نوای پرسوز مهدی در شب آخر
سایر منابع:
سایر خبرها
پیام هدی حجازی بانوی زینبی لبنان: خوشحالم دخترانم شهید شدند
آرام شدند. انگار نه انگار که اصلا چیزی هست. مادرم با ما بود سنش هم بالا بود او هم کمی می ترسید گفتم؛ مامان جان حب دنیا را از قلبمان بیرون بکشیم و بگذاریمش کنار بعد ببینید چه می شود؟ گفت؛ تو از کجا این قدرت را آوردی؟ گفتم رزمندگان بیرون و زیر صخره ها نشستند. ما بالای سرمان سقف داریم. این قدرت ایمان باید در قلبمان باشد. بچه ها به مادربزرگشان روحیه می دادند. مادرم آنها را بغل می کرد. یک شب ...
خلاصه داستان قسمت 71 سریال ترکی زغال اخته
که با یه زنی مهربون روبرو میشه و باهمدیگه هم صحبت میشن و از اونجا به طرف رستوران میره. فاتح درحال رفتن به رستورانه که آیلین بهش زنگ میزنه تا به بهونه امضا گرفتن بره اونجا یا خودش بره شرکت که فاتح میگه امروز نمیتونم مراسمی شب دعوتم سر فرصت هماهنگ میشیم. بعد از قطع تماس آیلین اسم مراسمو سرچ میکنه تا بفهمه اون مراسم چی هست اصلا و مکان و زمان مراسمو هم پیدا میکنه. همگی تو رستوران سولماز و ...
اعتقاد نگهبان بعثی به نفس پاک اسرای ایرانی
ی گم. نیم ساعته که با قفل ها ور می رم اما باز نمی شند بیا برو ببینم می تونی قفل را باز کنی یا نه؟ بعد دسته کلید را کوبید زمین. علی دسته کلید را برداشت و رفت طبقه دوم. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که اول همهمه بچه ها و بعد صدای پایین آمدن آنها از پله ها شنیده شد. بعد علی با لبخند وارد شد. -بیا حمزه قفل ها باز شد. حمزه دهانش باز مانده بود. به بچه هایی که داشتند پایین ...
اعتراف به قتل شوهر با خوراندن طولانی مدت دمنوش های مرگبار
.... دکترها هم بیماری اش را تشخیص نمی دادند تا اینکه شب حادثه حال پسرم خیلی بد شد و درنهایت هم فوت کرد. باتوجه به سابقه بیماری مرد میانسال و از آنجایی که خانواده او شکایتی نداشتند، جواز دفن شهاب صادر شد و مرد میانسال در زادگاهش در یکی از شهرهای غربی کشور دفن شد. دو سال بعد چند روز قبل، زمانی که مادر شهاب برای دیدن نوه هایش به خانه پسرش رفته بود، زن همسایه او را صدا کرد و گفت ...
بچه های ماه طاووس
وارد 9 سالگی می شدم، قحط سالی متاثر از جنگ جهانی از یک طرف و خشکسالی و بی بارانی هم قوز بالا قوز شده بود۔پدر رفت و ما هم ناتوان از کار زراعت در روی زمین بودیم ، مادرم ماه طاووس زن مغرور و آینده نگری بود،بدون آنکه کسی بفهمد شروع کرد به فروختن اسباب و اثاثیه،مادرم ماه طاووس چند روز مانده به آخر تابستان در یک روز گرم و آفتابی دستمان را گرفت و بدون آنکه به کسی چیزی بگوید، آبادی را ترک کردیم، در پناه یک ...
زندگینامه و عکس های زیبای ترلان پروانه
ایشان گفتم که شیرازی هستم، اما شمالی را به صورت حرفه ای صحبت می کنم.چون در سریال آقای حسن پور به لهجه شمالی کار کرده بودم، از من خواستند که شمالی صحبت کنم.صحبت کردم، ولی به من نگفتند که نقش من قرار است با لهجه شمالی باشد.بعد هم گفتند که با من تماس خواهند گرفت.گفتند بهتر از من برای این نقش پیدا نمی کنند و دوست دارند که با من کار کنند.در این مدت می شنیدم که به آموزشگاه های مختلف بازیگری رفته اند و ...
رکورددار مسابقات تلویزیونی با 7هزار اجرا هستم
در خیابانی خلوت پیاده روی می کردم و چراغ عابر پیاده قرمز بود، ولی چون خلوت بود و ماشینی نبود، رد شدم. آن طرف خیابان آقایی آمد و گفت: شما دیگر چرا؟... مثلا الگوی بچه ها هستید؟ بچه من کار شما را دید و ... خجالت کشیدم و گفتم: بله شما درست می گویید و ... از آن وقت تا حالا اگر 3نیمه شب هم باشد، از چراغ قرمز رد نمی شوم. متأسفانه برخی هنرمندان و مجری ها این موضوع را رعایت نمی کنند؛ مثلا طرف می آید جلوی ...
هواپیماربایی و تیراندازی از دو طرف به روایت آیت الله هاشمی /فاطی خودش را از قطر به قم رساند و خیلی گریه ...
هاشمی رفسنجانی بیست و پنجم آبان 1379 در مورد مرگ ناگهانی خواهرش نوشته و به خبر هواپیماربایی نیز اشاره کرده است. متن کامل خاطرات مرحوم هاشمی رفسنجانی را در 25 آبان 1379 می خوانید. به منزل مرحومه همشیره فاطمه رفتم. اقوام جمع بودند و عزاداری داشتند. جنازه هم در وسط اتاق بود؛ همان جایی که چند سال پیش، جنازه حاجیه والده بود. تأثر شدیدتر شد. کسالت قلبی داشتند، ولی خطرناک به نظر ...
سرنوشت متفاوت 4 قاتل پای چوبه دار
.... کم کم اختلافات میان ما شروع شد چون همسرم به من مشکوک بود. یک شب اگر دیر به خانه می رفتم قهر می کرد و دعوا به راه می انداخت. من دوست نداشتم بچه دار شویم اما او به من کلک زد و بچه دار شدیم. چندین بار وقتی باردار بود می خواستم او را به قتل برسانم اما پشیمان شدم. وقتی بچه به دنیا آمد بازهم با هم دعوا داشتیم. اصلا تفاهمی بین ما نبود. همین شد که تصمیم به قتل گرفتم. دخترم را هم کشتم چون نمی خواستم ...
قرض های یک شهید که به کمک رهبر انقلاب حل شد
که از زیر بار این قرض ها خلاص شوم. آن روز ، کلی سر خاک عبدالحسین گریه کردم. وقتی می خواستم بیام، آرامش عجیبی بهم دست داده بود. هفته بعد تو ایام عید( عید سال هزار و سیصد وهفتاد وپنج)، با بچه ها داخل منزل نشسته بودم که زنگ زدند. دست پاچه گفتم: دور و بر خونه رو جمع و جورکنید، حتماً مهمونه. حسن رفت و در را باز کرد. وقتی برگشت، حال و هوایش از این رو به آن رو ...
فیلم عاشقانه های جذاب ترین عروس و داماد ایران + ناگفته های تلخ و شیرین زوج کوتاه قامت در رکنا
سریال از شاهرود به تهران آمده بود. محمد می گوید: مدتی که در حال ضبط سریال بودیم، سحر را دیدم و یک دل نه صد دل عاشقش شدم. به یکی از دوستانم ماموریت دادم تا بررسی کند که سحر مجرد است یا متاهل. بعد از آنکه دوستم به من گفت که سحر مجرد است؛ بنابراین تصمیم گرفتم بروم و به او بگویم که عاشقش شده ام. یک شب، بعد از فیلمبرداری که به محل اسکان رفته بودیم، سحر را دیدم و به او گفتم که خانم رحیمی من از ...
وقتی شعر می تواند کودک دیابتی را آگاه کند
... شدم لاغر و بیمار، از زندگانی بیزار بی حال میشم خیلی زود، شدن همه خبردار دکتر نوشت نسخه ای، زودی رفتیم آزمایش گفتن دیابت دارم شدم دور از آسایش حرفشو خوب شنیدم، به این نکته رسیدم که ما دو تا همدردیم، به روی اون خندیدم گفتم دوست عزیزم، ای یاور تمیزم منم یه چند سالیه ، که مثل تو مریضم مثل همه بچه ها، گاهی نبات می خورم ...
راز طول عمر آیت الله جنتی
می کنی؟ گفتم می گویند اولین خواستگار حضرت حوا تو بودی! منتها، چون سنت بالا بود او را به تو ندادند و آدم رفت و با حوا ازدواج کرد! آیت الله جنتی هم شروع کرد به خندیدن. گفت دیگر چه می گویند؟ گفتم می گویند حضرت آدم به خدا گفت خدایا این پیرمرد کیست که اینجا می پلکد؟ خدا گفت این جنتی است قبل از من هم اینجا بود. باز هم خندید و گفت: دیگر چه می گویند؟ گفتم: می گویند خدا رفت بهشت را بسازد دید تو در آنجا ...
نگاهی به زندگی شهید دانیال رضازاده، شهید مدافع امنیت، به روایت مادرش
بود که پدر دانیال بعد از هشت سال برگشت و توافقی طلاق گرفتیم. من از همه حق وحقوقم گذشتم تا دانیال را داشته باشم. شب تا صبح سوزن می زدم. دانیال با صدای چرخ خیاطی من می خوابید، اما باهم بودیم. مستأجری سخت بود. پدرم که به رحمت خدا رفت، مادرم از سهم ارثمان برایمان خانه ساخت. خانه اش را به چند تا آپارتمان تبدیل کرد و به هرکدام از بچه ها یک واحد داد تا همه پیش خودش باشیم. من و دانیال هفده سال در همین ...
مریم قاسمی نامزد مرتضی پاشایی: حالم از همه بدتر است!
دوستانم را هم دعوت کرده ام که صدای بسیار زیبایی دارد. آن دوست مرتضی پاشایی بود؛ او به خانه ما آمد و به افتخار برادرم ترانه ای با ساز خواند و اجرا کرد و همه مهمان ها با هیجان او را تشویق کردند و از اجرای زیبایش لذت بردند. همانجا به او گفتم که من مطمئنم شما به جاهای خیلی خوبی می رسید. از آن شب به بعد مرتضی پاشایی را ندیدم تا چند سال بعد که قطعه یکی هست را منتشر کرد ...
متن دلتنگی برای اموات / متن زیبا برای شادی روح اموات
... ### متن پنجشنبه و یاد عزیزان پنج شنبه که می شود ثانیه هایمان سخت بوی دلتنگی می دهد و عده ای از عزیزانمان آن طرف چشم به راه هدیه ای تا آرام بگیرند با فاتحه و صلواتی هوایشان را داشته باشیم ### متن فاتحه شب جمعه پنجشنبه ها دل تنگ ترم غصه ام سنگین تر است و ...
کوتاه درباره شهید زینال زاده که دنباله روی رفیق شهیدش شد
می آ مد خانه و ساک لباس و کفش هایش گلی بود. می گفت مامان شرمنده، این ها را برای من می شویید؟ متوجه می شدم که برای کار جهادی رفته بوده است، اما هیچ وقت چیزی نمی گفت. فقط اگر چند روز می خواست برای کار جهادی جایی بماند، می گفت نگرانم نباش، اگر تلفنم را جواب ندادم، امکانش را ندارم؛ فقط همین. بعد من متوجه می شدم که کجا رفته است. مادرش نشانه های شهادت را در او دیده بود، ولی قرار نبود باور کند ...
زندگی ماشینی و فقر عواطف در سبک زندگی غربی
سالشان نشان می داد آن طرف نشسته بودند. دیدم مراقب ما هستند و نگاه می کنند. در این بین پسرم آمد رد بشود، دیدم با او نجوا کردند، سؤال هایی کردند و او هم جواب داد. بعد پسرم آمد، گفت: می پرسند این کیست که تو این جور داری خدمت می کنی؟ شک نداشتند که من باید نوکر باشم و می خواهم در مقابل این کار خودم پول بگیرم. گفتند: تو چقدر پول می گیری که برای این شخص این جور خدمت می کنی؟ گفتم: این پدر ...
شهید مدافع حرمی که با چوب بستنی پهپاد عملیاتی می ساخت
...، دیگر جایی نمی روم در ادامه گفتگو مادر از آخرین دیدارش با کمال تعریف می کند و می گوید: شب سوم ماه رمضان سال 1393 بود. سحری اش را که خورد، رو کرد به من و گفت: ننه دعام کن. می خوام برم جایی. گفتم: کجا؟ جواب داد: می خوام برم تبریز. گفتم: ننه! من راضی نیستم. این زن و بچت گناه دارن. تو همش مأموریتی. گفت: ننه من این بار برم و بیام، دیگه جایی نمی رم. برگردم بچه ها رو می برم مسافرت. تو نگران ...
کتاب کودک نباید عقل کل داشته باشد
از جمله حوزه های مهمی است که همان اول پایه های تربیتی یک انسان را بنا می کند. مادران و پدران زیادی دوست دارند شب ها برای کودکانشان قصه بخوانند و آنها را با کتاب خوانی و قصه خوانی انس بدهند. اما انتخاب قصه و کتاب هم آداب خودش را دارد. اسماعیل آذری نژاد نام آشنای حوزه کتاب و قصه کودک است. روحانی فعالی که اهل کهکیلویه و بویر احمد است. شهر به شهر و روستا به روستا را می گردد و برای بچه ها قصه ...
هیچ کسی اینجا احساس غریبی نمی کند
کمیل را در کابل دیدم. او چند ماه پیش برای اولین بار آمده بود مشهد، یک شب را تا صبح در حرم مانده بود و همان یک شب کافی بود تا دلش را جا بگذارد آنجا. وقتی به او گفتم من در مشهد به دنیا آمده ام و سال های زیادی را در این شهر زندگی کرده ام، از حس و حالی که در مشهد داشت گفت. از اینکه وقتی رفته حرم دلتنگی از یادش رفته و حالش خیلی خوب شده، از آرامشی که در مشهد و حرم داشته و فکر می کرده سال ها ست آنجا را ...
رضا که رفت فهمیدم باید به شهدا حسادت کرد!
...، آقای الماسی برای استخدام سپاه رفته بودند شیراز، به همین خاطر نمی توانستند در عروسی شرکت کنند. آن زمان اصلاً ایشان را نمی شناختم. بعد از اینکه از شیراز برگشتند برای چشم روشنی آمدند منزل برادرم. ما هم به رسم ادب رفتیم. بعد ها برایم تعریف می کردند که اولین بار همان جا در مهمانی از من خوش شان آمده بود و از خواهرشان نظرخواسته بودند. چند روز بعد تماس گرفتند مِن باب آشنایی بیشتر و رفت وآمد و در ...
شکنجه های عجیب در زندان اسرائیل برای یک مصاحبه تلویزیونی
پابند و دستبند و کیسه ای بر سرم برای تزریق خون مرا به مطب ببرند، بعد از آن هم دوباره مصلوب شدم. در این مدت روز و شب را نمی توانستم تشخیص دهم؛ فقط از گرما و رفت وآمد سربازان می فهمیدم روز است و از سکوت و سرما شب را حس می کردم. در روز سوم، که مرا از روی دیوار باز کردند و به اتاق بازجویی بردند، ابوذکان با حالتی پیروزمندانه گفت: میدانی چه کار کردیم؟ ، گفتم: نه! ، گفت: خانۀ شما را بمباران ...
کلنا عباسک یا زینب
.... دلشوره عجیبی داشتم. به او گفتم شما که ادای دین خود را یک بار انجام داده اید، من راضی نیستم. آن شب با هم خیلی در این رابطه صحبت کردیم و شهید گفت هر چه شما بگویید چون راضی نیستی من هم دیگه در این رابطه صحبت نمی کنم. همان شب خواب دیدم که حرم حضرت زینب(س) از همه طرف در حال خراب شدن است و بنده هم در آن حالت به گریه و ناله می پردازم. در همین حال حضرت زینب(س) آمدند و گفتند: اگر می خواهید که حرم ما ...
خاطره بمباران پایگاه اربیل در دومین روز جنگ
صادر شد در تاکسی وی باند 14 بنشینید. آمدم و هواپیما را نشاندم. من، اولین هواپیمایی بودم که آن روز بعد از بمباران پایگاه تبریز در تاکسی وی نشست. به این ترتیب بقیه هواپیماهایی هم که از مأموریت برمی گشتند آمدند همان جا. چون به غیر از 12 فروند اربیل، برای کوکوک و موصل هم مأموریت داشتیم. اگر هواپیما به اورمیه می رفت خیلی دردسر داشت. باید سوخت می زد و دوباره بارگذاری می شد. خلاصه تا بخواهند ...
نقشه شیطانی پسر پلید برای دختر نوجوان/ تجاوز به دختر 16ساله در پارتی شبانه+جزییات
چه بهتر، بدون آقا بالا سر با سمیرا زندگی می کنم. شب بعد سمیرا و دوستانش با هم گل کشیدند و به بهانه خریدن آب میوه همگی بیرون رفتند و فقط من ماندم و میلاد! میلاد پسری 24 ساله بود و از شب قبل خیلی تو نخ من بود. وقتی که همه رفتند، به من گل داد که بکشم. من که تا به حال حتی سیگار هم نکشیده بودم، حالم بد شد و میلاد با مهربانی زیاد کمک کرد که حالم بهتر شود و همان شب در حالی ...
خلاصه داستان قسمت 70 سریال ترکی ذغال اخته
بهش میگه تو هم حق داری معلم درونت نمی ذاره یه کارهایی را سر خود انجام بدی حالا که منتظر ببینه قدم برمی داری یا نه تو هم یک تلاشی بکن. سپس فردای آن روز شعله به نورسما زنگ می زنه و درباره جشنی که می خواد بگیره برای دوعا بهش میگه نورسما میگه خیلی خوشحال میشه فکر خوبیه سپس از تصمیمش درباره راه اندازی مجدد نمایشگاهش به شعله میگه شعله خوشحال میشه و میگه همه جوره من پشتتم و کمکت می کنم. نورسما ...
چهار روایت درباره سبک زندگی شهدای مدافع حرم
دور بیندازم که قبول نکرد. مطالب بیشتر: * تصاویر/ سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی (1) * تصاویر/ سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی (2) * تصاویر/ سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی (3) * تصاویر/ شهید مدافع حرم علیرضا توسلی * تصاویر/ شهید مدافع حرم محمدهادی ذوالفقاری پوتین ها را توی یک پلاستیک گذاشت و همراه خود برد. یک هفته بعد، با کمال تعجب دیدم که دوباره همان پ ...
به من گفتند کاری کن که نوجوان های ما تتلو گوش ندهند
مجوز ترانه را می گیریم و بعد به دنبال ساخت موسیقی می رویم؛ زیرا اگر ترانه مجوز نگیرد به مشکل می خوریم. به همین جهت پیش از ساخت آثارم برای ترانه آنها مجوز گرفته ام و سپس به دنبال ساخت موسیقی آنها رفته ام. به هر حال ساخت موسیقی ممکن است، 6 ماه تا دو سال زمان ببرد ولی زمانی که به دنبال اخذ مجوز موسیقی آثار رفتم، گفتند که مجوزهایی که برای ترانه ها دریافت کرده ام، باطل شده است. آخر یعنی چه؟ چگونه می ...