سایر خبرها
منصوریان: بعد از بازی با العین ستاد بحران تشکیل دادند؛ دوست و دشمن نمایان شد/ برخی استقلالی نماها نقاب ...
: آنهایی که در شکست ها و روزهای سخت کنار ما نیستند، حق ندارند در شادی ها و بردها نیز کنار ما باشند. این جمله، بی شباهت به حال و هوای این روزهای استقلال نیست. استقلال فصل پرفراز و نشیبی را پشت سر گذاشت اما به جز بازی پایانی مقابل العین، در مجموع نسبت به موجودی استقلال، رضایت هواداران محترم جلب شد. استقلال در سال 95 تیمی بود جوان و کم تجربه ولی در نهایت به رتبه نایب قهرمانی لیگ رسید، در دربی توانست ...
موحدی کرمانی: برای بازگشت ناطق با او صحبت کرده ام
هم به شدت از خودم خجالت می کشیدم که من کاری نکردم ولی اینطور به من لطف دارند، محبت باید متوجه کسانی باشد که داخل جبهه ها هستند. یادم است شب که می خواستم آنجا بخوابم اواخر شب که من بیدار می شدم می دیدم اینها بیدار شدند و مشغول نماز شب هستند و صدای زمزمۀ عاشقانۀ آنها به گوش می رسید من خوب یادم است که در دعای دستشان می گفتند اللهم رزقنی شهاده، در همان حال در دل شب وقت سحر در نماز دعا می کردند خدایا ...
مدل مانتوهای مبینا نصیری نماد چیست؟
. از بین بیش از هزار داوطلب چهل نفر پذیرفته شدیم حدود دو سال دوره گذروندیم و بعد از امتحانات سه نفر برای کار گویندگی به رادیو جوان معرفی شدن که یکی از انها من بودم همان سال هم به خاطر گفتن یه آنونس بهم جایزه منتخب گویندگی دادند و کار حرفه ایم شروع شد تا بعد کم کم وارد تلویزیون شدم و به برنامه سیمای خانواده آمدم. یعنی پیش از حضور در سیمای خانواده تجربه کار تلویزیون نداشتید؟ جسته ...
رهسپار کره با جومونگ و یانگوم
یا مادرشان. ایرانی هایی که کره ای صحبت می کنند، از بازیگران و خوانندگان آن می گویند و گاهی هم با هم یا با در و دیوار اقامتگاه سفیر، سلفی می گیرند. نیم ساعت به شروع مراسم مانده اما همچنان مراجعه کنندگان از راه می رسند و صف مشتاقان کره جنوبی پشت دیوار خانه سفیرش طویل تر می شود. مادری با دخترش از راه می رسند و انتهای صف و پشت سر مادری دیگر و پسرش می ایستند. مادرها به هم لبخند می زنند، سرشان را به ...
بانوی رکوردار اهدای خون ایران از سوزن می ترسد
...، بازیگری، شاعری، خطاطی، آتش نشان و امدادگر افتخاری هم هست. تاکنون چند بار خون اهدا کردید؟ تا الان 173 بار. اولین باری که خون اهدا کردید چه زمانی بود؟ 15 ساله بودم. اصلا سازمان انتقال خون وجود نداشت. پدرم از خیرین خوزستان بود و هرکس مشکلی داشت در خانه ما را می زد. سوم مهر 1354 بود؛ خانمی احتیاج به خون داشت، پدرم همه بچه ها را جمع کرد که پس از ...
پسر طیب: پدرم به عَلَم گفت جرأت داری عکس خمینی را بردار
ختم او رفتیم. البته من خیلی جوان بودم و به احترام رفته بودم. وقتی خواستیم داخل شویم، او را دیدم. شعبان کوتاه قد بود. تعدادی اطرافش بودند و به خوشمزگی هایی که می کرد، می خندیدند. یعنی شخصیتی نبود که تحسین برانگیز یا جذاب باشد و بتواند کسی را جذب کند. خیلی ها آنجا بودند ولی هیچکدام مثل او نبودند. حتی در یکی، دو مقطع در حال و هوای جوانی بودم و براق شدم که او را بزنم ولی اطرافیانم مانع شدند. آخرین ...
نظر 7 شاگرد امام خمینی درباره مدیریت سیاسی و منزلت فقهی رهبر انقلاب
می شنیدیم که ایشان پسری دارند به نام سیدعلی که در منزل حاج حسن قمی منبر می روند و منبرشان خوب گرفته است. آشنایی با هم نداشتیم چون ما مسافر بودیم و از قم می آمدیم مشهد و یک چند وقتی می ماندیم برای زیارت و مادر و پدر را ببینیم و برگردیم تا اینکه ایشان به قم آمدند. یکی از آن روزها شخصی به آقا سید جواد خامنه ای گفت "خدا به شما پسری داده به نام سید علی که در منزل مرحوم قمی منبر می رود و بیانی عالی ...
پسرم اجازه نداد اسلحه ام روی زمین بماند
تعریف کنم، نه! همه آنها که با محسن معاشرت داشتند صحبت های من را تأیید می کنند. پدر شهید ادامه می دهد: محسن هرگز باعث رنجش کسی نمی شد. اهل بخشیدن مال بود. بی درنگ می بخشید. بی هیچ توقعی. محسن بسیار مؤدب و مهربان بود. کسی از اهل خانه صدای بلندش را نشنید. نجابت عجیبی داشت. این پسر جاذبه زیادی داشت و هیچ گاه کسی را از خودش دفع نمی کرد. جوانان زیادی را به مسجد و بسیج جذب می کرد. به فاصله چند روز بعد ...
امیر و عمویش شهادت و مفقودی را با هم قسمت کردند
انرژی دوان دوان از مدرسه خارج می شدند. با خودم فکرکردم چند سال پیش که کشورمان هنوز یک کشور جنگ زده بود، چه کسی می دانست چند نفر از دانش آموزان آن دوران از شهدای دفاع مقدس خواهند شد. بعد از کمی پیاده روی به خانه شهید رسیدم. اشرف معینی مادر شهید با روی باز از من استقبال کرد و بعد از تعارفات اولیه مشغول گفت وگو شدیم. مادر بیان زندگی شهیدش را اینطور آغاز کرد: امیر سال 45 دنیا آمد. پسر بزرگم بود و ...
وفات حضرت خدیجه(س) در شعرآئینی/ تو رفتی و بهار محمّد ز دست رفت
... سیب بهشتی خوردی و کوثر گرفتی زهرا که آمد رتبه ی مادر گرفتی ای که مقام تو بُوَد والا خدیجه پای نبی تا لحظه ی آخر نشستی با غیرتت بتهای یثرب را شکستی انفاق را هرگز به روی دین نبستی در تنگنای ظلم، حق را می پرستی در راه حق کردی فدا جان را خدیجه از اهل یثرب طعنه و دشنام خوردی خونِ جگرها در رهِ اسلام ...
امام فرمود: اگر خطا کنید خودم بیرونتان می کنم!
نیمه شب از منزلشان بردند، لذا جز خانواده و چند تن از همسایه ها از قضیه با خبر نشدند. من تا ساعت 10 شب در خدمتشان بودم و به نامه ها و استفتائات پاسخ می دادم و آخر شب خسته و کوفته به خانه ام می رفتم، بنابراین از اتفاق با خبر نشدم. صبح فردا که طبق معمول پس از صرف صبحانه به طرف منزل امام به راه افتادم، در نزدیکی مسجد امام حسن عسگری(ع)، یکی از کسبه که مرا می شناخت پرسید: کجا داری می روی؟ گفتم: سر کارم ...
ربودن مرد زندانی برای آزاد کردن وثیقه
به شدت کتک زدند و تهدید کردند هیچ حرفی نزنم. در حالی که به شدت شوکه شده بودم علت ربودنم را سؤال کردم که شایان مدعی شد به خاطر اینکه وثیقه اش را آزاد کند مرا ربوده تا تحویل زندان بدهد. ساعتی بعد شایان مرا تحویل زندان داد و وثیقه اش را آزاد کرد. آنها مرا تهدید کردند که شکایت نکنم به همین دلیل ابتدا قصد شکایت نداشتم، اما وقتی موضوع آدمربایی را با خانواده ام در میان گذاشتم تصمیم گرفتم از شایان و دوستان ناشناسش به اتهام آدمربایی و ضرب و جرح شکایت کنم. با طرح این شکایت پرونده به دستور قاضی سهرابی برای انجام تحقیقات و مشخص شدن ادعای مرد زندانی در اختیار کارآگاهان پلیس آگاهی قرار گرفت ...
نحوه آشنایی هاشمی، مهدوی کنی، واعظ طبسی و... با امام خمینی
پیش از آنکه به قم بیایم، در سال 1323 در حوزه اردبیل با نام ایشان آشنا شدم. انسان وقتی نام و مشخصات کسی را می شنود که او را ندیده است، بر اساس شنیده ها، تصویری از او در ذهنش می سازد. در محل ما به روحانیان غیر سید، آقا می گفتند و به سادات سید گفته می شد. در محل ما حکیمی متخصص در فلسفه اسلامی بود که وی را آقا شیخ عبدالله می گفتند. از این روی، وقتی به قم آمدم، در جستجوی امام، به دنبال شخصی با عمامه ...
ناگفته های قیام کنندگان 15 خرداد سال 1342
قرار گرفت. هر کس بیرون می آمد با تیراندازی ماموران رو به رو می شد. من چند بار بیرون آمدم، ولی با تیراندازی مواجه شدم. نمی گذاشتند از خانه بیرون بیایم. می گفتند که آنان در صدد هستند شما را بکشند و ماهم در خانه ماندیم. در قم نیز مردم مبارز و انقلابی پس از مطلع شدن از خبر دستگیری امام (ره) به خیابان ها ریخته و با عمال رژیم شاهنشاهی درگیر شدند. خاطرات آیت الله مرتضی بنی فضل از ...
با چشم خود دیدم برای او ... سال عروجت، سال غم ها شد
خانه ناگهان بانو برای بی کسی فاطمه بمان بانو به جان دختر مظلومه ات مرو از دست مساز اشک یتیمانه را روا بانو بمان و فاطمه را خود عروس کُن آری که دختران همه محتاج مادران بانو برای غربت من جان به لب شدی اما بدان که غُربت زهراست بعد از آن بانو به باغ یاس تو سیلی زنند؛ باور کن بمان که یاس نمیرد جوان جوان بانو نمانده هیچ ...
یعنی قلب زهرا در سینه چه کسی می تپد؟کاش یک روز او را ببینم
زهره حاجیان- زنگ در را که به صدا درآوری حیاطی به غایت کوچک جلو چشمانمان خود نمایی می کند و سه پله کوتاه ما را به تنها اتاق ساختمان می رساند. اتاقی 20-25 متری که یک گوشه اش آشپزخانه است و درست روبروی آن تختی که پیشتر" کبری عابد" مادر بزرگ زهرا کوچولو روی آن می خوابید و پس از تصادف وحشتناک "مهدی جوز علی بیگی" ساکن آن شده و هنوز هم بعد از 100 روز که از حادثه گذشته هنوز روی زخمش باز است و بخیه نشده و از درد شکستن لگن و گذاشتن پلاتین به خود می پیجد. دور تا دور اتاق عکس های زهرا کوچولو و عموی شهیدش محمد نصب شده و هر رو ...
قرارداد 2030 مصیبتی بزرگ برای ملت ایران است
دستگیر کرده بودند، گفتم به مدرسه صدر برو و این خبر را به طلاب بده، خودم هم به آیت الله خادمی خبر دادم و ایشان با روحانیون صحبت کرد و قرار شد مردم را دعوت به اعتراض علیه حکومت شاه کنند؛ همان شب 4 یا 5 نفر در هسته مرکزی بودیم که با هماهنگی روحانیت قرار شد تظاهرات علیه رژیم راه بیندازیم. شبانه دوستانمان را در جریان گذاشتیم. حداد عنوان داشت: فردای آن روز در مسجد حکیم جمع شدیم و با شعار یا مرگ ...
روایت شکنجه دانشجوی شیعه در آمریکا
...، زندانیانی که سالم و قوی بودند، اما ناگهان در طی یکی دو هفته جانشان را از دست می دادند. دولت آمریکا راه های مختلفی برای سرپوش گذاشتن بر این قضیه دارد، در واقع زندانی به دلایل طبیعی مرده بود، یکی از اشخاصی که جانش را از دست داد از کشورهای آمریکای لاتین بود. بدن او سوزانده شد و هیچ تحقیقی در رابطه با علت مرگ او انجام نشد! و این پایان ماجرای او بود. در مورد من چون افسران دیپلمات دخالت داشتند ...
مدال آوری شغلم بود/ می خواستند مرا برای اسباب کشی ببرند!
تواند یک نفر باشد، ولی با یک نفر باشد . همان سال وقتی برگشتم خانه، تیم انتخابی باید می رفت مسابقه جهانی ایتالیا برای اولین بار. یک دفعه؟ یعنی اول شدی و جهانی؟ بله. باید می رفتم اردو. خب اردوها چند ماه اردو می گذارند. انتخاب شدی؟ بله. انتخاب شدم. یعنی آسیایی نرفته رفتی جهانی؟ بله. خیلی راحت بگویم، عامیانه بگویم؛ می گفتند ...
خدیجه(س)،حامی رسالت و محب امامت
روز در اسلام جمع نشد غیر از رسول خدا (ص)و خدیجه و من که سومین آنان بودم. نور وحی و رسالت را می دیدم و بوی نبوت را استشمام می کردم. خدیجه تا اخرین لحظه بر آن ایمان پای فشرد و در راه اسلام فداکاری و گذشت نمود و یک لحظه از رهبر اسلام و حمایت او غافل نگشت. 3.از برترین بانوان دو سرا برترین زنان جهان هستی را چهار زن تشکیل می دهند، چنانکه ابن اثیر از انس بن مالک از پیامبر اسلام نقل ...
از چالوس تا سرچشمه
ساخت کارخانه های معدن در دست یک شرکت آمریکایی بود، رؤسای بخش های مختلف، انگلیسی یا امریکایی بودند. رئیس ادارۀ مالی هم یک انگلیسی به نام کاتر بود. با توجه به این که من در دوره های کامپیوتر شرکت مس شرکت کرده بودم، به عنوان برنامه نویس کامپیوتر در ادارۀ مالی مشغول به کار شدم. کامپیوترها در آن زمان مثل الآن نبود؛ تازه نسل دوم کامپیوترهای سنگین وارد ایران شده بود و برای کارهای محدودی مثل حقوق و دستمزد ...
کمیته منتخب اتاق بازرگانی چگونه شکل گرفت؟
امام شد و چند دقیقه بعد با نامه امضا شده حضرت امام (ره) بازگشت. امام در نامه نوشته بودند "حضرات آقایان موارد فوق را اجرا نمایید." نامه را همان شب به خانه آقای بهشتی رساندم. ایشان آن زمان در سه راه قلهک سکونت داشتند و برای ایشان ماجرا را توضیح دادم. ایشان هم تایید کرد و گفت: حالا خود شما پیشنهاد کنید چه کسانی در این گروه و کمیته جدید باشند. من هم نام تعدادی از دوستان را نوشتم که عده ای از آن ها در ...
از اراک تا آبادان؛ از شیرزاد تا صنعت نفت
... علت چه بود؟ در آن سال ها چند دوست ناباب اطرافم را گرفته بودند، حس کردم که اگر کنارشان بمانم به بیراهه می روم، با پدر و مادرم صحبت کردم، راضی نمی شدند، آنها به غیر از من هیچکس را نداشتند، در همان فاصله با یکی از دوستانم قرار گذاشتیم که راهی آبادان بشویم که او هم درست در روز سفر پشیمان شد ولی من تصمیم خودم را گرفته بودم و بالاخره این تصمیم را عملی کردم. بین این همه شهر در ...
احسان بیگلری و ناصر هاشمی از تجربه همکاری شان گفتند؛ برادرم خسرو فیلمی بی هیاهو است
مانده اند. مثل سینما عصر جدید که مدیرانش برای تغییر فضای آنجا و ایجاد کافه گفتند که سرقفلی بوفه سینما برای چند سال در اختیار یک نفر است و نمی توان در سینما محل دیگری را درست کرد. در این شرایط یک راه می ماند که آن ها هم اینکه این سالن ها بازسازی شوند و به پردیس تبدیل شوند ولی در عین حال حیف است که این سینماها از بین روند. هاشمی: به نظر کم کم مجبور می شوند! من در جایی که خودم زندگی می ...
حرف های شنیدنی بانوی رکورد شکن اهدای خون
.... بعد هم برای تحصیل به تهران آمدم. اصفهان هم خون داده بودم. بعد ها این کارت ها را به آن ها نشان دادم و تائید کردند. چند وقت یکبار خون می دهید؟ مثل آقایان سه ماه یکبار. البته دفعه آخر دکتر گفت: چهار دفعه یکبار خون بدهید. سری قبل که رفتم کانادا به پسرم سر بزنم، سازمان انتقال خون کبک از من خواست آنجا خون بدهم. حالا این بار که باز بروم، آنجا می خواهم خون بدهم. چطور شد ...
روایتی کودکانه از دیدار با آن مرد تاریخی
به گزارش گروه رسانه های بی باک، روی پای بابا نشسته بودم. جمعیت کیپ تا کیپ کنارمان نشسته بود و صلوات می فرستاد. هوا گرم بود. خیس عرق شده بودم. خوابم گرفته بود. سرک می کشیدم ببینم از لای نرده های ایوان، صورت مادرم را می بینم یا نه. خودم اصرار کرده بودم که در قسمت مردانه باشم. داشتم له می شدم. کم کم چشمانم گرم شد. هنوز امام نیامده بود توی ایوان. مردم سرود می خواندند. سینه می زدند و یا حسین می گفتند ...
نگاهی به مقام حضرت خدیجه(ع)
...، آن را مثبت ببینند؛ خوبی ببینند؛ پاکی ببینند؛ درستی ببینند. شما خانواده مسلمان، از مرد و زن، از پیر و جوان، از دولت و ملت، از ثروتمند و فقیرتان باید شبیه اهل بیت: باشد. سرچشمه کوثر این کلفت خانه آنان بود که روش، منش، حال، اخلاق و اعمال او، روش، منش، حال، اخلاق و اعمال فاطمه زهرا (س) شده است؛ یعنی فاطمه زهرا (س) که مستقیم ترین زن در جهان خلقت است، این مستقیم بودنش را ...
خماری به قیمت مرگ...
به گزارش خبرگزاری ایمنا ، قبل از رسیدن به خانه سری به سوپری محل زدم تا لیست نوشته شده از کم و کسری های خانه را تهیه کنم؛ مشغول خرید بودم که دختربچه بانمکی نظرم را به خود جلب کرد، دخترک در حال حساب کردن خریدش بود که دیدم به آقای فروشنده گفت: آقا بقالی می شه بی زحمت یک سیگار مارک خوب برای مادرم بدید؛ چشمهایم چهارتا شد! کودک 5 ساله را چه به خرید سیگار؟! آن هم برای مادرش، سریع به او گفتم عزیزم به ...
مادر شهید: با شنیدن شهادت عبدالرحیم نماز شکر خواندم/ پسرم عاشق شهادت بود
چگونه به شما دادند؟ آذرماه 95 دیدم عروسم با من تماس گرفت گفت بابا از گردان امام حسین(ع) شماره شما را خواستند. قرار است با شما تماس بگیرند. گفتم چشم اما دلم طاقت نیاورد و خودم با تاکسی به سپاه شهرستان رفتم و وقتی خود وارد سپاه شدم یکی از دوستان شهید فکر کرد من از شهادت عبدالرحیم خبر دارم با چشمانی گریان به من تسلیت گفت من به روی خود نیاوردم وقتی داخل سالن شدم دیدم همه پریشان و گریان ...
مقام حضرت خدیجه(س) در پیشگاه خدا
هیچ یک از همسران پیامبر، رشک نبردم؛ چرا که پیامبر او را بسیار یاد می کرد...[3] او از خانه بیرون نمی آمد، مگر آنکه خدیجه را یاد می کرد و او را به نیکی ستایش می نمود...[4] و از ستایش او و استغفار برای او، دل تنگ و خسته نمی شد...[5] هرگاه رسول خدا گوسفندی را ذبح می کرد، می گفت: آن را به دوستان خدیجه هم بدهید. سرانجام، روزی علت این کار را پرسیدم. فرمود: من دوست خدیجه را هم دوست دارم .[6] ...