا نوبتمان شود. دیداری با چشم دل بالاخره بعد از حدود یک ساعتی رسیدیم داخل حسینیه اما تقریباً حسینیه پر شده بود. شروع کردم به چشم انداختن که شاید یک آشنای هم استانی جلوتر ها پیدا کنم و خودم را کنارش جا بدهم. نتیجه تلاش ها این شد که از آن ردیف های آخر به وسط حسینه رسیدم و همان جا نشستم. هرچه این ور و آن ور شدم که ...
رویاهای مدفون ربکا راس در بازار کتاب
داستان هویت واقعی خود را رو می کنند و خواننده را حیرت زده بر جا می گذارند. داستان دلنشین و پرهیجان که به ناچار وادارتان می کند از سمتی طرفداری کرده و بی تفاوت از کنار شخصیت ها و سرنوشت شان نگذرید. این کتاب روایت رویایی است که مدفون شد و کابوس هایی که به دنبال آن چشم رو به جهان گشودند. در بخشی از متن کتاب می خوانیم : چشمانم را بستم، از شقیقه هایم عرق جاری بود و گوشم را به در چسباندم ...
نهر سوم ...
عظما ست، بساط چای و نذری به راه است. تا اذان چیزی نمانده، خیلی کار دارم. می روم روی سقف هتلی در بین الحرمین که استودیو برنامه های رادیو اربعین است. محمد، رفیقم، آنجا کارگردان است. یک لیوان آب می دهد. به معده نمی رسد همان توی دهان بخار می شود از حرارت جگرم زل می زنم و اشکم. گنبد جلو چشمانم است در چند ده متری حرمم. چند بار زیارت اربعین می خوانم به نیابت از پدر و مادرم، به نیابت از ...
دلیل ربودن امام موسی صدر به روایت شاگردش
...، که یکی از آن افراد من بودم. چند نفر را گرفتند و من فرار کردم. بعد از چهل روز آوارگی موفق شدم، با ویزای جعلی خودم را برسانم لبنان. دلیل اینکه دنبال دستگیری من بودند این بود که می گفتند من رابط میان امام موسی صدر و مراجع نجف هستم. وقتی امام موسی صدر متوجه این تهمت شد، بنده را به عنوان نماینده در جنوب لبنان فرستاد و من پنج سال در آن جا نماینده بودم. شما در این پنج سالی که در آن جا ...
ماجرای نذر شیخی که زنده در گور به هوش آمد!
. و هنوز می آیند آدم هایی از همه جای جهان، تا از محضرش کسب فیض کنند و دست پُر برگردند به وطن هایشان. نمای بیرونی آرامگاه شیخ طبرسی در حرم مطهر رضوی مؤدبانه می نشینم کنار مزار شیخ. سلام می دهم و چند بیتی شعر می خوانم. اتفاقا به عربی. خوانده ام که شیخ شیفته ادبیات و کلمات عربی بود و آن ها را خیلی شیوا و روان بیان می کرد. با خودم فکر می کنم اگر بداند من هم دیوانه ادبیات عربم ...
رباتی که توان یابان ضایعه نخاعی را به پیاده روی اربعین رساند؛ قدم به قدم با ربات اسکلت بیرونی ایران ...
سته بودم اما به نتیجه نرسیدم و در نهایت، خدا از جایی که فکرش را نمی کردم، مشکل خرید این دستگاه را حل کرد. دی ماه سال 1401 بود که آن معجزه اتفاق افتاد. مبلغی که داشتم را واریز کردم و بندگان خوب خدا هم با تامین مابقی هزینه، مرا به آرزویم رساندند. از آن موقع، چشم انتظاری من برای تحویل گرفتن این ربات، 7 ماه طول کشید. اعظم محمدی در پیاده روی اربعین با کمک ربات اسکلت بیرونی پیاده رو ...