شهید مدافع حرمی که با چوب بستنی پهپاد عملیاتی می ساخت
سایر منابع:
سایر خبرها
نوای پرسوز مهدی در شب آخر
دل آذر با فرمانده لشکر می آیند طرفم. آمدند داخل سنگر. اولین بار بود که حاج مهدی را از نزدیک می دیدم. با خنده گفت چند وقته نرفته ای مرخصی؟ لابد با این قیافه، توی خونه رات نمی دن. بعد قیچی دل آذر را گرفت و همان جا شروع کرد به کوتاه کردن موهام. وقتی تمام شد، در گوش دل آذر یک چیزی گفت و رفت. بعد دل آذر گفت وسایل تو جمع کن. باید بری مرخصی. گفتم آخه... گفت دستور فرمانده لشکره. بغض کرده بود ...
ماجرای یک مادر چشم به راه و دلداری به خانواده های شهدا
به گزارش خبرگزاری پردیسان آنلاین، فقط یک مادر می داند دوری از فرزند یعنی چه! فقط یک مادر می داند بی خبری از فرزند چه آتشی در دل می اندازد! فقط یک مادر می داند واژه مفقودالاثر و جاویدالاثر چه ها می کند با تنِ مادر! فقط یک مادر می داند پسر خوش قد و بالا برود و چند تکه استخوان برگردد آن هم بعد از چند سال چطور حرف های مادر، یکی یکی اشک می شود! فقط یک مادر می تواند برای آن دو کیلو استخوان و ...
تیمسار شهیدی که نامش بر آزادراه کرج - قزوین نشست
انجام شد. در طول مسیر به خلبان اعلام می شود که به دلیل قرمز بودن وضعیت منطقه اهواز، فعلا به این منطقه نزدیک نشود. 9 هواپیمای عراقی در حال بمباران منطقه هستند. با فرودگاه شیراز تماس گرفتم و گفتم اجازه بدهید در شیراز بنشینیم و بعد از آرام شدن وضعیت، حرکت کنیم اما اجازه ندادند. 45 دقیقه در منطقه چرخیدم تا وضعیت اهواز سفید شد و مجددا مسیر را به سمت اهواز ادامه دادم و توانستم به سلامت بنشینم ...
کلنا عباسک یا زینب
دل پاک آقا مجید را می خرد و او را می برد. 21 دی ماه 1394، مجید به همراه شهیدان مرتضی کریمی، مصطفی چگینی و آژند به شهادت می رسد و چهار سال بعد پیکرش به وطن باز می گردد. مادر گرامی شهید قربانخانی می گوید: فروردین امسال[سال1398] زائر کربلا شدم تا شاید مرهمی برای عطش انتظار آمدن پیکر پسرم، پیدا کنم. در کربلا به مداح کاروان گفتم که به زائران بگوید تا از امام حسین(ع) بخواهند که مجیدم به ...
شهادتی مانند امام حسین (ع) و صبری مانند حضرت زینب (س)
لحظه فاطمه وارد اتاق شد، فاطمه خواهرم به بدترین شکل ممکن خبر شهادت را متوجه شد. فاطمه اسکندری نیز یکی دیگر از فرزندان سردار در این باره می گوید: حاضر بودم تمام دنیا را بدهم اما این عکس واقعیت نداشته باشد. چیزی که بعد از دیدن عکس یادم است این است که مادرم در حالیکه نشسته بود، من و زهرا را در بغل گرفته و سه تایی گریه می کردیم. علیرضا اسکندری ، پسر شهید اسکندری، در خصوص استقامت ...
وصیت نامه سردار شهید محمدرضا ابراهیمی یزدآبادی
به گزارش نیوز فلاورجان امروز 24 آبان ماه سالروز شهادت سردار شهید محمدرضا ابراهیمی از شهدای مدافع حرم شهرستان فلاورجان است پیشکسوت بسیجی شهید محمدرضا ابراهیمی یزدآبادی شهید شاخص سال 1402سازمان بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت معرفی شد. وصیت نام شهید بسم الله الرحمن الرحیم ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عندربهم یرزقون اینجانب ...
هیچ چیزی نمی تواند جای خالی اش را پُر کند
...، شغل همسرم کارگری بود و بعد از شهادت مالک و مشکلات جسمی دیگر نتوانست به این کار ادامه دهد. اما همیشه تلاش زیادی برای تربیت بچه ها داشت. رزق حلالی که با دست رنج کارگری به دست می آورد تأثیر زیادی هم روی بچه ها داشت. عشق به نظام شهید مالک طاهر بار ها پای خاطرات پدر از جبهه و جنگ نشست و همیشه حسرت نبودن هایش در روز های جهاد و جبهه را می خورد. مادر در ادامه می افزاید: مالک آخرین فرزند ...
رضا که رفت فهمیدم باید به شهدا حسادت کرد!
جوان آنلاین: یک سال پیش در چنین روزهایی، آخرین باری بود که عصمت رحمتی، همسر شهید رضا الماسی، در چهارچوب در به استقبال همسرش ایستاد تا با چاشنی عشق و محبت، گرد و غبار خستگی حضور همسرش در مقابله با اغتشاشات پیش آمده را بگیرد. حالا اما، یک سالی هست که با شهادت آقا رضا، او سعی می کند دلتنگی هایش را پنهان کند و دل به دل فرزندانش بدهد تا نبود پدر را کمتر احساس کنند. رضا الماسی از شهدای مدافع امنیت بود ...
هنرمندان و نویسندگانی که در غزه به شهادت رسیدند+ زندگی نامه
، نویسنده رمان توانست در سال 2017 مقام دوم و همچنین جایزه نویسنده خلاق عرب را به دست آورد. ابونداء چند روز قبل از شهادتش در صفحه فیس بوک خود نوشت: اگر ما مردیم، بدان که راضی و ثابت قدمیم و به همه خبر بده که صاحب حقیم. او همچنین گفت: در بهشت، غزه جدیدی بدون محاصره در انتظار ماست. اکنون این بهشت در حال شکل گیری است. او در 19 مهرماه شعر خود را منتشر کرد و گفت: به تو پناه می برم به ...
هر کی فرار کنه شرف نداره!
. در ادامه مروری داریم به بخش هایی از این کتاب. تازه فهمیدیم دشمن روبه روی ماست چند مجروح روی برانکارد داشتیم. رزمنده روحانی توی جمع ما بود. قبل از عملیات بچه ها خیلی شلوغ می کردند که او می گفت: نمی دونم کی شما رو توی سپاه راه داده؟ کی شما را گزینش کرده؟ هر چه اصرار می کردیم که برگردد قبول نمی کرد. نیروها داشتند عقب می کشیدند و ما هفت تکاور ماندیم. هاشم ما را دور خودش جمع کرد و ...