سایر منابع:
سایر خبرها
بابای آسمانی نیایش
کرده اند یک سال قبل از اینکه بخواهد عزم رفتن به میدان جنگ در سوریه را کند، از اشتیاقش برای دفاع به فرزانه گفته بود. همسرش تا 2ماه قبل از اعزام رضا گمان نمی کرد که این حرف ها جدی باشد. برای دوره های آموزشی با پسرخاله اش به مشهد می رفت. یک شب در خانه بودند که بعد از شام به فرزانه گفت، حرف مهمی با او دارد. گفته بود همان قضیه ای که قبلا درباره اش برایت گفتم شرایطش الان مهیا شده و می خواهم بروم ...
آخرین خواسته امام خمینی از احمد متوسلیان چه بود
به گزارش بلاغ ، همه ساله در سالگرد ربایش 4 دیپلمات ایرانی اخبار و اطلاعاتی در رسانه های منتشر می شود که ضد و نقیض است. اخباری که از زنده بودن این 4 نفر حکایت دارد. این این موضوع تنها در حد خبر باقی می ماند و پیگیری جدی در این زمینه صورت نمی گیرد. حتی بعد از 14 تیر هر سال هیچ خبری در این زمینه منتشر نمی گردد. تنها در این میان خانواده های چشم انتظار این 4 نفر هستند که همچنان امیدوار به اتفاق تازه هستند. ...
لحظه تکان دهنده ای که مادر انتظارش را می کشید
، همسرم قصد داشت خودش به تنهایی برای تحصیلات به نجف برگردد که پدرم مخالفت کرد و گفت: تو همین جا بمان و اگر بخواهی به جایی برسی و چیزی بشوی همین جا هم می شوی . او هم ماند و همان طور که پدرم گفت یکی از علمای استان شد و در مساجد و حسینیه ها سخنرانی می کرد، روضه می خواند و از این طریق بچه ها را بزرگ کردیم، همسرم امام جمعه موقت بهشهر هم بود که چند سال پیش از دنیا رفت. **سید ...
2 قصه از 2 زن سرپرست خانوار در محله هرندی / اینجا یک ایالت دیگر است
وقتی بیدار می شود بهترین غذا و چایی را می خواهد. مینا می رود شهرداری گلدان می سازد، یک روز کار هست، 10 روز دیگر بیکاری است. مینا سالی یک بار باید دار و ندارش را بگذارد روی هم، 2 میلیون تومان جور کند، بچه اش را بخواباند در بیمارستان. بچه ای که شناسنامه ندارد؛ چون پدرش شناسنامه اش را گم کرده است. ایران، یونان، افغانستان فقط چند ساعت است که از شوهر مریم خبر رسیده است؛ بعد از پنج سال، حالا ...
احترام و ادب شهید به مادرش
را باز کردم، دیدم پسرم با همان چهرة بیست و پنج سال پیش، که فرستاده بودمش منطقه، با همان تیپ و همان وضعیت بلند شد و به من سلام کرد و گفت، مادر منتظرت بودم... همة اینها را ضبط کردیم و نوار ویدیوئی اش موجود است. صبح روز بعد، وقت نماز مادر دق کرد و از دنیا رفت. پس از فوت مادر شهید، رفتیم و شناسایی کردیم. پلاک شهید را در قفسة سینه اش یافتیم. تا اطلاعات را وارد رایانه کردیم، دیدیم ...
شهید مدافع حرم که و السابقون السابقون شد
.... تا اینکه مطلع شدیم لشکر فاطمیون می توانیم ثبت نام کنیم و ما هم سهمی در این جنگ داشته باشیم. من تنها رفتم ثبت نام کردم. حسین تا فهمید گفت : من هم می خواهم بیایم. گفتم : داداش تو بمون خونه پیش مادر و خواهرمون، اگر هر دو تامون برویم که کسی رو دیکه ندارم. تو بمون من بروم و بیایم بعد تو برو. گفت : نه من هم می خواهم بیایم. گفتم : برادر جنگ سوریه خطرناکه، میگن احتمال زنده موندن ده درصد، شهادت نود ...
دلایلی که متوسلیان را راهی لبنان کرد چه بود؟
؟ توضیح دادم که قضیه چیست و می خواهم چه کار کنم و ضمنا گفتم که بچه هایی که در زندان سقز هستند صحبت هایی کردند مبنی بر اینکه در منطقه خبرهایی است و نقل و انتقال نظامی ها و تانک ها قابل رویت است. گفت: یعنی فکر کردی که تو می بینی و من ندیدم؟! پس من هم با تو می آیم. گفتم: محال است، صرف نظر کن! اما او گفت: با هم می رویم. بعد هم کربلا می رویم، زیارت می کنیم و برمی گردیم. قبول کردم و قرار شد شب ...
حرف ها را تکرار کنید!/ اگر بگویی نروم، می مانم
احتمالاً ناچارم که فعلاً به آمدنشان رضایت بدهم. *خواستگاری با چفیه هیچ گاه فراموش نمی کنم، شب خواستگاری وقتی حسین آقا وارد خانه ما شد، چفیه ای به دوش انداخته بود! آنقدر چهره مومن و حزب اللهی داشت که ناخودآگاه با دیدنش گفتم یا علی! خدایا یعنی می شود؟ من از امام رضا همسر حزب اللهی خواسته بودم که البته نامش "حسین" باشد و حالا... وقتی به خواستگاری آمد یک سال بود که وارد سپاه ...
وهابی، تنها شهید عید فطر استان قزوین
...> خلاصه آن روز خیلی خوش گذشت. من که کلی حسینم را تماشا کردم و با هم حرف زدیم. گفتم: کی میای خانه؟ گفت: قرار است پس از گذراندن دوره آموزشی، هفده روز مرخصی بدهند که می آیم خانه. این را که گفت کمی خیالم راحت شد و وقتی هم که ساعت ملاقات تمام شد، ساعت 4 بعدازظهر روز هفدهم ماه رمضان بود که حسین رفت بالای کوه ها و ما هم برگشتیم قزوین. ده روزی بود قزوین بودیم که حسین را به همراه گروهی از رزمندگان به ...
"کلاه صورتی" به "نهال" دختر شهید رسید + عکس
که رفت بااینکه از زیر قرآن ردش کردم واقعاً فکر نمی کردم رفته باشد. طوری که شب شام درست کردم. اما دیدم که نیامد. بعد از چند روز هم تماس گرفت که سوریه است. می گفت برای کمک به رزمنده ها رفتم و اگر شهیدشدم به من افتخار کن. شوخی می گرفتم می گفتم به چی افتخار کنم؟ به اینکه شوهر ندارم؟ اما می گفت عظمت شهید خیلی زیاد است بعدها متوجه می شوید. راست می گفت عظمت شهید خیلی بالاست طوری که حتی بچه ها هم متوجه ...
شهید گلستانی اولین شهید دهه هفتادی مدافع حرم/ چرا باید در سوریه بجنگیم؟
در منزلمان یک هیئت هفتگی داشتیم و پسرانم نوجوان بودند. شهید میردوستی به دلیل اینکه کوچک تر بود به قول بچه هیئتی ها خارج سینه می زد. در همان عوالم کودکی و نوجوانی سیدقاسم رفت بیرون هیئت و برادر کوچکش سید محمد حسین را دعوا کرد و گفت: وقتی نمی توانی با جمع هماهنگ سینه بزنی خب سینه نزن. داداشش می گفت ما که تو هیئت منظم سینه میزدیم جا موندیم اما او از ما جلو زد. بنده سال ها سابقه جنگ دارم و همیشه آرزوی ...
مثل روزه دارها
خبره؟ می گه فوتبال داره. نمی دونم این کله سحری، فوتبال شون دیگه چیه. آیدا خندید. گفتند و خندیدند و بعد خداحافظی. آیدا نشست کنارم، داشتم فوتبال نگاه می کردم. گفت: چند روز بیشتر تا آ خرماه رمضون نمونده. بلند شو افطار بریم پیش عزیز. نگاهم را ناگهان از صفحه تلویزیون چرخاندم سمتش و گفتم: الان؟ تو که عزیز رو می شناسی، بی خبر بریم کلی معذب می شه. گفت: افطارمون رو جمع می کنیم می ریم با عزیز می ...
اذان گفتن شهید ابراهیم هادی مقابل دشمن
همه چیز در حال هماهنگی بود؛ تا اینکه از فرماندهی سپاه اعلام کردند: "عراق پاتک وسیعی را برای بازپس گیری بستان آماده کرده و شما باید خیلی سریع عملیات را آغاز کنید؛ تا توجه عراق از جبهه بستان خارج شود. برای همین روز بعد یعنی بیستم آذرماه سال 60 برای شروع عملیات انتخاب شد. شور و حال عجیبی داشتیم. فردا اولین عملیات گسترده در غرب کشور و بر روی ارتفاعات شروع می شد. هیچ چیز قابل پیش بینی نبود ...
حال مادران شهدای مدافع حرم را درک می کنم
گروه جهاد و مقاومت مشرق - همزمان با باز شدن درب ورودی مادر با چهره خندان از روی صندلی به سختی بلند شد. قاب عکسی کنار میز خودنمایی می کرد. برقی در چشمان جوانی با محاسن و موهای بلند در داخل قاب می درخشید. نگاهم را از قاب گرفتم و به سمت مادر که با مهربانی آغوشش را باز کرده بود، رفتم. دختربچه ای که در نگاه اول چشمانش نظرمان را جلب کرد، به سمت مان آمد و خوش آمدگ ...
گلایه پرستویی از مردمی که عمری نگران حرفهایشان بود!
بیمارستان خصوصی. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!... بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند... می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟...گفت: مردم چه می گویند؟!... مُردم. برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!... از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر ...
کلاه صورتی به نهال دختر شهید رسید + عکس
روزی هم که رفت بااینکه از زیر قرآن ردش کردم واقعاً فکر نمی کردم رفته باشد. طوری که شب شام درست کردم. اما دیدم که نیامد. بعد از چند روز هم تماس گرفت که سوریه است. می گفت برای کمک به رزمنده ها رفتم و اگر شهیدشدم به من افتخار کن. شوخی می گرفتم می گفتم به چی افتخار کنم؟ به اینکه شوهر ندارم؟ اما می گفت عظمت شهید خیلی زیاد است بعدها متوجه می شوید. راست می گفت عظمت شهید خیلی بالاست طوری که حتی بچه ها هم ...
خاطرات بلوری؛ از نخستین زن اعدام شده تا قتل معشوقه برادر شاه
. گفتم خانم یک کم طول بدهید تا ما به پلیس خبر بدهیم بیاید. چون آدرس نمی داد و می گفت آبرویمان در خطر می افتد، گفتم به خاطر جان بچه، وگرنه یک عمر عذاب وجدان خواهید گرفت. آخر سر رضایت داد به شرط آنکه به خانه وارد نشویم. خدا رحمت کند، حسین پرتوی به عنوان عکاس رفت که از ایران شریفی عکس بگیرد تا حداقل عکس او را داشته باشیم و بتوانیم از مردم کمک بگیریم. از طرفی تلفن کردم به کلانتری نیاوران و تجریش و آن ها را ...
شهید ابراهیم هادی و جلب کمک برای جبهه ها
ابراهیم مکثی کرد و گفت:اخوی چفیه دستمال گردن نیست.. بچه های رزمنده هروقت وضو می گیرند.چفیه برایشان حوله هست. هر وقت نماز میخوانند سجاده هست. هر وقت زخمی شدند با چفیه زخم خودشان را می بندندو... عباس هادی می گوید: اواخر سال 60 بود. ابراهیم در مرخصی به سر می برد.آخر شب بود که آمد خانه کمی صحبت کردیم. بعد دیدم توی جیبش یک دسته بزرگ اسکناس قرار دارد. گفتم:راستی داداش اینهمه پول ...
دختر بچه ای که از حضرت آقا کلاه صورتی خواست + عکس
، نهال و محمد یاسین نهال همون کوچولوی دوست داشتنیه که از حضرت آقا کلاه صورتی خواسته بود.برای هدیه به بچه ها خیلی فکر کردیم، ولی یک چیز قطعی بود؛ کلاه صورتی برای نهال برای صبر و سلامت مادر بزرگوارشون و عاقبت به خیری بچه ها دعا کنید. به گزارش مشرق، لازم به ذکر همسر شهید مدافع حرم در توضیح عکس زیر در گفتگو با رسانه ها گفته بود: .... بعد از مدتی نهال برگشت، پرسیدم کجا بودی؟ گفت رفته بودم پیش ...
دختری که میخواست کلاه رهبر انقلاب را بردارد
. نگران بودم مبادا گم شود که دوستان گفتند کسی نمی تواند از بیت خارج شود، برای همین خیالم راحت شد. نامه ای که برای آقا نوشته بودم را تحویل دادم و تنها خواسته ام این بود که برای بچه هایم دعا بکنند. چند دقیقه ای از نهال غافل شدم و اصلا متوجه نشدم کجا رفته است. چون خیالم راحت بود که نمی تواند بیرون برود دنبالش نگشتم. محمد متین هم رفته بود در قست آقایان وتنها بود. با خودم گفتم بگذارم ...
انقلاب نذری به دست نیامد
آقای الهی چون کنی بود، زن و بچه اش را یک هفته فرستاده بود کن و منزلش را برای جلسات مان خالی کرده بود. پشت پاکت ها را نوشتیم؛ اما هنوز اعلامیه به دست ما نرسیده بود، لذا پیگیری می کردیم. هیئتی نزدیک منزل آقای الهی برگزار می شد که تحت کنترل سازمان امنیت بود ساواکی ها که رفت و آمدهای ما و افراد معممی نظیر: علی اکبر ناطق نوری و سید حمید روحانی را زیر نظر داشتند، مشکوک شده و گزارش کرده بودند که اینجا خبری است بعضی فکر می کنند هیچ زحمتی پای انقلاب کشیده نشده و نذری به دستمان رسیده است. ...
نوشته های پراکنده اردشیر رستمی منتشر شد/ غضنفر دیپلمات می شود به کتابفروشی ها رسید
کوتاه تشکیل شده است که در غیاب تو ، بچه مار ، یک خیابانگرد حرفه ای ، نامه هایی برای پسرم ، گلدان هایمان ، مارکز ، فریاد صابر ، باورها ، آنتی تز های اجتماعی ، اگرها و مگرها ، از میان ساعت ها ، عشق ساده ، سفر بی پایان ، ساده، ساده بود ، خاطره ها ، آدم های بزرگ ، مادر زندگی بود ، رفتارهای ما ، حرف های ازلی ، فکرهای ناب و شکست ناپذیر باشید نام برخی از این نوشته هاست. در هریک از این نوشته ها ...
قرار با حال برای کلاس بی حال
و گفتم: ولی فکر می کردم تو خیلی کیف می کنی. تا چای توی فنجان می ریزم، زنده می شی و هوا می ری و بعدشم ناپدید! و دوباره چای بعدی و دوباره زندگی و مرگ. کاش به جای تو بودم. چون دوست داشتم هی زنده بشم و بمیرم. می خوام اون دنیا رو هم تجربه کنم... هنوز حرفم تمام نشده بود که یکهو پارچ شیشه ای برگشت و بخار رفت هوا! نفهمیدم دست خودم به پارچ خورد یا خرس قطبی، خودش را به دیواره ی شیشه ...
هیچ کس در پرسپولیس مرا درک نکرد/برانکو دوست داشتم بمانم
دوام آورد. من آدم آهنی نیستم و احساس دارم. هر دفعه که می خواستم تمرین کنم به جای اینکه انگیزه داشته باشم منتظر بودم تا به من توهین کنند. اهل مصاحبه هم نبودم اما عده ای از جانب من مصاحبه منتشر می کردند. به برانکو گفتم هواداران من را دوست ندارند و بهتر است بروم. هیچوقت در پست تخصصی ام بازی نکردم وی درباره پست های غیرتخصصی که در پرسپولیس به بازی گرفته می شد، بیان داشت: من از روز ...
حجت الاسلام دارستانی: حرام خواری در 7 نسل بعد از ما تاثیرگذار خواهد بود+گزارش تصویری
اجتماعی برگرفته از اقتصاد ناسالم است. اصل مشکلت مملکت ما اینجاست. می گویند یک پدری به فرزندش گفت پسرم برو درس دین بخوان و دین شناس باشی آخوند و ملا شو. در قدیم کاسب ها درس مکاسب می خواندند دینشان را یاد می گرفتند و حقوق کاسبی را درس می گرفتند و حلال و حرام را می شناختند و بعد به دنبال کاسبی می رفتند. به حلال و حرام بودن لقمه توجه کنیم بچه به حوزه علمیه آمد و 20 سال ...
روزهای بی قراری پژمان بازغی/سلفی سردار آزمون با اسب/درد و دل های پرویز پرستویی/تولد دختر جواد رضویان
عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟...گفتند: مردم چه می گویند؟!... می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!... اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!...گفتم: چرا؟... گفت:مردم چه می گویند؟! می خواستم یک ماشین مدل ...
برای مجروحیتش به بنیاد شهید نرفت
جراح فردی وارسته بود. رفت و آمد خانوادگی زیادی با هم داشتیم. زمان جنگ هر زمان رزمنده ای به شهادت می رسید ابتدا منزل و خانواده او را به شهرشان منتقل می کردند، سپس خبر شهادت را می دادند. به خاطر دارم که سال 65 خانواده شهید تقی جراح به شهرشان بازگشتند. ** این مجروحیت برای خودم و آخرت است مجروحیت های شهید سطحی بود. یک بار بینی اش محکم به فرمان ماشین خورده و شکست ولی به ...
معجزه اذان گفتن شهید ابراهیم هادی
: آن طرف را نگاه کن، یک گردان کماندویی و چند تانک قصد پیشروی از آنجا را دارند. بعد ادامه داد سریعتر بروید و تپه را بگیرید. من هم سریع چند نفر از بچه های اندرز گو رو فرستادم سمت تپه. با آزاد شدن آن ارتفاع، پاکسازی منطقه انار کامل شد. گردان کماندویی هم حمله کرد. اما چون ما آمادگی لازم را داشتیم بیشتر نیروهای آن از بین رفت و حمله آنها ناموفق بود. روزهای بعد با انجام عملیات محمد رسول الله در مریوان فشار ارتش عراق بر گیلانغرب کم شد. کتاب سلام بر ابراهیم – ص 135 زندگی نامه و خاطرات پهلوان بی مزار شهید ابراهیم هادی ...
دختری که از آقا کلاه صورتی خواست +تصاویر
. لازم به ذکر همسر شهید مدافع حرم در توضیح عکس زیر در گفتگو با رسانه ها گفته بود: .... بعد از مدتی نهال برگشت، پرسیدم کجا بودی؟ گفت رفته بودم پیش حاج آقا من گمان کردم کسی از آقایان را دیده و مشغول بازی و صحبت شده، اصلا نمی دانستم منظورش از حاج آقا مقام معظم رهبری است. پرسیدم خب حاج آقا چی می گفت؟ گفت: من دیدم حاج آقا یک کلاهی روی سرش دارد، به او گفتم این کلاه را مادرت برایت درست کرده؟ او هم گفت: بله، گفتم کلاهت را میدهی به من؟ گفت: این مال خودم است، لازمش دارم. برای تو یکی دیگر میخرم. من هم گفتم پس اگر میخواهی برای من بخری، صورتی اش را بخر... ...
پدر سردار شهید محمود اورنگی عصر دعوت حق را لبیک گفت
گذراند و بچه پرجنب و جوش و شلوغی بود . گاهی اوقات نیز به والدین خود در باغ یا خانه کمک می کرد . سال 1346 ، تحصیلات خود را در مقاطع ابتدایی در مدرسه دهقان ( شهید هوشیار فعلی ) آغاز کرد و پس از پایان آن ، در همان مدرسه ، وارد دوره راهنمایی شد . به گفته پدرش : ایشان به تکالیفش خوب می رسید و ما هم ایشان را در نحوة انجام تکالیف با تشویق کردن ، یاری می کردیم . بعد از اتمام دورة دبستان و راهنمایی ، به تحصیل ...