سایر خبرها
نحوه خواندن نماز کن فیکون حضرت ابوالفضل علیه السلام یا نماز توسل به حضرت ابوالفضل عباس(ع)
مشکلم برطرف شود. به همین منظور دفعات بسیاری به مسجد جمکران رفتم و درددل کردم ولی نتیجه ای حاصل نشد. روزی هنگام اقامه ی نماز، دلم شکست و خدمت آن حضرت عرض کردم: مولای من، آیا رواست که در محضر شما و در مسجد و منزل شما باشم و به شخص دیگری متوسل شوم؟ شما امام و مولای من هستید، آیا زشت نیست با وجود امام و ولی، حتّی به علمدار کربلا قمربنی هاشم متوسل شوم و از او بخواهم که مرا شفاعت نماید؟! ...
داستان دخترک کبریت فروش + متن و فیلم داستان دخترک کبریت فروش
می گشت. یک مرتبه چشمش به آن سوی خیابان افتاد. یک لنگه کفشش، آنجا میان برفها افتاده بود . دخترک با شادی فریاد زد: آنجاست! و به آن سوی خیابان دوید؛ اما همین که خواست کفش را بردارد، بچه ای موذی و شیطان از راه رسید، کفش را از دست او قاپید و با شیطنت گفت: به به! چه چیز خوبی پیدا کردم! وقتی بزرگ شدم، آن را گهواره بچه ام می کنم. بعد هم پا به فرار گذاشت. دخترک با پاهای برهنه، در ...
اینجا فال شمع روزانه ات را بخوان | فال شمع امروز پنج شنبه 2 آذر 1402 |
، برطرف خواهد شد. / از صحبت ها و حرف های یکی از اعضای خانواده یا دوستان یا بستگان ناراحت می شوید که با مورد نوازش قرار گرفتن و مورد حمایت واقع شدن فردی ، این تیرگی و کدورت بر طرف خواهد شد. / مراقب یک خسارت مالی یا گم شدن شی در خانه خود باشید / در کاری که مربوط به شخص شما نیست مداخله و خود را وارد ماجرا نکنید. / امیدواری شما نسبت به زندگی خود و مسایل اطرافتان بیشتر خواهد شد / یک نفر به شدت به محبت و ...
بانوی صالحه ای که رهبر معظم انقلاب او را می ستاید
ییلاقات با هزینه ای پائین _که شاید از زندگی در مشهد کمتر بود_ اقامت کنند. به آقای ربانی املشی گفتم شما می توانید در خانه ی من اقامت کنید که در طی هفته _ به جز دو روز_ خالی است. این دو روز را به جلساتی برای جوانانی که از نقاط مختلف ایران می آمدند ، اختصاص داده بودم؛ که از صبح تا ظهر، خانه از آنها پر می شد. کلید خانه را به او سپردم و رفتم. چند روز بعد که مرا دید، پس از تشکر گفت: گمان کردم خانه ی شما با ...
افشاگری جدید درباره اتفاقات سال 88/ احمدی نژاد حمله را شروع کرد؟
پیغام من را به آقای هاشمی می دهید ؟ گفت چی هست؟ گفتم به آقای هاشمی بگو، دوستان شما می گویند شرکت شما در انتخابات، یک خودکشی سیاسی است. اما نگو چه کسی گفت، ایشان قبول کرد و رفت و حدود 50 دقیقه بعد امد و از ایشان پرسیدم ، گفتید؟ گفت وقتی ایشان با محافظان و اطرافیان آمد کمی ترسیدم. ولی رفتم جلو، دیدم می ترسم بگویم خود کشی سیاسی است. ولی گفتم حاج آقا، بعضی ها می گویند که آمدن شما در این انتخابات یک ...
فلسفه مقدمه ای برای رسیدن به کلام خدا
...: که طبیعیات شفا را تدریس کنید. اما چون آن را درس نگرفته بودم موافقت نکردم. اطمینان نداشتم بتوانم تدریس کنم. طلبه ها گفتند: ما وارد شدیم ولی نتوانستیم نتیجه بگیریم؛ شما وارد شوید. بعد از اینکه بارها رفتند، آمدند و درخواست کردند؛ از سر رودربایستی پذیرفتم. مطالعه را که آغاز کردم متوجه شدم، متن قابل فهم است. حدود 10 سال طبیعیات شفا را تدریس کردم. انتظار نداشتم که بتوانم بسیاری از قسمت ها را تدریس کن ...
قسم که اگر لطیف نباشید چیزی گیرتان نمی آید!
عمره را بده برای جهیزیه دختر یتیم، می گوید نمی توانم دوستانم می روند، من نروم؟! حالا بگو شما این همه رفتی، اخلاق را رعایت می کنی؟ مگر دین مسخره است؟! هر سال عمره می روی؛ یک عیب را از خودت دور نکردی؟ - فرد در حالی که تصور دارد خبری است وارد روز قیامت می شود، اما ناگهان تعجب می کند؛ پس نماز ها و عمره ها چه شد؟ می گویند دل شکستی! ریا کردی! زهر زبان ریختی! جوان عزیز اگر می خواهی به جایی برسی از ...
مراسم ختم در گوشه های دنج لواسان بدون مزاحم؟!
جوان آنلاین: در زمان های قدیم رسم بود از خانه صاحبان عزا دود پخت غذا بلند نمی شد. یعنی صاحب عزا تا هفت روز غذایی نمی پخت. بستگان و همسایه ها به خانه او می رفتند و برای آن ها غذا و ملزومات می بردند. عده ای هم در امور خانه و گذران زندگی آن ها را یاری می کردند. در این هفت روز علاوه بر مراعات حال صاحبان عزا کار هایی هم برای آمرزش و شادی روح متوفی انجام می شد. چراکه طبق روایات ایام سوم، هفتم و شب های ...
مجاهدان استان بوشهر(32)؛ روایت پدر شهید بهرامی از لحظه با خبر شدن شهادت فرزندش
نمی توانم بخوانم. مأمور پست و زن همسایه، از متن تلگراف باخبر بودند ولی از ما پنهان کردند. مادر شهید هم در منزل نبود و بچه های باسوادم نیز به مدرسه رفته بودند. هنوز ساعتی نگذشته بود که صدای درب منزمان بلند شد. به در حیاط رفتم این بار از بنیاد شهید آمده بودند ضمن پرسیدن نشانی از من خواستند تا به درون منزل برویم، من اجازه ورودشان به منزل را دادم. قدری با هم نشستیم و سوالاتی نظیر ...
نیکوکاری به سبک بزرگان، بر اساس آموزه های دینی
قاضی را دیدم که مشغول جداکردن کاهو بود. کاهو های پلاسیده و با برگ های خشن و بزرگ را برمی داشت و جدا می کرد. کاهو ها را به صاحب دکان داد، حساب کرد و زیر عبا گرفت و رفت. تعجب کردم و برایم سؤال شد. رفتم دنبالش و گفتم: چرا شما برعکس همه کاهو های بد را جدا کردید؟ حاج میرزا گفت: این مرد فروشنده است و شخصی بی بضاعت و فقیر و من گاهی به او کمک می کنم. نمی خواهم به او چیزی بلاعوض داده باشم. این ...
فتح الله زاده: از باشگاه استقلال خط دادند تا به من حمله کنند/ ستاره سوم استقلال را به ناصر حجازی ...
انتقاداتی که به دوره مدیریت شما وارد می شود بحث عزیزبک آمانوف و فیش محمد محبی است. در مورد ازبک آمانوف وقتی مربی از یک بازیکن استفاده نمی کند من دیگر چه کار می توانم بکنم؟ دوستان باید قانون را بخوانند و به حقوق بین الملل واقف باشند. بر اساس قواعد بین المللی ما نمی توانیم پاسپورت یک بازیکن را ضبط کنیم چون سفارت آن کشور می تواند شکایت کند سفارت ازبکستان می توانست سر ماجرای آمانوف از ما شکایت ...
جنگ جهانی سوم و ماجرای گردان حرمله
از سلاح گرم استفاده نکنن. وقتی درگیری ها اوج می گرفت و بسیجی ها کارد به استخوان شون می رسید، باز حاج آقا اجازه شلیک نداد. اگه کسی دیگری بود، کم می آورد و حکم تیر می داد. - یه جوان که صورتش رو پوشونده بود، به طرف ما سنگ پرتاب کرد و خورد به سر بابا. چند تا بسیجی رفتند و اونو گرفتن. به حضرت آقا، فحش داد. یکی از بسیجی ها، گرفتش زیر مشت و لگد. بابا با صدای بلند نهیب زد: نزنش! مگه نگفتم ولش کن ...
خاطرات هاشمی آبان 79 | نظرم را خواستند گفتم،مجلس و دولت، اعتقادی به پیشنهادات اصلاحی رهبری ندارند
...> شب در مسیر خانه، به دانشگاه امام صادق رفتم؛ برای شرکت در جلسه جامعه مدرسین [حوزه علمیه قم] و نیز احوال پرسی از آقای [محمدرضا] مهدوی کنی، [رییس دانشگاه امام صادق (ع)] که به خاطرکسالت قبلی، جدیداً بستری بوده اند. آن رگ هایی که قبلاً عمل شده، بازگرفته است. شورای مناطق تصویب شد و بعد از شام به خانه آمدم. رهبری به استان مرکزی سفر کرده اند و در صحبت ها، باز هم از عملکرد فرهنگی دولت ابراز ...
سبکبال و همیشه در صحنه
جوانی تقریباً 20 ساله با جثه ای کوچک اما بسیار مصمم و با اراده ای پولادین. حسن به همراه تعدادی از بچه های مسجد حاجی ولی به دزفول رفت و بروند تا بتوانند به جنگ اعزام شوند. در دزفول دوره نظامی دید اما تنها برگشت و گفت به دلیل اینکه جثه ام کوچک تر از بقیه بود و فکر کردند سنم هم کمتر است، اجازه اعزام ندادند. مدتی بعد یک دوره ده روزه آمادگی دفاعی در مسجد سلیمان گذراند و سپس به گروه ...
روایت ماموریت دوفروندی اف پنج هایی که از سلیمانیه برنگشتند
نمی روم. اما نفر دوم به او گفت این جوانمرد به فکر زن و بچه ماست. وقتی حرف هایم را ترجمه کرد، آن فرد عصبانی خیلی خوشش آمد. جلوتر آمد و بغلم کرد و فشارم داد که هنوز دردش را به یاد دارم. من را به یک کلبه بردند. زن و دخترها با لباس های رنگی رنگی آن جا بودند. یک پیرمرد آمد و در یک لیوان روحی، به من آب گوارایی داد که گواراترین آب زندگی ام بود. بعد هم کمی بادم زد تا دکتر آمد که در چمدانش هم ...
ساجده: همسرم گفت مگر از فلانی کمترم که زنش را کشت و چند سال بعد از زندان آزاد شد؟
. ماجرا را به خانواده گفت و چندین بار برای جدایی اقدام کرد ولی برهم زدن ازدواج و پیش گرفتن راه جدایی، آن هم در یک ازدواج فامیلی و در شهرستان، چندان خوشایند خانواده و فامیل نبود، بنابراین با همین جملات زشت است، فامیل هستیم و درست می شود یا همه جوان ها عصبانی می شوند وارد زندگی مشترک شد. او به اعتماد می گوید: قبل از به دنیا آمدن بچه ام، شاهد خشونت ها و رفتارها بودم ولی بعد، رفتارهای عصبی ...
برای فرار از خانواده به پارتی شبانه رفتم/ تجاوز پسرشیطان صفت به دختر 16ساله
که من اوضاع روانی خوبی نداشتم، به من تجاوز کرد... حدود 12 شب به بعد سمیرا و بقیه آمدند و من با گریه ماجرا را به او گفتم. او هم خیلی خونسرد گفت، حالا مگه چی شده ما با هم دوستیم و باید راحت باشیم... 5 روز بعد هم به همین منوال گذشت تا اینکه پلیس آگاهی با شکایت والدینم محل اختفای ما را پیدا کردند. در بازجویی ها به آنها نگفتم که مورد تجاوز قرار گرفته ام. چند روز پیش به مادرم گفتم که خیلی عصبانی شد و مرا بشدت کتک زد. از رفتارهای مادرم خسته شده ام. از طرفی از بلایی که سرم آمده هم عصبانی هستم. دلم می خواست آغوش مادرم را داشتم تا بتوانم این درد عظیم را تحمل کنم. ...
4 بار تا آستانه تبادل رفتم، اما آزاد نشدم
... سرباز شیعه عراقی بعد از چهار شب و سه روز، دیگر رمقی برایم نمانده بود. یک جایی از پا افتادم و نقش زمین شدم. به خدا گفتم اگر قرار نیست به بچه های خودمان برسم، لااقل شهید شوم و از درد وحشتناکی که تحمل می کنم نجات پیدا کنم. تشنگی طوری امانم را برده بود که غیر از گلویم، بند بند وجودم احساس عطش داشت. در همین حین احساس کردم سه نفر به من نزدیک می شوند و به آرامی با هم صحبت می کنند. دقت کردم ...
فصل بی کتابی مروری کوتاه بر خاطرات نویسنده معاصر؛استاد سید حسن حسینی ارسنجانی
ازش خواستند تا مشق را نشانشان بدهد . او هم مشق روز های قبل و آن روزم را نشانشان داد و به خنده شان وا داشت. یکدفعه به رگ غیرتم خورد. بلند شدم و بی اجازه رفتم پای تخته سیاه. قطعه گچی برداشتم و با خط زیبایی نوشتم چراغ. برگشت و به خطم نگاه کرد .بعد امد وجلو امد و ازم دلجویی کرد و خواست تا تمام درس را روی تخته بنویسم. بعد آن را بر داشت ، کلاس به کلاس نشان داد و از دانش آموزان خواست تا برایم کف بزنند. آخر ...
شهری که باید دوستدار سالمندان باشد
روزنامه ایران: اصطلاح شهر دوستدار کودک را خیلی هایمان شنیده ایم، این روزها اما اصطلاح پرطرفداری وارد ادبیات شهرها شده که برعکس کودکان، سالمندان را در بر می گیرد. شهرهایی که ناگزیر به سمت گسترده شدن حرکت می کنند و برخلاف سال هایی که علاقه به شهرنشینی، طیف جمعیت جوان را از روستاها به شهرها سرازیر کرده بود، حالا جمعیتی که سال هاست در یک شهر ساکن شده، در طیف جمعیتی ای قرار می گیرد که دیگر جوان نیست ...
چند روایت از یک راوی خاص جنگ
؛ حالا حضور ذهن ندارم که مقام سوم را کسب کرده بود یا چهارم. کم حرف و اهل مطالعه مجید خیلی کم حرف می زد؛ تا جایی که در خانه خیلی وقت ها مورد اعتراض قرار می گرفت که: چرا این قدر کم صحبت می کنی و سرت پایینه و همه اش توی اتاق خودت کتاب می خونی؟ جوابش هم این بود که: خب چی بگم. اگه چیز ضروری ای بود می گم. بیام برای شما از چی تعریف کنم؟ اصول کافی را خریده بود و هنوز هم هست ...
شب ها در زندان کتاب می نوشتم/ صادقانه می گویم: تغییر کرده ام!
باهم درگیر شدیم و این اتفاق افتاد. بعد آمدند و دستگیرتان کردند... نه؛ خودم رفتم و خودم را معرفی کردم. وقتی با آن آقا در خیابان دعوا کردیم، خودم طرف را به بیمارستان بردم و بعد از شکایت و شکایت کشی، خودم به دادگاه رفتم و سابقه دستگیری نداشته ام. اولین بار بود چنین چیزی برایم اتفاق می افتاد و تجربه ای درباره شکایت و دادگاه نداشتم. رفتم دادگاه و قاضی شش ماه حبس برایم برید. بعد از ...
ماجرای جذاب دانش آموزی که حرص یک مبلغ را درآورده بود
نکته و خاطرات خود را در این فضا بیان کنید. خاطره های تلخ تبلیغی همه شیرین است، منتها شیرینی آن بعد می آید. یعنی شما در بطن واقعه که هستید، تلخ و سخت است؛ اما وقتی می گذرد حلاوت آن می ماند. یعنی تلخی آن زودگذر و شیرینی آن ماندگار است. بعضی از خاطرات هم هستند که از ابتدا شیرین هستند. یک بار در ماه محرم که به تبلیغ رفته بودم، به مدرسه ای رفته و به یک کلاس دانش آموزی رفتم. این ها ...
پرستو، ساجده، عاطفه؛ ماجرای این سه زن، وحشتناک است
فهرست اخبار زیرنویس1 روایت اول2 روایت دوم3 روایت سوم روزنامه اعتماد در گزارش امروز خود روایتی از زندگی سه زنی که در معرض خشونت خانگی بوده اند را آورده که در ادامه می خوانید ساجده، گیسوهای تاب دار سیاهش، سه بار دور دستان مراد پیچیده شده و از پاهایش، آویزان از سقف مانده ...
شب علی حسن نژاد
شب علی حسن نژاد بود. شبی که از اولین ساعت های بعد از ظهر روز یکشنبه آغاز شد و تا آخرین ساعت های غروب همان روز ادامه پیدا کرد. سالن کتابخانه مملو از جمعیت بود. از غربی ترین شهرهای مازندران تا شرقی ترین شهرهای استان آمده بودند. چهره هایی که سالها برای شعر و زبان بومی مازندران استخوان خرد کرده بودند و در مقام تحلیل زبان تبری ، دستگاهها و گوشه هایی برای خودشان داشتند. بالازیرابی ها ...
بیست کویید روایتگر یک طنز کرونایی
بچه های مسجد محل نیست. محمدجواد یک جوان عاشق پیشه است که دوست دارد آرامش داشته باشد و زندگی خودش را تشکیل دهد. درعین حال، معیار هایی برای ازدواج و انتخاب همسر دارد. او در نهایت برای رسیدن به دختری که دوست دارد، وارد یک جریان کرونایی شده و با بچه های جهادی که به کادر درمان کمک می کنند همراه می شود. یعنی در ابتدا وارد این جریان نمی شود، اما به خاطر هدف دیگری، وارد گروه های جهادی می شود، ولی به مرور ...
حرف های صریح مرعشی و عبدی در باره ردصلاحیتها
امور فنی می شود مهندسان مشاور نیرومند، در اجرا می شود پیمانکاران بزرگ و توانمند. اینکه کشور الان به این نقطه رسیده که برای ساختن ورزشگاه باید با چینی ها برای مطالعه و طراحی و اجرا قرارداد ببندد، خبر خوبی نیست. در اینجا چه اتفاقی افتاده؟ تمام تجربه های سیاسی 45 ساله بعد از انقلاب که مربوط به اردوگاه اصلاح طلبی و اصولگرایی است، همه کنار گذاشته شده و دوباره از اول با آزمون و خطای تعدادی جوان ...
فرزانه ای تمدن اندیش با دغدغه آینده بشریت
ن است!... پس از مدتی که به تبریز رفتم، دیدم اعلامیه فوت ایشان را به در و دیوار زده اند. با مرگ ایشان مردم تبریز بسیار متأثر شدند و افراد مختلف شهر می گریستند! گویی در جامعه به طور نامحسوسی هوشیاری عجیبی وجود دارد. من نام آن را وجدان اجتماعی مردم می گذارم. بعد از خروج از مجلس ختم او اعلامیه ای را به ما دادند که در آن نوشته بود: این جانب جواد اقتصادخواه، 30 یا 35 سال مشغول تربیت فرزندان شما بودم. الب ...