سایر منابع:
سایر خبرها
این نان خوردن می ارزد به اینگونه ریش جنباندن؟
عبدالخالق عبدالهی: دیروز عصر از خواب نیمروزی یا به قول خودمان "پسین گینی " که بلند شدم رفتم آبی به دست و صورتم بزنم بلکه این رخوت و خمودگی عصر پاییزی دست از سرم بردارد اما هنوز سردی آب را روی صورتم احساس نکرده بودم که ناگهان آب قطع شد و من ماندم و دست و صورت صابونی و بی آبی. درد سرتان ندهم هر طور بود خودم را " گربه شوی " یا به قول قدیمی ها " گربه شور " کردم و با صورت عبوس و قیافه ای ...
گفتگوی خواندنی با مداح با سابقه دفاع مقدس
مداحی کردن، مطرح شدم. نمی خواستم چنین شود اما دیگر دوست نداشتم هیچ خانواده شهیدی، برای پول و مداح و سخنران مراسمش اذیت شود. خیلی چیزها به برکت شهدا نصیب من شد. 20 روزی شد که تمام ختم شهدا را رفتم. مسئول دفترم را برای این کار گذاشته بودم و گفته بودم هرکسی آمد، اسم و آدرس را بنویسید، همه مراسم ختم ها را می روم. بعد 20 روز، اعلام کردند حاج احمد متوسلیان با حاج داوود می خواهند شما را به لبنان ...
نان بخرید، کتاب بخوانید و لبخند بزنید..
به خدمت سربازی رفتم و بعد از بازگشت در خیابان میرزاطاهر اصفهان به مدت 4 سال در یک نانوایی نان سنگک مشغول بودم. الان ساکن شاهین شهر هستید؟ من سال 91 در این شهر ساکن شدم. چه شد که تصمیم گرفتید بصورت مستقل این نانوایی را اداره کنید؟ پیش از اینکه این نانوایی را در شاهین شهر راه بیندازیم همراه با برادرم علی اکبر در اصفهان کار می کردیم ولی مسئولیتی بجز وظیفه ...
دختر جوان :برای بچه پولدارها دام پهن کردم خودم گرفتار شدم
. مدتی گذشت و من هم مثل دخترعمویم برای خودم سرگرمی کثیفی از طریق گوشی تلفن همراه درست کرده بودم. یک روز هم با دختر عمویم به جشن تولدی رفتم که در یک باغ برگزار شده بود. دوست پسر او و پسر موردعلاقۀ من هم آنجا بودند. برای اولین بار این پسر را می دیدم. دخترعمویم می گفت پسر پول داری است و، اگر خودت را در دلش جا بدهی، ازدواج موفقی خواهی داشت. . با شنیدن این حرف ها خام شدم و می خواستم کاری کنم که به رؤیاهای ...
فیبروم و بارداری/قرصهای اورژانسی و خونریزی های غیر طبیعی/کیست های درد ساز بارداری
باردارم اولین بارداریمه چند روزه خارش و سوزش گرفته واژنم هنگام نزدیکی احساس درد دارم به دکترم گفتم استفاده از محلول جوش شیرین رو پیشنهاد دادن امرووز رو دستمال خون دیدم متوجه شدم قسمت پایین واژنم دچار پارگی یا بهتره بگم ترک گرفته و میسوزه منکه بار اولم نبوده نزدیکی ! نگرانم کرد ه به شما توصیه می شود از پمادهای موضعی کلوتریمازول ...
دَم منبرهایت گرم
باشم ولی فکر می کنم خداوند بدون خواست من، مرا به منبر و تألیف هدایت کرد . مشروب فروشی خاطره های تمام نشدنی استاد شاید یکی از رمز و رازهای منبرهای داغ و مصاحبه های شیرینش باشد. یکی از آن زیر خاکی هایش را با هم بخوانیم : یک بار زمان شاه وارد یک مشروب فروشی شدم، با همین عبا و عمامه! صاحب کافه گفت: آقا اشتباه آمده اید! گفتم: نه برادر، اشتباه نیامده ام، آدرس گرفتم و درست ...
آقا ببخشید اسمم ژاکلین است
خوشحال شدم به مریم زنگ زدم و این مژده را به او دادم. اینگونه بود که به خاطر شهید علمدار رفتم برای ثبت نام موقع ثبت نام وقتی اسم مرا پرسید مکث کردم و گفتم زهرا من زهرا علمدار هستم. بالاخره اول فروردین بعد از نماز مغرب و عشاء با بسیجی ها و مریم عازم جنوب شدیم کسی نمی دانست که من مسیحی هستم به جز مریم. در راه به خوابم خیلی فکر کردم. از بچه ها درباره شهید علمدار پرسیدم اما کسی چیزی نمی دانست ...
فیلم قطار زمستانی ایران و لهستان همچنان منتظر بودجه ساخت است
سفارشی می شود، اگر هم نشان ندهم که من را مؤاخذه می کنند که چرا با پول تلویزیون رفتی و سفارش ما را انجام ندادی؛ انقلاب شد و 3 سال بعد که آقای سیدمحمد بهشتی از مدیران تلویزیون شده بود، نزد او رفتم و گفتم حاضرم نگاتیوها را بخرم. ایشان زیرکی کرد و گفت دو نفر اول باید راش ها (19 ساعت فیلم خام) را ببینند تا تصمیم بگیریم. عبدالله اسفندیاری و داود میرباقری آمدند و راش ها را دیدند و بعد که رجوع کردم گفتند نمی ...
اولین دیدار محسن رضایی با مرحوم جلال طالبانی چگونه گذشت؟!/عکس
... گفتم: شما هم برادر جلال! ما علاوه بر اینکه با هم برادر هستیم هدف مشترکی داریم که آزادی عراق از چنگ صدام است. باید برادرانه در کنار هم به پیش برویم آن روز در کرمانشاه ما دست برادری دادیم و برادری ما تا روز درگذشت او حفظ شد. سال گذشته هیأتی از اتحادیه میهنی کردستان به تهران آمد. جویای حال مام جلال شدم و گفتم سلام مرا به برادرم برسانید. ...
قتل هولناک مرد جوان به خاطر جای پارک
آنجا کار کردم و ماهی 3 هزار دلار پس انداز کردم. بعد از آن به ایران آمدم و شروع به ساخت و ساز کردم و حالا وضع مالی ام طوری شده که چندین میلیارد پول وسرمایه دارم. در بازرسی از خانه ات لباس پلیس پیدا شده بود، لباس ها برای چه بود؟ عاشق شغل پلیسی بودم برای همین لباس پلیس خریدم. لباس ها کاملاً نو است و از آنها اصلاً استفاده نشده است. اگر شما یک عکس با لباس نیروی انتظامی از من دیدید یا ...
فرهنگ انتقادپذیری!
سیامک ظریفی طنزنویس سال ها قبل که تب انتقاد در اداره بالا گرفته بود، همه از کارمندان می خواستند که انتقادهایشان را مطرح کنند. من هم که تنم همیشه برای این کارها می خارید. رفتم پیش رئیس مان و زل زدم توی چشم هایش و گفتم: می خواستم از شما انتقاد کنم. خیلی خوشحال شد و گفت: خیلی هم خوب، خیلی هم عالی. انتقاد باعث شفا ف سازی می شود و به بهبود امور کمک می کند. انتقادها رو مکتوب کن و ...
آگهی فروش نوزاد (+عکس)
؛ یک در هزار. حالا دیگر، گوشتان با صدای وانتی ها دوره گرد گذری آموخته شده و تا صدایشان را می شنوید، تمام سوراخ سنبه های خانه را می جویید تا آهن پاره ای پیدا شود اندازه چند نان لواش یا بربری- نمی گوییم خرج اعتیاد چون همه درمانده های بیکس و کار، معتاد نیستند-؛ پوسترهای فروش نوزاد را شما هم دیده اید؛ با خود می گویید خدا را شکر که بچه ندارید و الا قاطی آهن پاره ها فروخته بودیدش. ...
دخترم را در کنار حامد دیدم و...
آب میوه تعارف کرد. هوا گرم بود و آب میوه را سر کشیدم. هنوز چند دقیقه نگذشته بود که چشمانم سیاهی رفت و به خواب رفتم. شانس آوردم. مادرم که به حرکاتم مشکوک شده بود، آن روز به طور پنهانی هوایم را داشت. او با تعقیب خودروی حامد، موضوع را به پدرم اطلاع داد. آن ها مرا درحالی پیدا کردند که بیهوش بودم. بلافاصله به بیمارستان انتقالم دادند. معلوم نبود اگر مادرم مواظبم نبود، چه بلایی سرم می آمد. ...
کارگردان زن هالیوود، فیلمی درباره پناهجویان ترکیه می سازد
کند در خانه خودش است و آن جا را خیلی دوست دارد، گفت: می خواهم این فیلم که فیلمبرداری آن را در استانبول انجام خواهیم داد، کاندیدای اسکار شود. او ادامه داد: من نیز یک مهاجرم و در زمان اشغال افغانستان توسط شوروی به آمریکا رفتم. وقتی به این کشور سفر کردم متوجه شدم همه چیز شدنی است. دیدم شوروی چگونه در کشورم نسل کشی کرد اما نمی دانستم باید چه کار بکنم. برای رونالد ریگان طی نامه ای هشت صفحه ...
اختلاف مان بر سر پارکینگ بود / قاتل مدیر مسوول شمارش گفت + عکس
به شما بود ؟ بله. من از دوران کودکی علاقه زیادی به شغل پلیسی داشتم و الان هم دارم، اما به دلایلی موفق نشدم پلیس شوم. مدتی قبل که به یکی از کلانتری ها رفت و آمد داشتم دوباره این حس در من زنده شد و تصمیم گرفتم برای خودم لباس پلیس با درجه سرهنگی بخرم. چرا خودت را معرفی نکردی ؟ ترسیده بودم . از طرفی هم معتاد هستم و روزی 30 گرم تریاک مصرف می کنم. اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید: اخبار زیر را از دست ندهید: ...
برایم پاپوش درست کردند
رییس پیشین فدراسیون چوگان گفت: برخی افراد در این مدت مرا بارها تهدید کردند و گفتند؛ استعفا بده. به گزارش مشرق، برکناری رئیس جوان فدراسیون چوگان و حرف و حدیث هایی که بعد از این اتفاق پیش آمد، حاشیه هایی را در 2 روز اخیر به وجود آورده است. در ادامه مشروح گفت وگو با گلنار وکیل گیلانی، رئیس پیشین فدراسیون چوگان را می خوانید: * همه دنبال علت برکناری شما هستند؛ خودتان از این مسأله باخبر ...
طنز نوشته های کوتاه جدید و جالب (66)
نمیاد و دارم خفه میشم جد و آبادم اومد جلو چشم ، افتادم به سرفه کردن و نفس نفس زدن قشنگ اینقد سرفه کردم که بنفش شدم یکم که تونستم نفس بکشم ، نگا بالا سرم کردم ، دیدم بابام وایساده داره میخنده همینجوری مات و خواب زده ، پرسیدم : چیه ؟! چی شده ؟! با خنده و خیلی ریلکس گفت : . . هیچی ندیدمت ، پام رفت رو گردنت ، بخواب بخواب گردآوری: بخش سرگرمی جوان ایرانی ...
فیلم "شیار 143" تمام لحظات زندگی ام را تداعی کرد/ منتظرم پسرم برگردد
... خاطره دیگر مربوط به زمان آزاد سازی خرمشهر که همه خیابان ها شلوغ بود و مردم جشن گرفته بودند وقتی به خانه آمدم دیدم که علی آقا نشسته گریه می کند پرسیدم چی شده؟ گفت کاش من هم الان که خرمشهر آزاد شده در جبهه بودم و مرخصینبودم؛ گفتم مادر عیبی ندارد بازم میری و بعد از ذوقش بسته های شکلات می خرید و پخش می کرد. صبح قزوین : ازتون خواسته بود برای شهادتش دعا کنید؟ فرضی: اره خیلی می گفت ...
اشکهای مایلی کهن برای بازیکن گیلانی: حقوق غفاری را قطع کرده اند
، من آمدم جواب بدهم گفتم خدای ناکرده اعتراض من به حرف ایشان، باعث شود که مشکل غفاری حل نشود ،وقتی برای بار دوم این جمله را به من گفتند من هم جواب دادم ، شما هم در ایران در حال زندگی هستید نه در سوئیس ... قانون این جا تعریفی ندارد در ادامه مایلی کهن به مشکلات کلان فوتبال کشوراشاره کرد وگفت، همه چیز در این مملکت ، قیمت گذاری شده وارزش های فوتبال وکلا ورزش در حال فروپاشی است، برای ...
نامه ای زیبا از کریستین رونالدو دردوران کودکی اش
. مثل حس گرسنگی بود که هیچ وقت تمام نمی شود. وقتی می باختم حس می کردم گرسنه هستم. وقتی می بردم باز هم حس می کردم گرسنه هستم اما تفاوتش این جا بود که در زمان پیروزی کمی خرده نان خورده بودم. تنها توضیحی که برای حرفم می توانم داشته باشم همین است. به تدریج تصمیم گرفتم شب ها یواشکی از خوابگاه خارج شوم تا بتوانم تمرین کنم. عضلانی تر و سریع تر شدم و بعد از آن سعی کردم درون زمین حرفم را بزنم. آنهایی که عادت ...
روایت ناتمام حضور لهستانی ها در ایران
، نزد او رفتم و گفتم حاضرم نگاتیوها را بخرم. ایشان زیرکی کرد و گفت دو نفر اول باید راش ها (19 ساعت فیلم خام) را ببینند تا تصمیم بگیریم. عبدا... اسفندیاری و داود میرباقری آمدند و راش ها را دیدند و بعد که رجوع کردم گفتند نمی فروشیم بلکه سرمایه گذاری می کنیم تا آن را بسازی! موسیقی فیلم و متن آن را نوشتم و فیلم مونتاژ شد، حال باید قطع نگاتیو می شد و آن را به تلویزیون دادم. دو هفته گذشت و خبری نشد تا ...
بزرگان عرصه مداحی با مداحان جوان مدارا کنند/ هیئت باید مانند مدرسه باشد/ شاگردانم مانع اعزامم به سوریه ...
محلاتی می رفتم. با آقارضا رشیدی به آن جا رفته بودیم که حاج مجید هم حضور داشت. با او دست دادم و دستش را فشار دادم. تا دستم را کشیدم گفت: شما همیشه این جوری دست میدید؟ گفتم بله. گفت: شاید دست یک نفر ضعیف باشد. بعد به هیئتمان آمد و من در حال خواندن یک نوحه عربی بودم. حاج مجید با لباس سینه می زد. بعد از هیئت خیلی من را تحسین کرد و گفت می شود باز هم برایم بخونی؟ این شد که باب دوستی من با حاج مجید ...
حاضر نیستم به استقلال و فوتبال برگردم
. اما من گفتم می روم تا شاید کمکی کنم. * فکر می کنم کسانیکه گفتند به فوتبال نروید، می دانستند که جنس مدیریت شما از جنس فوتبال نیست. واقعا هم نبود. اما با وجود همه مسائلی که به وجود آمد، به نظرم در مدتی که بودم، استقلال خوب اداره شد. البته مدتی که گذشت، بارها به آقای گودرزی گفتم اجازه بدهد بروم اما قبول نمی کردند. من آدمی نبودم که بخواهم آن سبک مدیریت را بپذیرم. الان مدیران قبلی استقلال ...
ماجرای نجات جان آیت الله مرعشی توسط امام زمان (عج)
و حاجات خود را از آن حضرت بخواهم. با آن که کمی خطرناک است و امکان دارد از ناحیه کسانی که دشمنی قلبی با اهل بیت پیامبر(ص) و شیعیان دارند مورد تعرض واقع شوم. هر چند که بهتر است با چند نفر از همراهان به آنجا بروم ولی این موقع شب شایسته نیست باعث اذیت دوستانم بشوم و اگر تنها بروم بهتر امکان درد و دل با آقا را دارم. با این افکار از جایم برخاستم، وضو گرفتم و به آهستگی از حجره خارج شدم. شمع ...
جراحی که بین هر عمل 5 دقیقه می خوابید + عکس
. هفته ای که می آمد، روزهایی که تردد در شهر امکان پذیر بود عصرها برمی گشتم خانه که او را ببینم. اگر نمی شد در همان بیمارستان می ماندم. ماهی دو روز هم مرخصی داشتم که می رفتم شیراز، به مریم (دخترم) سر می زدم و برمی گشتم. بارداری ام آسان نبود. مدام تهوع داشتم و فشارم از نه بالاتر نمی رفت. وضعیت غذا هم رو به راه نبود. غذا می رسید اما در راه تا به ما برسد نان ها کپک می زد. در تمام ماه های بارداری فقط همان ...
علاقه ام به ازدواج با یک جانباز از عشقم به دفاع مقدس بود
شاهرود اعزام شدم. در شاهرود یکسری از یگان های لشکر 58 را به استان ایلام اعزام کردند. موقعیت در تهران بهتر بود. تک فرزند بودم و می توانستم در تهران بمانم. با توجه به اینکه در دوره جنگ نتوانسته بودم برای شهرم کاری انجام دهم، درخواست کردم که مرا به ایلام انتقال دهند و سال 1372 برای ادامه خدمت سربازی در گردان تخریب به ایلام رفتم. فکرش را نمی کردم دست ها و چشمانم را از دست بدهم اگر بخواهم از ...
پایان پنج ماه فرار فاتل یک مدیر مسئول
را گرفته بود، من هم صورتم را برگردانده بودم و داشتم او را نگاه می کردم. یک دفعه دستم را به سمت جلو هل داد. صدایی شنیدم، صورتم را که برگرداندم، دیدم مجید شکمش را گرفته و روی زمین افتاده است. من داد زدم چه کار کردی، او را کشتی.... اما او خیلی خونسرد می گفت چیزی نیست. من گفتم به اورژانس زنگ بزنید. بعدش چه اتفاقی افتاد؟ من رفتم بالا چاقویم را در خانه گذاشتم و برگشتم. دیدم یکی از ...
برزای: گفتم در ایران یا استقلال یا هیچ تیمی
شما می شنوم. در جریان نیستم چون کسی از استقلال به من زنگ نزده است. * الان تو باید تصمیم بگیری. دوست داری برگردی؟ همه می دانند عشق اول و آخر من استقلال است. این سؤالی که شما پرسیدید جوابش کاملاً روشن است. همه می دانند چه عشق و علاقه ای به استقلال دارم و هر زمان برای این تیم به میدان رفتم، تلاش کردم با تمام وجود بازی کنم. در این مدت هم درست است از تیم دور بودم ولی اتفاقاً به ...
پشت پرده اصولگرایی به روایت حافظی/ آقای چمران گفتند صحبتهای شما قرآن بر سر نیزه کردن است؛در پاسخ گفتم ...
کرد و گفت شما خارج از فضایی که اصولگرایان دارند، حرکت می کنید؛ به ایشان گفتم روزی که از من دعوت کردید به دفتر شما در خیابان فردوسی بیایم، گفتم چنین شرطی دارم، به آن نشانی که وقتی شرط را گفتم، شما گفتید: ما اصلا به دنبال چنین افرادی می گردیم و این خیلی خوب است . در ابتدا که وارد شورا شدم احساسم این بود که همه با هم قرار است تلاش کنیم مشکلات مردم و شهر را شناسایی و برای رفع آن برنامه ریزی کنیم، اما ...
ای کاش همه مسئولان و حامیان نجومی بگیران چنین بودند!
- مثل همه تلفن هایی که می شود آنجا، دفتر ارتباط مردمی ما - به من ارائه دادند. یک نفری پشت تلفن گفته بود ما چند وقتی است پنیر توی منزل مان نیست، اگر فلانی، رئیس جمهور، او هم توی خانه اش پنیر ندارد، ما مخلصشیم، مخلص مسؤولان هستیم اما اگر شما توی خانه تان پنیر هست، ترتیبی بدهید که ما هم پنیر داشته باشیم. من وقتی این تلفن را خواندم، از ته دل شکر خدا را کردم، چون اتفاقاً آن روزها توی منزل ما پنیر پیدا ...