سایر خبرها
این مینی بوس های خسته
...، کلافه اند که چه وقت مینی بوس پر می شود: واقعا هوا گرم است، داریم آب پز می شویم. این را یکی از دختران جوانی که روی صندلی جلو نشسته با خنده می گوید. میدان درکه به تجریش هم اتوبوس دارد، هم تاکسی خطی. اما این مسافر جوان و خیلی های دیگر، سوار شدن به مینی بوس، برایشان به صرفه تر است: خانه مان درکه است، هفته ای سه روز کلاس دارم، برایم بهتر است با همین مینی بوس ها بروم و بیایم، مادرم هم همیشه سوار ...
می خواستم بازیگر باشم صداپیشه شدم/ طنز خارجی ها لوس است
تا جایی که اطرافیانم ترجیح می دهند مرا نشنوند. صدای من به خاطر بیماری ارثی لارنژیت ناهنجار بود، من خیلی کوچک بودم که برای دندانم به دندانپزشکی رفته بودم که همان دندانپزشک بیماری من را تشخیص داد و به مادرم گفت: به نظر من تارهای صوتی بچه ایراد اساسی دارد. بعد از آن دکتر رفتن های من شروع شد که همه پزشک ها هم می گفتند این یک نقص مادرزاد است و هیچ راه درمانی ندارد. یک کودک که شاید صدای خوبی ...
خالکوبی هم جلوی شهادتش رانگرفت
مجید هنوز ادامه دارد... تا اول دبیرستان برای درس خواندنش در مدرسه نشستم! شهید مجید قربان خانی متولد 30 مرداد 1369 و تک پسر خانواده است. مجید از کودکی دوست داشت برادر داشته باشد تا همبازی و شریک شیطنت هایش باشد؛ اما خدا در 6 سالگی به او یک خواهر داد. خانم قربان خانی درباره به دنیا آمدن عطیه خواهر کوچک مجید می گوید: مجید خیلی داداش دوست داشت. به بچه هایی هم که برادر داشتند خیلی ...
این بچه بوی شهادت می دهد!
از دانشجوها را دیدم که خیلی گریه می کرد، سؤال کردم چرا شما انقدر بی تابی می کنید آقا رضا به آرزویش رسید، می گفت: من هم میدانم جز شهادت برای آقا رضا نباید فکر کرد اما من با او در دانشگاه خاطرات زیادی داشتم با اینکه هم سن و سال بودیم او برای ما پدری می کرد همیشه هوایم را داشت من وضع مالی خوبی نداشتم پدرم کارگر بود برای همین آقا رضا بعضی مواقع به من پول غرض می داد، در جمع آنهایی که وضع مالی خوبی ...
سهم من از جهاد همسرم حفظ حجابم است
به گزارش پایگاه 598 ، حرم علیپور اولین شهید مدافع حرم روستای قراچه مرند آذربایجان شرقی است. این روستا در دفاع مقدس نیز شهدایی را تقدیم کرده بود. اما حال و هوای قراچه پیش از شهادت محرم حال و هوایی دیگر بود و حرف هایی از چرایی حضور مدافعان حرم در سوریه و عراق بین مردم زمزمه می شد. محرم رفت تا به همه ثابت کند که دفاع از اسلام نه حد می شناسد و نه مرز، رفت تا بگوید مدافع حرم عمه سادات شدن لیاقت می ...
سهم من از جهاد همسرم حفظ حجابم است
در راه خدا را نصیبش کرد؟ شهید از قصدشان برای رفتن به جمع مدافعان حرم به شما حرفی زده بود؟ از کنایه هایی که به مدافعان حرم زده می شود، نصیب شما هم شده است؟ بله، خیلی حرف ها شنیدم. خیلی ها گفتند که برای چی اجازه دادی برود؟ چرا باید تنهایی بچه های شهید را بزرگ کنی و از این حرف ها. حرف همیشگی من هم این بوده، آن حلاوتی که در 13 سال زندگی با محرم چشیده ام با همه عمر زندگی من ...
اسم حزب الله لبنان را متوسلیان پیشنهاد داد
گرفته است. حاج احمد در حضور آقای خامنه ای رو به قبله دست هایش را بالا برد و گفت خدایا شکرت که خواسته من را عملی کردی و من را به آرزویم رساندی. وی ادامه می دهد: سه چهار سال بعد از اسارت حاج احمد، هر وقت من خدمت آقای خامنه ای رسیدم، ایشان می گفتند: آقا محسن یادت هست آن روز حاج احمد دست هایش را بالا برد، مثل اینکه می دانست قرار است چه اتفاقی بیفتد. حضرت امام در جریان تصمیم شورای عالی دفاع ...
روایت دیدار با مادری که با خاطره پنج شهید و یک فرزند مفقودش زندگی می کند
به برادر حاج قاسم گفته بودی اسم من را خط بزند. وی ادامه داد: طاقت نیاوردم و ترسیدم پشیمان شوم ، به پیش حاج بلوچی مسئول ثبت نام اعزام به جبهه رفتم و گفتم: پسرم را ثبت نام کن، گفت: “راضی هستی”! ، گفتم: ” راضی ام به رضای خداوند هر چه خدا خواست” . این مادر شهید والامقام گفت: روزی که همسرم آمد، پسر شهیدم را که بی سر مثل اربابش امام حسین(ع) شربت شهادت را نوشید؛ برایم آوردند و پدر ...
گروهک منافقین در ذهن ها یک گروهک تنفر آمیز است
من و برادرانم دوران کودکی بسیار شیرینی را با پدرم داشتیم و تمام لحظه های بودن پدرم برای ما خاطره انگیز و به یاد ماندنی است. ایشان اگر در ماموریت نبود، هر هفته در خانه جلسات خانوادگی داشتیم و در همه امور از جمله خرید خانه و مسائل دینی و مذهبی با ما صحبت می کرد و آنقدر صحبت های ایشان تاثیر گذار بود که گاهی با برادر هایم تا مدت ها در مورد همان مسائل تبادل نظر می کردیم. ...
ترس از شکارچی ها و تیراندازی/شکارچی هایی که شب ها کمین می کنند
مدرسه بچه ها سر بزند جز برای ثبت نام شان. با بابا بیشتر درباره حیوانات حرف می زنیم. از اون جا تعریف می کنه برام اما اگه مشکلی داشته باشم به مامان می گم . می گوید و زود عکس های جدیدی را باز می کند. عکس هایی که رضایی پور انداخته و بعضی از آنها در اطلس های ملی و اطلس شهر یزد منتشر شده. اما نامی از عکاس در این اطلس ها برده نشده. خبرها را که می شنوم، می ترسم چند سال قبل بود. رفته ...
ما اینجا بخوابیم تا سرمان را ببرند؟
به گزارش افکارنیوز ، فرزند ارشد خانواده بود. 9 فرزند بعد از او به دنیا آمدند اما سید حکیم با خلقیات جهادی اش برای خانواده چیز دیگری بود. دروس حوزه علمیه او را به لحاظ معرفتی رشد داد، از همین طریق هم با سپاه حضرت محمد(ص) آشنا شد و از 16 سالگی بود که برای مجاهدت در کنار سایر همرزمان افغانستانی اش به جنگ طالبان رفت. در این مسیر روزهای سخت و سنگین اسارت را هم تحمل کرد اما خدا آزادی را ...
می گفتند سیدحکیم ماهی 100 میلیون می گیرد و به سوریه می رود!
.... زمان جنگ تحمیلی خود ایران هم همین بود. حقوق مختصری داده می شد. حالا فردی تصمیم می گیرد به هر دلیلی به مقابله با دشمن برود، دلیل نمی شود که خانواده اش به سختی بیش از حد بیافتند و به نظرم این مسائل در همه جای دنیا هم مرسوم است. با دلتنگی نبودن های ایشان چه می کردید؟ سید حکیم به ازای هر دو ماهی که سوریه بود، 15 تا 20 روز هم اینجا بود تا شهادت ابوحامد که سه ماه رفت آنجا. 6 روز برگشت و بعد ...
هویتم را عوض کردم تا پسرانم به سوریه بروند!
: الحمدالله خدا و بی بی زینب طلبیدند. پدرشان زد زیر گریه چون خیلی به بچه ها وابسته بود. مجتبی گفت: یکی دو شب می آییم مشهد و بعد برمی گردیم. وقتی آمدند، کلا یک روز اینجا بودند. با هم رفتیم چاله دره وکیل آباد. مصطفی خیلی حساس بود، هر جا نمی رفت و هر چیزی را نمی خورد اما آن روز کاملا تسلیم شده بود، انگار می دانست این دورهمی آخر است. آنجا با لهجه افغانستانی خودشان را معرفی می کردند و بگو بخند داشتند ...
خاطراتی از شهدای شنام در کتاب زندگی نامه شهید آزاده منوچهر شعبانی
.... خبر عملیات شنام و شهادت غریبانه ی شهیدان؛ بیژن شفیعی٬ خسرو آزرمی٬ محمد همایی رشید٬ محمد فروتن و محمد ورمزیار و مجروح شدن تعدادی از همسنگران در اسدآباد می پیچد و بیشتر از همه خانواده هایی که فرزندان شان سالم از عملیات برگشته بودند را نگران می کند. دو روز بعد از این واقعه شهید علی رضا خزاعی فرمانده سپاه و عده ای دیگر به مریوان آمدند. شایعه شده بود که می خواهند به اسدآبادی ها ...
طراحی و تولید شبیه سازهای رانندگی در خانه +عکس
صبحانه آنلاین : اگر نگوییم همه، اکثر راننده ها یا حتی آن هایی که یک بار هم فرمان خودرو را در دست نگرفته اند سریع راندن را دوست دارند. اما چند درصد اوقات وضع ستاره ها و چرخ گردون بر وفق مراد عاشقان مسابقه و سرعت است؟ در کشور عزیزمان که امکانات مناسبی را نمی توان یافت و تخت گاز رفتن در خیابان ها هم بازی با جان خود و دیگر هم وطنان است و اصلاً و ابداً پیشنهاد نمی شود. در آن ور آب ها هم که پیستی در ...
افشارزاده روی فتح اله زاده را سفیدکرد - عمر مدیریت افشار زاده تمام است
، حسن روشن با چنین اقداماتی کوچک نمی شود. آقایان التماس کردند علیه شان مصاحبه نکنم پیشکسوت باشگاه استقلال ادامه داد: برخی خبرنگاران پس از انتخابم به عنوان مدیر آکادمی استقلال به من گفتند دیگر درباره مشکلات استقلال حرف نمی زنی؟ اما در همین دوران هم هر وقت موضوعی مخالف خیر و صلاح باشگاه را دیدم صحبت کردم اما التماسم را می کردند و درخواست داشتند مصاحبه نکنم و من به مسئولان استقلال ...
پولدار شدن احمقانه ترین انگیزه برای پزشک شدن است
نوشتن هم بلد نبودم تا آمدیم تهران و رفتم مدرسه رازی و از سال چهارم دیگر شاگرد اول کلاس بودم و تا آخر هم همیشه بچه درسخوان باقی ماندم. بازی الک دولک هم را هم خوب یادم هست که چقدر دوست داشتم و بازی می کردیم. خانه ما در خیابان شاپور بود چند وقت پیش رفتم و دیدم از دو قهوه خانه ای که مادر بزرگم داشت فقط یک در باقی مانده است. مدرسه خوبی هم می رفتید، دارلفنون مدرسه ویژه ای بوده ؟ چون ...
فصل تمشک چینی برای بچه های کار
ایران آنلاین / لباس ها هم. نمی شود تمشک بچینی و رخت و لباست تمیز بماند. مادرها بهشان غر نمی زنند. عادت دارند بچه ها عصر با لباس یکسر رنگی به خانه برگردند. رنگ تمشک به این راحتی پاک نمی شود. اهمیتی ندارد آن هم برای غفور و دوستانش که این روزها از فصل تمشک برای خودشان درآمدی دارند. تمشک های وحش
پدرهای سرایدار، دانش آموزان خانه نشین
تاکسی است باعث شده که این مدرسه در محیط مناسبی برای دانش آموزان نباشد. از دیگر تعداد زیادی از خانواده های این دانش آموزان می گویند که نمی توانند هزینه سرویس را بپردازند و تصمیم گرفته اند بچه هایشان را در سال جدید به مدرسه نفرستند. هفته گذشته یک روز را برای ثبت نام در مدرسه جدید تعیین کرده بودند، از 90 خانواده که باید ثبت نام می کردند، 22 خانواده آمده بودند. بقیه جزو سرایدارها بودند. خب معلوم است که ...
دلایل استعفای مصدق را باید در خود او جست
تیرماه 1331 مایل به کنار رفتن بود و از مدت ها قبل مترصد فرصتی که این کار را انجام دهد. برخی دیگر بر این باورند چون به درخواست منطقی او وقعی گذاشته نشد، استعفا داد. تحلیل جنابعالی از این موضوع چیست؟ ما برای طرح هر مسئله ای و سخن گفتن درباره آن، باید به ریشه یابی بپردازیم. ریشه یابی در زمینه 30 تیر به آغاز کار دکتر مصدق برمی گردد. دکتر مصدق در خاطرات و تألمات می نویسد که من امروز به مجلس ...
زندگی جهنمی بلوچ ها در بهشت!
سکوتی که خاص جنگل است، فضا را دل انگیز می کند. برای رسیدن به جاده اصلی باید راه باریک و خاکی را گرفت و برگشت؛ همان راهی که بچه های آفاق و باقی خانواده ها هر روز آن را طی می کنند تا سر جاده برسند و از آنجا روانه مدرسه شان در دلند شوند. آفاق یک دختر دانشجو هم دارد. کوهسنگی مثل اسمش زیباست؛ روستایی حوالی رامیان. 50 سال قدمت دارد. محل سکونت بلوچ های مهاجر که بچه های شان با آن چشم های درخشان و ...
مصدق می خواست آبرومندانه برود!
رفتن هم آن شهامت را نداشت که مثل ژنرال دوگل بگوید: هموطنان فرانسوی! به من رأی نمی دهید، من می روم. دوگل خودش را در معرض رأی گذاشت و چون به او رای ندادند ، رفت، اما مصدق نمی خواست به این شکل برود، می خواست با سلام و صلوات برود و به همین دلیل در معرفی کابینه، چیزی را که می دانست شاه با آن موافقت نمی کند، درخواست کرد؛ چون از زمان تشکیل سلسله پهلوی، وزیر جنگ را خود رضاشاه و محمدرضاشاه تعیین می کردند. او ...
نبویان: حسین فریدون کاسب تحریم است/ عراقچی گفت شب ها پول را خرد خرد وارد می کنیم/ حتی یک بارهم با وزیر ...
ما این است. وضع تحریم ها چه شد؟ می پرسیم چرا تحریم ها برداشته نمی شوند؟ توجیه آقای عراقچی و دیگران این است. اینها به خاطر یک سری تحریم دیگر، تحریم های اولیه است و اجازه مذاکره نداشتیم. دو جواب می دهم. این به خاطر موشکی است، این به خاطر فلان و بهمان است و توجیهاتی از این دست می کنند. دو جواب می دهم. اولاً این تحریم ها هسته ای است. مبادله پول چه ربطی به هسته ای داشت؟ swift که قرار بود ...
سیا برای سقوط مصدق 60 هزار دلار خرج کرد
. [...] روی تخریب و عوام فریبی رفت و واقعا می توانم بگویم که هیچ کاری هم در زمانی که او آمد نشد و مملکت 20 سال باز هم به عقب رفت، برای اینکه در زمانی که رزم آرا را کشتند قرارداد 50 و 50 نفت را با انگلیس ها در جیب داشت ولی از وقتی که مصدق آمد نفت که نفروختیم هیچ، پایه های اقتصاد هم به کلی از بین رفت و مملکت ورشکست شد و مملکت ورشکسته بود. مثل حالا، و فقط گاز مملکت با کوچه و بازار جلو می رفت و هر روز ...
نقش روحانیت در قیام مسجد گوهرشاد + سند
آیت الله ملاقات کنم ؛ هر دستوری که داد اجرا کنم ... تصمیم گرفتم روز جمعه زیارت کنم و بعد بروم تهران ...همان روز پنجشنبه ساعت 2 بعد از ظهر پلیس آمد و من را پیدا کرد و گفت بیا برویم که شهربانی تو را خواسته و من بدون مخالفت حاضر شدم ، ولی وقتی خواستند مرا از صحن کهنه بیرون بیاورند...مردم گفتند حق نداری ...نزدیک بود نزاع شروع شود که خدام حرم آمدند که واسطه شوند و نگذارند من را به شهربانی ببرند...خدام می ...
آماده رفتن بود...
، گریه کردم. مادرم! نادرم! دورت بگردم. قربان ربناهای قنوت ات بروم. عمویش نابینا بود. نادر هر روز به او سر می زد. کارهایش را انجام می داد. لباس هایش را می شست؛ حتی به خاطر رسیدگی به عموی نابینایش، آشپزی یاد گرفت. می گفت: عمو کته پلو خیلی دوست داره. چکار کنم که خوشمزه تر بشه؟ 17سالش بیشتر نبود اما مثل بزرگ های فامیل رفتار می کرد، تا حدی که واسطه ازدواج دخترعمویش شد. از مجلس دعا ...
او رفت تا افتخار همسر شهید بودن نصیب من شود
.... همیشه می گفت خوش به سعادت کسی که کنار مزار پدرت دفن شود، این حرف ها صحبت های همیشگی سجادم بود. چه زمانی حرف از مدافع حرم شدن به میان آمد؟ همسرم چندین بار تلاش کرد برود و هر بار ساک رفتن می بست و به من نمی گفت که مأموریتش مربوط به کجاست. نمی خواست که من را نگران کند. فقط می گفت مأموریت است و من فکر می کردم مثل همیشه مأموریت داخل کشور می رود. چند باری هم تا پای ماشین رفت ولی بازگشت و ...
بسته خبری سفیر سه شنبه 29 تیرماه 1395
دادگاه گفته: محرمها به میدان امام حسین (مدافعان حرم) می روم و در کانال تلگرام طنز سیاسی "دکتر سلام" عضو هستم! . . . شایان ذکر است تمامی متهمان و خلافکاران کشور در سه سال اخیر از رییس جمهور پیامک تبریک عید نوروز را دریافت کرده اند! ___________________ http://telegram.me/joinchat/AovqjTxG4fyF_y9_ATG2Ow شبکه خبری سفیر, [17.07.16 22:04] ...
حرف های قهرمان ملت ترکیه در برابر تانک
که چقدر برای رفتن مصمم هستم قبول کرد و من را سوار کرد . در راه خواستم هم پولهایم را به او بدهم . گفتم : برادر نمی خواهم حرفی بزنم که نگرانت کنم اما ممکن است من امشب بمیرم .دیگر به این پول ها احتیاج ندارم . این پول ها را بگیر و بنزین بزن . هرچقدر اصرار کردم قبول نکرد. از او تشکر کردم و به سمت فرودگاه رفتم . تانک ها و سربازان ورودی فرودگاه را بسته بودند. سربازها جلو آمدند و با اسلحه تهدید ...
عباس دوران: هرگز نمی توانم عقب نشینی کنم
متوجه شدم که به یکی از دوستانش گفته بوده که احتمالاً این آخرین پرواز من است و می خواهم در صورتی که به پایگاه برنگشتم اولین کسی باشی که خانواده ام را خبر می کند. (راوی: همسر شهید دوران) به عباس اجازه نمی دادم پرواز کند وقتی شهید علیرضا یاسینی و شهید عباس دوران به همدان منتقل شدند، با یکی دو ماه اختلاف من هم به همدان منتقل شدم. دوباره در پایگاه همدان پیش هم بودیم. من در ...