سایر منابع:
سایر خبرها
خاطرات یک تلفن چی با حافظه ای بی نظیر حدود 1میلیون و 100هزار تلفن ثابت و 9هزار و 600 شماره موبایل را حفظ ...
، اکنون به آن مبتلا شده ام که بسیار سخت تر از دوران کودکی خواهد بود؛ به گونه ای که ممکن است بهبود نیابد یا این که عوارضی ایجاد کند. بیماری من شش ماه طول کشید. او در مورد لحظه نابینا شدنش می گوید: صبح روز اول فروردین 1348 وقتی از خواب بیدار شدم، دیگر چشم هایم نمی دید. خواهرم را صدا زدم و به او گفتم به مادر چیزی نگو اما من نمی بینم! خواهرم موضوع را با پدرم در میان گذاشت و پدرم موضوع را به ...
خاطره جالب ربیعی از دفاع مقدس
سیدالشهدا بروم. با همه خاطرات جاده های پرپیچ و خم، از شمال به تهران برگشتم؛ رفتم 10 متری سوم جوادیه، منزل مرحوم پدرم، نرگس و حسن و صالح را در خانه پدری گذاشتم. من با بوسیدن پدر و مادرم، خسته سوار ماشین رضا نقدی4 شدم. (نمی دانم چه شد که در این ایام از میان همه آدم هایی که آن روز ها درکشان کرده بودم، یاد شهید علیرضا هاشمی، بچه یکی از روستاهای قائمشهر افتادم و یاد او بهانه نوشتن این یادداشت شد). در ...
کاهش سن اعتیاد در فارس به 14 سال/ وقتی اعتبار ناکافی دست مدارس را در آموزش های پیشگیرانه می بندد
.... آب بینی اش را بالا می کشد و می گوید: تو این 18 سال چندین بار از خودم و اعتیادم خسته شدم و خواستم که ترک کنم اما بیشتر از 2 هفته طاقت نمی آوردم و دوباره می رفتم سراغ مواد. من هم مثل بقیه جوان ها آرزوی داشتن زن و فرزند، زندگی خوب، شغل مناسب، تحصیلات خوب داشتم اما اعتیاد همه آرزوهایم را گرفت. وارد دهه چهارم زندگی اش شده و می داند که خیلی فرصت هایش را از دست داده است اما به ...
قاتل ستایش نی ریز، چگونه دختر 6ساله را در بیابان کشت؟
... متهم در جلسه دادگاه که اوایل خردادماه سال جاری در شعبه اول کیفری یک استان فارس برگزار شد به بزه ارتکابی اعتراف کرد و در خصوص این جنایت توضیح داد: آن روز همسرم به خانه مادرش رفته بود . به من زنگ زد و گفت معلم پسرم نیامده و از من خواست دنبال فرزندم بروم. من به مدرسه او رفتم اما نبود. به خانه پدر و برادرم رفتم آنجا هم نبود. به خانه آمدم وبه همسرم زنگ زدم گفتم پسرم نیست. همسرم از من خواست نزد ...
زن جوانی که قربانی شک داماد و مادرزن شد
رابطه ای با دامادم نداشتم. چون شوهرم بدبین بود از او جدا شدم. شوهرم همیشه به من تهمت می زد به همین خاطر بنفشه گمان می کرد من با دامادم در ارتباط هستم. قضات دادگاه پس از رسیدگی به پرونده، شاهین را به درخواست پدر همسرش به قصاص و شلاق محکوم کردند. مادر بنفشه هم به سه سال زندان و 99ضربه شلاق محکوم شد. حکم در شعبه 27دیوان عالی کشور مهر تائید خورده بود که شاهین توانست با پرداخت دیه ...
بخشش نمی خواهم، اعدامم کنید
پادگان به خانه رفتم، مشکلی با خواهرم نداشتم و از ابتدا با مادرم دعوا کردم، درگیری ما بالا گرفت و من که نتوانستم خودم را کنترل کنم، مادرم را به قتل رساندم. لنگه جورابی برداشتم و دور گردن او پیچیدم و خفه اش کردم. خواهرم که در آن زمان 14ساله بود هم در خانه بود و دید که من چه کردم و ناراحت شد و گریه کرد. من هم که کنترل خودم را از دست داده بودم و می دانستم اگر خواهرم زنده بماند، من را لو می دهد و همه چیز ...
نوعروس به ارتباط کثیف و پنهانی همسر پولدار و مادرش پی برده بود
به گزارش شیعه نیوز ، شاپور50 ساله هجدهم اردیبهشت سال 88 همسر 17ساله اش به نام بنفشه را با چاقو زخمی کرد و پیکر نیمه جان این زن را مقابل خانه پدری اش در محله هفت چنار تهران رها کرد. این مرد که گریخته بود یکسال بعد بازداشت شد و به قتل همسرش اعتراف کرد. خواهر بنفشه در بازجویی های پلیسی گفت: خواهرم فقط 14سال داشت که به اجبار مادرم به عقد یک مرد پولدار به نام شاپور که قبلا با یک زن فیلیپینی ...
12 سال سرگردانی بعد از قتل مادر و خواهر
...، به سراغ او رفتم. خواهرم که با دیدن این صحنه شوکه شده بود، مرتب فریاد می زد و جیغ می کشید. من هم ترسیده بودم. برای همین با لنگه دیگر جوراب زنانه او را هم خفه کردم. بعد اجساد مادر و خواهرم را به داخل حمام بردم. می خواستم آنها را همان جا دفن کنم ولی پشیمان شدم و تصمیم گرفتم آنها را به آتش بکشم. برای همین به پمپ بنزین رفتم و مقداری بنزین خریدم. بعد به خانه برگشتم و با بنزین ...
معلولیت عجیب و نادر در این دختر ایرانی +تصاویر
به من ارزانی داشته، تصریح کرد: به نقاشی بسیار علاقه مندم و از 11 سالگی شروع به کشیدن نقاشی از ذهن خود پرداختم و بعد از آن به گلسازی، ملیله دوزی و کاموابافی مشغول شدم اما بعد از یکسال همه را کنار گذاشتم چون قدرت فروش آنها را نداشتم و به نوعی سرخورده شده بودم. وی در ادامه تصریح کرد: سه سال پیش مادرم بر اثر عارضه قلبی سکته کرده و در بیمارستانی در تهران بستری شد و من به مدت 40 روز به خانه ...
روایت سی و یک سال چشم انتظاری پدر برای دیدن فرزندش/ رضایت مشروط مادر برای اعزام علی اکبر به جبهه
نشان از ارادت بچه ات به آقا امام حسین علیه السلام است و در راه دین از دنیا می رود. خرداد سال 1339 "علی اکبر" فرزند دوم خانواده چشم به جهان گشود. اینبار نیز مادر زایمان بسیار سختی داشت و نوزاد با پهلو به دنیا آمد .تأکید من بر روی نحوه تولد برادرمان به خاطر پیش بینی هایی است که مادربزرگ از سرنوشت آنها مطابق با کتابی بسیار قدیمی می کرد. او با توجه به نحوه به دنیا آمدن علی اکبر به مادرم ...
آزادی مردی که همسرش را قربانی رابطه پنهانی کرد
مردی که در پی رابطه ای بی شرمانه با مادر همسرش، اقدام به قتل همسر نوجوانش کرده بود، هفت سال بعد از جنایت، با رأی دادگاه آزاد می شود سال 88 بود که مأموران پلیس باخبر شدند زن نوجوانی به قتل رسیده و جسد مقابل خانه پدرش رها شده است. زمانی که تحقیقات برای روشن شدن این موضوع آغاز شد، مأموران از خواهر این زن نوجوان بازجویی کردند. او گفت: من اطمینان دارم شوهر خواهرم دست به قتل خواهرم زده است ...
سرگذشت پسری که از بهزیستی به سربازی رفت
...> گفته اند اگر برای درمان افسردگی ات شوک بگیری، معاف می شوی. من به شوک گرفتن راضی شده ام. شش جلسه شوک برایم نوشته اند اما کسی نیست بیاید رضایت بدهد و امضا کند که به من شوک بدهند. این را عرفان می گوید. برای گفتن جمله بعدی آن قدر صدایش را پایین می آورد که به زور می فهمم، چه می گوید: من بچه سرراهی ام! عرفان دو ساله بود که پدر معتادش او را از مادرش ربود و به تهران آورد. در خانه ای کوچک و ...
ادعاهای عجیب زوج افیونی در مرگ نیکان کوچولو + عکس
.... وی ادامه داد: 5 سال پیش بود که با همسرم در خیابان بودیم که جوان مواد فروشی را پیش روی خود دیدم و او پیشنهاد داد تا مواد بخریم و به همین خاطر ما نیز وسوسه شدیم و با خرید مواد مخدر به خانه بازگشتیم و با هم مواد را مصرف کردیم اما از همان روز به بعد دیگر نتوانستیم آن را ترک کنیم و معتادش شدیم. مادر نیکان که نگران سرنوشت دختر 3 ساله و پسر دوساله اش است به رکنا گفت: به خاطر ...
معمای ناپدید شدن ناگهانی 3 زن در تهران
هفتم دادسرای امور جنایی تهران گفت: صبح دوشنبه به سرکار رفتم و زمانیکه به خانه بازگشتم متوجه نبود مادرم شدم ، ابتدا فکر می کردم مادرم برای خرید از خانه خارج شده اما هرچه انتظار کشیدم بی فایده بود و به سراغ آشنایان و دوستان خانوادگی مان رفتم اما هیچ کس از مادر اطلاعی نداشت نمی دانم چه اتفاقی رخ داده است و بنا به این گزارش، تیمی ازماموران اداره 11 پلیس آگاهی تهران به دستور بازپرس مرشدلو برای ردیابی 3 زن گمشده وارد عمل شده اند. ...
اول مهر، شروعی دوباره است
نقاشی من و برادرم بود را مجبور باشم برای امتحان بخوانم.آن روز صبح مادرم به همه صبحانه داد، لباس هایی را که مادرم دوخته بود و الحق زیبا بود پوشیدم، کیفم را از شب قبل بسته بودم و مثل خیلی های دیگر کفش های نو دم در آماده بود، خانه ما حیاط کوچک و زیبایی داشت و از آن سال سنت عکس اول مهر هم برقرار شد. پدرم یک دوربین لومیر قدیمی داشت. از همین ها که باید از بالا داخل آن نگاه می کردی، عکس را هم گرفتیم و حالا ...
جایزه بزرگ
خلوت می ایستم تا بقیه برسند، مادر و خواهرم با چرخ دستی از دور می آیند، مادرم طبق معمول دارد خواهرم را شماتت می کند: اینهمه بیسکوئیت می خوای چیکار؟ خواهرم جواب را در آستین دارد: میان وعده خوبیه با چای سبز انگار گوینده تلویزیون است و اخبار می گوید. لجم می گیرد و سعی می کنم حواسم را پرت کنم. به بیسکوئیت های کوچک و شکلاتها و آبنبات های رنگارنگی که کنار دست صندوقدار گذاشته شده اند خیره می شوم. پدر نایلون ...
سرمقاله های روزنامه های سوم مهر
.... با همه خاطرات جاده های پرپیچ و خم، از شمال به تهران برگشتم؛ رفتم 10 متری سوم جوادیه، منزل مرحوم پدرم، نرگس و حسن و صالح را در خانه پدری گذاشتم. من با بوسیدن پدر و مادرم، خسته سوار ماشین رضا نقدی4 شدم. (نمی دانم چه شد که در این ایام از میان همه آدم هایی که آن روز ها درکشان کرده بودم، یاد شهید علیرضا هاشمی، بچه یکی از روستاهای قائمشهر افتادم و یاد او بهانه نوشتن این یادداشت شد). در منطقه 11 ...
به خاطر یک نخ سیگار مرتکب قتل شدم
، اما او اصرار داشت تا اینکه سیروس از راه رسید و به خاطر همین موضوع با او درگیر شد. سیروس با مشت چند ضربه به سر ارسلان زد و من هم به کمک او رفتم و با مشت چند ضربه به سر او زدم. وی در پایان با اظهار پشیمانی گفت: من فکر نمی کردم که ضربات مشت من به سرش کشنده باشد و الان از کار خودم پشیمان هستم. دو متهم پس از تحقیقات تکمیلی در دادگاه کیفری استان تهران محاکمه شدند. اولیای دم برای ...
همکلاسی ها پس از چهار دهه گرد هم آمدند
دانست بجز من کسی جرأت این کار را ندارد مرا تنبیه می کرد. بارها از کلاس درس اخراج می شدم و از من می خواستند که پدر و مادرم را به مدرسه بیاورم اما من به آنها نمی گفتم. این شیطنت ها اجازه نمی داد که درس بخوانم و به همین دلیل مردود می شدم و یک پایه ابتدایی را در چند سال می خواندم. تحصیلات را تا دوم راهنمایی ادامه دادم و بعد از آن سراغ کار رفتم. وقتی باخبر شدم که بعد از 43 سال دوباره همکلاسی هایم را خواهم دید از خوشحالی خواب به چشمانم نمی رفت. ...
سرمقاله های روزنامه های کشور
برایم پیغام فرستاد که به منطقه 11 سپاه قرارگاه حمزه سیدالشهدا بروم. با همه خاطرات جاده های پرپیچ و خم، از شمال به تهران برگشتم؛ رفتم 10 متری سوم جوادیه، منزل مرحوم پدرم، نرگس و حسن و صالح را در خانه پدری گذاشتم. من با بوسیدن پدر و مادرم، خسته سوار ماشین رضا نقدی4 شدم. (نمی دانم چه شد که در این ایام از میان همه آدم هایی که آن روز ها درکشان کرده بودم، یاد شهید علیرضا هاشمی، بچه یکی از روستاهای ...
شکنجه ، دلتنگی ، مقاومت و حس لحظه آزادی...
عکس انداختن نوبت نامه نوشتن شد. بعد از دو سال و این همه بی خبری از کجا بنویسیم که در دو کلمه مفهوم باشد. اصلا به چه کسی و به چه آدرسی؟ خانه من کجاست؟ در این دو سال آیا خانه ای سالم مانده است؟ کسی زنده مانده است؟ یادم آمد که من یادداشت سومی را که به سلمان قول داده بودم با خودم به عراق آورده ام و همان یادداشت رمز عملیات یک ژنرال شد. به قولم وفا کردم و برای بار سوم اما با وقفه دو ساله دو کلمه نوشتم ...
آرزوی کوچکترین شهید دانش آموز جنگ تحمیلی
سال های کودکی اش نه کسی را آزار داد و نه کسی از او رنجیده خاطر شد. از بس آرام بود و مهربان... نورجهان می گوید: 10 ساله بود که از گرگان به شهر خودمان سبزوار بازگشتیم. پدر همسرم مقداری باغ و زمین در گرگان داشت که همسرم بعد از فوت پدرش آن ها را فروخت و بعد از 10 سال که از تولد احمد گذشته بود به شهر خودمان برگشتیم. احمد که 10 ساله شده بود گفت مادر می خواهم بروم در جهاد سازندگی و برای جبهه ها ...
باز آمد بوی ماه مدرسه
مان را از دور دیدم دست تکان می دادم و می خندیدم. وارد سرویس که شدم نه خری دیدم و نه کره خری! فقط یک تخته چوب پایه دارِ آبی رنگ به اسم خرک. زینب دادخواهی عمومی، دانشجوی کارشناسی مامایی: یک دسته گل، یک خاطره روز اول مدرسه، مادرم برادرم را باردار بود و به خاطر اضافه وزن بیش از انتظار، پایش در گچ بود. مادرم ولی به خاطر همراهی کردن تا دم در مدرسه، گچ پایش را بدون مشورت با پزشک باز کرد ...
فرصت های انتخابانی جریان انقلابی/ کرایه از که می خواهید؟!
میان دکتر سنجقی3 در اواسط سال 62 برایم پیغام فرستاد که به منطقه 11 سپاه قرارگاه حمزه سیدالشهدا بروم. با همه خاطرات جاده های پرپیچ و خم، از شمال به تهران برگشتم؛ رفتم 10 متری سوم جوادیه، منزل مرحوم پدرم، نرگس و حسن و صالح را در خانه پدری گذاشتم. من با بوسیدن پدر و مادرم، خسته سوار ماشین رضا نقدی4 شدم. (نمی دانم چه شد که در این ایام از میان همه آدم هایی که آن روز ها درکشان کرده بودم، یاد شهید علیرضا ...
سرخط ...
جنازه سر بریده یک گالش (گاوچران) در مازندران در خاطرم مانده است، گویی او هم بهت زده از خشونت و آدم کشی برای گالش خود می گریست. در این میان دکتر سنجقی3 در اواسط سال 62 برایم پیغام فرستاد که به منطقه 11 سپاه قرارگاه حمزه سیدالشهدا بروم. با همه خاطرات جاده های پرپیچ و خم، از شمال به تهران برگشتم؛ رفتم 10 متری سوم جوادیه، منزل مرحوم پدرم، نرگس و حسن و صالح را در خانه پدری گذاشتم. من با بوسیدن پدر و ...
پنج قاره
به قتل رساند. دلیل این موضوع آن بود که ریواس مجبور بود گاهی اوقات اجازه دهد پسرش همراه پدرش باشد. قاتل، پسرش را در وان حمام خفه کرد تا دست همسرش به الایژا نرسد. پس از این حادثه مادر سعی کرد خودکشی کند که نافرجام ماند. ریواس به دلیل به قتل از نوع درجه دو به 21 سال زندان محکوم شد. خودکشی پس از قتل همسر مردی که همسرش را با ضربات چاقو به قتل رسانده بود، خودکشی کرد. خبرگزاری های ...
رویا گفت برادرش او را آزار و اذیت می کند + عکس
آگاهی دستگیر شد. معتقد است او و مقتول قربانی توطئه دختر مورد علاقه اش شده و به خاطر این که زیاد خوشبین بوده زندگی اش را نابود کرده است. در دادگاه قضات او را به قصاص محکوم کردند. با چوبه دار فاصله ای ندارد و امیدوار است رضایت اولیا دم را کسب کند. چند وقت است دستگیری شده ای؟ حدود یک سال. چند روز بعد از قتل؟ سه روز. چه کسی را ...
به ازدواج پنهانی و موقت با امیر تن دادم / وسوسه شیطانی چشمانم را کور کرد
چشمان پسرک پیدا بود. پای چپش بی اختیار تکان می خورد و صدای زنجیر آهنی پابندش بی وقفه به گوش می رسید. قاضی پس از دقایقی که پرونده آنها را مطالعه کرد رو به من که مثل هر روز به دادسرا آمده بودم تا راوی داستانی باشم، گفت: پرونده عجیبی است. بعد رو به متهمان کرد و گفت: کدامتون او را به قتل رساند؟ دختر حتی سرش را هم بالا نیاورد. پسر که امیر نام داشت با لحنی بغض آلود گفت: من فقط به ...
مدرسه کابوس شب هایم بود/ در روز اول از معلمم یک جلد قران هدیه گرفتم / مدرسه را با فرار آغاز کردم
و از مدرسه نیز هراس داشتم سال اول مدرسه را من در شهرستان زابل سپری کرده ام و در آنجا کمی بعد از رفتن مادرم استرس امانم را برید و به شدت احساس تنهایی میکرد اما کم کم این حس برایم کم رنگ شد و شوق حضور در جمع بچه ها و فضای مدرسه جایگزین آن شد. گریه امان را بریده بود "اسما سعادتیان خبرنگار زاهدان" : اولین روز مدرسه ام رو با خواهر که در کلاس چهارم درست میخواند به مدرسه رفتم، هم حس ...
عاشقانه ای زیبا با رنگ و بوی شهادت/ همسر شهید: خواب دیده بودم امین به سِمت محافظ بارگاه حضرت زینب(س) ...
ما یکدیگر را ندیده بودیم. تمرینات قبل از مسابقات آمادگی جسمانی را انجام می دادم که مربی ام گفت: زهرا جان اگر یک گزینه خوب برای ازدواج پیدا شود، آمادگی ازدواج را داری؟ گفتم: من می خواهم درس بخوانم و فعلا نمی خواهم ازدواج کنم. همان روز مادر امین من را دیده بود. هنوز وارد خانه نشده بودم که دیدم مادر امین زنگ زده و قرار و مدار را برای دیدار های حضوری با مادرم گذاشته اند. برای اولین بار که ...