سایر منابع:
سایر خبرها
روایت رفیقدوست ازدیدار خصوصی بامنتظری/برخی تحمل لاجوردی رانداشتند
خودسر نبود، متشرع و متعبد بود، اهل دنیا نبود. هر وقت از لاجوردی سوال می کردم که اگر در دادستان نباشی دوست داری کجا کار کنی می گفت دلم می خواهد به جانبازان خدمت کنم. بعد از آنکه لاجوردی از دادستانی رفت و مسئول ستاد زندان ها شد من هم از وزارت سپاه رفتم و به عنوان مسئول بنیاد جانبازان انتخاب شدم. همان روز با من تماس گرفت و گفت تو را برای خدمت به بهترین خلق خدا و من را برای خدمت به بدترین خلق ...
زجر های یک چریک اسلامی به روایت همسرش/ در لحظه شهادت، اوراق همراهش را به خون خود آغشته کرد
رهنی ماند. *آمدید قم؟ بله! اتاقی در کوچه جوب شور اجاره کرده بود. البته صاحب خانه، ایشان را از قبل می شناخت. چند ماه هم در همین کوچه که آن روزها در اطراف شهر قم بود، زندگی کردیم، ولی بعد به خاطر اینکه خانه لو رفته بود، دوباره فرار کردیم تهران. البته دیگر اسباب و اثاثیه نیاوردیم. یک ساک برداشتم و مهدی را. *شما می دانستید ایشان فعالیت سیاسی نظامی دارد؟ قبل از ...
زنی با توانایی عجیب اما بیهوده!
اینکه فکر می کنم بیشتر باید خسته کننده می شد. از برخی جهات آرزو می کردم ای کاش زودتر به این توانایی ام پی می بردم اما من در دهه 1950 بزرگ شدم، وقتی که والدین در داخل خانه بودند و بچه ها کف باغچه بازی می کردند. به همین خاطر کسی ننشست و از من نپرسید که چرا وقتی نقاشی می کشم از میان رنگ هایی که دارم آن رنگ ها را انتخاب می کنم. شنیده ام که امکان پذیر است که افراد با تمرین بتوانند دنیا را ...
واقعیت ایران را با سینما نشان دهید/ رسانه ها ما را می ترسانند
ایرانی برای جشنواره ثبت نام کردند به این نتیجه رسیدم که بیایم و از نزدیک این کشور را ببینم و با فیلمسازان آن آشنا شوم و ببینم، می توانیم با هم جشنواره ای ترتیب دهیم چون متوجه شدم آن تصویری که در سینمای ایران است با چیزی که اخبار اروپایی نشان می دهند بسیار متفاوت است. قبل از دیدن سینمای ایران که اصلا تصویری از ایران نداشتم و فقط شناختم را از اخبار اروپایی می گرفتم و بعد من با دنیای جدیدی ...
گفتگوی چالشی با زنی که با یک اعدامی ازدواج کرد
...> بسیار خب، من می خواهم بدانم تو چطور از طریق چند بار تماس تلفنی فهمیدی همسرت آدم خوبی است؟ این را حس می کردم، بعد هم من عقل و شعور دارم، با آدمی هم کلام شدم که کاملا باشخصیت و فهمیده بود، آرام بود و زخم خورده، آدمی که زندگی اش به خاطر یک اشتباه نابود شده بود. تو که نمی توانی با همه آنهایی که زندگی شان نابود شده ازدواج کنی تا نجاتشان بدهی... . چنین قراری هم نداریم، من ...
سرنوشت دختری که درجستجوی خوشبختی ، زندگی اش را گم کرد
نمی رفت و شغل منظم و با ثباتی نداشت و روز به روز درگیری بین ما بیشتر می شد، کار به جایی کشید که درخواست طلاق دادم و بعد از دردسرهای طولانی و بخشیدن مهریه ام از او جدا شدم. روحیه ام بهم ریخته بود و طاقت نگاه های سنگین اطرافیان را نداشتم از طریق یکی از آشنایان کاری در دفتر یکی ازکارخانجات برای اموارات مالی وحسابداری برایم پیدا شد . مدیری کارخانه با برخورد خوب مرا استخدام کرد هر چند حقوق ...
"زجرآور ترین" لحظه برای خواهر شهید "لاجوردی"
مذهبی بسیار مقید بودند و دقت بسیار زیادی در این مورد داشتند. نسبت به پدر و مادر و اهل خانه نهایت احترام را می گذاشتند. پدر و مادرمان هم به ایشان به صورت یک مشاور دقیق نگاه می کردند. برادر شهیدم بسیار دوراندیش و صاحب یک روحیه روانکاوانه بسیار حیرت انگیزی بودند و با دیدن افراد و ساعتی صحبت کردن با آنها، وضعی روحی شان را تشخیص می دادند. قلب بسیار رئوف و مهربانی داشتند و بسیار شاد و شوخ طبع بودند. البته ...
رفتار خشن پسران هوس باز با زن جوان در پارک - آنها از من درخواست بی شرمانه ای کردند
خانه مادربزرگ و دایی ام رفتم و تا زمان ازدواجم پیش آنها بودم. ساغر که می گوید هرگز خانواده اش را به خاطر رفتارهایشان نمی بخشد، افزود: خواستگار زیاد داشتم اما همه شان وقتی متوجه اختلافات پدر و مادرم می شدند کنار می کشیدند تا اینکه بالاخره پای سفره عقد نشستم. این بار نیز اما با همه تلاشی که برای خوشبختی ام کردم دخالت های خانواده ام زندگی ام را تباه کرد و توافقی طلاق گرفتم. بعد از جدایی ...
آوارگی در جوار شقایق ، بعد از 54 سال زندگی آبرومند!/دختر دانشجویم پیام داده که مامان؛ ما داریم دق می ...
سهم من از زندگی همین است؟! در مسیر رسیدن به چادر بارها خودم را نهیب می زدم که با سوالهایم باعث رنجشان نشوم. به چادر نزدیک می شوم و با سلام مرد و زن را متوجه حضور خودم می کنم. درب توری چادر کنار می رود و مردی میانسال جواب سلام را می دهد و با نگاه های کنجکاو علت حضورم را می پرسد؟ خودم را معرفی می کنم؛ در همین حین زنی از چادر به بیرون می آید و دستش را به سویم دراز می کند. بعد از احوالپرسی، بر روی چمن ...
قضاوت آدم ها برایم مهم نیست
بود؟ تمام ترانه هایی که تا امروز اجرا کرده ام از دلم بوده است. تمام آنها. زمانی که کجایی را نوشتم فیلم را دیده بودم اما اصلا موقع نوشتن کجایی به موضوع فیلم فکر نمی کردم. همینطوری خودش آمده بود و من هم داشتم طبع آزمایی می کردم. بعد که نوشتم فکر کردم خیلی هم چیز بدی نشده است . * بعد از شهرزاد و امیر بی گزند انتظارات از شما به قدری بالا رفته که انتشار هر قطعه ای می تواند همراه با ترس و ...
روایتی از جانباز بیست ساله مدافع حرم (ایکنا)
.... این جانباز مدافع حرم گفت: به خاطر خون زیادی که از دست داده بودم چشم هایم داشت رو به سیاهی می رفت، محمد حکیمی یکی از همرزمانم که بعد از یک ماه از این ماجرا شهید شد، همین طور که تیراندازی می کرد به طرف من آمد و دید که زنده ام به کمک یکی دیگر از همرزمان من را به بهداری بردند ولی آنجا نتوانستند وضعیتم را تشخیص دهند و مرا به بیمارستان بردند و بعد از تشخیص دکتر، عازم تهران شدم. ...
حرف های امیدوارکننده قهرمان المپیک: حواسم هست راه بعضی ها را نروم
کردی اینقدر زود به طلای المپیک برسی؟ ممکن است فکر کنید، الان این حرف را می زنم، چون طلا گرفته ام اما واقعیت این است روزی که شروع کردم، خیلی کشتی را دوست نداشتم. چند ماهی که کار کردم، می خواستم کشتی را کنار بگذارم که پدرم نگذاشت. بعد از شش – هفت ماه، در مسابقات استانی دوم شدم. بعد از این مقام، کمی انگیزه گرفتم و کم کم با مقام هایی که می گرفتم، انگیزه ام بیشتر می شد. الان به حدی کشتی را دوست ...
دلیل شهید مدافع حرم برای رفتن به سوریه/ فرزندانم را فاطمی تربیت کنید
با شوخ طبعی و متانت مشکلات اصلا دیده نشود. پس از شهادت با فعالیت های شهید آشنا شدم فعالیت های زیادی داشت اما از کارهایش خبر نداشتم، بعد از شهادتش فهمیدم که مربی قرآن است و چه فعالیت های دیگری دارد. مداح اهل بیت(ع) بود و در هیأت و مسجد فعال بود. یادگاری های زیادی از وی به جا مانده که از جمله آن صوت مداحی اش است. دوست دارم فرزندانم فاطمی تربیت شوند/ راه بابا را ...
به هیچ وجه برای شهادت نمی روم!
نمی توانستم خودم را کنترل کنم، یکسره غر می زدم و با عصبانیت می گفتم تو مقصری، تو باعث این اتفاق شدی. او اصلا حرفی نمی زد وقتی هم می دید من آرام نمی شوم می رفت سمت در چون می دانست طاقت دوری اش را ندارم. آنقدر به همسرم وابسته بودم که واقعا دوست نداشتم لحظه ای از من دور باشد. حتی جلوی مسجد رفتنش را می گرفتم. او هم نقطه ضعفم را می دانست و از من دور می شد تا آرام شوم. روی پله جلوی در می نشست ...
حسین فاطمی؛ دکتری که در راه جمهوریت ایران شهید شد
.... باران، مه غلیظ، ابر تیر، تنهایی، دوری از تو، افکار متشتت، مجموعه اینها وقتی با غروب و غم و اندوهی که برای گوشه گیران می آورد توأم باشد، خیلی تلخ و شکننده و ماتم خیز است... 13 آذر 32 فاطمیه در 25 شهریور 32 وقتی قلم در دست می گیرد تا تاریخ زندگی 12 ساله اش را بنویسد، به خاطر پریشانش اشاره می کند و می گوید فشارهای چند وقت اخیر، حافظه اش را مختل کرده است: همین دیشب یک آزمایش خیلی کوچک و ...
صحبت های تکان دهنده پسری که جان مادرش را گرفت
که حتما کاری کنم تا زودتر به خواسته هایم برسم. پدرم و دایی ام هر دو معتاد بودند و من می دانستم که به خاطر ذره ای مواد چقدر پول می دهند. با داریوش که دوست دایی ام بود آشنا شدم تا برایش مواد بفروشم با خودم می گفتم که با این کار در عرض چند سال می توانم ماشین و خانه بخرم. حال و هوای مستقل شدن مرا به وجد آورده بود کارم را با داریوش شروع کردم توانسته بودم در عرض دو هفته ...
احمد در شهرستان زن صیغه ای داشت / او دست از سر شوهرم برنمی داشت
کرده بود . شب ها از صدای جویدن موش ها در خانه خواب نداشتم. دوران حاملگی را در نهایت استرس گذراندم. مدتی که گذشت متوجه رابطه احمد با شخص دیگری شدم. تحملش برایم سخت بود. حالا فهمیده بودم که چرا احمد شهرستان را به مشهد ترجیح داده است. دنیا روی سرم خراب شد. در همین شرایط سخت و نفرت برانگیز فارغ شدم. 2 ماه که از تولد فرزندم گذشت به دلیل شرایط جوی و محل نامناسب سکونت، فرزندم دچار بیماری شد ...
خاطرات شنیدنی از کارمندان اداره کالبدشکافی(16+)
دنیا رفته است. چند روز گذشت در نیمه های شب برای کاری به سردخانه رفتم، چراغ های ساختمان مثل همیشه سر ساعت مقرر یکی پس از دیگری خاموش می شدند، اما من در سردخانه بودم ناگهان صدایی شنیدم: کمکم کن! متوجه شدم این صدا از درون یکی از یخچال ها می آید. همان یخچالی که چند روز پیش جسد پسر ر ا در آن گذاشته بودند. بر ترسم غلبه کردم و در یخچال را باز کردم، تخت آن خالی بود. با خودم گفتم شاید عوارض بی ...
آن قدر کتکم زد که بی هوش افتادم / فردای آن روز از خانه فرار کردم
پارک می خوابیدی؟ راستش شبای اول وحشتناک ترین شبای عمرم بود. واسه اینکه مأمورا گیر ندن روبه روی پارک یه باغ سبزی بود که می رفتم اونجا می خوابیدم. از اونجا بود که خفت گیری ها شروع شد. شب اولی که اونجا خوابیدم، وقت خواب یهو چندتا آدم مست با قمه و چاقو اومدن بالاسرم و هیچ کاری نتونستم بکنم. گیر افتاده بودم. هرچی گریه می کردم و داد می زدم فایده نداشت. می گوید اولین بار بعد از فرار از خانه در ...
قاتل نامردی شدم که خانواده ام را ازمن گرفت
... یکی دو ماهی از این ماجرا گذشت با آنکه فرزین هفته های اول علاقه ای به دیدن من نداشت اما کم کم به این موضوع رسید که برایش پدری کرده ام هفته ای یکی دو بار به دیدنش می رفتم و برایش مواد غذایی مقوی می بردم که سلامت جسمی اش را زودتر به دست بیاورد اما با گذشت زمان متوجه رفتارهای سرد و غیر قابل تحمل فریبا هم شدم . احساس می کردم فریبا به خاطر نبود فرزین و اینکه در بازپروری است ناراحت است ...
قول و قرارهای پوچ برای ازدواج کدامند؟
که می خواستم خودم را به شهر محل تحصیلم برسانم، در همان نگاه اول عاشق شدم. در همان برخوردهای اولیه به امیر گفتم که اهل دوستی و این حرفها نیستم و اگر قصدش ازدواج است می توانیم به این رابطه را ادامه دهیم. امیر هم حرف من را تایید کرد و باعث دلگرمی بیشتر من شد اما هر وقت به امیر می گفتم که برای خواستگاری اقدام کن هر بار بهانه ای می آورد. امیر وقتی که متوجه شد من از این مسئله ای ناراحتم یک روز خواهر و ...
درخواست قصاص چشم برای برادر
طوری به سرم کوبید که چشمم آسیب دید بعد هم از محل فرار کرد درحالی که من خونین روی زمین افتاد ه بودم، وقتی به بیمارستان رفتم اول چشمم را جراحی کردند اما بعد از چند روز گفتند چون چشم کاملا تخریب شده عمل موفقیت آمیز نبوده است و باید چشم را تخلیه کنند تا چشم دیگرم از بین نرود. چشمم را تخلیه کردند و حالا هم پروتز در چشم دارم و هیچ بینایی ای ندارم. این مرد درباره اینکه آیا حاضر است نسبت به برادرش اعلام ...
فرار معجزه آسای یک زن از چنگال داعش
شلاق خورد. دکتر کره ای زخم های او را درمان کرد. چند هفته بعد در اوایل ماه اوت، 21 زن دیگر اریتره ای دیگر به فیزحایه پیوستند. آن ها نیز در بزرگراهی در لیبی ربوده شده بودند. یک زن که سه فرزند 3، 5 و 11 ساله داشت. تغییر دین در طول تابستان، داعش جایگاه خود را در مرکز لیبی تثبیت کرد. در شهر سرت، مبارزان داعش با اعدام مخالفان و آویزان کردن بدن هایشان از تیرهای پست، قیام ...
برگزاری جلسه نقد، شاعر را مصمم و امیدوار می کند/ دوست ندارم بزرگ شوم
مادرانه و سرودن شعر برای کودکان در من ایجاد شد، به کتابخانه های کودکان می رفتم و در آنجا ساعت ها کتاب ها می خواندم یا اگر بهتر بگویم کتاب ها را می خوردم. این شاعر کودکان توضیح داد: با زحمت، زبان و اندیشه بزرگ سال را کنار گذاشتم و بعد از سال ها دوباره کودک شدم. درواقع این فرایند، برای من تولد دوباره بود و با اشتیاق در این زمینه وارد شده و فعالیت می کنم. کشف سوژه ها، اندیشه ها و زایش و پویش ...
وضعیت سلامت در نقاط صفر مرزی چگونه است؟
افتاده است، من اصالتا اهل یزد هستم و در این شهر مرزی خدمت می کنم و طبیعتا وقتی در یک شهر مرزی خدمت می کنید نگرانی هایی هم وجود دارد اما بیشتر نگرانی هایم برای خانواده و مخصوصا مادرم است چرا که خانواده ام در یزد هستند و بنا به موقعیت کاری من نمی توانند هر لحظه از من باخبر شوند. او از خاطرات شیرین اش گفت: بهترین خاطرات ما گردش هایی است که انجام می دهیم و هر دفعه که برای طبابت می رویم بعد از ...
شاهکاری از قرن نوزدهم
تنها باید خودرو را آن قدر بدواند تا عقربه کیلومترشمارش رقمی را که در آن خودرو باید بازدید فنی شود، نشان دهد. پوچی این ماموریت ها به نظر می رسید که سرباز را افسرده کرده باشد. سه ماه بعد در پاییز نوشتن رمان جدیدی را شروع کردم و بعد از دو ماه به آنجایی رسیدم که هنوز تا امروز هم سر آن ایستاده ام. ناگهان علاقمند به نوشتن یک داستان کوتاه شدم و به یاد حکایت این سرباز افتادم. آن را نوشتم. پانزده صفحه شد ...
روپوش سپید پزشکان نباید هیچ لکه ای به خود بگیرد
حوزه داروسازی است که در زمان جنگ مسئولیت نظارت بر امور دارویی را به عهده داشته، می گوید اگر دوباره به دنیا می آمدم قطعا پزشک می شدم. او می گوید: وظیفه شناسی، خدمت به مردم و مسئولیت پذیری از ارزش هایی است که مرا تشویق کرده پزشک باشم. نیک نژاد در پاسخ به این سوال که آیا کار نیمه تمامی دارد یا نه، این گونه پاسخ می دهد: ازآنجاکه هر مسئولیتی می پذیرفتم به عنوان وظیفه ای برای خود می دانستم تا جایی که ...
قدیر روی بیت المال حساس بود و می گفت: باید فردای قیامت جوابگوی همین یک خودکار باشم/ شهادت قدیر با موشک ...
همان جا از آرمان ها و آرزوهایش برایم گفت، و بزرگترین آرزویش را شهید شدن در راه خدا بیان کرد. اول من در حد یک آرزو فقط به این موضوع نگاه می کردم، پیش خودم می گفتم : کشور ما که در امنیت به سر می برد اگر یک روز خدایی نکرده جنگی صورت گرفت قدیر حتما میدان دار خواهد بود، اما چند وقت بعد وقتی صحبت دفاع از حریم حرم عقیله بنی هاشم پیش آمد دیگر کم کم مطمئن شدم که بزرگترین آرزوی قدیر به واقعیت تبدیل خواهد ...
مربی پرسپولیس : ناکامی استقلال به نفع فوتبال ایران نیست
؟ از من بخواهید می گویم حسن یزدانی کشتی گیر وزن 74 کیلوگرم کشورمان بود. او دلاورانه جنگید و مدال طلا را از دهان شیر بیرون کشید. کیمیا علیزاده هم فوق العاده بود. به نظرم حق این دختر ورزشکار ایرانی هم مدال طلا بود که روی یک بدشانسی و یک لحظه غفلت تبدیل به برنز شد. البته خانم علیزاده تازه 18 ساله شده و می تواند حداقل دو المپیک دیگر برای ورزش ایران مدال طلا کسب کند. راستی شما ...
عاقبت شوم 3 بار رابطه زوری با زن شوهردار+عکس زن و مرد در دادگاه
را جلب کرد ولی وقتی برای بار دوم به خانه اش رفتم او به من آبمیوه مسموم خوراند و مرا آزار داد. از آن روز به بعد تهدیدهای منصور آغاز شد. او می گفت از من فیلم گرفته و اگر به خواسته اش تن ندهم ماجرا را به شوهرم می گوید و آبرویم را می برد. وی ادامه داد: او با تهدیدهایش دوبار دیگر هم مرا تسلیم خواسته شومش کرد تا اینکه ماجرا را به شوهرم گفتم. شوهرم گفته بود فقط قصد گوشمالی دادن او را دارد من نمی دانستم که فرشاد قصد دارد او را بکشد به همین خاطر اتهام معاونت در قتل را قبول ندارم. به گزارش خبرنگار رکنا،در پایان این جلسه هیات قضایی وارد شور شد تا رای صادر کند. ...