سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای دوری 19 ساله بازیگر دراکولا از ایران چه بود؟
سفارت رفتم تا توجیه کنم ایرانی هستم، زمان زیادی طول کشید. آن موقع وسایل ارتباطی نبود. من قرار بود در یک روز جمعه کنار پدرم در ایران باشم اما در مسکو ماندنی شدم و هیچ وقت پدرم را ندیدم. خدارحمتش کند. بازیگر دراکولا در خصوص ادامه تحصیل در مسکو اظهار داشت: ماه ها در مسکو ماندم و از طریق دوستانم پول به من رسید. شروع به خواندن زبان روسی کردم و به آکادمی هنرهای نمایشی روسیه رفتم. گفتم لیسانس ...
بازیگر نقش اما م خمینی(ره): شش ساعت گریم می شدم
کدام جنبه از رفتار یا شخصیت ایشان بود؟ راه رفتن و حرف زدن و... همه جلوه های بیرونی بازی در یک نقش است. چیزی که بیشتر اهمیت دارد، جلوه های درونی نقش است که باید در بازیگر شکل بگیرد.باید اول درون درست بشود و من از آن دسته بازیگرانی هستم که همیشه از درون به فرم می رسم. جلوه های درونی همان خصوصیات و تفکرات و جهان بینی ها و مواردی از این دست است که وقتی این شناخت حاصل بشود، بعد تازه می توانی ...
اگر بشار اسد در همان مذاکرات به غربی ها جواب مثبت داده بود، اصلاً چنین حادثه ای برای سوریه رخ نمی داد. ...
سردار حسین همدانی جزو اولین فرماندهان سپاه بود که این توفیق برایشان فراهم آمد در سال های آخر خدمت در این لباس سبز مجاهدت برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) و کوتاه کردت دست تروریست های تکفیری عازم سوریه شد. و چه خوشبخت بود حبیب سپاه که پس از سال ها دوری و بی قراری و حضور در انواع جنگ های نا متقارن سرانجام توانست به آنچه می خواهد دست پیدا کند و دست شست از همه چیز هایی که یک روز از ما جدا خواهند شد و ...
شب های قبل از عملیات بهترین فرصت خودسازی نیروها
گفتند چه طوری دوباره خودت را رساندی! شهید غلامعلی توکلی را دیدم او نیز خیلی خوشحال شد! گفت: احمد لک خیلی خوش آمدی، شنیده ام دو شب پیش تا اندیمشک آمده ای! کی آمدی؟کی رفتی؟ چطوردوباره آمدی؟ گفتم تو چرا با وجود زن بچه جبهه را ترک نمی کنی! چیزی نگفت او خودش را وقف دفاع از انقلاب کرده بود فهمیدم که کلا آسمانی شده! در این حین رضا اسداللهی گفت بیا گروهان ما ولی غلامعلی توکلی نگذاشت بروم رفتم ...
افشاگری پولاد کیمیایی از حواشی فیلم جدید پدرش
کردم و خودم هم سر پروژه گشت ارشاد 2 رفتم. حالا اخیرا من می بینم که ایشان در برخی محافل می گویند که پولاد کیمیایی می خواست در قاتل اهلی قهرمان داستان باشد، آخر اگر من چنین قصدی داشتم که همان ابتدا از پروژه انصراف نمی دادم و برای نقش خودم جایگزین معرفی نمی کردم! اما کیمیایی درباره اتفاقاتی که باعث شد او به پروژه قاتل اهلی بازگردد، توضیح می دهد: وقتی من از پروژه قاتل اهلی جدا شدم، آقای ...
بم، داغی که هرگز فراموش نمی شود
آنجا شب است اینجا هم شب است. بفرمایید. سوال هایش را پرسید و بعد که مصاحبه تمام شد، همان خانم تهیه کننده، دوباره روی خط آمد و بابت جمله اولی که گفته بودم، تشکر کرد و گفت: به نظر ما خیلی جالب بود. گفتم: چرا؟ گفت: همه دنیا اخبار ما را رصد می کنند. جمله جمله و تمامی مسائلی که مطرح می شود را تحلیل می کنند. شنیدن لحن نشاط آمیز و حاکی از امید و سرزندگی و شوخ طبعی از یک مدیر دست اندر کار در مدیریت بحران ...
زندگی نامه فرمانده مقاومت خرمشهر/رویای تصاحب ایران بامقاومت محمد و یارانش کابوس شد
دردناکی بود. بچه ها می خواستند شلیک کنند، گفتم: ما که رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آن ها را بزنیم، بعد بمیریم. تانک ها همه طرف را می زدند و پیش می آمدند. با رسیدن آن ها به فاصله صد و پنجاه متری دستور آتش دادم. چهار آرپی جی داشتیم، با بلند شدن از گودال، اولین تانک را بچه ها زدند. دومی در حال عقب نشینی بود که به دیوار یکی از منازل بندر برخورد کرد. جیپ فرماندهی پشت سر، به طرف بلوار ...
مردم و فرودگاه بم دو قهرمان تاریخی زلزله بم
دیدم که باور کردنش سخت بود و هر چه جلوتر می رفتیم اوضاع بدتر به نظر می رسید؛ انگار که با کف دست محکم ساختمان ها را به پائین فشار داده و همزمان دست را چرخانده بودند. عجیب بود !! خدایا چه اتفاقی افتاده؟! از تعجب مبهوت بودم اما به معنای واقعی کلمه، متاثر شدم؛ با تمام وجود متاثر شدم. مردمی که اطراف ساختمان های سنگین خشت و گل جمع شده بودند تا شاید بتوانند کاری کنند. خوب که دقت کردم دیدم که همه ...
گفتگو با پزشک جوانی که امید به زندگی را در آخرین لحظه ها زنده نگه میدارد
اهداف زندگی اش در دوران کودکی پزشک شدن و رسیدن به مدارج بالای علم پزشکی بود، وقتی روزهای کودکی را مرور و خاطرات آن زمان را به یاد می آورد، آرزوی کودکی اش را خدمت به کشور عنوان می کند و می گوید: در کودکی همیشه بیمار بودم و زیاد به بیمارستان می رفتم. از همان زمان بود که به رشته پزشکی و جراحی علاقه مند شدم. بعد از اینکه دیپلم گرفتم موفق شدم در رشته پزشکی دانشگاه علوم پزشکی همدان پذیرفته شوم، سال ها مشغول ...
زندگی دردناک مجری معروف تلویزیون /عکس
فروشی وا می داشت. شهریور 72 در 16 سالگی رفتم گرگان که با مادرم زندگی کنم، مادرم قبولم نکرد و حدود 9 ماه در خانه پدربزرگ و مادربزرگ پدری ام زندگی کردم. 9 ماه در خانه آنها بودم تا اینکه گفتند دیگر نمی توانند تحملم کنند و در حالی که تازه 17 سالم شده بود، در گرگان در یک اتاق پنج متری با یک موکت و یک دست رختخواب قرضی، زندگی مستقلم را شروع کردم. کمی عجیب است که یک مجری تلویزیون خیلی راحت این ...
یک خواننده معروف: 6ماه در بلندی های جولان خدمت کردم
کرده است. تا آنجا که می دانم دکور داخلی برنامه را برای ضبط اولیه آماده می کنند. یکی از جذاب ترین قسمت های برنامه خندوانه وقتی بود که شما به این برنامه آمدید و از زیر و بم زندگی خصوصی تان می گفتید. خودتان نمی ترسید این قدر ریسک پذیر هستید و این همه بالا پایین در زندگی برای خودتان عجیب نیست؟ من تنها بچه خانواده بودم که از 19 سالگی به سربازی رفتم و از خانواده جدا شدم. اول دو ...
بنیامین چگونه ستاره شد؟
تنی و بعد از آن همگی با هم دسته جمعی رفته بودیم به گردش... و ترانه لالایی بود، جشن تولد بود و عید نوروز . من همه شان را دوست داشتم و همین الان می توانم راجع به آن ها خیلی حرف بزنم. من قبل از آن کار کودک انجام می دادم و قبل از آن هم ترانه سرا بودم و قبل تر از آن هم، شعر کلاسیک کار می کردم. وقتی که تو در این فضاها حضور داری، طبیعی است که آدم های مختلفی با تو آشنا می شوند و می توانی کاری ...
معلم عشایری که پدر پیوندکبد ایران شد
ایستد اصلاً انگار خودت در آن چرخش نیستی. سرنوشت من را با خود می برد. بعد رفتم روستایی به نام مزدک و سه سال معلم آنجا بودم تا رسیدم به سن سربازی و رفتم برای اینکه معافیت بگیرم چون کفیل خواهر و برادر هایم حساب می شدم. وقتی رفتم رییس پاسگاه گفت اگر می خواهی کفالتت را بگیرم باید 200 تومان به خود من بدهی. من از طرفی دوست نداشتم رشوه بدهم و از طرفی ته قلبم دوست داشتم درس بخوانم. از آنجائی که می ...
تلخی که ازدواج سفید را سیاه کرد
از چندین دختری است که برای عقب نماندن از دوستان روشنفکرش دست به ازدواج سفید زده است. وی اظهار داشت: زمانی که وارد دانشگاه شدم گروه دوستانم از افرادی بودند که بی قیدی را ملاک روشن فکری می دانستند. من هم تحت تأثیر آنها با یکی از همین افراد روشنفکر آشنا شدم و پنهانی از پدر و مادرم روزها به خانه اش می رفتم. پس از مدتی از او خواستم تا به خواستگاری ام بیاید و همه چیز قانونی پیش رود ...
علی جرایه ؛ نوجوان ترین رزمنده شهید کشور
کلاس اولی ها معروف شدیم، خلاصه بعد از چندی صحبت و معرفی خود به یکدیگر، من با عزیزی آشنا شدم که خود را " علی جرایه " بچه سراب باغ معرفی کرد که از طریق سپاه آبدانان برای حضور در جبهه به اینجا آمده بود . علی، نوجوانی بود که 12 سال بیشتر سن نداشت، نوجوانی رشید، آراسته با چهره ای بشاش، نورانی و متین و خوش رو که بعدها در طول آموزشی زبانزد همه بچه ها و حتی مربیان پادگان شده بود. در همان لحظه اول ...
توصیه های رهبری به مادر شهید ارمنی برای رفتن به جمکران
آلفرد گذشته. حالا زنگ زده اند که می خواهیم بیاییم دیدار خانواده شهید! هیچ کدام مان حوصله نداریم. می گوییم دستتان درد نکند، اما ما آمادگی نداریم. پدر و مادر پیر هستند و کم حوصله. به ویژه مادرم که از بعد شهادت آلفرد تا حالا اصلاً حوصله مهمان و مهمانی ندارد. هر چه می گوییم که نیایند، می گویند شما شب منزل باشید، چند دقیقه بیشتر طول نمی کشد. یکی دو ساعت بعد از غروب سه نفر میان سال می آیند دم در ...
روایت خواندنی از روزهای مبارزه و شکست سرطان
اند بیماری ام با تب و ورم شکم شروع شد که پس از دو عمل در نهایت کلیه سمت راستم به خاطر وجود تومور تخلیه شد. در 40 روزی که پس از این بیماری در بیمارستان بستری بودم، شیمی درمانی و سایر درمان های سرطان را سپری کردم تا اینکه بهبودی کامل پیدا کردم. یعنی تا حدود 6 سالگی درمان ادامه داشته است؟ از همان زمانی که مفهوم درد را فهمیدم، با بیماری ام آشنا شدم. حالم بد بود اما نمی دانستم که ...
اعترافم به قتل برای گرفتن طلبم بود
از یک برنامه تلویزیونی به دست آوردم. متهم گفت: شب هنگام در خانه بودم و داشتم تلویزیون نگاه می کردم که در یک برنامه اعلام کردند یک مأمور پلیس به دست فردی کشته شده و مجری تشریح کرد که چطور این اتفاق افتاده است من هم اطلاعاتی را که داشتم بعد از بازداشت به مأموران گفتم. من خیلی تحت فشار بودم به همین دلیل اعتراف کردم. در این هنگام رئیس دادگاه به متهم گفت: مأموران از طریق دختری در ...
گفتگو با دختری که سرطان را شکست داد: محک امید و آرامش را به شما می دهد
ساله زمان برد تا پزشکان متوجه ابتلا من به سرطان شوند. 10 سال؟ چطور؟ فکر می کنم همه چیز از سه سالگی شروع شد. با مادرم به بهشت زهرا رفته بودم. من داشتم گل ها را پرپر می کردم و روی سنگ می ریختم. آقایی که از آنجا رد می شد متوجه دست من روی سنگ قبر نشد و پایش را روی دستم گذاشت. دستم از همان زمان متورم شد و دردش شروع شد. به هر جایی که دستم می خورد از شدت درد جیغ می کشیدم. خیلی دکتر ...
پسرمرد بساز و بفروش، سردسته باند سرقت های مسلحانه رستوران ها و سوپرمارکت های تهران
که دستگیر شدم. 8 ماه زندان بودم که بعد با سند آزاد شدم اما دیگر برنگشتم و بعد از آن هم ماجرای سرقت شروع شد. با اعضای باند چطور آشنا شدی؟ همه ما بچه محل هستیم و خانه هایمان نهایت چند پلاک با هم فاصله دارند. فکرش را می کردی دستگیر شوی؟ ماجرا آنقدر برایمان بی اهمیت بود که تصورش را هم نمی کردیم حتی دستگیر شویم. ما حدود 4 یا 5 شب از مغازه ها سرقت سریالی ...
کربلای 4؛ برگی از نفوذ آمریکا و مظلومیت شهدای دفاع مقدس
نمی بخشم. در دل گفتم: خدایا ای کاش من شهید نشوم! مرا اول به بیمارستان صحرایی، بعد به بیمارستان اهواز و در آخر یک ماه در بیمارستان اراک بستری کردند. وقتی برای مرخصی به خانه رفتم به کوچه مان (کوچه جوادیه در خیابان طبرسی) که رسیدم، با عصا داشتم به سمت خانه می رفتم که مادرم را دیدم. گفتم سلام علیکم. سرش را بالا کرد و یک نگاهی به من کرد و گفت سلام آقا و بعد رد شد. گفتم مادر منم، جواد. گفت ای ...
آخرین اخبار نقل و انتقالات پرسپولیس / دفاع چپ سپیدرود مدنظر برانکو
ام و همه بازیای سپیدرود رو رفتم ورزشگاه. شایان مصلح یکی از با استعداد ترین بازیکنای ایرانه وقتی پا به توپ میشه حداقل 2 نفرو دریبل میکنه! مطمئنا سال بعد دعوت میشه تیم ملی نقل قول -38 #6 محمد 2016-12-26 00:10 بنظرم اگه یام برگرده عالی میشه شده یه کوهه انگیزه نقل قول 1 2 تازه کردن لیست نظرات RSS نظرات این ارسال اضافه کردن ...
نفس ؛ داستان یک کودک و دنیای فانتزی اش
دنیای او برایش عجیب و دوست داشتنی است. همه این ها دریاچه ای است که او به تخیلاتش برسد، گنجینه پسرخاله اش، سیمرغ و کاراکتر داستان ها، کنده کاری های دیوار دست شویی و حتی پدر. احمدی: حتی پدر، چراکه او از یک آگاهی ذاتی برخوردار است، درعینی که بلاهت عجیبی در ظاهرش می بینید. بلاهتی که در بچه هایش نیز هست، اما آن آگاهی ذاتی گاهی نمایان می شود. مثل انقلابی شدنش که می گوید رفتم جایی دیدم شلوغ ...
این دختر عشایری قهرمان کیک بوکسینگ است +عکس
، غیرت داریم؛ ورزش زشته. صورت خوشی برای یه دختر عشایر نداره که مانتو و شلوار بپوشه بره باشگاه. پدرم و مادرم تحت تأثیر قرار می گرفتن و بارها نذاشتن برم حتی یه بار یه هفته توی خونه حبسم کردن... منم آن قدر اصرار کردم که آخر بهشون فهموندم من واقعا ورزشو دوست دارم. خیلیا هم تو این راه کمک کردن که خانواده مو راضی کنم که ورزش عشق و علاقه منه... تازه بعد از اینکه رفتم مسابقات کشوری مقام آوردم، اون ...
گلایه مادر سردار شهید علی شفیعی از اسراف و بد حجابی جامعه امروز/نانی که خدا فرستاد
گاهی اوقات حاشیه می رود. بچه ها هم با سوالات حرفه ای و زیرکی خودشان بالاخره مادر بزرگ را وادار می کنند که از علی چیزی بگوید. کمی مکث می کند و می گوید درست یادم هست که یکبار در خانه نان نداشتیم و من به علی گفتم مادر بروم دم خانه همسایه ازشان نان قرض کنم که علی عصبانی می شود و می گوید مادر مبادا این کار را بکنید آبرویمان می رود ، طوری نمی شود امروز را گرسنه می مانیم. روز بعد ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (347)
...> وقتی یه غلطی میکنی و نمیدونی چجور درستش کنی 48. جرج مایکل این همه کار کردو مُرد هنوز 53 سالش بود؟ ما تو 53 سالگی بعد اینکه لیسانس و ارشد گرفتیمو سربازی رفتیم نهایتاً یه پراید بتونیم بخریم. 49. شما به رضا عطاران بگی بینوایان هم بساز یکی از سکانساش اینه که یکی داره غیبت یه نفر دیگه رو میکنه و طرف پشت سرش واستاده. 50. حالا هی بچه هاتونو بنشونین پای کارتون! پسرخالم از صبح نشسته جلو شومینه بابانوئل واسش ایکس باکس بیاره. مبارک باشه ...
استوار، مقتدر و پر ابهت همچون دماوند!
.... فاش نیوز: خانواده تان با جبهه رفتن شما مشکل نداشتند؟ - قطعا داشتند. من تک فرزند مادرم هم بودم و فرهنگ ما هم با چنین چیزی اصلا سازگاری نداشت. فاش نیوز: پس چگونه وارد سپاه شدید؟ - من حرف از جبهه و جنگ نمی زدم. می گفتم میخواهم به مسافرت بروم. اول هم پاسدار شدم، بعد که می خواستم بروم جبهه، گفتم دارم می روم اصفهان. اولین بار هم که آمدند خانه ما ...
درخواست قصاص برای عامل شهادت مأمور پلیس
فرار کردم، اما او همچنان به من دستور ایست می داد. همیشه به خاطر کارم یک اسلحه وینچستر، اسلحه ساچمه زنی که 30 ساچمه داشت همراه داشتم که از پسردایی ام گرفته بودم. وقتی اصرار آن مأمور را دیدم به او شلیک کردم تا او را بترسانم. متهم ادامه داد: بعد از حادثه به خانه خواهرم رفتم. بعد از مخفی کردن اسلحه به او گفتم می خواهم به شهرستان بروم. بعد از آن به دختر مورد علاقه ام پیامک زدم و از او خواستم ...
موسیقی سنتی دچار رکود شده
های پیشین اشاره کردم همه آموزش های ما در زمینه آواز تا پیش از این روی شعر سعدی و نگاه تغزلی اش بوده است. در ادامه دیدیم این مسیر متداول شد و حتی کسانی که با خواندن شعر مولانا مخالفت می کردند هم آمدند و آن را ادامه دادند و مولانا اجرا کردند. من در بخشی از کارها، سراغ شعر نو رفتم و نخستین کسی بودم که شعر نو را با سازوکار آواز ایرانی اجرا کردم. زمانی که من شعر نیما را با آواز اجرا کردم چند نفر از ...
اسم اباعبدالله که می آمد اشک سالار سرازیر می شد
روبه رو شوم. روز بعد که به خانه پدری مان رفتم، دیدم سالار رفته است. چند بار به جبهه اعزام شد، از عملیاتی که در آن شرکت داشت اطلاع دارید؟ چند بارش را دقیق یادم نیست. اما می دانم که در عملیات هایی مثل قادر، والفجر8، فکه، کربلای 1 و کربلای4 شرکت کرده بود. در همان منطقه عملیاتی کربلای4 هم به شهادت رسید. مدتی هم در جبهه کردستان فعالیت می کرد. پس یک رزمنده باتجربه شده بود، روحیه اش هم لابد در جبهه ...