هر کی فرار کنه شرف نداره!
سایر منابع:
سایر خبرها
نصف عمرتان بر فناست
دست نویسندگان کتاب می دهید و در دل تاریخ می روید. از ابتدای وجود بشریت و انسان های غارنشین می خوانید تا تاریخ معاصری که شاید خیلی از رویدادهایش را در زندگی کوتاه مان به چشم دیده باشیم. نکته مثبت این کتاب متن ساده و تصویرهای جذاب آن است که مناسب برای سن شما طراحی شده تا خسته کننده نباشد، چون می دانم همه ما از درس های تاریخ مدرسه فراری هستیم! اما مطمئن باشید با مطالعه این کتاب جزو دوستداران تاریخ ...
ماجرای سفر هولناک دختر ایرانی به قطب جنوب وایرال شد
و نبود، تجربه نوعی بی وطنی. فکر می کنم حتی در بزرگسالی هم با اینکه می دانیم رؤیاهای کودکی مان وجود ندارند و حتی افسانه و قصه بودند، همچنان قلبمان می شکند، انگار که همه چیزهای ناب از دست رفته اند. البته چیز دیگری که از کودکی در یاد داشتم، کتاب خاطرات برادران امیدوار بود. کتاب کهنه بود و جلد نداشت و اسرارآمیزترین دنیایی بود که واردش شدم. بزرگ تر که شده بودم و رؤیابافی می کردم و می خواستم ...
در مقابل دشمن ضعف نشان ندهید
به دنبال کارهای فساد بروید و به دنبال کارهایی که اسلام و مسلمین از آنها تنفر دارند بروید، زیرا به غیرت یک جوان ایرانی بر می خورد که دنبال این طور کارها برود و ان شاءالله این توصیه ها را از برادر حقیر خود بپذیرید و جوانان عزیز بیایید به طرف جبهه ها و رزمندگان اسلام و ندای امام حسین را لبیک گویید تا امام زمان از شما راضی و خشنود شود. پدر عزیزم امیدوارم که از دست فرزند حقیر خود راضی باشید ...
محمدعلی فتحیان؛ مرد دوران جنگ
دستگاه ها و ماشین های این چاپخانه گردآوری شدند و مدیریتش به عهده فردی به نام محمدعلی نیک نام بود که کارش این نبود. متوجه شدم که به دنبال آدمی جامع الشرایط، با سابقه کار، صالح، مدیر و کاردان می گردند و من هم با توصیه یکی از دوستان خودم را معرفی کردم و وقتی سابقه کارم و عدم سوءسابقه ام را دیدند، به لطف استادکاری و فعالیت هایم مجوز چاپخانه را هم به نام من زدند و بعد از دو هفته مرا به آن جا ...
قرض های یک شهید که به کمک رهبر انقلاب حل شد
به بهشت رضا- علیه السلام- رفتم سر خاک شهید برونسی. نشستم همین جور به درد دل و بازگوکردن. گفتم: شما رفتی و منو با این بچه ها ، و با یک کوه مشکلات تنها گذاشتی، بیشتر از همه ، همین قرض ها اذیتم می کنه. آهی کشیدم و با یک دنیا امید و آرزو ادامه دادم: اگه می شد یک طوری از این قرض ها راحت بشم ، خیلی خوب بود. ... باهاش زیاد حرف زدم . فقط می خواستم سببی جور شود ...
حاج حسین گفت برویم بچه هایی را که آب برده، پیدا کنیم
منطقه چم هندی نداشتیم. آقای بنی لوحی، مسئول ستاد لشکر، فقط تا ساعت 12 به من اجازه داده بود که در منطقه باشم. ترکش گلوله های زمان دار به سرم خورد. من را با مجروحیت برگرداندند عقب. سطح آب زیاد شده بود؛ جوری که مجبور شدند ما چند مجروح را با pmp از روی رودخانه رد کنند. حاج حسین گفت باید برویم بچه ها را پیدا کنیم به بهداری که رسیدیم، با سر باندپیچی شده رفتم پیش آقای بنی ...
هواپیما هدف پدافند دشمن قرار گرفت، سقوط کرد و پدرم به شهادت رسید +عکس
کردم اما عکس آن را دارم. وقتی پدرم مفقود شد مادرم زیاد به من هدیه می داد و می گفت از طرف پدرت است و من باور می کردم اما بزرگ تر که شدم فهمیدم آنها را خودش می خریده است. به گفته دختر شهید خلبان کیان آرا، پدر و مادرش با هم فامیل بودند و با عشق و علاقه با هم ازدواج کردند و این زندگی فقط 3 سال و نیم به طول کشید. پانته آ ادامه داد: خلبان های هواپیماهای جنگی باید از نظر حواس های ...
گفتگو با قاتلی که به خاطر خالکوبی پروانه در گردنش به دام افتاد / امیر در تهران کشته شد
تصمیم به قتل گرفتی؟ اصلاً نمی خواستم کسی را بکشم. فکرش را هم نمی کردم که امیر مرده باشد. با خودم گفتم یک ضربه چاقو خورده و چند روز در بیمارستان بستری و بعد هم مرخص می شود. با همدستم در حال عبور از خیابان بودیم که امیر را دیدم در حال دعوا با دختر جوانی بود چون چهره اش مثل خلافکارها بود با خودم گفتم احتمالاً موتور زیر پایش هم سرقتی است. با این تصور به سمت او رفتیم. من خودم سارقم ...
درخواست زن ثروتمند برای طلاق از شوهر فقیر
حالا باید خودم بپزم و بشورم و کارهای خانه را انجام دهم. نه می توانم به خودم برسم و نه این که خرید کنم. از طرفی پدرم هم مخالف ازدواج ما بود و کمک مالی به ما نمی کند. تصور می کنم اگر این زندگی را ادامه دهیم، کم کم حتی عشق و علاقه مان هم ازبین خواهد رفت. برای همین بالاخره تصمیم خودم را گرفتم و می خواهم از شوهرم جدا شوم. در ادامه شوهر این زن نیز به قاضی گفت: آقای قاضی مهری از همان روزهای ...
خالکوبی قاتل به عشق رضا پروانه | این جنایتکار عاشق سریال پوست شیر بود
زندگی به جز سرقت و خفت گیری خلاف دیگری مرتکب نشده ام. زبانم نمی چرخد بگویم قاتلم. باور کنید نمی خواستم جان آدمی را بگیرم. درست است که خلافکار هستم اما فکرش را نمی کردم که تبدیل به قاتل شوم. چطور فهمیدی که اتهامات قتل است؟ بعد از آن درگیری با خودم گفتم طرف یک ضربه چاقو خورده و نهایتا یک هفته در بیمارستان بستری و بعد مرخص می شود. یک درصد هم فکر نمی کردم بدشانسی بیاورم و او جانش را ...
رابطه نامشروع زن جوان منجر به قتل پسرش شد
حالت قهر بچه ام را برداشتم و به خانه بهروز رفتم تا با او زندگی کنم. اما بهروز از همان روزهای اول پسرم را کتک می زد و آزار می داد تا جایی که آخرین بار آنقدر کتکش زد که جانش را گرفت. پس از اظهارات سمیرا، بهروز بازداشت شد و پس از انتقال به پلیس آگاهی مدعی شد سمیرا خودش عامل مرگ فرزندش بوده و در توضیح بیشتر گفت: بعد از طلاق همسرم در تهران مجردی زندگی می کردم تا اینکه در تلگرام با سمیرا که ...
چند روایت درباره عملیات والفجر4
ن احکام را به خانواده هایشان تحویل داده بودند؛ که همین ابلاغ حکم، در روحیه خانواده های آنان، کلی تأثیر منفی به جا گذاشته بود. یکی نامه همسرش را به من نشان می داد که در آن نوشته شده بود: صاحب خانه؛ حکم تخلیه را از دادگاه گرفته و اسباب و اثاثیه مان را توی کوچه ریخته. لااقل بیا و تکلیف بچه هایت را روشن کن. آن یکی که تازه ازدواج کرده بود و نوعروسش انتظار او را می کشید؛ مع الوصف می گفت: تا ...
خاطره بمباران پایگاه اربیل در دومین روز جنگ
خودم بودند. نگران شدم که نیامدند چون نوبت به فلایت سوم می رسید. چندبار در رادیو گفتم برج برج! پاسخ داد و گفتم من منتظرم. چه کنم! گفت منتظر باش ! ناگهان شماره سه گفت عقاب، شماره 2 منتظر باش الان می آییم. خیالم راحت شد. دو هواپیمای سه و چهار آمدند در باند. آقای فاضلی با برج تماس گرفت و گفت عقاب 3 هستم. از شماره یک ما چه خبر؟ گفت شماره یک ابورت کرده و رفته یک هواپیمای دیگر بردارد. فاضلی گفت بنزین ما در ...
تیمسار شهیدی که نامش بر آزادراه کرج - قزوین نشست
نیروهای متجاوز به تدریج مجبور به تسلیم و عقب نشینی شدند و سرانجام در پایان آن روز منطقه سرپل آزاد شد. رزمندگان شجاع اسلام در روز سوم عملیات یعنی هفتم مهر 1360 منطقه را از وجود نیروهای دشمن پاکسازی کردند و در ساحل شرقی رودخانه کارون استقرار یافتند و بدین ترتیب فرمان امام برای شکستن حصر آبادان در مدت 42 ساعت با موفقیت کامل اجرا شد. در پایان موفقیت آمیز عملیات فرماندهان حاضر در میدان نبرد ...
شهادت در محراب
نصف شب، به طرف لودرها و کارهای دیگر برویم. ماشین را در یک طرف، پارک کردیم. ساعت، تقریباً 30 : 9 شب بود. طرحچی گفت: بهتره که اول، نماز بخونیم. وقتی من، برای وضو گرفتن آماده شدم، دیدم ایشان، وضو گرفته و برای نماز آماده است. من هم داشتم وضو می گرفتم که محمد نماز را شروع کرد. در آن هنگام، دشمن تعدادی گلوله منور به هوا پرتاب کرد. منطقه مثل روز روشن شد. بخشی از ماشین ما هم از پشت خاکریز پیدا بود ...
شکنجه های عجیب در زندان اسرائیل+ عکس
10 دقیقه انجام دهی دیگر تو را نمی زنیم و می توانی در یک اتاق خوب بخوابی و آب و غذای خوب بخوری و دیگر با هم مشکلی نخواهیم داشت. ، گفتم: من مصاحبه می کنم ولی هرچه خودم می خواهم می گویم و چیزی از این کاغذ نخواهم گفت. ، آن دو نفری که کنار ابوذکان بودند و تا این لحظه حرفی نزده بودند به من گفتند: این لجاجت به شما کمک نمی کند ما به هیچ کس اجازه نمی دهیم هرچه می خواهد در تلویزیون بگوید، شما یک آدمکش ...
شهادتی مانند امام حسین (ع) و صبری مانند حضرت زینب (س)
ای جسد سردار در فضای مجازی پخش شده است. همان شبی که خبر شهادت را داده بودند عکس ها را دیده بودیم. وقتی عکس سرِ بر نیزه عبدالله را دیدم، به یاد سر امام حسین (ع) و صبر حضرت زینب (س) افتادم و گفتم: یا حسین به فدای شما، یا حضرت زینب کمکم کن و آن چنان آرام شدم که دیگران و بچه ها را هم من آرام می کردم که این صبر را هم از برکات حضرت زینب (س) می دانم. انتهای پی ...
این مدرسه با 50 روز تاخیر آغاز به کار نکرده، تعطیل شد!
به آن مدرسه برگردیم. می پرسد بچه شما هم تو مدرسه است می گویم نه میخواهم بدانم مدرسه در چه سطحی است که فرزندم را بیاورم، بعد اظهار بی اطلاعی کرده و می پرسم به نظر شما ثبت نام می کنند وسط سال؟ می گوید: این مدرسه هنوز تازه امروز فعال شده حتما ثبت نام می کنند. چند دقیقه بعد در کلاس با شدت باز می شود پسربچه حدودا 8 ساله ای با سرعت خودش را به مادر رسانده او را بوس می کند و چند لحظه ...
اتفاقاتی که با 2 هفته داد نزدن سر کودک می افتد!
درک این موضوع یک مثال را با یکدیگر بررسی می کنیم. در عصر یک روز متوجه شدم که در حال داد و فریاد بر سر پسر 4 ساله ام مایکا هستم. من متوجه شدم که نمیخواستم صدایم را برایش بلند کنم. او باهوش و مستقل است و مطمئنم وقتی بزرگ تر شود من ابتدا باید یاد بگیرم که چگونه رفتار کنم که نزاع و توهین در زندگی ما کمتر شود. بنابراین با پیشنهاد روانشناسان تصمیم گرفتم که کنترل خودم را به شدت در ...
عامل جنایت در شب یلدا از جزئیات قتل می گوید: 12 ضربه چاقو به مقتول زدم
چاقو ضربه ای به دست او هم زدم و مجروح شد. بعد از درگیری حدود 13 روز فراری بودم و در اطراف بشاگرد مخفیانه زندگی می کردم. می خواستم خانواده اش آرام شوند تا با خیال راحت برگردم که دستگیر شدم. وقتی با خانواده مقتول روبه رو شدی آنها چه واکنشی نشان دادند؟ در دادگاه آنها را دیدم. گفتند خواسته شان قصاص است و دادگاه هم من به به قصاص محکوم کرد. در این مدت خانواده ام تلاش کردند از ...
نقشه شوم برای دختر جوان در خانه مجردی/ پسرشیطان اجیر شده بود به مهسا تجاوز کند و...
به نام فرشته برای آزار مهسا اجیر شده بود . با این اعترافات ، فرشته نیز بازداشت شد و گفت: من از سال ها پیش با مهسا دوست بودم و با هم رفت و آمد خانوادگی داشتیم. اما او با رفتارهایش باعث شد بین من و شوهرم اختلاف پیش بیاید. اختلاف های من و شوهرم شدت گرفته و زندگی ام در آستانه فروپاشی بود. به همین دلیل از پیام خواستم تا برایش مزاحمت ایجاد کند ولی هرگز به او نگفته بودم تا او را آزار بدهد. ...
سرقت میلیاردی از خانه ها با دستمال بیهوشی
اعضای یک باند که با شیوه توپی زنی قفل در آپارتمان ها را تخریب و با بیهوش کردن ساکنان آنجا، اموال را سرقت می کردند، تحت تعقیب قرار گرفتند. یکی از متهمان با جا ماندن در محل سرقت بازداشت شد. اعضای یک باند که با شیوه توپی زنی قفل در آپارتمان ها را تخریب و با بیهوش کردن ساکنان آنجا، [...]
کل کلاس اسم مان را در کاغذ داوطلبان جنگ نوشته بودیم!
دانش آموزی نوجوان بود که همراه همکلاسی هایش، کلاس درس را تعطیل کردند و راهی جبهه شدند. بچه های کلاس اول دبیرستان همگی در جبهه لباس امدادگر پوشیدند و مشغول خدمت به مجروحان شدند تا اینکه در جریان حمله هوایی دشمن، عده ای مجروح شده و عده ای هم به شهادت رسیدند. در این ماجرا رضا کامران نیز به شدت مجروح شد. ماجرای اعزام همکلاسی ها به جبهه از آن ماجرا های شنیدنی جنگ تحمیلی است. در گفتگو با جانباز کامران ...
اصرار داشتم به عملیاتی بروم که قسمتم اسارت بود!
وارد جریان انقلاب شدم و درست فردای پیروزی، یعنی در 23 بهمن 1357، به عضویت کمیته مسجد امام جعفرصادق (ع) که نزدیک خانه مان بود، درآمدم. مسئول مان سردار شهید محمد ناظری بود. کمیته ما شعبه ای از کمیته منطقه 12 به فرماندهی آیت الله ایروانی بود. سردار ناظری که گفتید همان شهید معروفی هستند که حاج قاسم می گفت مربی آموزشی ایشان هم بوده است؟ بله، شهید ناظری بچه محله ما بود. الان بنای ...
می گفت دنبال بهشت خودمان می گردیم
جوان آنلاین: در دیدار پیشکسوتان دفاع مقدس و ایثار و شهادت با رهبر انقلاب با خواهر شهید سعید شاهدی سهی آشنا شدم. تصویر سعید را در دست گرفته و برای دیدار با امام خامنه ای لحظه شماری می کرد همان جا از او خواستم در اولین فرصت برایم از برادر شهیدش سعید شاهدی سهی روایت کند. حال و هوای او در حسینیه امام خمینی (ره) دیدنی بود، می گفت این دیدار شراب طهوری بود که نصیب مان شد و ما همچنان و ان شاء الله تا ابد ...
ماری که 2خلبان را نجات داد
دانشجوی سال دوم دانشکده افسری بودم. با سرگرد قدرت الله شعبانی که فرمانده گردان ما بود، به سمت مقر گروهان حرکت کردیم. سرگرد شعبانی رانندگی را برعهده داشت. یک لحظه صدای پنچری لاستیک به گوش مان رسید. سرگرد با توقف کنار جاده خاکی، گفت: زود یک دستی به لاستیک ها بزن، نکنه پنچر شده باشد. تند از جیپ پیاده شدم و با نگاه و مشت زدن به لاستیک ها کنارش نشستم و گفتم: خیر، حتی زاپاس مان هم سالم است! دوباره حرکت ...
خوداشتغالی؛ هدیه کمیته امداد به جوان گنبدی
...> وی ادامه داد: یک روز از همسایه مان که در کار دوخت چادر و روکش صندلی ماشین بود خواستم در مغازه اش شاگردی کنم که او هم پذیرفت و از همان جا وارد دنیای کار شدم. این جوان 32 ساله گنبدی گفت: تصمیم گرفتم چند ماه به عنوان شاگرد کار کنم و بعد از گذشت مدتی به این کار علاقمند شدم و بعد از پایان سربازی هم به شاگردی ادامه دادم تا تمام فوت و فن های کار را یاد بگیرم. عالمی افزود: بعد از ...
خالکوبی پروانه، پلیس را به قاتل رساند
رش بودیم که در نزدیکی ترمینال مسافربری موتورش را نگه داشت و دوباره درباره ارتباط من و ستار حرف زد. همین موضوع باعث درگیری ما شد و من هم قهر کردم و به آن طرف خیابان رفتم. در همین لحظه دیدم دو نفر با موتورسیکلت به کامبیز نزدیک شدند و پس از چند ثانیه صحبت، ناگهان یکی از آن ها با چاقو ضربه ای به کامبیز زد و بعد هم دو نفری فرار کردند. خیلی ترسیدم و من هم از آنجا دور شدم و نمی دانم ضاربان چه کسانی بودند. ...
مردی که بعد از سه ازدواج، در آرزوی زن اولش است
الحسنه در قرعه کشی خانوادگی را گرفت، با آن که همه آن ها حقش بود. من هم دراین شرایط به خانه پدرم رفتم، ولی هنوز دلم با حمیده بود. او برای گذران زندگی در یک فروشگاه لباس کار می کرد و همان جا هم با مرد دیگری ازدواج کرد. درهمین روزها نیز مادرم اصرار کرد تا به خاطر پسرم با لیلا ازدواج کنم.او اهل یکی از روستاهای اطراف مشهد بود که خودش تا به حال ازدواج نکرده بود، ولی من از او خواستم فقط با پسرم ...
مدافع حرم بود و شهید امنیت شد
1401 از سوی خودروی یکی از آشوبگران در بندرکیاشهر به شدت مجروح شد و چند ساعت بعد در بیمارستان به شهادت رسید. فردای همان روز، سالروز تولد فرزند بزرگش محمدصالح بود. در واقع پدر، در شب تولد فرزندش آسمانی شد. پدری که با خصوصیات اخلاقی باارزش، میراثی گرانقدر برای دو فرزندش محمدصالح و احمدرضا به یادگار گذاشت، در حالی که اولین سالگرد این شهید مدافع امنیت را به تازگی پشت سر گذاشته ایم به گفتگو با رقیه خادمی ...