سایر منابع:
سایر خبرها
کاپیتان تیم ملی راگبی، آتش نشان مصدوم در پلاسکو
درآمدی داشته باشم اما زمانی که وارد سازمان و کار حرفه ای آتش نشانی شدم، روز به روز بیشتر و حسابی جذب آن شدم، البته من از زمان نوجوانی علاقه مند به کمک به مردم بودم و این حس در من وجود داشت. آیا ورزش راگبی به تو در این زمینه کمک کرده است و چه رابطه ای بین رشته ورزشی و کارت وجود دارد؟ یک آتش نشان در درجه اول باید از آمادگی جسمانی خوبی برخوردار باشد و ورزش به من در این زمینه ...
مقام علمی و شیوه های تبلیغی حضرت زینب
شهیدان عبور می دادند و زینب (س) پیکر شهدا و بدن پاره پاره شده برادرش را دید خم شد و بدن پاره پاره برادر را در آغوش گرفت و دهانش را روی حلقوم بریده برادر نهاد و می بوسید و می گفت: یا اخی لو خیرت بین الرحیل والمقام عندک لاخترت المقام عندک ولو ان السباع تاکل من لحمی (10) . برادرم، اگر مرا بین سکونت در کنار تو - کربلا - و بین رفتن به سوی مدینه مخیر می نمودند، سکونت در نزد تو را برمی ...
پای دفاع از حرم که باشد ایرانی و افغانی فرقی نمی کند/مادر پیکر مهدی را تحویل گرفت
از دوستانش با هدف رفتن به سوریه به ایران آمدند و یک سال بعد، من و مادر و برادر کوچک ترمان محمد نبی زمان شهادت مهدی به ایران آمدیم. برادر شهید می گوید: مهدی روز شنبه اول عقرب سال 1377 به دنیا آمد به تاریخ شما می شود آخر برج 6 یا همان شهریور. من 2 سال از او بزرگ تر بودم، اما مهدی جثه اش بزرگ تر بود و همه فکر می کردند که او بزرگ تر است. سال گذشته در 21 مرداد ماه در حلب منطقه درعا به شهادت رسید. ما ...
گفتگوی خواندنی با دومین وزیر بهداری جمهوری اسلامی ایران
الابدان علاقه مند شدم. من تنها فرزند خانواده بودم و وقتی کوچک بودم، دو برادرم را از دست دادم. این موضوع هم برای من انگیزه ای بود که به دنبال پزشکی بروم. سال 1333 وارد دانشکده پزشکی شد و در سال 1340 فارغ التحصیل شد. پس ازآن، بلافاصله به عنوان دستیار جراحی بیمارستان سینا پذیرفته شد. سال 1341 به عنوان دستیار جراحی عمومی در بیمارستان سینا مشغول شد و پس ازآن موفق به کسب مدرک فوق تخصص جراحی قفسه ...
او یکی از پسران معروف محلمان بود که هر دختری دوست داشت با او حرف بزند!
.... همه چیز داشت خوب پیش می رفت تا این که یک روز با ناراحتی به دیدنم آمد و گفت که می خواهد به خواستگاری ام بیاید، اما از واکنش خانواده ام می ترسد. حق هم داشت. من تا آن لحظه به ازدواج و واکنش خانواده ام فکر نکرده بودم. پدر من مهندس بود و مادرم هم فوق لیسانس روان شناسی داشت، اما خانه دار بود. خانواده ام علاوه بر تحصیلات به اصالت خانوادگی اهمیت می دادند که محمد هیچ کدام از اینها را نداشت ...
کارآفرین خانمی که از سوسک نترسید
ثبت نام کرد. در میان تعداد بالای شرکت کنندگان، قبول شد. برای نخستین بار ذوق کردم. بشکن زدم و پریدم بالا. تسلیم مشکلم نشدم بار نخست بعد از گرفتن مدرک مربی گری و بار دوم وقتی ذوق زده شدم که مهر تأیید خمیر سوسک کش و پروانه کار رو گرفتم. وقتی مربی ورزش شد 6 بچه داشت و می گوید آنها را به حال خودشان ول نکرد. غذای گرم برای بچه ها درست می کردم. کفش هاشون رو واکس می زدم و لباس هاشون را با دست می ...
نقاشی هایم گواه حق من برای زندگی است
.... از طرف دیگر خودم هم باور نمی کردم که خالق این اثر باشم. با اعتماد به نفسی که پیدا کرده بودم شروع به نقاشی کردم. تمام وقت سوژه های مختلفی را می کشیدم و هر بار احساس می کردم روح تازه ای در من دمیده می شود. قطعه پازل گمشده زندگی ام را پیدا کرده بودم. سال 93 از طرف میراث فرهنگی کاشان دعوت به برپایی نمایشگاهی از تابلوهای نقاشی ام در خانه تاریخی بروجردی ها شدم. آن روز بهترین روز زندگی ام بود و بازدید ...
دوشنبه سیاه تفرش در 13 بهمن 65 / تلخی خون بر کام فرزند شیرخواره ام نشست
.... مردم من را به داخل حیاط بردند و به بیمارستان منتقل و سریع به بیمارستان قم اعزام شدم. شاه حسینی بیان کرد: در این میان می شنیدم که دکتری در بیمارستان تفرش به پرستار می گفت: 40 بخیه به صورتش زدیم ولی خونش بند نمی آید ؛ 2 ماه در بیمارستان بستری بودم. فقط یک هفته به دلیل ورم موجود در ناحیه گلویم و عفونت زیاد تحت مداوا قرار گرفتم و با کم شدن ورم پزشکان توانستند ترکش را از گوشه صورتم ...
نگاهی به زندگی و شهادت شهید قرآنی لرستان + عکس
چند روز اطلاع کسب نمود که آن گروهان به دلائلی نمی تواند فعلاٌ به بقیه ماموریت ادامه دهد همین که حامل خبر از چادر فرماندهی بیرون آمد دیده اش به سوی من افتاد و به طرفم آمد و نامه ای را از مسعود نورمحمدی به دستم داد فهمیدم از اوست زیرا قبلاٌ اسمش را از دیگران جویا شده بودم از خوشی در پوست خود نمی گنجیدم آن قدر نامه را خواندم که آن را حفظ شدم هر بار که نامه را می خواندم علاقه ام به او شدید می شد در این ...
کیمیا: من تکواندو را انتخاب نکردم، تکواندو من را انتخاب کرد
زیادی برای من زحمت کشیدند و در این مسیر به من کمک کردند، خصوصاً پدر و مادرم و استاد مهرو کمرانی که واقعاً نقش پررنگی در موفقیت های من داشته اند. هر زمانی که خسته شدم و پا پس کشیدم، این عزیزان بودند که به من روحیه دانند و دوباره من را در مسیر حرکت قرار دادند. * برنامه تو برای المپیک چه بود؟ از اردیبهشت و بعد از مسابقات کسب سهمیه المپیک که در آنجا با مدال طلا سهمیه گرفتم ...
نظر رفیق دوست درباره اعدام های دهه شصت/ به هاشمی گفتم به امام نزدیک شوید
ها می گفتند ممکن بود آن روز ماشین را به توپ ببندند همان حرفی که در مورد هواپیما می زدند. بالاخره خطر داشت. بعدها که از من سؤال کردند دیدم از وقتی قرار شد راننده امام شوم تا وقتی در بهشت زهرا بیهوش شدم به تنها چیزی که حتی یک ثانیه هم فکر نکرده بودم این است که این کار خطر دارم. شما از جبهه ملی فعالیت سیاسی خود را شروع کردید، به نهضت آزادی رسیدید و بعد به موتلفه ها پیوستید؟ یک سیر سیاسی ...
مصاحبه خواندنی با قدیمی ترین زندانی سیاسی دوره شاه
...> ببینید شخص خود من با برخی از این روحانیون در زندان آشنا شدم و بعد از انقلاب نیز با آنان ملاقات هایی داشتم. مثلا من چند باری با آقای هاشمی رفسنجانی ملاقات داشتم. حتی ایشان بارها در ملاقات ها تاکید می کردند که هیچ برنامه ای برای برخورد با حزب توده ایران در میان مسئولان جمهوری اسلامی وجود ندارد. چون حزب توده ایران در راستای انقلاب مردم ایران عمل می کند. اما بعدها اتفاقات دیگری افتاد. یا من ...
شهید مظلوم افغان که مزارش در بجستان است
...> شهید رجب علی غلامی که اینک مزارش در شهرستان بجستان، خراسان جنوبی زیارتگاه خاص و عام مردم منطقه است یکی از این شهدای مظلوم افغانستان است که در دوران دفاع مقدس در عملیات والفجر 9 به شهادت رسید. **نحوه شهادت شهید غلامی شهید رجب علی غلامی در 6 اسفند ماه سال 1362 در منطقه کردستان، پس از باز کردن معبر مین به سیم خاردارهای حلقوی می رسد که به هیچ عنوان نمی شد آنرا قطع کنند، چون اگر ...
گفتگو با 2 جوان کم سن قبل از به دار آویخته شدن / می خواستیم ماجراجویی کنیم
از وضعیت مالی خوبی برخوردار بود ضمن این که مادرم نیز در یکی از مراکز درمانی کار می کرد ولی تحت تاثیر شب نشینی ها و فیلم های پلیسی قرار گرفتم. اکنون که به اعدام محکوم شده ای چه حسی داری؟! احساس ترس و وحشت می کنم اما اکنون در مدت 2 سال که زندان بودم انگار 15 سال بزرگ تر شده ام اگر آن روزها افکار امروز را داشتم هیچ گاه حتی تصور چنین کاری را هم نمی کردم. در واقع حسرت می خورم که چرا با ...
یکی از بهترین مادرزن های دنیا را دارم
کاراکتر ارتباط بیشتری برقرار می کند یا کار کدام کاراکتر راحت تر و سخت تر است. از این رو این قالب جدید برای خودم هم هیجان انگیز بود. ضمن این که بعد از انتخاب بازیگران سریال لیسانسه ها متوجه شدم من باید در گروهی کار کنم که 70 درصد آنها برای مخاطب عام چهره نیستند. البته همین70 درصد حتما جزو بهترین ها بوده اند که سروش صحت آنها را انتخاب کرده بود. در مجموع من، هم نگران درآمدن کاراکتر مسعود بودم و ...
راننده امام در روز ورود؛ ممکن بود ماشین را به توپ ببندند
در بهشت زهرا بیهوش شدم به تنها چیزی که حتی یک ثانیه هم فکر نکرده بودم این است که این کار خطر دارم. شما از جبهه ملی فعالیت سیاسی خود را شروع کردید، به نهضت آزادی رسیدید و بعد به موتلفه ها پیوستید؟ یک سیر سیاسی عجیب و غریب... اینطور بگویم از بچگی روح سیاسی ناآرامی داشتم. شاید این بخش را تا به حال بازگو نکرده باشم. خیلی سنم کم بود که هم مدرسه ای ام گفت برادرم تو را به جلساتی که دارد ...
کورس مرگبار بازیگر معروف سینما/ سقوط چراغ اتاق عمل/دوبار طلاق در یک زندگی/جزییات جدید درباره اجساد جدید ...
درست و حسابی نداشت. حتی به بهانه های مختلف از منیژه پول می گرفت و چند وقت یکبار غیبش می زد. در روزهایی هم که در خانه بود با بچه ها و نوه ها سازش نداشت و به آنها توهین می کرد. در سال سوم ازدواجشان دعوا و بحث دیگر همنشین دائمی خانه آنها شده بود. اما منیژه خانم می سوخت و می ساخت و البته دلش نمی خواست با طلاق گرفتن مایه سرافکندگی بچه ها و نوه هایش شود. با همه این مشکلات یک روز شوهرش رفت و دیگر برنگشت ...
روایت پیرمرد 81 ساله تبریزی از حاج طیب رضایی و قیام 15خرداد/ رژیم پهلوی با شهدای 15 خرداد چه کرد؟!
امام(ره) خبری نبود. روزی مادرم مرا از خواب بیدار کرد و گفت پسرم تو در خواب هم درگیر هستی، ما این روزی را نمی خواهیم!.. متاسفانه یا خوشبختانه تحمل اهانت به امام(ره) و شهید قاضی را نداشتم و مدتی با خود درگیر بودم. مادرم گفت "شیرم را حلال نمی کنم اگر بروی..نرو.. آفتاب همیشه زیر ابر نمی ماند.. کار پیدا می شود." به حرمت مادرم با پنج سال سابقه و بدون دریافت ریالی خارج شدم. طرح ریزش دوران ...
نوشته ای برای بعد از مرگ
نفر گرفتار بودند، پدرم با نماز میتی که خواند این هارا نجات داد و توضیحش این بود که خدا این صحنه را فراهم کرده . من هم آبرویی ندارم که هتک اسلام بشود، که مرا از پیش ساواکی می دانستند و وجاهتی نداشته ام و بعدها هم این کار آبستنم نمی کند و حالا هم این ها را نجات می دهد...که محمد در بازپرسی ارتش با هفت نفر بقیه کارشان درست شد و بعد چندروزی به سربازی تا کرمان رفت و بعد معافش کردند و به سر کارش در بانک ...
فساد بی حدو حصر دربار و مستثنی نبودن فرح پهلوی در فسادهای پشت پرده دربار/ ناگفته های فساد اخلاقی فرح ...
زدن ها تبدیل به بوسه های بسیار عاشقانه شد. این رابطه همچنان برقرار بود تا اینکه فرح چند وقت بعد ناپدید شد. پس از آن بژورن از روزنامه ها فهمید که فرح نامزد شاه ایران شده است. فرح هنگام بازگشت به فرانسه او را خواست و موضوع را به اطلاع وی رساند. فرح به وی گفت: بژورن من همان هستم که بودم، برای تو ملکه یا علیاحضرت نیستم، فقط و فقط فرح هستم. به من وعده بده که دوستی ما در قلب ما هر طوری که شده است، باقی ...
در نداری هم می خندیم
آبادان سپری کرد، مادرم به همراه بچه ها شهر را ترک کرده بود که بعد از به دنیا آمدن من دوباره به زادگاهش برگشت. ** در روزهای جنگ چه مدت را در آبادان ماندید؟ مدتی ماندیم و بعد از آنکه به واسطه ی بمباران شدید، سقف خانه ی بهمنشیرمان آوار شد، ابتدا به بندر امام و کمپ جنگ زده های این شهر و پس از آن نیز به جراحی رفته و سال 70 مجدد به آبادان برگشتیم. ** چگونه ممکن است کودکی که در روزهای زندگی ...
زنان در متن انقلاب اما در حاشیه تاریخ
آنچه در ادامه می آید تلاشی است جهت یادآوری زنان بی نام و نامداری که در متن قیام مردمی سال 1357 صادقانه و مخلصانه دست به یک حرکت جمعی زدند برای تغییر رژیمی که ظلم و ستمش بر همگان واضح و مبرهن شده بود و حضورشان گرچه خوب یه یادها نماند و امروزه گاهی در حقشان کم لطفی هم می شود، اما همین مناسبت های تاریخی و شکوهمند می تواند بهترین موقعیت باشد برای یادآوری دوباره آنها و ارزش گذاری بر فداکاری ها و ایثارهایشان طی سال های مبارزه برای پیروزی انقلاب. ...
جدال ایرانیان با مرگ در زندان های مخوف استالین
این منطقه رفت و آمد دارم و به سیستم آنجا آشنا هستم که یک سیستم واقعاً وحشتناک است. یکی از افرادی که با من در سلول بود، ایدز داشت و دو نفر هم هپاتیت C داشتند و حتی علنی می گفتند و پنهان نمی کردند. فقط یک لیوان بود که با آن آب می خوردیم؛ روزی یک وعده آب نارنجی رنگ. هر سه روز یک بار هم یک استکان چای می خوردم. به گفته این زندانی آزاد شده، برخوردها در ...
بنیاد در آینه مطبوعات
آقامصطفی خمینی بود، درباره نحوه شهادت برادر میگوید: 13ساله بودم که داغ برادر دیدم. برادرم چند روز قبل از شهادتش، با اینکه محرم و بعداز عاشورا بود، پیراهن قرمز پوشیده بود. پرسیدم محرم است؛ چرا قرمز پوشیده ای؟ گفت میخواهم مانند قرمزی پیراهنم، خون بریزم و حق شما را بگیرم . دهم دیماه57 آخرین روز حضورش در کنار ما بود. آن روز در تظاهراتی که به سمت چهارراه استانداری صورت گرفت، رژیم با توپ و تانک به مردم ...
بنیاد در آینه مطبوعات
باردار است؛ مراقبش باشید. تلخ ترین خبر آن روز صبح، دلشوره عجیبی داشتم و دلنگران بودم. به خانه جاری ام که چند منزل با ما فاصله داشت، رفتم تا بلکه روز زودتر تمام شود. بعداز مدتی، پدرشوهرم آمد خانه جاری ام و به من گفت: بیا برویم که مهمان داری، انسیه! وقتی وارد خانه ام شدم، خانم همسایه جلو آمد و گفت: تو که چادر سیاه سرت میکردی و میرفتی شعار میدادی، حالا چادر سیاه سرت کن و در عزای شوهرت ...
جدال ایرانیان با مرگ در زندان های مخوف استالین/ امیدی به وزارت خارجه نداریم/ بعد از چند ماه از دستگیری ...
شوروی سابق است. وی می گوید: من حدود 20 سال است در این منطقه رفت و آمد دارم و به سیستم آنجا آشنا هستم که یک سیستم واقعاً وحشتناک است. یکی از افرادی که با من در سلول بود، ایدز داشت و دو نفر هم هپاتیت C داشتند و حتی علنی می گفتند و پنهان نمی کردند. فقط یک لیوان بود که با آن آب می خوردیم؛ روزی یک وعده آب نارنجی رنگ. هر سه روز یک بار هم یک استکان چای می خوردم. به گفته ...
پدرم در کنار ستارخان و باقرخان مبارز بود/ پیشنهاد مربیگری در آمریکا را بخاطر ایران رد کردم
های جهانی شد که در آنجا دو کشتی گرفت و شکست خورد و از دور رقابت ها کنار رفت که یکی از آن شکست ها مقابل آتالای ترک بود. البته من را به عنوان نفر ذخیره به مسابقات جهانی بردند اما خیلی نارحت بودم که باز هم این فرصت از من گرفته شده است. *با رفتن صنعت کاران به یک وزن بالاتر بالاخره عازم مسابقات جهانی شدم برای مسابقه های جهانی 1963 صنعت کاران به یک وزن بالاتر رفت و من وارد تیم ملی شدم. به ...
سه راوی و خاطراتی از انقلاب، دفاع مقدس و سوریه/اتفاق های اسارت
.... چون چند روز بود که آب نخورده بودم و از طرفی خون زیادی هم از بدنم رفته بود، بسیار تشنه بودم، گویا حرکتی کردم که آنها متوجه شدند زنده ام و رفتند پشت درختان جنگل و منتظر ماندند. من وقتی که دیدم آنها رفته اند، دستم را زیر سرم گذاشتم و رو به آفتاب خوابیدم. بعد از نیم ساعت آمدند و من دیگر نمی توانستم خودم را به مردن بزنم. آب خواستم و آنان با اینکه دشمن بودند و از طرفی من اذیت شان کرده بودم و ...
زن متهم به قتل: زندگی ام سراسر اشتباه بود
برادرانم سراغم آمدند و سعی کردند با نصیحت مرا از باتلاقی که در آن گرفتار شده ام نجات دهند اما نرود میخ آهنین در سنگ. آنها هم که دیدند بی فایده است مرا به حال خودم رها کردند. از زمانی که مادرم از دنیا رفت، دور آنها را خط کشیدم و از خانه پدری برای همیشه خداحافظی کردم. البته گاهی دخترم به خانه شان می رود، اما من با این سر و وضع روی رفتن به خانه شان را ندارم. چه شد که معتاد شدی؟ ...
شمارش معکوس برای محاکمه فردی که 6 جنایت کثیف در کشورمان انجام داد! + عکس
، مثلاً روسری مادرم را از سرش برداشته بودند و... همان موقع تصمیم گرفتم وقتی از زندان آزاد شدم، آنها را به قتل برسانم. او درباره قتل مأمور نیروی انتظامی و سه عضو خانواده او هم گفت: من قبلاً خواستگار یکی از اعضای خانواده مأمور پلیس بودم اما به جرم ضرب و جرح به زندان افتادم. پس از آزادی دوباره حرف هایی درباره ازدواج زدیم اما به توافق نرسیدیم برای همین نقشه قتل آنها را نیز کشیدم. روز حادثه به ...