سایر منابع:
سایر خبرها
فیلم | ماجرای ورود میثاقی به تلویزیون و آشنایی با فردوسی پور
مسابقات را گزارش می کردم و برای شبکه سه می فرستادم. دوستان شبکه سه خوششان آمد و گفتند وقتی درست تمام شد بیا با هم کار کنیم. من هم سال 87 با تمام شدن درسم بلافاصله رفتم. 6161
عصبانیت مهماندار هواپیما از عادل فردوسی پور
مکانیک بخوانم اما ظاهرا کدها را اشتباه زده بودم. میثاقی ادامه داد: با دانشگاه قبول شدن من، خانواده ام از کرج به کرمانشاه آمدند. به خاطر دارم روزی در خانه مان در کرج بودم که پدرم زنگ زد و گفت صدا و سیمای مرکز کرمانشاه آگهی جذب همکار داده است و من برایت فرم پر کردم. او افزود: وقتی برگشتم کرمانشاه تست صدا و تصویر دادم. قبول شدم و کارم را در رادیو کرمانشاه شروع کردم. بعد با گروه ...
همسرم به خوبی مرا درک می کند
...> شرایط تلویزیون سخت شده است این که دریکی دو سال اخیر از نویسندگی به سمت بازیگری رفتم، شاید دلیل اصلی اش اتفاقاتی بود که در تلویزیون رخ داده است. من سال ها در تلویزیون نویسندگی کردم ولی حالا شرایط طوری شده که این کار به سخت ترین کار دنیا تبدیل شده است. خط قرمزها زیاد شده، شرایط مالی خوب نیست و برای تصویب شدن یک طرح باید با 10 نفر سروکله زد! در سال های قبل این طور بود که شما یک طرح را به ...
فرمانده ای که در خیبر نیروی عادی شد
.... باهاش رفتم کمی آن طرف تر از خاکریز. گفت: سید، یک چیزی هست که روم نمی شه بهت بگم. نه، بگو؛ طوری نیست. ما الان می خوایم چند کیلومتر پیاده راه بریم. تو با این پات جا می مونی. نه، می آم. این همه راه آمده ام با شما باشم. گفته باشم؛ خیلی راهه. شوخی نیست. و بعد کنار بچه ها برگشتیم. نیم ساعت سه ربع بعد، بچه ها را جمع کردیم ...
می خواهم خودم را قاطی بسیجی ها کنم/بساطم را جمع کردم و رفتم
.... تن نمی داد. جواب داد: از طریق سید فهمیدید؟ - سید یا دیگران چه توفیری داره؟ بحث من سر اینه که شما نیروها رو آموزش غواصی و شنا نداده اید. - آموزش هم می بینن؛ سرفرصت. - اگر تو دوکوهه یک استخر می زدند، حداقل بچه ها می توانستن شنا یاد بگیرن. منِ فرمانده مسئولیت دارم. می خوام به بچه ها شنا یاد بدم. بدون آموزش نمی تونم بچه ها را به خط مقدم ببرم. - کجا؟ ...
گزارش هفتگی اکران فیلمهای سینما دراسفند
اجتماعی نسبت به کمدی تعداد بیشتری را در اکران به خود اختصاص داده اند. به گزارش صبح نو خوب بد جلف که هدایت فیلم پخش آن را برعهده دارد، هفته پیش عنوان بیشترین سالن را از سلام بمبئی ربود و با اقبال بسیار خوبی مواجه شده است. این اثر در تهران با داشتن 28 سالن سینما به فروش 1 میلیارد و 285 میلیون تومان رسید. این فیلم در شهرستان 53 سالن در اختیار دارد که سالن های آن رو به افزایش است ...
خاطره جالب سید جواد هاشمی از یک سرباز بعثی
نزدیک این مرد عرب شدم تا از وی تشکر کنم دیدم نماز می خواند و حتی در نماز خواندن با خدا هم دعوا دارد، پس از اتمام نمازش از او تشکر کردم و او گفت تو بسیجی هستی؟ گفتم بله، گفت: من علی کاظم و سرباز بعثی بودم و در زمان جنگ 500 بسیجی را کشتم! هاشمی ادامه داد: علی کاظم گفت در زمان جنگ من کسی بودم که تیر خلاص به رزمنده های شما می زدم. یک روز تمام نیروهای ما به دست نیروهای ایرانی کشته شدند و تنها ...
حضور گزارشگر جوان نود در خندوانه / تغییر مسیر زندگی گزارشگر تلویزیون با یک انتخاب رشته + فیلم
زندگی کردم تا اینکه دانشگاه کرمانشاه قبول شدم . میثاقیان در خصوص اتفاق جالب انتخاب رشته خود اظهار داشت:من فکر می کنم در کد انتخاب رشته ام یک عدد را اشتباه زدم، من میخواستم مکانیک بخوانم اما ریاضی کاربردی کرمانشاه قبول شدم و رفتم! وی افرود:با مرحوم پدرم رفتیم گفتم بابا من اینجا تک و تنها نمی تونم بمونم به خاطر همین زنگ زد و خانواده با وسایل خونه چهار سال اومدن کرمانشاه و کنار هم ...
هیچ صحبتی با پرسپولیس نداشتم ؛ افتخار می کنم که کی روش سرمربی تیم ملی است
سعید عزت اللهی شماره شش جوان و خوش آتیه فوتبال کشورمان که همچنان کارش را در روسیه ادامه می دهد، در سفر چند روزه اش گفت وگوی جالبی را انجام داد. سعید عزت اللهی از وقتی خیلی معروف تر شد که پایش به اروپا باز شد. من از هفت تا سیزده سالگی زیر نظر پدرم فوتبال بازی می کردم و بعد به ملوان رفتم و به تیم ملی نونهالان دعوت شدم. من شانزده سالگی در لیگ برتر بازی کردم و رکورد جوان ترین بازیکن ...
شهادت، جهشی است از آنچه هستی به سوی آنچه باید باشی
مدت کوتاهی خبر مفقود الاثر شدن او را به ما دادند و تازه فهمیدیم که علت این مرخصی ناگهانی که فقط 24ساعت به طول کشید چه بود. مادر شهید ادامه داد: قبل از مرخصی که نزدیک به عملیات هم بوده است و فقط چند روز مانده به عملیات کربلائی 8 او خواب می بیند خوابی که ما بعد از شهادتش آن را از زبان یکی از دوستانش شنیدیم چند روز قبل از عملیات او خواب دیده که سه آمبولانس چراغانی شده که خیلی هم تمیز و ...
ابتهاج: هرگز توده ای نبودم، هنوز سوسیالیستم
که داری چرا دوری؟ گفتم به شما چه مربوطه؟ اصلا چی شده؟ گفت دیشب خواب دیدم که تو را می برند جهنم و نمی توانستم شفاعت تو را کنم. گفتم جنابعالی از غرفه های بهشت، من را می دیدی؟ گفت شوخی نکن. گفتم لازم نیست تو شفاعت کنی. اگر خدا را ببینم کلی حرف دارم. یکی اش همین که من را همنشین تو کرده! گفت نگوووووو. کفر می گویی. چشم هایش ابهت داشت [دربارۀ دیدار اعضای کانون نویسندگان با امام ...
دوست صمیمی ام مرا به خانه شیطانی دایی متاهلش کشاند /من خودم را باختم
از اینه که چرا این آخر سالی فهمیدم که تو این قدر ماهی؟! اما خب می گن ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه ست. من و تو حالا حالاها می تونیم دوستای خوبی برای هم باشیم. من که از تعارف ها و تملق گویی های مهناز از خوشحالی توی پوست خود نمی گنجیدم شروع کردم به تشکر کردن: وای مهناز جون تو چقدر خوبی... تو چقدر گلی... تو چقدر... از آن روز به بعد مکالمات تلفنی من و مهناز به شکل ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (370)
میان انگار چند لحظه پیش من بودم که اونجا... روز اول آموزشی سربازی 4. احتمالا وقتی گفتن آب مایه حیات است هنوز پول اختراع نشده بود. 5. ولی نباید بدبین بود.شاید مدافع سیاه جامگان سکته کرده یا اصلا خجالت می کشیده توپ غریبه رو دفع کنه. 6. انوشه انصاری وقتی پاش رسید به کره ماه یکی اومد سلام کرد ازش پرسید دوس داری بعد دو ماه یه بنز بخری؟ با پنبه ریز آشنا هستی ...
زن شوهردار با همدستی 5مرد، جوان های شهوت ران را سرکیسه می کرد
دیروز دادگاه، ابتدا نماینده دادستان به شرح کیفرخواست پرداخت و سپس شوهر متهم به قضات گفت: من 30 سال سن دارم، دو سال و نیم است که با این زن ازدواج کرده ام، وقتی متوجه شدم همسرم با اعضای یک باند اخاذی و سرقت از مردان جوان مشارکت دارد، بشدت شوکه شدم، به طوری که باور کردنش برایم سخت بود. به همین خاطر به اداره آگاهی رفتم و علیه همسرم شکایت کردم. یک روز که گوشی تلفن همراه زنم را مخفیانه بررسی کردم، در فیلمی ...
علیرضا کلید را پشت در می گذاشت تا کسی نتواند وارد خانه شود / مادرش مچ او را در پشت بام گرفت + عکس
پول می شد برمی داشت و می فروخت. یک روز رفتم جلوی آینه و به خودم زل زدم. دیدم وای عجب اوضاعی دارم. با این که به حمام رفته و اصلاح کرده بودم، اما هر چه نگاه می کردم آن علیرضای سابق را در آینه پیدا نمی کردم. نامه ای به خانواده ام نوشتم و گفتم بعد از مدتی همان علیرضای سابق می شوم و برمی گردم. فرش خانه را لول کردم و بردم فروختم تا بی پول نمانم. علیرضا سکوت می کند، اما چشم هایش و ...
راز وحشتناک زنی در مورد شوهرش که قصد نداشت افشا کند!
یک روز طبق معمول رفتم سرجاسازشان تا مواد بردارم. اما نبود. از مادرم پرسیدم مواد را کجا گذاشته ای تو را به خدا به من هم بدهید چند تا دود بگیرم، درد دارم. پدرم که فهمیده بود مواد می کشم سیلی محکمی به گوشم زد و گفت مگر نمی بینی ما به خاطر همین مواد بدبخت شده ایم؟ نمی بینی زندگی مان را به باد داده ایم؟ چرا می خواهی خودت را بدبخت و بیچاره کنی؟ گفتم من نمی خواستم بکشم و مستاجرمان یادم داده است. تا اسم او ...
تی کشیدن از ترس استیضاح
. الان برای خوانندگی نیازی به قهر نیست، وقتی آشتی هستی و درون کانون گرم خانواده هم می تونی خواننده بشی. راهش هم فقط یه گوشی دوربین دار و یه زاویه مناسبه. حرصم گرفته بود و گفتم: زاویه از زیر گلو و سوراخ دماغ منظورته؟ عصبانی گفت: آی آی، من به چاوشی تعصب دارم ها! بعدشم، مگه تو گروه خانوادگی ندیدی تخت جمشید با اون قدمت تو بارون خراب نشد ولی پل مهندسی ساز دوران مهرورزی رو آب برد؟ شما هم بچسب به همین سنت قدیمی خونه تکونی، بذار همون آقای بقایی و سایر مهرورزها و حبس کشیده ها کاندیدا بشن! دمش گرم که حرف آخر را می زند. اینم از این!/روزنامه ایران ...
کریستف رضاعی: پارسال بیشتر انتظار دریافت سیمرغ را داشتم
تان نیست؟ راستش نه خیلی. * اما انگار استعداد آن را دارید چون در فیلم در دنیای تو ساعت چند است؟ که خوب بازی کرده بودید. بله، خوب شده بود. اوایل که به ایران آمده بودم، چند باری تئاتر بازی کردم؛ اما ژانر بسیار سختی است. در فیلم در دنیای تو... هم چون جو دوستانه ای بود، آن کار را کردم. البته بعد از آن هم دیگر پیشنهادی به من نشد. (می خندد) * برخی منتقدین معتقدند موسیقی باید در جریان فیلم حل ...
پیش بینی یک طنز نویس درباره آینده مسعود فراستی یه منتقد سینمایی داریم که خیلی منصفه حالا نام نمی بریم !
...: پنج دقیقه ابتدایی یک فیلم رو می بینه، دکمه پاز ریموت رو زده و شروع می کنه: یه مشت مقوا رو ریخته تو تصویر. بدبختی اینه که همه می خوان اصغر بشن. اصغر چی داره؟ هیچی نداره. دوتاتون هم خب جمال شورجه بشید ببینید چی داااااااااااااااره! / 1393: تیتراژ ابتدایی فیلم رو می بینه و دستگاه رو خاموش می کنه: افتضاح. مقوا. مزخرف. بی شعور. پدرسگ! در نیومده. خب آقا جون اگه نمی تونی در بیاری چرا می سازی؟ خب ...
ماجرای جالب اولین دیدار مهراب قاسم خانی و شقایق دهقان/ تصویر
شبکه جام جم. جلوی در سازمان قرار گذاشته بودیم که بریم جلسه برای شروع کار و تهیه کننده همون جا من و شقایق رو به هم معرفی کرد و فهمیدم که قراره اون هم یکی از نویسندگان مجموعه باشه. شقایق اون زمان هم بازیگر بود و هم مجری و هم نویسنده و به خاطر برنامه هایی که اجرا می کرد زیاد وارد سازمان شده بود، ولی من بار اولم بود که میخواستم برم اون تو... بعداً شقایق برام تعریف کرد که بهت نگاه کردم و ...
کارگردان ماجرای نیمروز : سیمرغ نگرفتم، خیالم راحت شد
خواهیم طوری رفتار کنیم که واقعی نیست. من فقط حس واقعی ام را نشان دادم. خیلی ها گفتند تو که ناراحتی چرا در جشن نامزدها شرکت کردی؟ گفتم ما از روز اول قواعد جشنواره را پذیرفتیم که در آن شرکت کردیم. من وقتی فیلمم را به جشنواره می فرستم؛ یعنی باید در تمام مراحل حضور داشته باشم. باید قانون جشنواره را رعایت کنم اما حق دارم اعتراض هم بکنم. این که قرار باشد هر کسی ناراضی است، جشنواره را تحریم کند، درست نیست ...
سکوت محمدیان پس از 18 ماه شکست: دست روی قرآن می گذارم که دوپینگ نکردم
محرومیتش به کشتی باز می گردد یا خیر، خاطر نشان کرد: هر چند وقت یک بار به تهران می روم و با رسول خادم دیدار دارم. آخرین بار همین چند وقت پیش وقتی مسابقات کشتی را می دیدم خیلی بی تاب بودم که باز هم به دیدار خادم رفتم. او هم وقتی حال و روز من را دید به من اعلام کرد قطعا پس از تعطیلات عید نوروز با تمام توان پیگیری می کند تا محرومیتم را به دو سال کاهش دهد. اگر این کار انجام شود، 100 درصد به کشتی باز ...
من دوست دارم همه با هم مهربان باشند
. آرزویش داشت برآورده می شد. شیدا اصغر زاده گوینده رادیو دکلمه مهربانش را با اشک و لبخند خواند: اگه بهت بگم می تونی آرزوی یه فرشته کوچولو رو برآورده کنی، چه کار می کنی؟ .. همه قرار بود در این برنامه لبخند بزنند، قرار بود همه، مهربانی هایشان را به آن فرشته که بالا نشسته بود تا آروزیش برآورده شود، یک جا تقدیم کنند. رقیه می خندید، خداراشکر. دست تکان می داد ...
نزدیک بود در تایتانیک بازی نکنم
فلان صحنه یا فلان نقش توانستم خوب بازی کنم یا در نقش فرو بروم یا نه. این تردید، البته باعث می شود همیشه پیشرفت کنم و هیچ وقت در باد گذشته نخوابم. وقتی به مدرسه می رفتم، آدم طراز اولی نبودم و همیشه پسری بودم که با انگشت نشانش می دانند؛ از آن زمان، به بعد همیشه به خودم شک دارم. مثل شخصیت جک داوسون در تایتانیک، تو هم در یک خانواده متوسط بزرگ شده ای. حالا می توانی درباره رابطه ات با دلارهای سبزرنگ ...
اتفاقی هولناک حین جراحی یک خانم! + عکس
هیچ شکی در ذهن من نبود که او در کنار من است. و بعد صدایی را شنیدم که می گفت: “هر اتفاقی رخ بدهد، مشکلی برای تو پیش نمی آید”. در این مرحله می دانستم چه زنده بمانم و چه بمیرم، همه چیز خوب خواهد بود. در تمام مدت این ماجرا در حال عبادت بودم تا ذهنم را مشغول کنم، برای خودم آواز می خواندم و به شوهر و فرزندانم فکر می کردم. اما وقتی این حضور با من بود، فکر کردم: لطفا بگذار من بمیرم چون نمی توانم ...
اعتراف پسر به قاتل بودن مادرش در قتل دخترناتنی اش
و به هر بهانه ای مرا کتک می زد و دختر و پسرش را شکنجه می داد. گمان می کنم شوهرم مریم را کشته ولی حالا می خواهد قتل را گردن من بیاندازد. برادرم هم در این ماجرا هیچ دستی نداشته و بی دلیلی پایش به این پرونده باز شده است. محمد هم که حالا با قرار وثیقه آزاد است منکر معاونت در قتل شد و گفت: من نانوا هستم و آن روز هم در محل کارم بودم و چند روز بعد از طریق برادرم در جریان کشته شدن دختر خوانده ...
چشمانم را به انتظار تیر خلاص بستم و شهادتین را گفتم
.... - الان عراقی ها سر می رسن، نری اسیر می شی. - تو با این وضعیت چی به روزت می آد؟! - گلوله ندارم، جَدم رو که دارم. - وجدانم قبول نمی کنه ولت کنم. صدای عراقی ها را از پشت سنگر می شنیدم. صدای هلهه و شادی عراقی ها هر لحظه بیشتر می شد. به سالار گفتم: اینجا نمون، تو را به جدم قسم زود از اینجا برو ! سالار خودش می دانست که راهی جز رفتن ندارد. سالار کنار نیزار رفت ...
برای تی تی ها: پرشور کجایی؟
فکرانه کج اندیش و فاسد که تا این حد از یک تیمه خاص حمایت میکنین و لابی میکنین و ده ها تبانی دیگر و جو رسانه ای و داور و.غیره... رو به نفعه یک تیمه خاصی سوق میدن , طوری فوتباله این مملکتو قبضه کردن که حالا حالا نباید منتظره رشد و ارتقا وپیشرفت در این ضمینه باشیم ...میشه فکرشو کرد که تراکتوری که اینقدر دشمنی باهاش میشه امروز اگه فقط چند روز تو لیگ نباشه این لیگ چه شکلی میشه و دچاره چه رکودی میشه این ...
حکایت منبرهایی که از دل بر می خاست و بر دل ها می نشست
منبرهای عالی وی، حتی افراد هرزه و فاسد را هم جذب می کرد. او خود در این باره چنین نقل کرده است:"زمانی در شب های ماه محرم در تهران، پس از نماز جماعت مغرب و عشا، سه مجلس را اداره می کردم. روزی شخص محترمی پیش من آمد و مرا برای مجلسی در میدان شوش دعوت کرد. عذر آوردم و گفتم: من پس از نماز، سه مجلس دارم و دیگر به مجلس شما نمی رسم، وانگهی ساعت از نیمه شب هم می گذرد. او گفت ...
شهادت کمترین مزد حسین بود
که رفتم جنگ. در حین ورود چند روزی را در گردان پیاده خدمت کردم و بعد با توجه به تخصصی که داشتم، وارد لجستیک شدم. یعنی نقطه شروع خدمتتان با گردان پیاده بوده است؟ بله، اما زمان زیادی نگذشت که به لجستیک رفتم. و از همان ابتدا با لشکر 14 امام حسین(ع) بودید؟ با تیپ امام حسین(ع) بودم. هنوز لشکر نشده بود. گفتید تخصص در حوزه لجستیک داشتید... بله؛ پدر من ...