سایر خبرها
وقتی 021ام عود کرد! + سند
، تامین جاده را برمی داشتند. من عجله داشتم و می خواستم زودتر بیایم تا شاید فرمانده مان متوجه غیبت من نشود و بگویم مدت هماهنگی طول کشیده! یک نیسانی به ماموری که جاده را بسته بود می گفت: من کار واجب دارم و باید بروم. او هم گفت: کشته شدنت با خودت. من هم گفتم با شما می آیم و با هم راه افتادیم. یه کلت داشت که به من داد و با سرعت زیاد آمدیم مریوان و صبح زود رسیدم به مقرمان ...
شهیدی که وقت نماز خواندن اشک می ریخت
می شناختند و همه زندگی شان تلاش و کوشش بود. آخرای دبیرستان بود که انقلاب شد. همان اوایل به صف سربازان امام پیوست. بعد از پیروزی انقلاب به سپاه رفت. جنگ که شروع شد همه چیز را رها کرد و رفت جبهه. تو جبهه فرمانده گردان بود . به عیادت همون کسی که بهش سنگ زده بود رفت یه روز یکی جلوش رو می گیره و بهش می گه: کار شب و روزت شده بنویسی مرگ بر شاه! بعد سنگ به طرفش پرتاب کرده بود که ...
از نخستین برخورد با ابوعمار تا غرق به خون شدن شهید میثمی هنگام وضو
امام محمد باقر (ع) تماس گرفتم و جریان را به صورت رمزی به او اطلاع دادم. فرکانس گردان یا رسول (ص) را به من داد و گفت: خودت بی سیم بزن و ماجرا را با آنها در میان بگذار . با گردان یا رسول (ص) تماس گرفتم و موضوع را به صورت کد رمز انتقال دادم اما آنها متوجه نشدند و ارتباط قطع شد. چند لحظه بعد دوباره تماس گرفتم و این بار به صورت نیمه رمز گفتم: بچه های شما اینجا نقل و نبات ...
حاج احمد متوسلیان و ماجرای آن هفت نفر!/ اشک هایی که پشت شیشه های پنجره فریاد می زند
بگویید دیگر با شما تماس نگیرند. او با ما اتمام حجت می کرد و ما هم که هفت نفر بودیم پذیرفتیم. با خانواده هایمان تماس گرفتیم؛ آن وقت ها همه ی خانه ها تلفن نبود، من با همسایه تماس گرفتم و گفتم به مادرم بگویید پای تلفن بیاید؛ صحبت کردم و همان طور که حاج احمد سفارش کرده بود گفتم تا دو ماه با شما تماس نخواهم گرفت. پیش بینی های حاج احمد به حقیقت تبدیل شد تمام پیش بینی های حاج احمد ...
میهمانی شوم برای مینا
مهمانی را ترک کنم که سمیرا ممانعت کرد و گفت می خواهد مهران را به من معرفی کند. از دست سمیرا عصبانی شدم دیگر نتوانستم تحمل کنم و مهمانی را ترک کردم. چند روز بعد سمیرا با من تماس گرفت و گفت مهران بخاطر نجابت و وقار تو ازت خوشش آمده و قصد ازدواج دارد. با مهران در پارک قرار گذاشتم. او خیلی خوب حرف می زد و درست شبیه شخصی بود که در رویاهایم آرزوی ازدواج با او را داشتم. روز به روز به ...
ماجرای دیدار شهید کولیوند با مقام معظم رهبری/ محمدباقر و محمدصفا مفقود شدند
و فرمانده گروهان ادوات بود. وظیفه گردان ما این بود که هرجا عملیات می شد، ما خط پدافندی ایجاد می کردیم تا جلوی تک دشمن گرفته شود. روز دوم بهمن سال 65 پیکر شهید کلهر در پادگان کوثر سوسنگرد تشییع شد. قرار بود آن شب گردان کربلا به خط برود. بعد از ظهر همان روز هواپیماهای عراقی با حمله به پادگان، گردان کربلا را بمباران کردند و ما آماده شدیم تا جای گردان کربلا به خط برویم. صبح روز ...
اصرار داشتم با یک جانباز ازدواج کنم/ در کردستان دوست و دشمن مشخص نبود
شهدا در چه شرایط سختی شریک زندگی خود را از دست داده اند. یکی از شهدا تازه ازدواج کرده بود و یکی دیگر همسر بارداری داشت و این جرقه ای شد در ذهن من برای خارج شدن از منزل و کمک کردن به هموطنان ایرانی ام؛ بنابراین به جهاد دانشگاهی مراجعه کردم و در آنجا مشغول به کار شدم. در سال 1359 از طرف هلال احمر خبر دادند که شهر سنندج نیاز به مددکار دارد و من و چند تن از دوستان تصمیم گرفتیم به منطقه برویم ...
کیمیا علیزاده: همیشه از خدا می خواستم "پولدار"شوم
ما در ریو یک تیم بودیم و مجزا از هم نبودیم. ما همیشه از بردهای یکدیگر خوشحال می شویم و از باخت ها ناراحت. می دانستم که همه بچه ها برای من آرزوی موفقیت می کنند همان طور که من دوست داشتم پیروزی آنها را ببینم. همان طور که آنها از خوشحالی من خوشحال شدند من هم از ناراحتی شان غصه خوردم. فکر می کنی چرا مردان تکواندو نتوانستند مثل همیشه باشند؟ خیلی ناراحت شدم وقتی این اتفاق افتاد ...
خاطرات مددکار ایثارگر جنگ های کردستان/از معجزه در بیمارستان تا سلاخی بیسیم چی توسط بعثی ها
به جهاددانشگاهی مراجعه کردم و در آنجا مشغول به کار شدم. در سال 1359 از طرف هلال احمر خبر دادند که شهر سنندج نیاز به مددکار کار دارد و من با چند تن ازدوستان تصمیم گرفتیم به منطقه رویم و خدمت کنیم.از امدادگری چیزی نمی دانستم و ابتدا تنها به عنوان یک مراقب در کنار مجروحین در بهداری سنندج بودم.کم کم از پزشکی که باتفاق همسرش برای خدمت رسانی آمده بود کار یاد گرفتم و امدادگری می کردم. ...
داستان کوتاه/ چوبدستی
شعبانی زنگ زد وگفت نمی دونم چی بگم ولی شوهرتون دچار مشکل شدید شده وامیدوارم مشکلی پیش نیاد. هرچه سریعتر بیایید اورژانس. وقتی به اورژانس رسیدم. مهندس کاظمی ومهندس شعبانی با لباسی خون آلود، بر سر وروی خود می زدند. دنیا جلوی چشمام سیاهی رفت و جلوی در اورژانس بیهوش شدم. وقتی بهوش آمدم سراغ شوهرمو گرفتم. دکتر اورژانس بدون توجه به حال من با خونسردی گفت: متاسفانه تموم کرده!. چندین شبانه روز مدام ...
کیمیا علیزاده: برای کودکان کار سرپناه می سازم
به گزارش گروه رسانه های دیگر خبرگزاری آنا، ماحصل این گفتگو را در ادامه می خوانید: وقتی همه مردم ایران از برنز تو خوشحال بودند، تو ناراحت بودی که چرا طلا نگرفتی؟ بله همه از این که من توانسته بودم برنز بگیرم خوشحال بودند اما خودم نه. چون می دانستم می توانم برنده باشم و طلا بگیرم. من با یک اختلاف نسبت به حریف اسپانیایی ام بازنده شدم. از تکواندوکاری هم شکست خوردم که چند ماه قبل با 5 امتیاز اختلاف او را شکست داده بودم و می توانستم به راحتی فینالیست شوم. جید، آن یکی حریفم را هم 2 بار شکست داده بودم و به همین دلیل انتظار رفتن به فینال و طلا گرفتن را داشتم. خودم ...
پوستر فیلم "عروس" را در اتاقم نصب کرده بودم/ خودم را به "پاکت" نفروخته ام / همه هزینه هیئت اصفهان را از ...
حوزه رفته بودم. خیلی ناراحت شدم با این که بلیط هم صادر شده بود و یک مُهر حوزه را می خواست که برود برای ویزا، گفتند نه، نمی شود شما طلبه هستید و باید درس تان را بخوانید. یک مقداری هم حساسیت بر روی ما زیاد شده بود؛ پس از این اتفاق آن قدر ناراحت شده بودم که انصراف موقت دادم و به اندیمشک رفتم خدمت! همان موقع با حاج محمود کریمی تماس گرفتم ایشان از من سوال کردند کجایی؟ گفتم در پادگان هستم. همان ...
اسارت، آغاز طوفان شاعری در من بود
چون پشت آن نوشته شده بود اسماعیل یکتایی، از گردان یارسول(ص) لشکر قدس گیلان اعزامی از لنگرود! من آن موقع فرمانده دسته ضربت گردان بودم. از آنجا نشسته حرکت کردیم و در همین فاصله هم با بی سیم، با فرماندهی گردان و جانشین فرماندهی گردان ارتباط داشتیم و بعد ارتباط مان قطع شد. من پنج روز را نشسته حرکت کردم، در روز دوم به دلیل انفجارهایی که رخ داد، سعیدی به شهادت رسید. پنج روز تشنگی و عطش داشتم ...
علت بیماری و خانه نشین شدن خانم بازیگر
نشود بعد از مدتی لکنت زبان هم گرفتم به علاوه چهرام تغییر کرده بود و چاق همشده بودم. در نتیجه دچار شوک فشار روانی شدم که همه اینها افسردگی را هم برایم به دنبال داشت. روزهای سختی را گذراندم اما دیگر نمی خواستم این روزها ادامه پیدا کند گرچه هنوز به طور کلی از این بیماری خلاص نشده ام اما معتقدم تقویت روحیه می تواند روند بهبود را تسریع کند. تصمیم گرفتم خوب باشم و همین کار را هم کردم. من یک سامورایی و ...
هنگام عصبانیت در یک لحظه کاری کردم که هرگز قابل جبران نیست
. من مرد آرامی هستم اما آن روز خیلی عصبانی شدم و کار وحشیانه ای انجام دادم . نمی خواستم او را بکشم. همه چیز کاملا اتفاقی پیش آمد. آن روز عاطفه به مادرم فحش بدی داد و من که عصبانی شده بودم دستم را روی دهانش گذاشتم تا اینکه عصبانیتم تمام شد. شاید یک دقیقه هم طول نکشید. کنار هم در ماشین نشسته بودیم و در حال جر و بحث بودیم. بعد به کنار رفتم و دیدم که بیهوش شده است. نزدیکش رفتم و دیدم که نفس نمی کشد و ...
بخشش، پایان ترسناک ترین جنایت خانوادگی
کردم و کمک خرج خانواده بودم اما پدرم با من بدرفتاری می کرد. این شرایط ادامه داشت تا اینکه دیگر خسته شدم و همراه مادرم تصمیم گرفتیم پدر را به قتل برسانیم. اول فکر کردیم که او را با یک تصادف عمدی به قتل برسانیم ولی بعد فکر کردیم غذایش را مسموم کنیم اما فایده ای نداشت تا اینکه یک روز قبل از حادثه درحالی که پدرم از شمال برگشته بود، باز هم با مادرم درگیر شد و ما تصمیم گرفتیم داخل نوشیدنی اش قرص بریزیم ...
بنیاد در آینه مطبوعات
تیرانداز بود و پس از مدتی به عنوان فرمانده گردان ولیعصر و معاون فرمانده تیپ امام صادق(ع) از لشکر 5 نصر خراسان در جبهه خدمت میکرد. پس از عملیات والفجر 3 به صورت تشویقی از طرف سپاه به مکه معظمه اعزام شد و پس از انجام حج دوباره به جبهه رفت و یک ماه نیز به صورت افتخاری از طرف سپاه برای نبرد با صهیونیستها به جنوب لبنان اعزام شد و پس از بازگشت به عنوان فرمانده تیپ امام صادق(ع) در عملیات ویژه خیبر در ...
حکایت دلتنگی و اشک شهید زین الدین برای دخترش لیلا
مهدی خواب است، نزدیک رفتم و دستش را تکان دادم سرش را بلند کرد، دیدم چشمانش پر از اشک است. ماجرا را جویا شدم، گفت: دلم برای لیلا تنگ شده است. گفتم: شما که تازه به منطقه آمدی مگر کنار خانواده نبودی، گفت: نه ما فقط برای یک مأموریت مهم با عجله به تهران رفتیم و بلافاصله به منطقه بازگشتیم و با وجود اینکه از قم عبور کردیم، حتی لحظه ای فرصت رفتن به خانه و دیدن لیلا را پیدا نکردم. از این رو بسیار ...
دایی اسدی 22ساله بود و بزرگ همه ما
نکته از منش شهید کنید. چیزی به خاطر دارید؟ بعد از تشکیل گردان ویژه کوثر، آموزش های سختی برای نیروهای گردان در نظر گرفته شده بود. این گردان باید در کربلای4 از یک منطقه باتلاقی در نهرخین وارد عمل می شد و 700 متر در شرایط سخت باتلاق پیش می رفتیم. به همین خاطر ما که نیروهای کوثر بودیم باید از توان جسمی بالایی برخوردار می شدیم. بنابراین آموزش های سختی را پشت سرگذاشتیم. از شنا در سد دز گرفته ...
ناگفته های سال های صبوری از زبان فرج غلامی ، معلم آزاده و جانباز
تا شهرمان و بالا بودن هزینه ایاب و ذهاب کمتر به مرخصی می رفتم. برگه مرخصی در جیبم بود ، اسیر شدم یادش بخیر! ارشد دسته و 23 ماه خدمت بودم که سرانجام 15 روز مرخصی برایم نوشته شد که سه روز تشویقی نیز از سوی فرمانده گرفتم و در مجموع با 18 روز مرخصی می خواستم به مرخصی بروم، حقیقتاً نمی توانستم از دوستانم جدا شوم و به خانه بروم. لشکر92 اهواز، تیپ 4 ، گردان 100 ، دسته یکم ...
روایتی از گریه شهید زین الدین در فراغ دخترش
...؛ با این حال شهید زین الدین در حالی که فرمانده لشکر بود در یکی از عملیاتها به داخل خارج عراق و یکی از لشکرهای آنها نفوذ کرد و حتی داخل غذاخوری آنها وارد شد و غذا گرفت. خواجه پیری در بیان خاطره ای دیگر از این شهید سرافراز گفت: شهید زین الدین دختری به نام لیلا دارد؛ یک بار هنگام عبور از گردنه فنی لرستان متوجه شدم که جاده بسته شده است از خودرو پیاده شده و برای جویا شدن علت حادثه مسافتی را ...
رابطه بی شرمانه زن با قاتل شوهرش
خاطر هم من از شوهرم جدا شدم. گمان می کنم شوهر سابقم به خاطررابطه پنهانی با اکرم همسر او را کشته است. با افشای این ماجرا اکبر بار دیگر ادعای جدیدی را مطرح کرد و گفت: چون حسن مدام همسرش را کتک می زد دلم برای ن جوان سوخت و شوهرش را کشتم. این مرد اما در تحقیقات بعدی پرده از رابطه پنهانی با همسر قربانی برداشت. اکبر گفت: من وحسن دوست صمیمی بودیم و به خانه هم رفت و آمد داشتیم. من به اکرم علاقه مند شده ...
قصه غم انگیزکودکانی که معتادمتولد می شوند
...، اول فکرمیکرد اتاق بازجویی است ولی این اطمینان خاطر به آن داده شد که این گفتگوی صمیمانه برای ریشه یابی ، آسیب شناسی و راه حل است تا بتوانیم به آنها کمک کنیم. من زهرا23ساله که تا دوم دبیرستان درس خواندم ، مادرم معتاد بود ومن از شکم مادر معتاد متولد شدم، با 16سال اختلاف سنی با پسری ازدواج کردم که باهم به منجلابی افتادیم که دیگر رهایی از آن برایمان سخت است. من در خانواده ای ...
کاش صدای بلبل به موسیقی ایران برگردد
خانوادگی ما گرم تر شود. به نظرتان چقدر روی آوردن نسل سوم کامکارها به علاقه شخصی خودشان برمی گردد و چقدر به این موضوع که درخانواده اهل موسیقی به دنیا آمدند؟ ما از کودکی در معرض موسیقی قرار داشتیم و قبل از آن که بخواهیم بفهمیم دنیا دست چه کسی است، ما را گذاشتند تا موسیقی یاد بگیریم. اما از همان دوران کودکی تماشاکردن پدرم که دف می زد و آواز می خواند برایم بسیار جذاب بود و من هم مانند ...
روایتی شیرین از زندگی دختر نابغه و معلول کردکویی/ هزینه درمانم جور شود، از صندلی چرخدار بلند می شوم
خواستم پیشرفت کنم. سال81 بود. پنجم ابتدایی را امتحان داده و قبول شدم. سال82 دوره راهنمایی را امتحان دادم. بیست ویک سالم بود که قدم در مدرسه و کلاس درس گذاشته و وارد مقطع اول دبیرستان شدم و سپس در دانشگاه شرکت کردم و در رشته نرم افزار کامپیوتر قبول شدم. فوق دیپلم ام را که گرفتم در رشته ژنتیک شرکت کردم و کارشناسی ام را هم گرفتم. این رشته را واقعا دوست داشتم. با عظمت خدا بیشتر آشنا شدم. ...
سقط برایم مجاز بود اما ...
ایران آنلاین /هنوز دلم می خواست درس بخوانم و رؤیاهای زیادی در سر داشتم اما پدر و عمویم اصرار داشتند که این ازدواج صورت بگیرد. پدر و مادرم هم دخترعمو و پسرعمو بودند و این رسم فامیلی ما بود. حالا همان داستان برای من و پسرعمویم در جریان بود. عمویم چهار پسر داشت که یکی از آنها با نقص مادرزادی متولد شده بود. همچنین یکی از عموهایم به دلیل نقص مادرزادی بلافاصله بعد از تولد مرده بود. من با وجود این سابقه ...
ماجرای نام گذاری روح الله و برآورده شدن حاجت مادرش/ همسر شهید: برای من از غربت کودکان سوری می گفت
گروه جهاد و مقاومت مشرق - هوای دلم اردیبهشتی است. گاهی ابری و گاهی آفتابی می شود. یاد خاطراتت دلم را گرم می کند و سرمای فراق تا مغز استخوانم فرو می رود. چشمان آسمان به جای من می بارد. درست مثل همان روز که اهالی محله تو را روی دستان شان بردند من ایستاده ام پشت پنجره. آن روز تمام قد چشم شده بودم. دلم می خواست از پشت همه پنجره های اکباتان نگاهت کنم. خاطرات آن روز پاییزی را هیچ باران ب ...
قاتل: زودتر اعدامم کنید
...، اما همچنان نسبت به او مشکوک بودم. تصمیم گرفتم ارتباطم را با مهدی کم کنم. او چندبار زنگ زد و به من گفت قرار بگذاریم و همدیگر را ببینیم من فکر می کردم او می خواهد همسر من را بیشتر ببیند و به همین دلیل هم می خواهد به خانه ما بیاید. قبول نکردم به زنم گفتم دیگر به خانه آنها رفت وآمد نکند. البته نتوانستم توضیح دهم چرا چنین حرفی می زنم. متهم ادامه داد: چند روز قبل از حادثه، همسرم گفت مینا ...
ازدواج بازیگر مشهور ایرانی با دختری 43 سال کوچکتر از خودش +عکس
درجه رضا را دوست نداشتم خیلی به راحتی به قول دوستانم خسته می شدم و می رفتم. دوستانی داشته اید که فقط به خاطر آنکه همسرتان رضا رویگری بازیگر است وارد زندگی شما شده باشند؟ تارا: بله، متاسفانه خیلی زیاد هم بودند. دوستانی داشتم که تصور می کردند رضا حتما باید کاری برای شان انجام بدهد و آنها را وارد سینما کند. اما به محض اینکه دیدند رضا خودش بازیگر است و به او نقش می دهند و کارگردان نیست که ...
جانباز مدافع حرم اهوازی به شهادت رسید
، زمان تشیع ساعت 9 صبح فردا، سه شنبه نهم شهریور 95 از حسینیه ثارالله اهواز بطرف قطعه شهدای مدافعین حرم برگزار می شود. رزمنده قدیمی گردان های امیرالمومنین، جعفرطیار، کربلا و... که همزمان با عملیات آزادسازی شهر نبل و الزهرا در سوریه حضور داشت و در منطقه ریف دمشق (غوطه شرقی) مجروح شد. شهید مصطفی رشیدپور از سن 16 سالگی (سال 1362) به جبهه ها عزیمت کرد و در عملیات هایی همانند خیبر، بدر ...