سایر منابع:
سایر خبرها
پسر سنگدل که موجب مرگ مادرش شد / با لگد به سر او زدم ! + جزئیات
صفحه اقتصاد - رسیدگی به این پرونده از یک سال قبل به دنبال مرگ مشکوک زنی میانسال به نام اکرم در خانه اش در شرق تهران آغاز شد. جسد با دستور قضایی به پزشکی قانونی منتقل شد و ماموران به پرس و جو از فرزندان اکرم پرداختند. در این میان 2 دختر وی از برادر کوچکشان به نام نیما شکایت کردند و مدعی شدند وی در مرگ مادرشان مقصر است. در حالی که پسر 25 ساله سعی داشت با ...
سرنوشت متفاوت 4 قاتل پای چوبه دار/ وقتی وکیل اولیای دم نتوانست حکم قصاص را اجرا کند
. این مرد 35 ساله که مهندسی هوا و فضا داشت در بازجویی ها گفت: من و همسرم دو سال پیش از جنایت با هم آشنا شدیم و ازدواج کردیم. او کارشناس حسابداری بود و اوایل زندگی بدی نداشتم. کم کم اختلافات میان ما شروع شد چون همسرم به من مشکوک بود. یک شب اگر دیر به خانه می رفتم قهر می کرد و دعوا به راه می انداخت. من دوست نداشتم بچه دار شویم اما او به من کلک زد و بچه دار شدیم. چندین بار وقتی باردار بود ...
من و دوست دخترم برای تفریح چند شب ویلا رفتیم/ الان پدرش میگه باید عقدش کنی و...+جزییات
نوجوان 15 ساله ای که با اعلام شکایت پدر و مادر یک دختر 17 ساله به کلانتری احضار شده بود، در میان بهت و ناباوری به تشریح چگونگی آشنایی خیابانی اش با دختر مذکور پرداخت و به مشاور کلانتری طرقبه گفت: هنوز هم باورم نمی شود چه اتفاقی افتاده است من قصد برقراری روابط نامشروع را نداشتم و تنها به خاطر حس کنجکاوی که بر اثر بازی های رایانه ای مستهجن پیدا کرده بودم، با آن دختر دوست شدم. من تنها فرزند خانواده ...
پیام هدی حجازی بانوی زینبی لبنان: خوشحالم دخترانم شهید شدند
آرام شدند. انگار نه انگار که اصلا چیزی هست. مادرم با ما بود سنش هم بالا بود او هم کمی می ترسید گفتم؛ مامان جان حب دنیا را از قلبمان بیرون بکشیم و بگذاریمش کنار بعد ببینید چه می شود؟ گفت؛ تو از کجا این قدرت را آوردی؟ گفتم رزمندگان بیرون و زیر صخره ها نشستند. ما بالای سرمان سقف داریم. این قدرت ایمان باید در قلبمان باشد. بچه ها به مادربزرگشان روحیه می دادند. مادرم آنها را بغل می کرد. یک شب ...
زندگینامه + عکس های قدیمی و دیدنی ناصر ملک مطیعی
خودتان شیرینی فروشی را اداره کنید؟ پسر من از ایالات متحده آمد، خانه را فروختیم و روزی که فروختیم خیلی ارزان فروختیم. خودم خانه را ساخته بودم و آن موقع نه ملاصدرایی وجود داشت و نه شیخ بهایی . هوای ونک هم دو، سه درجه خنک تر از جاهای دیگر بود. سه روز بعد از فروش خانه گریه می کردم. باغچه ای را در کرج پیدا کردیم و قرار شد هر زمانی که دلم گرفت به آنجا بروم. حالا بیست ودو، سه سال است که در آ. ب. آ هستم ...
اعتراف به قتل شوهر با دمنوش های مرگبار
پاییز سال 1400، مرد میانسالی به نام شهاب به یکی از بیمارستان های تهران منتقل شد، اما ساعاتی بعد جانش را از دست داد. باتوجه به اینکه مرد میانسال سابقه بیماری داشت و هر چند روز یک بار برای درمان به بیمارستان منتقل می شد، مرگ او مشکوک به نظر نرسید. مادر شهاب گفت: حدود یک هفته در خانه پسرم میهمان بودم. در این چند روز مدام حالش بد می شد و او را به بیمارستان می بردیم. دکتر ها هم بیماری اش را ...
با چشمان خودم خیانت شوهرم را دیدم / همسرم با دوست دخترش در حال ...
سن نوجوانی رسیدم، شور و شر عجیبی وجودم را فرا گرفت و به دختری تبدیل شدم که شیطنت زیادی داشتم و هر کاری را که دلم می خواست انجام می دادم. به نقل از خراسان، پدر و مادرم که اوضاع را این گونه دیدند به شدت ترسیدند که من با این شیطنت ها شاید به دنبال یافتن دوست پسر باشم و با آبروی خانوادگی ام بازی کنم این بود که مرا در همان 15 سالگی پای سفره عقد نشاندند و با یکی از بستگان دور مادرم ازدواج کردم ...
زندگینامه و عکس های زیبای ترلان پروانه
ایشان گفتم که شیرازی هستم، اما شمالی را به صورت حرفه ای صحبت می کنم.چون در سریال آقای حسن پور به لهجه شمالی کار کرده بودم، از من خواستند که شمالی صحبت کنم.صحبت کردم، ولی به من نگفتند که نقش من قرار است با لهجه شمالی باشد.بعد هم گفتند که با من تماس خواهند گرفت.گفتند بهتر از من برای این نقش پیدا نمی کنند و دوست دارند که با من کار کنند.در این مدت می شنیدم که به آموزشگاه های مختلف بازیگری رفته اند و ...
نگاهی به زندگی شهید دانیال رضازاده، شهید مدافع امنیت، به روایت مادرش
طبقه بالا و آپارتمان مادرم رفتیم و سیزده سال با مادرم در یک آپارتمان شصت متری یک خوابه زندگی کردیم. با تو تنها نیستم دانیال برای دبستان به مدرسه ای رفت که عمویش مدیر آنجا بود. از کلاس پنجم با پسری به نام حسین دوست شد. خانه حسین سه کوچه با ما فاصله دارد. پدر حسین در یازده سالگی او به رحمت خدا رفته بود و او با برادر و مادرش زندگی می کرد. من و مادر حسین این بچه ها را با سختی و زحمت ...
درخواست قصاص برادر به اتهام قتل مادر / ادعای عجیب قاتل
مطمئن هستیم که او مادرمان را به عمد کشته است. ما به هیچ وجه حاضر به مصالحه نیستیم و تنها درخواست مان قصاص او است. سپس متهم به جایگاه رفت و گفت: من اتهام قتل عمد را قبول ندارم. روز حادثه در کنار مادرم خوابیده بودم و ناخواسته پایم به پهلوی مادرم خورد و او به یکباره پرت شد و سرش به لبه بخاری اصابت کرد و بیهوش شد. با اینکه خیلی ترسیده بودم با اورژانس تماس گرفتم و دقایقی بعد هم نیروهای ...
خیانت کردم چون خیانت شوهرم را دیدم....
وجودم را فرا گرفت و به دختری تبدیل شدم که شیطنت زیادی داشتم و هر کاری را که دلم می خواست انجام می دادم. پدر و مادرم که اوضاع را این گونه دیدند به شدت ترسیدند که من با این شیطنت ها شاید به دنبال یافتن دوست پسر باشم و با آبروی خانوادگی ام بازی کنم این بود که مرا در همان 15 سالگی پای سفره عقد نشاندند و با یکی از بستگان دور مادرم ازدواج کردم. باقر 13 سال از من بزرگ تر بود ولی قلب ...
دو محکوم به مرگ از پای چوبه دار برگشتند
مجازات آویخته شد مرد جوانی بود که سال 93 همسر و دختر دو ماهه اش را به قتل رساند، در حالی که همه فکر می کردند این مادر و نوزاد بر اثر گازگرفتگی جان باخته اند، 2 سال بعد از این ماجرا مرد جوان به خاطر عذاب وجدان نزد پلیس رفت و ضمن اعتراف به قتل خودش را تسلیم قانون کرد. وی گفت: همسرم سحر، به من شک داشت. او از همسر سابقش خیانت دیده بود و تصور می کرد من هم روزی به او خیانت می کنم که همین مسأله ...
عکس یادگاری و فردا شبی که پدر پرواز کرد/ وصیت خلبان کیان آرا به دخترش
...، 11 ساله بودم که خبر شهادت پدر را به مادرم دادند اما چون فصل امتحاناتم بود مادر صلاح ندید خبر را به من بدهد، مرا به خانه یکی از اقوام برد تا متوجه موضوع نشوم. در مراسم های پدرم حضور نداشتم اما بعد فهمیدم تمام مراسم ها مفصل و با تشریفات برگزار شده بود. یکسال بعد مادرم به من گفت که پدرم به شهادت رسیده، از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شدم چون همیشه ته دلم امیدوار بودم پدرم یک روز باز می گردد. ...
هرچه پول بخواهی می دهم، فقط جبهه نرو!
به او نمی دهند، اما محمدولی در 16 سالگی خانواده را راضی می کند تا به جبهه برود. او به جبهه می رود و در عملیات والفجر 8 به شهادت می رسد. پیکر مطهر این دانش آموز، 10 سال مفقود می ماند و بعد از انتظاری طولانی استخوان هایش به آغوش مادر بازمی گردد. روایت توران مرآتی خواهر شهید محمدولی مرآتی را در ادامه می خوانیم. محمدولی مرآتی 16 ساله بود که در والفجر 8 به شهادت رسید با آغاز جنگ ...
پزشکی قانونی سرنوشت پسر متهم به قتل مادر را مشخص می کند
کرد و ما شک نداریم باز هم نیما مادرمان را زده است. این در حالی بود که پزشکی قانونی اعلام کرد ضرباتی بر بدن این زن کوبیده شده است که مشخص می کند او درگیری فیزیکی داشته است. به این ترتیب نیما بازداشت شد. او سعی داشت همه چیز را انکار کند اما بعد اعتراف کرد با مادرش درگیر شده بود. نیما گفت: مادرم را دوست داشتم؛ اما همیشه با هم جرو بحث داشتیم. آن روز هم من لگدی به پهلویش زدم ...
2 قاتل قصاص شدند 2 قاتل مهلت گرفتند
فرزند نخستین قاتلی که سحرگاه دیروز قصاص شد، چنگیز نام داشت. وی 9 سال قبل در اقدامی هولناک همسر 27 ساله و دختر دو ماهه اش را به قتل رساند. چنگیز پای چوبه دار خیلی التماس کرد تا اولیای دم او را ببخشند، اما نتیجه ای نداد و حکمش اجرا شد. صبح روز 25 خرداد سال 93 چنگیز با اورژانس تماس گرفت و برای نجات همسر و دختر دو ماهه اش درخواست کمک کرد. وقتی عوامل اورژانس به محل حادثه در خانه ای در محله ...
شهید مدافع حرمی که با چوب بستنی پهپاد عملیاتی می ساخت
جانشان را می دهند که ما شب ها سرمان را راحت روی زمین بگذاریم. چرا بعضی ها قدر این امنیت را نمی دانند؟ مملکت خوبی داریم. سلامتی و امنیت ما نعمت است. همین که روزی حلال می خوریم خود نوعی نعمت است. مجروح باشد، اما برگردد همسر آقا کمال سخنان مادرِ شوهرش را این گونه ادامه داد: وقتی کمال بعد از 12 سال زندگی مشرک شهید شد، ابتدا به من گفتند مجروح شده. نگران بودم که نکند به شهادت رسیده ...
چگونه مرضیه حدیدچی، دباغ شد؟
خانه برنامه ریزی می شد که اگر مادر به جلسات وعظ و سخنرانی خودشان می رفتند و یا محضر اساتیدشان، چرخ خانه بدون وقفه بچرخد و کم و کاستی رخ ندهد. مدیریت خانه با وجود مبارزات پدر و مادر، جز از تیرهوشی و تدبیر مادرم برنمی آمد که به خواهر های بزرگ نیز منتقل شده بود. وی بیان کرد: مادرم با وجود سن کمش، روح خود را با توسل، تذکر و مطالعات دینی، هر روز بزرگ و بزرگتر می کرد تا آنجایی که منِ وجودی در ...
لعنت به آن پیامک ناشناس که زندگیم را نابود کرد/همسرم با خانم منشی روی تخت من بود که ...
دهانم کوبید و خون صورتم را پوشاند. از همان جا به خانه مادرم رفتم و ماجرا را بازگو کردم اما چند روز بعد از بخت و اقبال بدم متوجه شدم باردار هستم بالاخره یک ماه بعد با وساطت عموهایم به خانه بازگشتم اما تا روزی که فرزندم به دنیا آمد با هم قهر بودیم و فقط بنا بر ضرورت با یکدیگر سخن می گفتیم. حواسم را جمع کرده بودم تا بهانه ای دستش ندهم باوجود این او به بهانه اخراج دو تن از کارمندانش شب ها را ...
رونمایی از تمبر مرضیه حدیدچی دباغ
...، چرخ خانه بدون وقفه بچرخد و کم و کاستی رخ ندهد. مدیریت خانه با وجود مبارزات پدر و مادر، جز از تیرهوشی و تدبیر مادرم برنمی آمد که به خواهرهای بزرگ نیز منتقل شده بود . وی بیان کرد: مادرم با وجود سن کمش، روح خود را با توسل، تذکر و مطالعات دینی، هر روز بزرگ و بزرگتر می کرد تا آنجایی که منِ وجودی در او کمرنگ و کمرنگ تر شد و آنقدر قوی شد که توانست شکنجه های سفاکان دوره دیده اسرائیل را که ...
نوای پرسوز مهدی در شب آخر
دادم سبیلتو بزنی. همان شب در خانه را زدند. وقتی رفتیم دم در، دیدیم همان پاسبان خودمان است. به مهدی گفت خوب شد قربان؟ نصف شبی رفته بود سلمانی محل را بیدار کرده بود تا سبیلش را بزند. مهدی گفت اگر می دانستم این قدر مطیعی، دستور مهم تری می دادم! ازدواج به سرمان زد زنش بدهیم. عیالم یکی از دوستانش را که دو تا کوچه آن طرف تر می نشستند، پیشنهاد کرد. به مهدی گفتم. دختر را دید. خیلی پسندیده ...
مادرم هیچگاه راهش را گم نکرد
ماندگار شود خودش را دباغ معرفی کرد عنوان کرد: چرا که با این کار می خواست پدرم از اجر اخروی کارهایش بی نصیب نماند. دباغ تصریح کرد: مادرم با وجود همه مشغله ها نظام تربیتی خانواده را نادیده نگرفت و برای خانواده و فرزندانش برنامه داشت، چرخ خانه با وجود پدر و بچه های بزرگتر بدون وقفه می چرخید. این فرزند بانو دباغ با بیان اینکه مادرم با مطالعات دینی هر روز بزرگ و بزرگتر و منِ وجودی ...
تجاوز آن نامرد زندگیم را نابود کرده است/ آشنا بود اما شبانه آمد سراغم و....
خود برداشت. شراره گفت: پدر و مادرم وقتی من 10ساله بودم طلاق گرفتند آن ها بعد از یکی دوسال ازدواج کردند و من نزد مادربزرگم رفتم و در خانه او ماندم. وی افزود: 15ساله بودم که یکی از میهمانان خانه مادربزرگم با وجود 40ساله بودن وقتی از شهرستانشان نزد ما آمد به من تجاوز کرد. و بدترین تاثیر را در روحیه و زندگی ام گذاشت. دختر صیغه ای گفت: در 17 سالگی برای رهایی از کابوس و ...
سرنوشت تلخ دختر کرمانی در دخمه وحشت جوان شیطان صفت
کنم تا از که مادرم را من ساخته بود رها شوم جلوی آینه ایستاده بودم نه پای رفتن داشتم و نه پای ماندن دیگر هر چه بود تردید را از خود کنار زدم و با برداشتن کوله مدرسه ام با چند لباس از خانه فرار کردم به کافی شاپی رفتم که بیشتر اوقات با سیامک آنجا باهم قرار داشتیم سیامک وقتی موضوع فرار مرا شنید اولش باور نکرد و فکر کرد شوخی میکنم اما بعد که فهمید قضیه جدی است شوکه شد به اصرار من بود که مرا به خانه اش ...
ماجرای یک مادر چشم به راه و دلداری به خانواده های شهدا
...، قبل از اینکه پیکر مهدی پیدا شود، هربار می رفتیم گلستان، یکی دو ساعت می نشست بالای سر شهدای گمنام و دعا و نماز می خواند، مقام معظم رهبری جایی در سخنرانی هایی که داشتند فرمودند: برای خانواده مفقودین هر شب، شب عملیات است. من خودم شاهد و ناظر بودم که برای مادرم و پدرم حتی برای یک ساعت این چشم به راهی تمام نشد که نشد تا دیروقت درِ خانه را باز می گذاشتند که مبادا برادرهایم بیایند و ما در ...
داستان عجیب ازدواج رضا کیانیان و گوگوش چه بود؟ / کیانیان فاش کرد !
24ساله است. زمانی که او دبستانی بود روزی به خانه آمد و گفت که بابا واقعا این بچه های مدرسه خیلی بیکارن یا حوصله دارن! و بعد توضیح داد که یکی از بچه های مدرسه شان عمو آتیلا را در خیابان دیده و از دیدن او هیجان زده شده است و این ماجرا را برای کل مدرسه تعریف کرده است. واقعیت این است که به قدری پسر من اتیلا پسیانی را از نزدیک دیده بود، از نظرش دیدن آتیلا پسیانی که برای دوست او ...
ماجرای شکنجه های عجیب در زندان اسرائیل برای یک مصاحبه تلویزیونی | میدانی چه کار کردیم؟
...، دنیا برای من به آخر رسیده بود، میان فحشها و داد و فریادهایم شروع کردم به تهدید آنها و گفتم: بالاخره ما هم روزی سراغ خانه های شما خواهیم آمد و همه شما را نابود خواهیم کرد. ، خلاصه هرچه توانستم به پدر و مادر، عقاید و کشورشان بد و بیراه گفتم. خیلی دلم شکسته بود، تصور اینکه خانواده ام میان آتش و دود با مرگ دست و پنجه نرم کردند، مرا سخت آزار می داد، بیشتر از همه به یاد سنای مهربانم بودم ...
رضا که رفت فهمیدم باید به شهدا حسادت کرد!
.... نحوه شهادتشان چگونه بود؟ آخرین دیدارتان چطور گذشت؟ همانطور که گفتم، همسرم برای ایجاد امنیت سلاح نداشت. چون می گفت قرار نیست ما به کسی آسیب برسانیم. اما با شلیک مستقیم گلوله به قلبش به شهادت رسید. روز شهاد آقا رضا، چون دخترم کلاس اول دبیرستان است، معمولاً با پدرش به مدرسه می رفت. اما آن روز، مبینا زودتر رفته بود مدرسه. بیدار شدم راهش بندازم که دیدم نیست. آقا رضا در خانه بود. از ...
آذربایجان شرقی رتبه دوم کودک همسری در کشور
خیلی می ترسیدم. شوهرم هم 35 سالش بود. من که عقلم نمی رسید کار از کار گذشت. من گریه می کردم آن هم مرا ناز می کرد ولی من خیلی گریه می کردم از او می ترسیدم من قسمش می دادم می گفتم تو را خدا مرا ول کن او هیچ حرفی نمی زد. آن شب، شدید خونریزی کردم باز هم ول نمی کرد. مریم می گفت: دختربچه ای بودم که دلم می خواست در کودکی، کودکی کنم عروسک بازی، دویدن در حیاط خانه، شانه زدن موها و پوشیدن کفش های ...