سرنوشت تلخ یک دختر!
سایر منابع:
سایر خبرها
گفت مادر مرا نبوس مادران شهدا حسرت می خورند!
قلبم جمع شده و کلیه ام کم کار شده است. خواهر شهید چند سال از برادرتان بزرگ تر بودید؟ من دو سال از محسن بزرگ تر بودم. ما پدرمان را زود از دست دادیم. البته آن زمان من ازدواج کرده بودم که پدرم مرحوم شد. محسن هم نوجوان بود. برادرم وقتی که 19 ساله بود سربازی رفت و شهید شد. بعد از شهادت محسن من که در خانواده بزرگ تر بودم از بچه ها نگهداری می کردم و مادرم هم کار می کرد. ...
وصیت کرد بعد از شهادت حقوقش را به کودکان بی سرپرست بدهند
از مجروحیت او خبر داد. همراه او که از شهادت برادرم اطلاع داشت، به مسجد رفتیم. احساس کردم مسئله ای را پنهان می کند و با نگرانی و اصرار فراوان از او خواستم حقیقت را بگوید. با جمله خدا به شما صبر دهد مرا از شهادت برادرم مطلع کرد. بهت زده شدم و به سختی خود را به منزل رساندم. پدرم روی پله نشسته بود و با دیدن من دو بار تکرار کرد نمیخوام چیزی بگی، فهمیدم چی شده. بعد حاج آقا ضیایی اعلام کرد ...
طلاق به خاطر سال ها رفتار توهین آمیز شوهر
اول مشکل داشتید؟ بلافاصله بعد از ازدواج باردار شدم. با اینکه می خواستم بچه را سقط کنم اما شوهرم مهرداد مخالفت کرد و من هم بچه را نگه داشتم. چند ماه بعد از ازدواج مان بود که بدرفتاری های مهرداد با من شروع شد و دیگر هم تمام نشد. *مهرداد چه بدرفتاری ای با تو می کند؟ او وقتی عصبانی است اصلاً متوجه حرف زدنش نیست. فحش های رکیک می دهد و به من توهین می کند. من حتی نمی ...
گند زن، زندگی، آزادی هم بیرون زد
حرفهای روزمره، انگار بغضی داشت و حرف دلش اذیتش میکرد. گفتم چرا اینجا تنها آمدی؟ حداقل مادرت هم صدا میزدی با هم می آمدین. گفت: راستش اول صبحی از خانه خودم قهر کرده ام و آمده ام پارک تا کمی آرام شوم و بعد به خانه پدرم بروم؛ نمی خواهم با این حالم ناراحتشان کنم . علت را پرسیدم اینطور توضیح داد: “ما خیلی خانه پدر شوهرم جمع میشویم که سه تا دختر دارد و 4 پسر که همه ازدواج کرده اند. ...
آیه ای که مفسر قرآن کریم را نقره داغ کرد!
من دوباره لباس را بپوشم و به کارم ادامه بدهم یا نه؟ تحصیلات حوزوی را ادامه دادم؛ ولی برای لباس موفق نشدم؛ چون من در سپاه دانش سربازمعلم بودم و در آموزش وپرورش استخدام شدم. هم زمان مدرک کارشناسی در دانشگاه الهیات گرفتم و دیگر به عنوان دبیر در مدارس راهنمایی و دبیرستان مشغول بودم. از ازدواجتان بگویید. چند فرزند دارید؟ بعد از استخدام با دخترعمویم ازدواج کردم. یک دختر و سه پسر ...
کلاهبرداران به آلزایمری ها رحم نمی کنند | از آدم ربایی بیماران تا کش رفتن از حساب بانکی آنها
این موارد، فرد مبتلا به دمانس آلزایمر هر بار برای بنزین زدن به پمپ بنزین مراجعه می کرد، متصدی جایگاه که می دانست او دچار فراموشی است و هوش و حواس درستی ندارد، به جای مثلا 90 هزار تومان، از کارتش 900 هزار تومان برداشت می کرد. تا این که فرزندانش متوجه شدند و از کارگر پمپ بنزین شکایت کردند و وجه اضافی را پس گرفتند. این مورد را یکی از کاربران توییتر، روایت می کند و می گوید: سال 1401 بود و بعد از این که ...
سرگذشت زنی که با ازدواج تغییر کرد
زن میانسال درباره سرگذشت خود گفت: در یک خانواده 8 نفره به دنیا آمدم. پدرم اوضاع مالی خوبی نداشت و همواره با مادرم در جنگ وجدل بود. در همین آشفتگی های خانوادگی و کمبود عاطفه و محبت، درگیر عشقی خیابانی شدم و در سن 16 سالگی به رمضانعلی دل باختم. او اگر چه از بستگان پدرم بود ولی به خاطر اعتیاد شدیدش به مواد مخدر هیچ کدام از اعضای خانواده ام راضی به ازدواج ما نبودند با این وجود من که در آن سن و سال ...
فیلم گفتگو با قاتل بی رحم که پیرزن تهرانی را بخاطر طلاهایش فجیعانه کشت / جسد سوخته در بومهن پیدا شد + ...
قتل و آتش زدن جسد زده و هنوز باور ندارد که برای پول دستش به خون آغشته شده است. چند سال داری؟ 45 سال بچه چندم خانواده هستی؟ 2 برادریم، من برادر بزرگتر هستم مادر و پدرت کجا در قید حیات هستند؟ سن کمی داشتم وقتی پدرم فوت کرد، مادرم هم بعد از چند سال با یکی از هم محلی هایمان ازدواج کرد و چند سال بعد از هم جدا شدند تا اینکه 7 سال پیش فوت ...
به این مادر و دختر بیچاره...
. وقتی از کار می آمدم شوهرم دوستان معتادش را به خانه می آورد، دیگر می ترسیدم دخترم را در خانه بگذارم. شیشه رفتارهای شوهرم را تغییر داده بود، مرا کتک می زد و تمام دستمزدم را از من می گرفت تا پول موادش را جور کند، اصلاً برایش سرنوشت من و دخترش اهمیت نداشت تا اینکه مجبور شدم درخواست طلاق بدهم. می دانستم طلاق چه سختی هایی به همراه دارد اما وقتی در اخبار می خواندم که معتادان به شیشه و دیگر مواد مخدر صنعتی ...
پسر 26 ساله: همسرم برخی مردها را تحریک می کند
این هزینه ها توجهی نمی کردم اما یک روز متوجه شدم که حمیرا به من خیانت می کند. دیگر سقف اتاق دور سرم می چرخید و من خیلی ناراحت بودم اما نمی توانستم به خانواده ام چیزی بگویم یا با کسی درددل کنم! چرا که من با اصرار خودم با حمیرا ازدواج کرده بودم و به یقین از طرف خانواده ام سرزنش می شدم! او نه به امور خانه داری می اندیشید و نه به فرزندآوری توجهی داشت فقط در مهمانی ها و پارتی های شبانه شرکت می ...
چشم به راه
همیشه چشم به راهش بودم، مادرم هم همین طور... همیشه می گفت: بلاخره یه روزی میاد... همیشه از داستان هایی که برامون تعریف می کرد درس می گرفتم و مشتاق شنیدن قصه از زبان شیوای او بودم. یک روز برایش نامه نوشتم و مادر رفت آن را پاکت کرد تا بیندازد درصندوق پست، ولی وقتی برگشت خانه، نامه را انداخت وسط اتاق وبا چهره ای گرفته گفت : زینت میگن ...
پرواز مطهر دو برادر عاشق
مسجد بودند از استرک، آمد. علی آقا وسایلی را خریده و به ایشان داده بود تا برای مادر بیاورد و بگوید: علی آقا گفت: خداحافظ من رفتم جبهه. همان روز ما اسباب و اثاثیه را به خانه جدید بردیم و چیدیم و چشم به راه بودیم تا علی آقا از جبهه برگردد و بعد ازدواج کند. البته ما هنوز چیز زیادی نبرده بودیم و پدرم می گفت: من نباید به آن خانه بیایم. و یک پتو و تشک نگهداشته بود و در همان خانه قدیمی می خوابید. تا هجده ...
کاراته دفاع از خود با دستان خالی است
برای ادامه راه نداشتم. کریمیان تصریح کرد: در ابتدای امر، زمانی که در جمع خانواده و دوستان مورد تعریف و تمجید قرار می گرفتم، مغرور می شدم اما یک ورزشکار باید بسیار مراقب باشد که دچار آفت غرور نشود. کسب مقام دومی مسابقات برایم طعم شیرینی داشت “ملیکا موحدین” 12ساله گفت: به مدت 6ماه است که فعالیت خود در رشته کاراته را آغاز نموده و در مسابقات استانی و شهرستان به مقام دومی بسنده ...
ماجرای شلیک اشتباهی که جان دختر جوان را گرفت
مراسم عزاداری به روستای فرسش می آیند. ما اصالتا اهل روستای فرسش الیگودرز هستیم. قرار شد بعد از مراسم خاکسپاری، خواهرم یعنی مادر دختر متوفی تا مراسم هفتم برادرمان بماند و شوهرش، سه خواهرزاده ام و همسر خواهرزاده ام به اصفهان برگردند. چون خواهر کوچک مرحوم می خواست به مدرسه برود. وقتی همگی سوار ماشین می شوند، او صندلی جلو کنار پدرش می نشیند و دو خواهر دیگر او به همراه داماد خانواده صندلی ...
شهید حجت الاسلام مصطفی ردانی پور
خواهد دختر خوبی برای مادرم باشی، بعد هم آرام و بی صدا رفت منطقه و چند روز بعد از آن در عملیات والفجر 2 در منطقه حاج عمران در تاریخ 1360.05.15 ش به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت در راه خدا رسید. شهید ردانی پور می گفت: اگر شهید شدم جنازه ام را جلوی در گلستان شهدای اصفهان دفن کنید، دلم می خواهد وقتی پدر و مادر ها می آیند زیارت بچه هایشان پاهایشان را روی قبر من بگذارند، شاید خدا از سر ...
غافلگیری مرد جوان در عشق خیابانی! / حمیرا آبروی شوهرش را برد!
به گزارش زیرنویس، این ها بخشی از اظهارات جوان 25 ساله ای است که دردوراهی عشق و طلاق راهی مرکز انتظامی شده بود. او درباره ماجرای ازدواج خود درپی عشق خیابانی به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری معراج مشهد گفت:درکلاس دوم دبیرستان تحصیل می کردم که عاشق حمیرا شدم. او در دبیرستان دخترانه مقابل منزل [...]
با اقامتگاه های ارزان مورد استقبال مهمانان نوروزی آشنا شوید
روز پنجم بهمن سال 1400. بعد از چند وقت اولین مسافر وارد اقامتگاه شد؟ باورتان نمی شود، دقیقا فردای روزی که خانه آماده شد، یکی از دوستانم که از طریق اینستاگرام در جریان ساخت و ساز بود، پیغام داد که دختر عمویم می خواهد به جزیره هرمز بیاید و اقامتگاه تو را می خواهد. با اینکه همه کارها تمام شده بود و وسایل را چیده بودم ولی اتاق ها در نداشتند. به دوستم گفتم خانه آمده است ولی اتاق ها ...
سرلشکر شهید شریف اشراف
خاطرات با پدر این چنین روایت می کند: روزی در دوران کودکی، که صبح زود برای رفتن به مدرسه بیدارشده بودم، مشاهده کردم پدرم تعداد زیادی حدود 80 - 70 جفت کفش زمستانی بچگانه تهیه کرده است. از او پرسیدم این ها چیست؟ وی پاسخ داد که برای بچه های تنها و یتیم تهیه کرده ام. با مشاهده این اعمال، پدر نزد من مردی بسیار رئوف و مهربان و غمخوار زیر دستان جلوه کرد. وصیتنامه شهید آن کس که تو را ...
روایتی از مقاومت و ایثار ستودنی مردم چادگان
برای خانه تکانی سال نو بود به همراه مادرش به شهادت رسید. خواهر شهیده محرابی که از جانبازان این حادثه است می گوید: من هم به همراه مادر و خواهرم در منزل بودم که ناگهان صدای مهیبی پیچید و وقتی به هوش آمدم در بیمارستان فریدن بستری بودم و با وجود جراحت در ناحیه چشم و صورت حتی حافظه خود را از دست داده بودم و چیزی به یاد نمی آوردم. وقتی بعد از چند روز مرا به بیمارستان چادگان آوردند هنوز آثار ...
وحشت ماه رمضان در ویرانه های قطحی زده غزه
سعی کنی ذهنت را از شر انگیزه های شیطانی رها کنی و برای اطرافیانمان کارهای نیک انجام دهیم. هیچ چیز نمی توانست مرا برای رمضان امسال آماده کند. من مطمئن نبودم که حتی تا ماه رمضان زنده بمانم - حداقل 30 هزار فلسطینی در غزه از 7 اکتبر به بعد کشته شده اند و 80 درصد از جمعیت آن آواره شده اند. برای آنهایی از ما که خوش شانس هستیم که هنوز زنده هستیم، از جایی به جای دیگر فرار می کنیم ...
تقویم کامل سال 1403 / همراه مناسبت ها و تعطیلی های سال 1403
... مناسبت های ماه تیر 1 تیر 1403 – سالروز صدور فرمان حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر تأسیس سازمان تبلیغات اسلامی / روز تبلیغ و اطلاع رسانی دینی / روز اصناف 2 تیر 1403 – ولادت امام علی النقی الهادی علیه السلام 5 تیر 1403 – عید سعید غدیر خم (18 ذوالحجه) 6 تیر 1403 – روز جهانی مبارزه با مواد مخدر ( 26 June ) 7 تیر 1403 – انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و شهادت دکتر بهشتی و 72 نفر از اعضای حزب / روز قوه ...
گفت وگو با بانویی که در زندان صدام اسیر بود | گفتند شوهرت در اسید حل شد
و برادرش، زمانی که نیرو های عراقی دوباره سراغ خانه پدری اش رفته بودند تا آنها را روانه زندان کنند، فرار می کنند و تا مدت ها از آنها بی خبرند. قرار بود مدتی در مشهد بمانیم و بعد ما را به عراق بازگردانند، اما بعد از سفر زیارتی، در مشهد ماندگار شدیم. پول کمی برای پدرم مانده بود. توانستیم یک خانه در طلاب بگیریم و منبع درآمدمان از یک مینی بوس بود که به راننده اجاره داده بودیم. درآمدمان زیاد نبود. من ...
گفت وگو با بانوی قطع نخاعی که با دهان نقاشی می کشد | یک دنیا دویده ام!
هم می زند. بعد از تصادف گردنم به شدت آسیب دیده بود طوری که در آن پلاتین گذاشتند. پزشکان آب پاکی را روی دست خانواده ام ریختند. مدتی بیمارستان بستری بودم و بعد من را به خانه ای که قرار بود بعد از عروسی، با همسرم در آن زندگی کنیم، بردند. در همان مدت دچار زخم بستر شدم. نفس تنگی داشتم و به دارو های مسکن وابستگی زیادی پیدا کرده بودم. شرایطم آن قدر وخیم بود که بیش از چند ماه نتوانستند در خانه از من نگه ...
پروین بدون شک نخستین زنی بود که نشان داد در میدان سخنوری از مردان فراتر می تازد
سیمین بهبهانی غزل سرای فقید معاصر در روزنامه ی اطلاعات (مورخ 23 اسفند 52، ص 21) درباره اش نوشت: من هنگامی که دختر خردسالی بودم پروین را دیدم که با مادرش به خانه ی ما آمدند و با مادرم به سخن گفتن نشستند. آن چنان آرام سخن می گفت که گمان می کردم سخنش، ژرفای اندیشه و پیغام شکیبایی است. و هنگامی با آثارش آشنا شدم که او دیگر زنده نبود و من همان تصویری را که در ذهن کودکانه ی خود از او داشتم ...
یاد آن روز های خوب
ما سالی یک مرتبه مورداستفاده قرار می گرفت. از آن به بعد مادر به لباس های ما می رسید. آن سال اوضاع روبه راه بود. از حیث لباس سر و سامان داشتیم. این ترانه را در کوچه یاد گرفته بودیم. بچه های محله می خواندند: عید آمد و ما لختیم/ دیشب به بابام گفتیم هم لُندید و هم غُندید/ انگار به... گفتیم نمی دانم این ترانه چه تأثیری روی پدرم گذاشت که همان روز دستم را گرفت و به ...
فریدون بشارتی؛ گراورسازی از گیلان
پافشاری مادرم به تهران کوچ کردیم و در محله تهرانچی (نزدیک راه آهن فعلی) ساکن شدیم. پس از مدتی کوتاه به دلیل این که پدرم در سازمان آب استخدام شد، به خیابان بهارستان نقل مکان کردیم و ادامه مقطع اول ابتدایی را به مدرسه سعادت که نزدیک منزل مسکونی مان بود رفتم. از همان زمان تحصیل در مقطع اول ابتدایی، پدرم مرا بعدازظهرها پیش آقای محمد بهرامی می فرستاد. ایشان در خیابان لاله زار در پاساژ اسکاندال ...
بازیگر سریال پدر سالار: قرار نبود بازیگر شوم
برقرار کند و با مهربانی سعی می کند حواسش به همه باشد. فکر می کنم اگر قرار بود حیوان باشم، خانم میو می شدم. تولد در یک خانواده هنرمند، چقدر روی بازیگرشدن شما تأثیر داشته است؟ برخلاف تصور خیلی ها که فکر می کنند پدر مرا برای بازیگری معرفی کرده، ایشان اصلا علاقه نداشت من بازیگر بشوم. همیشه می گفت: تو درست خوب است برو پزشک بشو، بازیگران امنیت شغلی ندارند و... پس درستان خوب ...
بی رغبتی مراکز تاریخ پژوهی در گردآوری اسناد جنگ عجیب بود/ خواستگاری در کردستان درگیر با کومله
کنند می خواهید بروید دستگیر کنید. می گفتند برای چه می خواهید؟ می گفتیم کار داریم.خلاصه کسی نشانی داد و رفتیم. دیدیم بله، همان است. وارد خانه که شدیم فهمیدیم او پدرش شهید شده، یعنی پدر دخترخانم پیشمرگ مسلمان بوده که در کردستان و مهاباد شهید شده و دختر شهید است. بعد گفتند بله ما هم باید دایی مان و بزرگان مان هم خانه باشند. کی قرار بگذاریم؟ چند روز دیگر. چند روز دیگر که رفتیم دیدیم ردیف کردها نشسته اند ...