سایر منابع:
سایر خبرها
آغداشلو: رشت جاییست که مهم ترین اتفاقات زندگی ام در آنجا گذشت
نقاشان طراز اول در رشت رفت و آمد داشت و من هم همه جا دنبال او می رفتم. به غیر از این، مدرسه ای که می رفتم، باران های یکسره ای که می بارید و ساختمان های سفالی آن زمان و حیاط خانه مان با درخت انجیرش، همه در یاد من مانده است. با همه اینها هربار که به جایی که در آن زندگی کرده بودم، برمی گردم و یکبار دیگر آن را تماشا می کنم، اهمیت سابق را برایم ندارد، انگار که ما بوده ایم که به آن مکان ها ارزش داده ایم ...
ماجرای عجیب ترین داعشی جهان/ تصاویر
و این مسئله محمد را کاملا شگفت زده کرده بود. محمد داخلالا و جائلین یانگ محمد می گوید: یک روز جائلین به من گفت که در مورد تغییر دین به اسلام تصمیم جدی گرفته و می خواهد مسلمان شود. در همان روز وقتی او مسلمان شد، واقعا شگفت زده شدم. راستش را بخواهید من در آن لحظه در مسجد مشغول راز و نیاز بودم و پدر و مادرم اولین کسانی بودند که متوجه به روی آوردن جائلین به اسلام شدند. وقتی به ...
چرا متقاضیان فروش کلیه سر از بازار سیاه در می آورند؟
بچه دارد که دانشگاه آزاد درس می خوانند. می گوید: خدا هیچ مردی را شرمنده زن و بچه اش نکند. صدای ممتد بوق ادامه دارد. شخصیت پنجم: همه نوع کلیه بعد از 6 بار زنگ زدن منشی تلفنی یک متن ضبط شده را می گوید: از 18 تا 30 سال و تمام گروههای خونی را داریم. قیمت توافقی است. برای اطلاعات بیشتر گروه خونی و شرایط خود را به این شماره ... اس ام اس بدهید. صدای بوق شنیده می شود. شخصیت ششم ...
گفتگو با دختری که خواستگارش او را مجروح کرد
کرده بود، وقتی نزدیکم شد ناگهان یک ضربه به قفسه سینه ام زد که جیغ کشیدم و از حال رفتم. دیگر نمی دانم چه شد اما همکلاسی هایم که بعد از چند روز به ملاقاتم آمدند به من گفتند که وقتی روی زمین افتادم، پسرچاقوکش دو ضربه دیگر به کتفم و آخرین ضربه را به سرم زد که چاقو داخل سرم گیر کرد. شانس آوردم که بچه های دانشگاه مانع شدند و اجازه ندادند که او دوباره چاقو را بردارد. او می خواست جانم را بگیرد. حتی در ...
خانم منشی به هر دو مدیر شرکت بله گفت!
فکر می کردم چی شد. گاهی گل های زینتی خانگی درست می کردم افسوس که نمی دانستم روزی گل وجود خودم در تند باد روز گار پژمرده خواهد شد. مشتری پرو پا قرص کلاس های فنی و حرفه ای بودم، به آینده بسیار امیدوار بودم. پدرم کارمند بود و مادرم خانه دار، ما دوخواهر و یک برادر بودیم، خواهرم فرشته 4 سال و برادرم محسن 6 سال از من کوچکتر بودند، پدر و مادر رابطه عاطفی بسیار خوبی با ما نداشتند، عاطفه در محیط ...
مردی که تازه در 80 سالگی داماد شد!
خوانده 70 ساله حاج احمد صوفی با لهجه بسیار غلیظ کردی به سلامت جسمی حاج احمد اشاره می کند و می گوید: من و 5 خواهر و برادرم، کوچک بودیم که پدرمان از دنیا رفت و تأمین مخارج زندگی بر عهده مادرمان قرار گرفت تا اینکه حاج احمد که آن موقع حوالی 80 سال داشت، به خواستگاری مادرمان آمد و از آنجا که در میان ساکنان روستای بله جر نام نیکی داشت و مورد اعتماد همه بود، با این ازدواج مخالفتی نشد. بعد از این ازدواج ...
شهیدی که زینت دین بود+ تصاویر
به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ ایران نو پا سال های ابتدایی استقلال را پشت سر می گذاشت و در حال توسعه و پیشرفت بود، کشوری که تازه از چنگال استبداد شاهنشاهی پهلوی رهایی یافته و ارتش منظمی نداشت اما جوش و خروش انقلابی مردمانش هنوز پابرجا بود. اواخر شهریور 1359 بود که صدام حسین رییس رژیم سفاک بعث عراق مرزهای مام میهن را به امید تصاحب 6 روزه کل کشور ...
به آقا گفتم دوست دارم برایتان روضه بخوانم / مداح باید با عمل خود به مستمع درس بدهد
مهربان ترین نگاه، نگاه حضرت آقا بود. ما بقی نگاه ها نگاه فنی و ارزیابی بود . بعد از 2 دقیقه خواندن به این نتیجه رسیدم که همه نگاه من باید معطوف به حضرت آقا باشد، چون بسیار مهربان و عطوفت نگاه می کردند . حتی موقعی که بعد از اجرا رفتم خدمت حضرت آقا انگار سالهاست مرا می شناسد. وقتی به ایشان التماس دعا گفتم، معظم له گفتند شما بنده را دعا کنید. خیلی ها از من پرسیدند به آقا چه گفتی؟ خیلی ها وقتی ...
نگاه دانشجویان دختر دهه هفتادی به تحصیل، اشتغال، برابری زن و مرد، حجاب و رابطه با جنس مخالف
هر نسلی ویژگی های مخصوص به خود را دارد و با سرعت بالای پیشرفت تکنولوژی و تغییرات پرشتاب در تمام ابعاد زندگی، دیگر نمی توان هیچ دو نسلی را پیدا کرد که به لحاظ دیدگاه، نگرش و سبک زندگی تفاوتی با هم نداشته باشند. ازاین رو، توجه به دیدگاه های هر نسل، می تواند راهی برای شناخت آن نسل باشد. به گزارش مهرخانه ، به مناسبت روز دانشجو با چند نفر از دختران دانشجوی متولد دهه هفتاد صحبت کردیم تا دیدگاه های آن ها را در رابطه با موضوعاتی مانند تحصیل، اشتغال، ازدواج و... بدانیم. هرچند جامعه آماری این گزارش تعداد محدودی از دختران را تشکیل می دهد، اما می تواند ...
حمید دوست دخترش را باردار و گردن من انداخت
شدم پدر و دوبرادرش که کمین کرده بودند مرا گرفتند و یک کتک مفصل نوش جان کردم. من تازه فهمیدم این دختر در اثر ارتباطی که با حمید داشته متاسفانه باردار شده است. موضوع را به پلیس گفتم و برای خودم واقعا متاسفم که با چنین فرد فاسدی دوست شده بودم. با این کارابروی چندین و چند ساله پدر و مادرم را به باد دادم. حمید دستگیر شده است و پس از آزمایش های فنی از اتهام باردار کردن دختر جوان تبرئه شدم و فقط باید جوابگوی ارتباطم در فضای مجازی با این دختر باشم. ...
روایت رئیس سابق دانشگاه علامه از حمله به خوابگاه و زندانی شدن در دفترش از سوی یک تشکل دانشجویی
آمده بود کتاب ها را به دفترم تحویل داده بود که در اتاق من بود. دانشجویان آنجا بودند و بعد از آن، عده ای از معاونان من (دکتر سلیمی) بیرون رفتند. یکی از آنها گفت زمانی که من بیرون رفتم، شروع به گفتن مرگ ضد ولایت فقیه کردند. یکی از دانشجویان هم که دانشجوی همین معاون بود، آن را صدا کرد و گفت تو می فهمی ژ-3 چیه؟ کلاشینکف چیه؟ جنگ چیه؟ گفت نه. آن استاد گفته بود که من 6 ماه در خط دیده بانی جبهه بوده ام ...
گلایه یک دانشجوی معلول از نماینده مجلس تا مسئولان بهزیستی
بهزیستی گلایه می کند و با نیش خندی می گوید: آقای رنجبرزاده از دوستان صمیمی پدرم است که تا قبل انتخابات تماسی با ما داشت اما از آن زمان دیگر نه یادی، نه تلفنی نه اسمی از ما؛ ابوذر ادامه می دهد که پای صندوق رأی که حاضر شدم تصورم بر این بود که اصلح را انتخاب کردم اما .... او ادامه حرفش را می خورد. او می گوید که بهزیستی تنها کمکش ماهانه 50 هزار تومان مستمری و چند واکت و یک کارت ...
سیگار با مربیگری وارد زندگی منصور پورحیدری شد
.... *از آشنایی خودتان با منصور پورحیدری بگویید. آشنایی من با منصور به 40 و چند سال پیش برمی گردد. آن زمان در باشگاه تاج من بسکتبالیست بودم و منصور فوتبالیست. به تدریج روابط خانوادگی ما آغاز شد تا این که در 29 آذر سال 54 ازدواج کردیم. *بعد از ازدواج هم فعالیت ورزشی تان را ادامه دادید؟ من در آن زمان هم بسکتبال بازی می کردم هم فوتبال. ناچار شدم یکی از دو ...
خاطرات جالب رهبری از شهید نواب صفوی
به گزارش ملیت به نقل از مرکز اسناد انقلاب اسلامی، سید مجتبی تهرانی معروف به نواب صفوی، در سال 1303 شمسی در خانواده ای روحانی و اصیل در خانه محقری در خانی آباد تهران قدم به عرصه ی وجود گذاشت. پدر او مرحوم سید جواد میرلوحی، از روحانیانی بود که در اثر فشار حکومت رضاخان مجبور به ترک لباس روحانیت شد، اما از طریق تصدی وکالت دادگستری همچنان به داد مظلومان می رسید .پس از اتمام دوره ابتدایی وارد مدرسه صنعتی آلمان گردید. همزمان با آن به آموختن دروس حوزوی پرداخت. از همان ابتدای جوانی احساسات عمیق دینی از خود در شکل تظاهرات و اعتراض بر ضد مظاهر بی دی ...
زندگی در تنها قلعه مسکونی ایران
بیان و قلعه شلوغ شه. شدم یک پیرزن تنها. پیری درد و غمش کم نیست. به این جا باید گفت پیرآباد، نه دولت آباد. جمعیت روستای دولت آباد در دهستان نیزار بخش سلفچگان استان قم، در سرشماری سال 1385، 103 نفر (42 خانوار) بود. 10 سال گذشته و حالا این تعداد تقریبا به نصف رسیده. جوان ها همه به قم و تهران رفته اند و سالخوردگان مانده اند. مدرسه از 23 سال پیش متروک شد. آن زمان فقط 13 بچه مدرسه ای در ...
قاصدک24، همسفر رویاهای شما! (اطلاع رسانی تبلیغی)
کم سن و سال تر که بودم همیشه ی خدا چشمم به آسمان بود و هر از چند گاهی هم، نگاهی به زمین می انداختم. با اینکه ابدا بچه ی سر به هوایی نبودم اما دوازده ماه سال، زانوی شلوارم، وصله داشت و از بس غرق در آن آبی بیکران و لکه های سفیدش بودم، روزی نبود که به شب برسد و من زمین نخورده باشم! بعدها که بزرگتر شدم همیشه رویای سفر با هواپیما در سرم چرخ می خورد؛ رویایی که آن زمان چندان هم ملموس به نظر نمی رسید چرا ...
از اعتراف به اشتباهات فوتبالی تا آرزوی هدایت تیم ملی
.... * به سال های خیلی دور بر گردیم؛ زمانی که پاهای شما با توپ فوتبال آشنا شد. من پنج، شش ساله بودم که در همان کاشان، وارد زمین فوتبال شدم. فعالیتم را در این رشته بیشتر مدیون پدرم هستم که من را با خودش به زمین فوتبال می برد. پدرم خود یک فوتبالی و دروازه بان تیم رستاخیز بود. زمانی که در کاشان بودیم، پدرم تیم عقاب کاشان و جنگ زده های خوزستان را تشکیل داد. * چند ساله ...
ساسان انصاری: از انتخاب فولاد راضی ام/ما پیروز داربی خوزستان هستیم
بالا و پایین کردم و تصمیمی گرفتم که سخت ترین تصمیم زندگی ام بود. من با رفتن به پرسپولیس، می خواستم تغییری ایجاد کنم و هدف های بسیاری داشتم که این تیم را انتخاب کردم. من در سه ماهی که در پرسپولیس بودم شاید بیشتر از هر سال فوتبالی ام تمرین و تلاش کردم و فقط و فقط تمرین می کردم تا به هدفی که می خواهم برسم ولی شاید به نقطه ای رسیدم که احساس کردم، بودنم در این تیم فایده ای ندارد و شاید آن کارایی را برای ...
روزهای بدون منصورخان
استقلال و مشکلاتش فروخته و پول آن را به حساب باشگاه ریخته است. راستی چند سال دیگر طول می کشد که استقلال چنین عاشق وفاداری پیدا کند؟ *از آشنایی خودتان با منصور پورحیدری بگویید. آشنایی من با منصور به 40 و چند سال پیش برمی گردد. آن زمان در باشگاه تاج من بسکتبالیست بودم و منصور فوتبالیست. به تدریج روابط خانوادگی ما آغاز شد تا این که در 29 آذر سال 54 ازدواج کردیم. *بعد از ...
اولین روز دانشگاه من ...
اولین روزی را که به دانشگاه رفتم کاملا به خاطر دارم. یک دانشجوی ورودی صفر کیلومتر که با کلی هیجان و اشتیاق آماده شده بودم، بهترین لباس هایم را پوشیدم تا به اولین کلاس درسمان بروم. روز اول بود و من هیچ جا را بلد نبودم. مات و سرگردان در راهروهای دانشکده می چرخیدم. انگار همه راهروها مثل هم بود، حسابی سرگردان شده بودم. با خود می گفتم: "انگار مدرسه خیلی بهتر و منظم تر بود! آنجا حداقل یک ...
تلاوت در حرم رضوی؛ بزرگترین افتخار دانشجوی مرتل ممتاز
نشستیم تا سیر زندگی قرآنی اش را از زبان خودش بشنویم. صحبتش را اینگونه آغاز می کند: متولد شهریورماه سال 1372 در مشهد هستم و در حال حاضر به تحصیل در رشته علوم قرآنی دانشکده علوم قرآنی مشهد وابسته به دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم مشغول ام. هفت سالگی و تشویق های معلم قرآن وی ادامه داد: از همان دوران کودکی به صوت قرآن کریم علاقه مند بودم، به ویژه از هفت سالگی و با تشویق معلم ...
خاطر خواه دختر دایی ام شدم / شب ها برادرش مرا به کارهای زشت وادار می کرد
روزی به خارج از کشور برود. چون خاطر خواه خواهرش هم بودم، رفت و آمدهایم به مغازه اش بیشتر شد. یک روز گفت اگر پولی به جیب بزنیم، می توانیم برای همیشه به جای دوری برویم و زندگی جدیدی شروع کنیم. موضوع علاقه مندی ام به خواهرش را به او گفتم. قول داد کمکم می کند این ازدواج سر بگیرد. نمی دانم با کدام عقل خام حرف هایش شدم. من که تا آ ن موقع از صدای میومیوی یک گربه می ترسیدم یک پای ثابت دزدی های ...
دردسر ارتباط شوم دختر 14 ساله با پسر عمه / چرا با من بودی پس شاید...!؟
زن 21 ساله که دست کودک خردسالی را می فشرد و در انتظار تولد دومین فرزندش روزشماری می کرد، دادخواست طلاق را روی میز مشاور کلانتری گذاشت و در حالی که عنوان می کرد می خواهم از همسرم طلاق بگیرم و زندگی خوبی را برای فرزندانم مهیا کنم به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی جنوبی مشهد گفت: 2 ساله بودم که مادرم پس از تحمل یک بیماری سخت از دنیا رفت ومدتی بعد پدرم با زن دیگری ازدواج کرد. هنوز مدت ...
خاطره پندآموز استاد شفیعی کدکنی از نوروز
پدر گفت: خانم! نوههای ما، در تهران بزرگ شدهاند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما... حالا دیگر ماجرا روشنتر از این بود که بخواهم دلیل گریههای پدر را از مادرم بپرسم. دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود، کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم. روی گیوههای پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوههای پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود، بوسیدم. آن سال، همه ...
پدرم از من خواست تا جلوی دوستان نامحرمش برقصم و پول بگیرم! / درباغ 2 تن از آنها مرا هدف نیت شیطانی شان ...
برای تامین هزینه اعتیادش جلوی دوستان نامحرمش که داخل خانه برای کشیدن مواد جمع شده بودند برقصم که از خانه فرار کردم. این ادعاها در حالی بود که مادر سهیلا با مراجعه به پلیس عنوان کرد که پدر سهیلا شیشه ای نیست و دخترش از سوی چند جوان ربوده شده است. سهیلا بار دیگر هدف تحقیق قرار گرفت و پرده از تلخ ترین صفحه زندگی اش برداشت و گفت: روز جمعه همراه خانواده ام در پارک بودم که با پسر جوانی ...
شوهرم در عالم دیگری سیر می کرد / با شاهرخ ارتباط پنهانی داشتم / طاها به ارتباط غیراخلاقی من پی برد و...
حالی بود که من به درس و مدرسه اهمیت می دادم تا این که با حمایت های خانواده ام در یکی از رشته های دانشگاهی پذیرفته شدم. قبولی در دانشگاه بر نوع رفتار و گفتار من نیز تأثیر گذاشته بود به طوری که سعی می کردم همانند یک انسان تحصیل کرده و بافرهنگ رفتار کنم. سال اول دانشگاه را تمام کرده بودم که شبی مادرم با خوشحالی از ازدواج من و طاها سخن گفت. او عنوان کرد زن دایی ام مرا برای پسرش خواستگاری ...
عاقبت تلخ ارتباط شوم با زن عمو جوان
... پدرم که در قید حیات نبود، مادرم نیز وقتی فهمید سخت با ازدواج من مخالفت کرد، ولی چون من در توهّمات شیشه ای خود بودم، به حرف مادر و سایر افراد خانواده ام گوش نداده و با ازدواج با سارا غلام حلقه به گوش او شدم. آیا ازدواج تو با یک زن مطلّقه درست بود؟ سارا با نگاه جادویی خود هر فکر و اندیشه ای را از من گرفته و به تمامی من را جادو کرده بود و من تنها عروسک خیمه شب بازی او بوده ...
با پای خودم به خانه مجردی رامین رفتم / نمی خواستم با پسر عمه ام ازدواج کنم
سال قبل بود که مادرم پس از تحمل سختی های این بیماری جان خود را از دست داد و من از نظر روحی دچار آسیب شدیدی شده بودم. از آن روز به بعد مسئولیت من در خانواده سنگین تر شده بود چرا که به عنوان فرزند بزرگ باید مراقبت از دیگر اعضای خانواده را به عهده می گرفتم، اما این تفکر که باید با یک جوان ایرانی ازدواج کنم هیچ وقت رهایم نمی کرد به همین دلیل همیشه سعی می کردم توجه جوانان ایرانی را به خودم جلب کنم ولی ...
آرش با دختر خواهرم ارتباط شوم داشت / از در و همسایه ها شنیدم و ...
داد مادر مهربان و مظلوم برسند، او سوخت و جا در جا، مرد و برای همیشه ایّام، دختر دلبندش را در برزخی از مشکلات تنها گذاشت. من هرچند کوچک بودم امّا پیوسته خود را در مرگ مادرم مقصر دانسته و پیوسته شب و روز گریه می کردم. بعد از فوت مادر دیگرهرگز به مدرسه نرفته و خود را به تمامی در خانه حبس کردم. بعد از چهلم مادر، پدرم گلی را به خانه آورد و از همان بدو ورودش به خانه، جنگ و جدل بین من و او آغاز ...
در گوشی پدرم مطالب باورنکردنی را دیدم و متوجه ارتباط مخفیانه پدرم با آن زن ها شدم که...
به گزارش سرویس حوادث " جام نیوز "، پدرم شب ها تا دیروقت سرش توی گوشی تلفن همراهش بود. رمز ورود گوشی را زیرچشمی یاد گرفته بودم. از سر کنجکاوی، گوشی را مخفیانه برمی داشتم و سوراخ سنبه های آن را زیر و رو می کردم. متوجه شدم پدرم در شبکه های اجتماعی با چند زن در ارتباط است و آن ها مطالب و عکس های زشت برای همدیگر ارسال می کردند. نسبت به او که تا آن موقع قهرمان زندگی ام بود احساس بسیار بدی پیدا کردم ...