سایر منابع:
سایر خبرها
دلایلی که متوسلیان را راهی لبنان کرد چه بود؟
.... چون همه شان در ریشه درویش و هم مسلک بودند) شما هم شما اجازه دهید از مریوان و دزلی عبور کنیم تا برویم بیاره . آمدم به احمد گفتم می خواهم با تو معامله ای بکنم. گفت: بگو. گفتم: من بچه های قادریه را که حدود 20 نفر هستند می خواهم پیاده ببرم بیاره ، تو اجازه خروج از اینجا را به ما بده برویم داخل خاک عراق و برمی گردیم. احمد گفت: نه! تو را می گیرند، گفتم: نگران من نباش. پرسید: می خواهی چه کنی ...
هشت دانشجوی کشور در دیدار با رهبری چه گفتند؟/از سخنان متفاوت یک دانشجوی منتقد تا انحراف از ارزش ها با ...
اطلاع رسانی مناسب در رابطه با پرونده های فساد اقتصادی باعث شده است که پرونده های متعددی مانند؛ پدیده، ادعای دروغین بورسیه ها، کرسنت و... حل نشده در افکار عمومی باقی بماند. احمدی تاکید کرد: چه لزومی دارد در شرایطی که مفاسد اقتصادی، اعتماد عمومی را همچون موریانه از بین می برد، بعض دادستان های محترم با طرح مسائل شاذ و بی اولویت در رسانه ها ظاهر شوند؟ ریشه این آسیب را باید علاوه بر عدم شناخت ...
دختری که از رهبر کلاه صورتی خواست!
می گوید هنوز انگار باورشان نشده است: ما سر سفره به نوبت بسم الله الرحمن الرحیم می گفتیم و دعا می خواندیم. همیشه همسرم به بچه ها می گفت دعا کنید شهید شوم. حالا که شهید شده وقتی دیگران به بچه ها می گویند پدرتان شهید شده است با خونسردی می گویند: خودش دلش می خواست. نهال که هنوز درست باور نکرده است. طوری که گاهی متین به او می گوید بابا دیگر نمی آید. خیلی جدی بحث می کند که تو نمی دانی، می آید. یک بار به ...
سلام برادر احمد ...
حدی بالا گرفت که یک روز خبر رسید از دفتر حضرت امام (ره) او را خواسته اند. حاج احمد سخت نگران وضعیت حساس جبهه مریوان در آن روزهای دشوار جنگ های کردستان بود. در هر صورت بلند شد آمد تهران. رفت و خودش را به دفتر حضرت امام (ره) معرفی کرد ... می گفت: رفتم ببینم چه کارم دارند. دیدم قرار شده برویم دست بوسی حضرت امام. توی دفتر به من گفتند: شما احمد متوسلیان هستید؟ گفتم : بله. گفتند: الان که خدمت حضرت امام ...
حال مادران شهدای مدافع حرم را درک می کنم
و من را نگاه کرد. تا آن زمان در خانواده شهید نداشتیم و هرگز تصور نمی کردم که او شهید شود. هر بار که بدرقه اش می کردم می گفتم برمی گردد. دامادم که پیش از ازدواج نیز از رفقای جواد بود، روزی که جواد شهید شد به خانه ما آمد و گفت: خانه را مرتب کنید، حاج آقا امامی امام جماعت مسجد محل قرار است برای سخنرانی به منزل بیایند. متوجه دلیل حضورش در منزلمان شدم و گفتم "جواد شهید شده؟ سرش را پایین انداخت و گفت ...
مثل کودکی بودم که پدر خود را بعد از گم شدن پیدا کرده است
.... گویی پزشکی سه وعده تماس درروز برایم تجویز کرده باشد تماس میگرفتم،بالاخره عزیزمان جوابی داد که باشد یکی ازسهمیه ها را می دهیم به تو اما روز شنبه قطعی می شود. روز 12تیرماه رسیداز صبح ساعت 7منتظر تماس بودم تا ساعت 9خبری نشد، آنقدرتماس گرفته بودم دیگرخجالت می کشیدم ،پیامک زدم گفتم من منتظرم. ساعت10پیامک داد ساعت12:30دراین مکان حاضرباش. دقیقا راس ساعت آنجابودم ...
کلاه صورتی به نهال رسید+عکس
آقا یک کلاهی روی سرش دارد، به او گفتم این کلاه را مادرت برایت درست کرده؟ او هم گفت: بله، گفتم کلاهت را میدهی به من؟ گفت: این مال خودم است، لازمش دارم. برای تو یکی دیگر میخرم. من هم گفتم پس اگر میخواهی برای من بخری، صورتی اش را بخر... از نهال پرسیدم آقا دیگر چه گفتند؟ گفت: حال تو و داداش ها را پرسید و گفت چرا برادر هایت را نیاورده ای؟... قند توی دلم آب شد. سرتا پای نهال بوسیدم که همچین ...
دخترم طوری زیست کن که دوستان خدا یارت باشند
طور تصور می کنید, شما که تاکنون تلفن ها و تعقیب های زیادی داشته اید, اگر ممکن است به جای چهارشنبه امروز به دنبال من بیایید. نگذاشت جمله ام تمام شود و با لحن خاصی گفت: هرگز میدان را با تهدید خالی نمی کنم. آن روز هر دو ساعت یکبار با ایشان تماس می گرفتم تا اینکه صبح روز بعد قبل از وقت اداری, با محل کارش تماس گرفتم ولی هنوز به آنجا نرسیده بود. اضطراب تمام وجودم را فرا گرفت, با خودم گفتم ...
چگونه کیارستمی، کیارستمی شد؟
را تهدید کند که به التماس بیفتیم. البته ما که رفتنی نیستیم. مرگ مال همسایه است! آغداشلو: بله سرطان را دیگران می گیرند! کیارستمی: فرهادیان می گفت: این همه شاهد بودیم دیگران مردند و ما نمردیم. پس دیگر نمی میریم! آغداشلو: مهدی رضا قلی زاده تعریف می کرد استاد حسین بهزاد بیمار شده بود و دکتر بالای سرش آورده بودند. وقتی دکتر در حال معاینه کردنش بوده، حسین بهزاد یکباره ...
آخرین خواسته امام خمینی از احمد متوسلیان چه بود
. بعد پرسید: امام به داخل حسینیه که می آیند تا زیارتشان کنیم؟ آن پاسدار گفت: بله. چراغی گفت: همین کفایت می کند. موقعی که این صحبت ها تمام شد؛ من یک لحظه متوجه موضوعی شدم و به پاهای حاج احمد نگاه کردم. با خودم گفتم حاج احمد وقتی می خواست به دیدن امام برود عصا داشت؛ چطور شده که الان او عصای رضا چراغی شده و خودش عصا ندارد. به حاج احمد گفتم: حاجی عصایت را چه کار کردی؟ حاجی یک نگاهی به پاهایش و یک نگاه ...
استشمام عطر خوش بوی عید فطر از پنجره ملکوتی رمضان گوارای وجود پاکتان.و صد شکر که این آمد و صد حیف که آن ...
قبل از آنکه برای نماز بروی به اینجا می آیی؟ پاسخ دادم: بله وقتی روز عید فرا رسید به نزد وی رفتم، از من پرسید آیا افطارکرده ای؟ پاسخ دادم: بله پرسید آیا غسل کرده ای؟ گفتم: بله گفت: آیا صدقه داده ای گفتم بله گفت تو را به این خاطر به اینجا فراخوانده ام که در ابتدا این اعمال را انجام دهی و پس از آن به مصلی بروی، آنگاه این آیه را خواند و گفت مردم مدینه هیچ صدقه ای رابرتر از آن ندیدند که کسی به کس دیگر ...
توافق با FATF چه خطراتی برای مردم دارد؟/ درس های جنگ احزاب برای شرایط امروز
سیاه نمایی و ناامیدی را از حد گذرانده اند و به غایت متصور کشانده اند، و نزدیک چهل ماه است که تقریباً، جز ناامیدی به جامعه تزریق نکرده اند، رهبر این ملت، دلگرم است، و مستند او خیل عناصر مؤمن و طرفدار ایستادگی است؛ دلگرم به ایمان و ایستادگی . درست در شرایطی که در همایش حزب اتحاد ملت ، جامعه شناس این کشور، دکتر محمد امین قانعی راد، با عنوان مدیر انجمن جامعه شناسی ایران ، بدون ارائه شواهد علمی ...
درخواست کودکانه نهال 4 ساله از رهبر انقلاب چه بود؟
در حاشیه دیدار خانواده های شهدای مدافع حرم با رهبر، نهال دختر چهار ساله جلو می رود و با رهبر صحبت می کند. به گزارش صدای ایران ، فاطمه باقری در صفحه اینستاگرامش این عکس را منتشر کرد و در رابطه با آن نوشت: نهال! حاج آقا رو دیدی چی گفتی بهشون؟ - رهبر؟! - آره! - رفتم گفتم کُلاتُ مامانت برات درست کرده؟! گفت آره . گفتم میدی به من؟ گفت این مال منه. یکی دیگه ...
خواندنی هایی از بازطراحی واحد اطلاعات سپاه
شکل سازماندهی شد. بعدها واحد بررسی و واحد بولتن درست شد . مسئولش آقای واعظی بود؟ بله، آقای واعظی. کم کم اطلاعات خارجی و 2000 و 9000 درست شدند. مثلاً حاج رضا و دوستان شان وارد عملیات شهری شده بودند، بعضاً وارد عملیات خارجی هم شدند. بچه های شهید پیچک در غرب کشور بودند. پیچک که شهید شد، چون از سپاه تهران رفته بودند، به تهران برگشتند و حبیب آنها را به تشکیلات عملیات شهری برای شاخه ...
هدیه متفاوت رهبر انقلاب به دختر شهید مدافع حرم +عکس
...> پرسیدم خب حاج آقا چی می گفت؟ گفت: من دیدم حاج آقا یک کلاهی روی سرش دارد، به او گفتم این کلاه را مادرت برایت درست کرده؟ او هم گفت: بله، گفتم کلاهت را میدهی به من؟ گفت: این مال خودم است، لازمش دارم. برای تو یکی دیگر میخرم. من هم گفتم پس اگر میخواهی برای من بخری، صورتی اش را بخر... بعد از گذشت چند روز، نهال دختر شهید قاضی خانی، که در دیدار با رهبر معظم انقلاب اسلامی از ایشان کلاه صورتی خواسته بود امروز کلاه صورتی خود را دریافت کرد. ...
آقازاده های فوتبالی/چک مامان مهین
ور است گوش اش را گرفت برد خانه نادر. مادر نادر آمد دم در و رفت گفت که مش احمد آمده دم در، تو را کار دارد ولی طوفان گرفته چشمانش را. نادر آمد دم در و مش احمدآقا کله پز گفت این پول را تو دادی به پسر من؟ نادر به تته پته افتاد و گفت بله. مش احمد پرسید این پول چیست توی دست و بال این بچه؟ نادر گفت از باشگاه گرفته ام داده ام دستش که بیاید برای ما بازی کند. مش احمد ابرو درهم کشید و گفت مگر توی فوتبال هم ...
هدیه رهبرانقلاب به "نهال" + تصاویر
: من دیدم حاج آقا یک کلاهی روی سرش دارد، به او گفتم این کلاه را مادرت برایت درست کرده؟ او هم گفت: بله، گفتم کلاهت را میدهی به من؟ گفت: این مال خودم است، لازمش دارم. برای تو یکی دیگر میخرم. من هم گفتم پس اگر میخواهی برای من بخری، صورتی اش را بخر... بعد از گذشت چند روز، نهال دختر شهید قاضی خانی، که در دیدار با رهبر معظم انقلاب اسلامی از ایشان کلاه صورتی خواسته بود امروز کلاه صورتی خود را دریافت کرد. منبع: باشگاه خبرنگاران ...
دختری که میخواست کلاه رهبر انقلاب را بردارد
آقا چی می گفت؟ گفت: من دیدم حاج آقا یک کلاهی روی سرش دارد، به او گفتم این کلاه را مادرت برایت درست کرده؟ او هم گفت: بله، گفتم کلاهت را می دهی به من؟ گفت: این مال خودم است، لازمش دارم. برای تو یکی دیگر می خرم. من هم گفتم پس اگر می خواهی برای من بخری، صورتی اش را بخر... آنجا به این حرف های نهال خندیدم و حتی تصورش را هم نمی کردم این گفتگو را با حضرت آقا انجام داده است. وقتی برگشتیم خانه ...
برادر احمد متوسلیان:مادرم مرتب خواب حاج احمد را می بیند
و به او گفتند چی شد؟ می گوید رفتم پیش امام و امام گفتند احمد متوسلیان که گفتند تویی؟ گفتم بله. گفتند حرف هایی در خصوص شما زده شده، ولی تو از طرف من تأیید هستی. برو سرجایت محکم بایست و کار کن. من پشتت هستم. الان برخی از همرزمان حاج احمد در برخی از نشریات مثل رمز عبور و 9 دی برخی از مسائل و مشکلات حاج احمد با برخی از آقایان را طرح کرده اند. برخی هم در خفا گفته اند که عده ای از قدرت طلبان می خواستند ...
آیت الله فاطمی نیا: ریشه کرامات اولیاء ، تسلیم بودنشان در برابر خداست + گزارش تصویری
گزارش تصویری عقیق: مراسم روضه خانگی در شب بیست و هشتم ماه مبارک رمضان با تلاوت قرآن توسط جعفر فردی ، سخنرانی آیت الله سید عبدالله فاطمی نیا و مداحی حاج علی انسانی برگزار شد . در ادامه گزیده ای از سخنان آیت الله فاطمی نیا را بخوانید: دین ما سوپرمارکت نیست که هر چیزی دلت خواست بروی برداری. مثلا بروم از این قفسه نماز غفیله برمی دارم ولی دروغ هم بگویم ! من از این قفسه ...
مردی که شناسنامه باطل می کند!
حسابی؟ بلیت، بی بلیت؛ حالیته؟! حالا بهتره فورا بری پی کارت که اصلا حال ندارم! " - برم پی کارم؟! من تا بلیت نگیرم، ازجام تکان نمی خورم! چی خیال کردی پهلوان پنبه؟! فروشنده به چشم هایم نگاه کرد و بلافاصله چشم غره رفت:"بله؟! نفهمیدم!! به من می گی پهلوون پنبه؟! " - بله، چون اگه پهلوون درست و حسابی بودی که وزنه سی و سه منی رو از جا بلند می کردی، نه منو که فقط چهار مثقال گوشت خالص دارم ...
روایت همسر آقای وزیر از تحصیل در آمریکا +عکس
بود سفرهایی به کشورهای آسیای میانه و روسیه داشتم اما روزهایی که نبودم، پدر و مادر خودم، پدر و مادر همسرم و خود دکتر از بچه ها مراقبت می کردند. * وقتی دانشجوی دکتری بودید، چند فرزند داشتید؟ - چهار فرزند داشتم و زمانی که فرزند پنجمم به دنیا آمد با تولد محمدصادق من سال اول دکتری بودم و سال 83 مدرک دکتری ام را گرفتم. با توجه به اینکه همسرم همیشه مسئولیت پذیر و مشوق من ...
گزارشی تکان دهنده از اعتیاد یک دختر 14 ساله
اصرار کرد. به مامانم گفتم تولد یکی از بچه های مدرسه است، منم می خوام با نرگس برم. مهمونی ساعت 3 ظهر خونه مریم بود. یکی از بچه های مدرسه. من نمی شناختمش. اونجا باهاش دوست شدیم. نرگس گفته بود پسرا هم هستن. خودم رو حسابی درست کردم. خونه رو تاریک درست کرده بودند. موزیک هم زیاد زیاد. همه تقریبا همسن و سال بودیم. چندتایی از بچه های سال بالایی مدرسه هم بودن که من نمی شناختمشون. همون اول مهمونی بود که دوست ...
فلانی تیغش می بُرَد!
...!“ پیرزن متوجه نشد؛ گوش های کم شنوایش را تیزکرد و سرش را جلوتر آورد و گفت:”چی گفتی ننه جون؛ چی باید ببُره؟! “ گفتم:” تیغت؛ تیغ! “ پیرزن با نهایت تعجب، قد و بالایم را برانداز کرد و با عصبانیت فریاد زد:” که گفتی جیغ من ببُره؛ ها؟! “ – جیغ نه مادر؛ تیغ، تیغ! و خودم را آماده کردم تا برایش توضیح بدهم که بلافاصله عصای سنگین اش را بالای سربرد و با ...
سرمقاله های روزنامه های 14 تیر
... تقلیل این موضوع مهم و حتی حیاتی به رقابت و جدال سیاسی چپ و راست و اصلاح طلب و اصولگرا، جفا در حق انقلاب و مردم است. عده ای می گویند باید قضیه را خاتمه داد، چرا که به اصل نظام و انقلاب لطمه می زند. بله شاید گمان شود می توان با چند استعفای اجباری، مسئله را در سطح رسانه ای و سیاسی خاتمه داد اما با جامعه و مردمی که کور نیستند چه می توان کرد؟ به آنها هم باید گفت چشم های خود را ببندید و نبینید ...
پسرم را حبس کردم تا به جنگ نرود
او می گشتم و وقتی او را پیدا می کردم کتکش می زدم که چرا از مدرسه آمدی نماندی درست را بخوانی؟ محمدرضا تا کلاس سوم و چهارم یک مقدار درسش ضعیف بود اما بعد از آن دیگر شاگرد اول کلاس بود تا جایی که وقتی از مدیر مدرسه اش آقای رمضانی می پرسیدم خاوری درسش چطور است؟ می گفت: حرف ندارد. محمدرضا بسیار اهل مطالعه بود. ناظمش می گفت محمد رضا یک افغانستانی است که هم زحمتکش است و هم درسخوان. بچه های دیگرم هم ...
لیست امید با چه پول هایی بسته شد؟/ رابطه وزارت خارجه و نیروهای نظامی
اصل نظام و انقلاب لطمه می زند. بله شاید گمان شود می توان با چند استعفای اجباری، مسئله را در سطح رسانه ای و سیاسی خاتمه داد اما با جامعه و مردمی که کور نیستند چه می توان کرد؟ به آنها هم باید گفت چشم های خود را ببندید و نبینید؟! عده ای نیر مدعی هستند فساد ساختاری و فراگیر شده و همه مدیران حقوق های کلان می گیرند و بهتر است بگذریم! تاثیر منفی این سخن بر جامعه بیش و پیش از آلودگی های اقتصادی است. ...
اعطای حج در ازای سجده بر شیطان!
و به صحرایی رفتیم. وارد صحرا که شدیم، تعجب کردم که او ایستاد و گفت: من شیطان هستم. گفتم: چه می گویی؟! گفت: بله، من شیطان هستم. تو باید دو کار را انجام بدهی تا من تو را به کعبه ببرم. پدرت هم همین کارها را می کرد. گفتم: چه می کرد؟ گفت: یکی اینکه بر من سجده می کرد. تو هم باید بر من سجده کنی. گفتم: من برای غیر خدا سجده نمی کنم. هر چه هم او اصرار ...
ماجرای گلوله خوردن شهید ابراهیم هادی
فرودادم و گفتم: "چی شده؟!" جواب داد: " یه گلوله خورده تو گردن ابراهیم". رنگم پریده بود، ناخودآگاه به سمت سنگرهای مقابل دویدم و رفتم سراغ سنگر امداد و اومدم بالای سرش، گلوله ای به عضلات گردن ابراهیم خورده بود و خون زیادی از گردنش می رفت. جواد رو پیدا کردم و پرسیدم: "ابراهیم چی شده؟" با کمی مکث گفت: "نمی دونم چی بگم"، گفتم: "یعنی چی؟ جواب داد: با فرماندهان ارتش جلسه گذاشتیم که چطور ...
خاطرات بلوری؛ از نخستین زن اعدام شده تا قتل معشوقه برادر شاه
آمدند و من هم برایشان مقدمه ای می نوشتم که به هر موضوعی بخورد. بعد از مدتی، بچه ها از من خواستند که برایشان نامه عاشقانه بنویسم و من هم در ازای هر نامه حدود یک قران از آن ها می گرفتم. نامه ها جواب هم می دادند و خیلی از بچه ها می آمدند تشکر می کردند. البته یک بار هم برایم دردسر شد؛ شهرمان کوچک بود و همه همدیگر را می شناختند. وقتی برای همسر خودم هم نامه عاشقانه نوشتم، داد و بیداد کرد که تو هم از ...