سایر منابع:
سایر خبرها
گفتگو با زنی که با یک اعدامی ازدواج کرد
بدون او زنده باشم و تو می گویی چرا طرف دیپلم هم ندارد؟ چرا شرایط روحی و احساس من را نمی فهمی؟ من می خواهم بدانم تو دنبال چه هستی؟ نجات شوهرم از چوبه دار. سرکوفت هم خوردی؟ خیلی زیاد، از همه دنیا؛ اما برایم مهم نبود. همه دخترها به خوشبختی شان فکر می کنند اما تنها چیزی که توی ذهن من حک شده، آزادی همسرم است، می خواهم آزاد شود. برای بعد از آزادی اش ...
امیریه؛ بورس شادابی و تندرستی مطلب ویژه
قرار گرفته است. وی که راه پدر را برای کسب و کار ادامه داده با چند فروشنده جوان تلاش می کند در فروشگاهش بهترین خدمات را به مردم و مشتریانش ارائه کند. با خاطره ای که از پدرش تعریف می کند او را بدرقه می کنیم و به گشت و گذارمان ادامه می دهیم.کمی آن طرف تر فروشگاه بزرگی است که مربوط به یک برند معروف لوازم ورزشی است و کسبه می گویند متعلق به علی دایی اسطوره فوتبال ایران است.کمی که ...
شرکت های هالیوودی چگونه مفهوم شرک را وارد پویا نمایی می کنند؟ - خدایی که در لپ تاپ بابا بود!
لپ تاپ بابامه(!) همین حرف باعث شد سر نخ دستمان بیاید. از پدر کودک دعوت کردیم و به او گفتیم: شما در لپ تاپت خدایی داری که شبیه ابر باشد؟! تعجب کرد، ساکت شد و بعد گفت: احتمالا می دانم شما چه می گوئید! من یک انیمیشن کوتاه دارم که فکر می کنم خدایی که می گوئید در آن باشد. انیمیشن های مسموم هالیوودی من به مخاطبان خبرگزاری حوزه توصیه می کنم حتما این انیمشین کوتاه را ...
"زجرآور ترین" لحظه برای خواهر شهید "لاجوردی"
...، چشمهایت را باز کن می بینی. سید اسدالله آمده و می گوید آماده شو می خواهم تو را ببرم. مامان خیلی خوشرو بودند. من خندیدم و گفتم، مامان! داداش شما را چه جوری می برند؟ مامان لبخند زدند و گفتند، برادرت ماشین آورده و به من می گوید شرطش این است که بروید غسل کنید و آماده باشید. من باز خندیدم و گفتم، مامان! جایی که داداش رفته که با ماشین نمی روند. مامان خنده قشنگی کردند و گفتند، بچه جان! برادرت پشت ماشین ...
آوارگی در جوار شقایق ، بعد از 54 سال زندگی آبرومند!/دختر دانشجویم پیام داده که مامان؛ ما داریم دق می ...
ناموسم و خاک! بعد رو به من کرده و می گوید این قضیه را رها کن؛ من هیچگاه به دنبال سهم خواهی نبودم و نیستم. مرد خودش را به درون چادر می کشاند تا بتواند در درون چادر تکیه گاهی هر چند لرزان پیدا کند. بعد از رفتن به چادر و دور از چشم همسرش می گوید: من پدر هستم. برایم تحمل این وضعیت در جلوی چشمان همسرم خیلی سخت است. قصد گدایی ندارم، تنها از مسئولین توقع دارم با دادن یک وام برای رهن خانه ...
آن که می خندد هنوز خبر هولناک را نشنیده است
از وضعیت محسن و مرتضا و سمیه است. ابد و یک روز دروغ نمی گوید. بنابراین ما صرفاً با تکیه بر خودِ فیلم، باید اعتراف کنیم با فیلمی قابل تأمل و خوب (متوسط رو به بالا و نه البته شاهکار) مواجهیم که در سال های اخیر متاع کم یابی در سینمای ایران به حساب می آمده است؛ اما با توجه به تجارب گذشته می دانیم که فیلم اولِ یک فیلم ساز –ولو فیلم سازی بسیار مستعد در نسبت با سن و سال خود- به هیچ وجه نقطه ی ...
عمر غزل به سر نیامده است/ ناتوانی شاعران در عمل به توصیه نیما
همان فرم اما با دایره واژگان جدید خودش را نشان داد و به واقع پاسخ مناسبی برای مدعیان رسیدن دوره خاتمه شعر سنتی نبود. بحث بعد موضوع قالب شکنی است. قالب شکنی تا دوران نیما چیزی بیشتر از آوردن واژه های تازه در شعر نبود. افرادی مثل شمس کسمایی، تقی رفعت، ابوالقاسم لاهوتی و جعفر خامنه ای و از این دست شاعران، چند اثر با فرم شکسته و نیمایی را در کنار اشعار سنتی آوردند. نیما اما به صورتی پررنگ تر این شکست ...
آن قدر کتکم زد که بی هوش افتادم / فردای آن روز از خانه فرار کردم
هم که می خواستن خفتم کنن، خودزنی می کردم که کاری بهم نداشته باشن. یه دفعه سر توهم، داشتم گردنمو با تیغ می زدم که رفیقم به دادم رسید. شما نمی دونین چه حالت بدی به آدم دست میده وقتی به اوج توهم میرسه، ولی این خط و خطوطی که تو صورتم می بینی، واسه من یه نشونه است از روزای وحشتناکی که داشتم. این جای زخم که روی گونه ام می بینی کار بابامه... . یه بار، یه خط عمیق با تیغ انداختم رو صورتم و هرچی دوستام ...
سروش جمشیدی: تکه کلام گل من ایده خودم بود نه مدیری
مردم با آن بیشتر شما را می شناختند چه کاراکتری بود؟ مشهورترین کاراکتری که در شبکه یزد داشتم و مردم من را با آن می شناختند کاراکتری به نام "پیله" بود. هنوز مردم یزد من را به اسم آقای پیله می شناسند. - پس یک هنرمند اصیل یزدی هستی یا ...؟ من سابقه کار تیپیکال را از همان زمان داشتم و در یزد بود که این شکل از کار را انتخاب کردم. هنوز هم در فضای مجازی کامنت هایی که مردم ...
از بی مهری آخوند درباری تا مهر و محبت درجه دار شهربانی!
به مسجد و مهمانخانه ببرد. سرباز وسط راه گفت: آقا همین کوچه را ادامه بده تا می رسی به مسجد. ولی ... کلاه از سرش برداشت و دستی به موهای تازه روییده اش کشید. عباس پرسید: ولی چی؟ آقا مهمان خانه های اینجا کثیف و نجس اند. به درد شما نمی خورد. لبخندی زدم. چه کسی می خواهد نور علاقه به روحانیت را در دل این مردم بُکشد. با اینکه وظیفه اش نبود و می ...
می گفتند اعضای بدن برادرم را فروخته ایم
گفت برادرم شفاهی این موضوع را به او گفته است. بعد هم که پزشکان موضوع را با ما مطرح کردند، همسر برادرم همان موقع رضایت خود را اعلام کرد و من هم گفتم مقدمات انتقال برادرم را برای اهدای عضو فراهم کنند و بعد هم که پدر و مادرم آمدند، موضوع را با آنها مطرح کردیم و آنها هم پذیرفتند. دلیل اینکه تصمیم به اهدای عضو گرفتید، چه بود؟ این موضوع یک بحث اعتقادی است؛ خدا گفته اگر یک نفر را نجات دهی ...
کلیات شورای نگهبان غیرقابل خدشه است/ فراکسیون امید شناسنامه اصلاحات نیست/عامه مردم نمره خوبی به دولت نمی ...
بگذارید می شود سعید لیلاز (خنده). شما هم طوری صحبت می کنید که از درونش کس دیگری جز آقای نعمت زاده در نمی آید. فرض می کنیم طبق گفته شما همان فرد معلوم الحال است. می گوییم این مجهول الهویه معلوم الحال پول را از کجا آورده است؟ یا چرا به کارش گرفته اند؟ ** اگر از موضع مافوق دیکته شود که حق به کارگیری کسی با ثروت شخصی بالا نداری، باید مچ رئیس جمهور را گرفت فارس: اول از کجا ...
سیره علما در زیارت امام رضا (ع)
خواستم به مشهد مقدس مشرف شوم. فرمود: به نظر می رسد در این صورت نیازمند شوی و آن استغنایی که برای شما در این مرحله لازم است، از دست بدهی. به ایشان گفتم: این طور نیست. دو قطعه فرش از پدرم ارث برده ام و آن را فروخته ام و حدود 25 تومان پول دارم . بدین ترتیب عازم مشهد شدم. ابتدا به تهران رفتم و در مدرسه مروی ساکن شدم. در آن زمان، دولت پهلوی، عمامه را از سر طلاب برمی داشت و اجازه نمی داد کسی ...
فرزند کویر از زمین حلب آسمانی شد +تصاویر
شهید شنایی بعد از نماز مغرب و عشاء به مهدی گفت: به من اطلاع دادند برگردیم، باید به ماموریت برویم. با قطار برگشتیم. در کوپه قطار مهدی و شهید شنایی پچ پچ در گوش هم حرف می زدند و گاهی قهقه هایشان گوش کوپه را پر می کرد. تعجب کردم، گفتم : چه خبر است به ما هم بگویید با هم بخندیم، مهدی گفت : طاهر جان اگر من روزی شهید بشم چیکار می کنی؟ خواستن مصاحبه کنن چه می گویی؟ ته دلم لرزید، یه چیزهایی پیش خودم حدس ...
زخم های رؤیا، سکوت را شکستند
اومدن بالا سرم گفتن خانوم اینجا چیکار می کنی. گفتم دارم استراحت می کنم. گفت خب بیا ببرمت استراحت کنی. اولش ترسیدم فکر کردم دوباره می خوان خفتگیری کنن اما باتوم مأمور رو دیدم و ترسیدم و بردن نشوندنم تو ماشین فوریت های اجتماعی. کجا بردنت؟ بردنم لویزان و دو ماه نگهم داشتن. امکاناتشم خوب بود و داروهامو می دادن. بعد از دو ماه ولم کردن. فقط ازم تعهد گرفتن که اگه دوباره گرفتنم تحویل ...
آرد بیخته و الک آویخته در بازار کار و زندگی
.... بخشش با دایی و دوچرخه اش به طرف خانه می رفتم، با خنده گفت: امتحان پس دادی؟ ماجرا را تعریف کردم، زد زیر خنده و گفت: بیشتر اوساکارها تنها امتحان شون همینه که روز اول یا دوم میگن جارو کن بعد یه سکه میندازن جلوی شاگرد تازه کار، اگه برداره و یواشکی بذاره جیبش، میگن از فردا نیا، اما تو کاری کردی که فکرشم نمی کرده... حالام اگه ناراحتی از شنبه نیا... دایی رکاب می زد و من روی ...
طنز نوشته های کوتاه جدید و جالب (34)
سرویس سرگرمی جوان ایرانی ؛ بخش طنز و لطیفه: جوکهای خنده دار و بامزه آهای دختر خانمی که قرار بود توی دانشگاه با هم تصادف کنیم و جزوه هات بریزه رو زمین و من جمعشون کنم و بعد عاشقت بشم . . منتظر من نباش من کنکور قبول نشدم . نمیتونم بیام دانشگاه الان دارم بنایی پیش اوس ممد کار میکنم اوسا بگیر ماله رو ...
فراموشیِ فراموشی
از واکسنی برای جلوگیری از آلزایمر خنده دار به نظر می آمد ولی چند وقت پیش خبری منتشر شد با عنوان اختراع واکسن ضدآلزایمر . دکترکورش شاهپسند محقق ایرانی، فرمول این واکسن را پیدا کرد و به سبب همین اکتشاف، جایزه ای از سوی مجمع جهانی آلزایمر در آمریکا دریافت کرد. این جایزه به دلیل تحقیقات کورش شاهپسند روی آلزایمر به وی اعطا شد. وی اخیرا به عضویت هیأت علمی پژوهشگاه رویان درآمده است. این دانش آموخته فوق ...
مردی برای تمام فصول
پزشکی از سایر طبقات سالم تر است. # پس چرا ذهنیت عمومی مردم این قدر بد شده؟ یک مقدار تقصیر شما روزنامه نگارهاست. شما به دلیل گرسنگی خبری که دارید به دنبال سوژه هستید، از طرفی اجازه هم ندارید معضلات و چالش های واقعی جامعه را مطرح کنید و بی سوژه می مانید و بعد دوتا بخیه یک بچه را بزرگ می کنید. این اتفاق یک ناهنجاری های صنفی است که به کل یک حرفه تعمیم داده می شود. ولی آن طرف ماجرا را ...
پاراگراف کتاب (83)
برترین ها: وقتی خواستم به دنبال معنی کلمه کتاب باشم فکر کردم که کار ساده ای را به عهده گرفته ام! اما وقتی دو روز تمام در گوگل کلمه کتاب و کتاب خوانی را جستجو کردم آنهم به امید یافتن چند تعریف مناسب نه تنها هیچ نیافتم، تازه فهمیدم که چقدر مطلب در مورد کتاب و کتابداری کم است. البته من عقیده ندارم که جستجوگر گوگل بدون نقص عمل می کند، اما به هر حال یک جستجو گر قوی و مهم است و می بایست مرا در یافتن 2 ...
فلسفه درد، منطق درمان
برف تا کمر کوه بالا آمده است، جاده ها زیر پای برف گم شده است و صدای ناله های مادر از خانه ای دور دست، توی زوزه های زبانه دار بوران گم می شود. از قابله روستا کاری بر نمی آید، آب گرم و پارچه تمیز را بی خود آورده اند، در این سوز سرما پیرزن قابله حتی می ترسد از خانه اش بیرون بزند. سال 1354است، زمستان پر برف، روستا را لابلای کوه های سفید پنهان کرده است و رد پایی دیده نمی شود، روی جاده های ...
یک روز با یک پزشک بخش اورژانس
حادثه ای در محیط کار، کارشان به تخت های اورژانس کشیده است و آن طرف تر هم پیرمردی که حال وخیمی دارد. در یک لحظه شوک وارد می شود؛ صدای ناله و گریه دور تخت بیماری که جان خود را از دست داده است. "امروز اورژانس شلوغ است، چند بیمار بدحال داریم و چند نفر هم در اتاق احیا هستند." این را یکی از پزشکان شیفت صبح اورژانس بیمارستان امام می گوید. او می گوید که نمی تواند گفت وگو کند زیرا ...
روز قصور پزشکی، ببخشید پزشک مبارک
این درد رو ندارم، بکش منو، راحت بشم. دکتر که روحیه شوخ طبعانه ای داشت، به بیمارش گفت: آقاجان من خودم کارمو بلدم، شما لازم نیست یادآوری کنی! - خب حالا که دوستان پزشک ظرفیت نشان دادند و از ما شکایت نکردند، یک شوخی معکوس هم بکنیم که دوستان نگویند یکطرفه به قاضی رفته ایم. روزی بیماری پس از بیان مفصل و کامل دردهایش پیش پزشکش اعتراف کرد: واقعا عجیبه دکتر! از وقتی شروع کردم به صحبت با شما و دردها و مشکلاتم را برای شما گفتم، سردردم کاملا از بین رفته. خانم پزشک متخصص هم ابرو بالا انداختند و گفتند: از بین نرفته خانمم، بلکه به من منتقل شده! روزتان مبارک! ...
بافت فرسوده تهران؛ یک عروس با 32 خواستگار معیوب
! می پرسم شما اینجا زندگی میکنید؟ تنها با دو کلمه جوابم را می دهد و می گوید: بله ، امر؟ می گویم راستش می خواستم ببینم شرایط زندگی دراین محله چطور است؟ خانه ها چند متری است و شما از سکونت دراین محل راضی هستید یا نه؟ لبخندی می زند و می گوید راستش نمی دانم اینجا چند متر است ولی فکر کنم بین 25تا سی متر باشد. ما که همینجا به دنیا آمدیم و بزرگ شدیم. خیلی هم خوب است.حالا ما که یک خانواده هستیم ...
کسب و کار به روایت های دیگر...
.. مرد دستمال از چهره برمی دارد و اسکناس ها را از دخترک می گیرد و یک 2 هزار تومانی به او می دهد، دخترک خوشحال و دوان دوان نزد بستنی فروش می رود و یک بستنی دو قلوی کاکائویی می خرد و برمی گردد. به پدر تعارف می کند که در آن واحد یک سوم بستنی را گاز می زند و هر دو می زنند زیر خنده... با همان دستمال مرد دهانش را تمیز می کند و کمی پاهایش را می مالد، چند دختر و پسر از بالا سلانه سلانه پایین می ...
فتنه ای که احمدی نژاد به پا کرد!
هر ترتیبی که شده به نام خود ثبت و ضبط کنند . از طرفی هر کدام از این گروه ها سعی بر این داشته که عملکرد خود را در قبل و بعد از انتخابات 88 بهترین شیوه در برابر قتنه قلمداد کنند. در این بین از هر اقدامی که به تضعیف طرف مقابل بیانجامد فرو گذار نکردند. حتی اگر اقداماتشان خارج از محدوده ی اخلاق و انصاف بوده باشد. از تهمت هایی که به سمت همدیگر روانه میکردند تا مصداق سازی های تاریخی. اما ...
دستفروشی؛ از انکار تا واقعیت/ ساکنان نقطه خاکستری پایتخت
به گزارش راوی نیوز ، پسرک با شتاب بساطش را جمع می کند. پیاده رو به ناگاه خالی می شود. از پایین میدان خبر رسیده است که دارند بساط دستفروشان را جمع می کنند. برخی از مغازه دارها بقچه دستفروشان را در مغازه هایشان پنهان می کنند. برخی هم می روند داخل کوچه های اطراف. همه کمک می کنند در این میدان، دستفروشان پیروز باشند. از رهگذر تا برخی از مغازه داران. برخی هم ساکت ایستاده اند کنار در و به این معرکه نگاه ...
سادومازوخیسم، پدیده ای پیچیده در روانشناسی
در جریان مراسم مذهبی نمونه هایی از آن است. این را می دانیم که همه نظام های روانی گرایشی طبیعی و پیش تنیده به لذت از خود نشان می دهند و باز این را هم می دانیم که حسی عمومی و فراگیر به نام همدلی و همدردی (empathy) در آدمیان وجود دارد که به همین ترتیب از تباری تکاملی برخوردار است و باعث می شود شادمانی و خنده از کسی به کسی سرایت کند و درد و رنج دیگری همچون شکلی ملایم از رنج خویشتن تجربه شود ...
محمد علی بهمنی از جوانانی می گوید که با 200 هزارتومان هم حاضرند ترانه بگویند / یک شعر خوب چند؟
دامان غزل / چتر نیماست به سر دارد و می باید حیف... آن جا هم اشاره می کنم که می شود زیر چتر نیما بود و غزل را نیز ارزشمند دانست! عرصه خالیست چنان شامگه بعد از کوچ/ چه گذشته است به مردان و به میدان غزل! شما درست می گویید. شعر من نیز به شکلی دارد گذشته تخریب شده غزل را بازسازی می کند. گذشته غزل ما پشتوانه نسل های آینده هم خواهد بود، به اعتبار آن که هنوز هم این میراث در شعر ما جاری است، گویی ...