سایر منابع:
سایر خبرها
قم| ساعت عاشقی به وقت ایران؛ امشب همه نگاه ها به سمت توست مهدی جان
پابرهنه ویلچر مادری پا به سن گذاشته را روی سردی سنگ فرش صحن می برد تا جلوی درب اصلی مسجد و دوباره بازمی گردد و اشک هایش را پاک نمی کند. وقتی میگویم مرا دعا کنید با لبخند می گوید: کاش به آن مادر چشم انتظار می گفتید، 30 سال است چشم انتظار عباس 18 ساله اش است و می رود زائر دیگری را سوار می کند و گرم گفت وگو می شود با پدری که می گوید: 20 سال است هرسال می آیم. اینجا همه پی بهانه ای آمده اند. گویی ...
ناگفته های تکان دهنده قاتل مارمولک نشان از صحنه جنایت
او را مورد ضرب و جرح قرار دادم و از آن جا فرار کردم!! چند ضربه با چاقو بر پیکر آن کودک معصوم زدی؟ فکر کنم سه ضربه با چاقو زدم و دو ضربه هم با سنگ (پزشکی قانونی هفت ضربه با چاقو را تایید کرده است) بعد از سوار کردن کودک به کدام مسیرها رفتی؟ او را از بولوار موسوی قوچانی سوار کردم و به سمت میدان راهنمایی، احمد آباد، چند نشانی دیگر و در نهایت به میدان فهمیده رفتم و از ...
گفت وگوی خواندنی با اینیستا؛ فوئنته آلبیا مخفیگاه من است
خیلی تغییر نکردم. با این حال تو مشهور هستی و قرارداد خیلی خوبی با بارسا داریف ولی مثلا نمی بینیم که مثل مسی کت و شلوار قرمز بپوشی. فرمول تو برای کنترل کردن منیتت چیست؟ – (می خندد) صادقانه بگویم، نمی توانم برایت توضیح بدهم. راستش نمی فهمم چطور کسی که فوتبال بازی می کند یا خواننده است، به خاطر موفقیت رفتارش را تغییر می دهد. این موضوع در مغزم فرو نمی رود. از نظر من شهرت افراد ...
پرورش شتر توسط یک زن در تبریز
وضعیت روستای ما به مراتب بهتر از روستاهای اطراف است... بعد همان طور که به شتر تازه به دنیا آمده رسیدگی می کند، ادامه می دهد: 9 ساله بودم که پدرم فوت کرد، شغل آبا و اجدادی اش هم پرورش شتر بود. وقتی پدرم فوت کرد، برادرهایم شترها را فروختند و هرچه شتر داشتیم تمام شد، بعد از مدتی مادرم و خانواده با وام و باقی مانده ارث و میراث پدرم چند شتر خریدند و برادرهایم هم شتر خریدند و من شدم کارگر آنها... بعد ...
معلمی برای بچه های عشایر در دل زاگرس
سوار گرگر کوچک تر که در ارتفاع پایین تری از گرگر اصلی است، می شوند و با چیزی شبیه آچار فرانسه که به سیم بکسل گیر می کند گرگر را به حرکت درمی آورند. 10دقیقه ای طول می کشد تا برسند این سمت رودخانه؛ تا چند وقت پیش با دست سیم و حرکت می دادن، بند انگشت خیلی هاشون بریده، بند انگشت منم روز اول که اومدم اینجا گرفت به سیم و برید ولی حالا با این جقجقه بهتره؛ حداقل خطرش کمتره . پسرها خیس عرق می رسند و پای گرگر ...
همه نشسته بر یک قایقیم
نیمه غائب و سمت تاریک کلمات به دست بیاورد. به بهانه انتشار رمان خاکستر با این نویسنده به گفتگو نشستیم که در ادامه از نگاه شما می گذرد: برای شروع درباره رمان تازه تان باید برگردم به آخرین چیزی که در کتاب دیدم و آن پایان نگارش کتاب بود که نشان از سال 94 داشت. دو سال زمان برای انتشار این رمان از این منظر برای من مهم است که این رمان و نویسنده اش همزمان با زمانه خود و حتی جلوتر ...
کلکسیون تخلفات دارودسته قمارباز های اینترنتی
این خیلی ساده انگارانه است که اگر تصور کنیم فلان متهمی که از ایران فرار کرده و می گفت: یک کارگر ساده است بتواند صرفا با تبلیغات صفحه اینستاگرامش خانه ای به شدت لوکس در گرانقیمت ترین منطقه استانبول اجاره کند. آن ها با دست زدن به کلکسیونی از تخلف ها کسب درآمد می کنند و با خودرو های بنز و بوگاتی به خود مردم ایران فخر می فروشند. البته گاهی هم خیلی ریاکارانه ژست وطن دوستی و متدین بودن هم می گیرند. ...
پخس بیش از 40 فیلم در جشن نیمه شعبان و تعطیلات آخر هفته
فیلم خواهیم دید: اندی جوان 17 ساله ای است که پس از شکست در رقابت شنای منطقه ای و از دست دادن بورس تحصیلی، فرزندی غیر قابل تحمل برای خانواده اش شده و برای بار چندم به جرم دزدی از فروشگاه دستگیر می شود. در و مادر اندی تصمیم می گیرند او و برادر کوچکش، مارک را برای دیدن عمو ترنت به جزیره ای در حوالی شهرشان بفرستند. اندی و مارک هیچ گاه اسم عمو ترنت و جزیره را نشنیده اند و همین موضوع باعث عصبانیت اندی و ...
ریاضت بیکاری پس از گرفتن مدرک دانشگاهی
میگنا : بسیار شان برای مرور نکته های کنکوری تن به ریاضت چندماهه داده بودند. بعضی هایشان به ریاضت چندماهه هم بسنده نکرده بودند و بخشی از تخم مرغ هایشان را هم در سبد موسسه هایی چیده بودند که ادعا می کردند می توانند راه قبول شدنشان را آسان کنند. چونان آب خوردن. عده ای هم بودند که برخلاف دو گروه قبلی فقط در کنکور ثبت نام کرده بودند تا پدرها و مادرهایشان بر آنها خرده نگیرند و ثبت نام دیگران را مثل پتک بر سرشان نکوبند که: یعنی نمی خوای بری دانشگاه؟ می خوای خودت رو بدبخت کنی. برای ...
عروسی حاج احمدآقا من خواندم/ در عمرم برای مداحی، طی نکرده ام
سید علی صالحی/ دعبل: در ادامه برنامه گفت و گو با پیرغلامان این بار گفت و گو با حاج علی قصری، از پیرغلامان سرشناس و ستایشگران قدیمی اهل بیت (ع) را بخوانید؛ لطفاً کمی از خودتان برای مان بگویید. متولد 12 اسفند سال 1312 هستم. سال دوازده، ماه دوازده و روز دوازدهم به دنیا آمدم و حدود 85 سال سن دارم. متولد قلمستان، جنوبی ترین منطقة تهران هستم. پدرم بنّا و مادرم عالمه و فاضله بود. در ...
شب های خاموش میهمانسراهای راه آهن
یکی از آنهاست. پیرمردی که از پشت دخل بیرون آمده می گوید اینجا مال پدرش بوده از روز افتتاح راه آهن تهران باز شده: اول قهوه خانه بوده بعد هم آش فروشی و بستنی فروشی و بعد از انقلاب رستوران شده. اما حالا دیگر مشتری نیست. همه دوست دارند در رستوران های شیک و امروزی غذا بخورند. در چند قدمی رستوران میهمانسرای قدیمی آریا است. پسر جوان پشت دخل می گوید میهمانسرا 90سال قدمت دارد و وقتی داخل حیاط می ...
شرور سابقه دار ساختمان 8 واحدی را به آتش کشید!
رد چاقو؛ خط های کج و معوجی از رد چاقو که گوشت اضافه آورده اند؛ صورتش به پسرهای 24 ساله نمی خورد؛ به قول خودش از همان بِی بِی فیس هاست. روی بازوی هر دو دستش هم خال کوبیده به دنیا آمدم، دنیا ندیدم . خودش می گوید این جمله تکانش داده؛ وقتی در زندان بوده همان نوشته را روی بدن یکی از هم بندی هایش دیده و همانجا دست به کار شده و خالش را کوبیده؛ بدخط و زمخت...توی حیاط پلیس امنیت تهران، حدود 200 نفر از اراذل ...
پنج روایت از پنجره ها با غلط های دیکته ای
...، توی مسابقه ای تلویزیونی طرح شده بود. بعضی وقت ها دلم به حال سگ ها می سوزد، ولی نصف شب وقتی تماشایشان می کنم، می بینم خوب با مادرشان دنبال بازی می کنند. بچه ها خیلی زرنگ اند. با کوچک ترین صدای ماشین توی بلوار، پشت درختان قایم می شوند. با خودم فکر می کنم اگر خانه ی ما دیوار نداشت، دیوارهای خانه در نداشت و اتاقمان پنجره نداشت، سگ های بیدار نصف شب با ما چه کار می کردند؟ ...
داستان تلخ زندگی دختر 18 ساله /از ترس مادرم و با پسر جوانی که از قبل با هم آشنا شده بودیم فرار کردم
به گزارش نامه نیوز ، این دختر 18 ساله دربیان داستان تلخ زندگی خود گفت: سال ها قبل پدرم در اثررابطه مخفیانه با زنی فاسد که از اقوام ما بود به مواد مخدرمعتاد شد. مادرم با اطلاع از این موضوع سرو صدا راه انداخت و با کمک دو برادرشوهرش ، پدرم را از آن زن جدا کرد. آنها سپس دست به کار شدند تا پدرم را ترک اعتیاد بدهند و حتی چند بار نیز او را تحت نظر پزشک قرار دادند اما نتیجه ای نگرفتند ما روزهای بسیار ...
رویا با شاگرد پدرش ارتباط پنهانی داشت! / وقتی پدرم فهمید!
در تصمیم برای فرار Escape از خانه، او را همراهی کنم این گونه بود که من و برات با فرار از خانه پدرم را مجبور کردیم با ازدواج ما موافقت کند اما هنوز چند ماه از این عشق دیوانه وار نگذشته بود که آرام آرام چشمانم باز شد و توانستم عیب هایی که پدرم به او نسبت می داد را ببینم. همسرم دیروقت به خانه باز می گشت و با زنان دیگری ارتباط داشت. حتی مدتی بعد متوجه اعتیادش شدم ولی نمی توانستم به خانواده ام چیزی ...
زن تهرانی برای گرفتن طلاق قاضی پرونده را فریب داد!
به خواسته اش پاسخ دهم. او خواسته ام را پذیرفت و بعد از چند ماه آشنایی به خواسته اش پاسخ مثبت دادم و همراه خانواده به خواستگاری ام آمد. وی اضافه کرد: بعد از خواستگاری و مراسم عقد به خانه بخت رفتیم. گمان می کردیم خوشبخت ترین زوج روی زمین هستیم. هیچ وقت فکر نمی کردم آن همه عشق به نفرت تبدیل شود. دو سال اول شرایط خیلی خوب پیش رفت و هیچ مشکلی نداشتیم تا این که کم کم دخالت های بی مورد خانواده ...
کفتگوی تکاندهنده با ناهید 14 ساله: در حالت خماری همه چیزم را به دوست پسرم باختم!
متوسطه اول این کار رو می کنن توی مدرسه ما خیلی ها مثل من شدن. چند روز پیش رفته بودم بازار Store دیدم یکی از دوستام همینجوری دم بازار می چرخه. ازش پرسیدم چیکار می کنی گفت از خونه فرار کردم یا الان با چند تا از بچه ها حرف می زنم فهمیدم نرگس و مریم فراری شدن از خونه.اصلاً معلوم نیست کجا هستن. اینها را می گوید و گریه می کند. به حال خودش و رفقایش که روزی سر کلاس درس بی هوا می خندیدند و شیطنت ...
امسال از نمایشگاه کتاب چه کتاب هایی برای فرزندانمان بخریم؟
کتاب پستی از یک وبلاگ است. وبلاگ درنا، دختر جوانی که با خواندن یک دفترچه خاطرات قدیمی تصمیم می گیرد داستانی را درباره زال و عشق قدیمی او در وبلاگش منتشر کند و نظرات خوانندگان را بداند. درنا به گذشته زال برمی گردد و داستان او و فریبا را روایت می کند؛ پسر نوجوانی که خانواده ای ندارد و در یک پرنده فروشی کار می کند. کلیدی که سال ها دست زال ماند چون فکر می کرد یک روز فریبا و خانواده اش برمی گردند و کلید ...
احتمال صدور حکم سنگسار برای داعشی ها در ایران
که باید ببندی. اگر نمی بستم می گفتند می خواهی فرار کنی. قاضی صلواتی: خیر شما چون عضو داعش بوده اید جلیقه را بستی. انگیزه ات چه بود؟ س.م گفت: هرکس می خواهد بیرون برود باید ببندد. حتی برای نان گرفتن باید می ّبستیم. قاضی صلواتی :در زمان فرار از خانه که دیگر امیر نبود چرا بستی؟ متهم: من نبسته بودم. در داخل پلاستیک همراهم بود. اول می خواستم در آب بیندازم بعد ...
جان کودکان اولویت نمایندگان نیست
چکش نامادری سنگدلی است که قرار بود روزی نقش مادر این کودکان را ایفا کند. فاطمه، دختر بزرگ تر که هنوز از مرور خاطرات گذشته، وحشت دارد با ترس و نگرانی در مورد حوادث تلخ گذشته حرف می زند، زخم های روی دست ها و پاهای خود را نشان می دهد و وقتی از او پرسیده می شود که دوست داری به مدرسه بروی، در جواب می گوید: نه، می ترسم ما را ببرند. ستایش قریشی، دختر6 ساله افغانی که برای خرید بستنی از ...
روایتی مستند از آنچه بر سر یک مادر پیر و فرزند مستاصل او آمد
متاسفانه او را به خانه برگردانم! اما متاسفانه همان طور که پیش بینی می کردم بازگشت به خانه از خانه ی سالمندان اصلا با روحیه ی او سازگار نبود و برگشت به خانه به مادرم اصلا نساخت و بیشتر از سه روز طول نکشید که روی تخت دراز کشید و دیگر نتوانست از روی تخت بلند شود. در هفته های اول چند بار تا مرز مرگ پیش رفت و من هر بار با غمی بزرگ و وحشت از دست دادن مادرم کاملا کلافه بودم ولی خوشبختانه برگشت و ...
معدن کارانی که رفتند؛ یتیمانی که ماندند
. معصومه امسال برخلاف سال های گذشته صندوق صدقه خانه اش را باز نکرد تا برای خانه نان بخرد. امسال کسی به سکه های 200 تومانی که معصومه هر روز به صندوق می انداخت، دست نزد. همه چیز به موقع رسید؛ هم حقوق، هم کارت های هدیه ولی ابراهیم به خانه نرسید. نیمه اسفند گذشته یک روز زهرا از مدرسه آمد و پیراهن نیمدارش را نشان داد. سر آستینش ریش ریش شده بود. به معصومه گفت: مادر امسال هم کیف می خواهم، هم روپوش مدرسه ...
شکنجه کودک 5 ماهه توسط والدین/ بعد از طلاق مادرم، فهمیدم پدرم درباره خیانت او درست می گفت/ قاتل: کشتن ...
خیانت می کنی؟!" دلم برای مادرهمیشه مظلومم می سوخت. بنده خدا در حال کتک خوردن و گریه کنان می گفت:"اشتباه می کنی مرد! خیانت کدومه؟ تو خیالاتی شده ای. من همواره عاشق تو و دخترمون بوده و بسیار زندگی مشترک مون رو دوست دارم!" پدرم با شنیدن این سخن مادرم کمی آرامتر شده و چند روزی زندگی مان رنگ مهر و محبّت به خود می گرفت تا این که بار دیگرهمه چیز از نو آغاز می شد. چون پدرم چند باری مادرم ...
طرفدار القاعده چطور داعشی شد؟
پول نقد، 598دلار و شناسنامه جعلی اینها تجهیزاتی بود که هنگام دستگیری س.م از او کشف شد. متهم در دفاعیاتش درباره به تن کردن جلیقه انفجاری گفت: بعد از اینکه فهمیدم در مجلس عملیات شده همه وسایلی را که در خانه داشتم جمع کردم و می خواستم به عراق فرار کنم. همه وسایل را با خودم برداشته بودم و جلیقه انفجاری را هم به تن داشتم اما چند روز بعد بود که مأموران دستگیرم کردند. آخرین دفاع ...
"حی تنک"، یک حلبی آباد از دهه 60 در حاشیه اهواز (+عکس)
راهنما می گوید که بعضی خانه ها را آب برده. او جلوی خانه ای به آثار سیلاب چند روز گذشته اشاره می کند و اینکه باران بهاری اهواز حسابی از خجالت اتاق های این خانه 70 متری درآمده است. راهروی ورودی به حیاط کاملا گل آلود است. اهالی بعد از باران با چکمه وارد خانه شدند و کمک کردند تا آب را کمی تخلیه کنند و بتوانند از راهرو رد شوند. ردپای نم روی آجرهای قدیمی نشان می دهد که آب حدود نیم متر بالا ...
متهم: دوستم را نکشتم، اعترافم دروغ بود
برای رسیدگی به شعبه 8 دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد. روز گذشته در جلسه محاکمه ابتدا نماینده دادستان در جایگاه حاضر شد و درخواست مجازات متهمان را کرد و سپس چند شاکی که به خاطر سرقت منازلشان شکایت داشتند گفته های خود را مطرح کردند. در ادامه مادر مقتول در جایگاه قرار گرفت. او برای متهمان به قتل فرزندش درخواست قصاص کرد و گفت: سال 92 یک روز حدود ساعت چهار و نیم صبح بود که یکی از دوستان ...
نگین حماسه
. همه ماسک به صورت داشتند. در این حال متوجه شدم یکی از بچه ها ماسک ندارد و حسن شفیع زاده پیش از همه ماسکش را درآورد و به او داد. من که متوجه شده بودم با اشاره پرسیدم: پس ماسک شما کو؟گفت: تو کاری به این کارها نداشته باش! ماسک را از صورتم برداشته، گفتم: شما بزنید وگرنه من هم نمی زنم! قبول نکرد و متواضعانه به من فهماند که خودت بزن و نگران من هم نباش. با رفتارش درس دیگری از ایثار و خودگذشتگی ...
این وکیل، آزادی را به زندانیان هدیه می دهد
زندانی زن را بگیریم، همراه با همسرم به سراغ بچه ها رفتیم. آن ها با آدرسی که مادر بچه ها داده بود راهی منطقه ای محروم در مشهد شده و به خانه مورد نظر رسیدند. چند بار سعی کردند وارد خانه شوند اما صاحبخانه آن ها را راه نداد. همسرم برای نجات بچه ها مجبور شد با راضی کردن صاحبخانه وارد آن جا شود. بچه ها در شرایط بدی بودند. روی دست و پاهایشان آثار سوختگی به چشم می خورد و با دیدن ما به گریه افتادند ...
عطای اروپا را به لقای سوریه بخشیدم/شیعه بکشید تا به اعلی علیین بروید!
به خانمم هم رفتنم را اطلاع ندادم چون می دانستم مخالفت خواهد کرد. به من گفته بودند در پادگان می شود هفته ای یک بار به خانه زنگ زد، بنابراین گفتم هفته ای یک بار به خانواده زنگ می زنم و حالشان را می پرسم، اما وقتی رفتیم به پادگان آموزشی، گوشی ها را به خاطر امنیت جمع کردند. 25 روز از رفتنم گذشت بدون هیچ تماسی، در این مدت خانواده خیلی با من تماس می گرفتند و نگران شده بودند. پای پرواز اجازه دادند هر کس ...
آدم ربایی برای ازدواج
جوانی به نام بهمن در اینستاگرام آشنا شد، اما این پسر چندی بعد به من هم پیشنهاد دوستی داد. خیلی ناراحت شدم تا اینکه متوجه شدم ارتباط دوستی اش را با خواهرم تمام کرده است. شیوا ادامه داد: بعد از مدتی پیام های بهمن در اینستاگرام و تلگرام به من شروع شد. هر بار به بهانه ای با من ارتباط برقرار می کرد و من تمام تلاشم را می کردم که به این پیام ها خاتمه دهم اما او دست بردار نبود. شماره او را ...