سایر منابع:
سایر خبرها
گروهی که روزه خواران را در قفس می گذارند و می چرخانند
بیشتر می شد. یادم هست یکی از مجازات های دولت خلافت در صورت پیدا کردن یک روزه خوار ، این بود که او را در قفسی گذاشته و در خیابان های رقه می چرخاندند. در اواخر ماه رمضان که مقداری حالم بهتر شد، رفت وآمد به مسجد شهدا در همان خیابان محل سکونتم، خیابان القطار، را از سر گرفتم. در آن جا گه گداری به عنوان امام جماعت [در نماز تراویح]، جلو می ایستادم. نمازگزارها از ترتیل زیبایم (آن طور که خودشان ...
گفتگو با همسر دو شهید که هر دو برادر بودند
داشتند شما برای رفتنشان به جبهه مقاومت مخالفتی نداشتید؟ بار اول که می خواست برود به علت سختی هایی که در زندگی ام کشیده بودم راضی نبودم برود. مادر شهید هم در بستر بیماری بود و در شرایطی نبود که بتواند دوری پسرش را تحمل کند. با این همه آقا مصطفی اصرار داشت که سربازی در جبهه مقاومت اسلامی را هم تجربه کند. گویا شهید زاهدی جانباز جبهه مقاومت اسلامی هم بودند؟ ایشان محرم سال ...
مصائب آشپزی برای ستاره های سینمای ایران!
نفر دیگ آبگوشت بار بگذارم. من قبول کردم و آن شب آبگوشت 20 نفره تبدیل به آبگوشت 2 هزار نفره شد. چند سالی در هیأت کار می کردم و برای 800 تا هزار نفر آشپزی می کردم. بعد از مدتی آشپزی من دهان به دهان پیچید و از هیأت های دیگر خواستند که برای مراسمشان آشپزی کنم. یک روز خانمی از من پرسید که چطور کار می کنم و دستمزدم چقدر است که من گفتم هیچ دستمزدی نمی گیرم و به عشق امام حسین (ع) این کار را می کنم. این ...
بحران سی سالگی احسان علیخانی چگونه گذشت؟
پدرم ده سال طول کشید و دوران سختی داشت. داروهای سرطان گران بود و امید ما به حقوق از کار افتادگی پدرم بود که هزینه عادی را هم نمی توانستیم تامین کنیم. وی افزود: شب تولد امام رضا (ع) مادرم برای بهبود پدرم خیلی دعا کرد. فردای آن روز من به مدرسه رفتم مدیر مدرسه من را صدا زد و درباره خانواده ام پرسید و بعد با هم به خانه ما آمدیم و متوجه شدم که پدرم فوت کرده است. زمانی که پدرم فوت کرد من اول ...
می ترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد
شد و گفت: بنده هم اگر بودم افتخار می کردم که پشت سر آقای هادی نماز بخوانم. ابراهیم را دیدم که با عصای زیربغل در کوچه راه می رفت، چند دفعه ای به آسمان نگاه کرد و سرش را پایین انداخت. رفتم جلو و پرسیدم: آقا ابرام چی شده؟ اول جواب نمی داد. اما با اصرار من گفت: هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه می کرد و هرطور شده مشکلش را حل می کردیم. اما امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده! می ترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد! انتهای پیام/ 114 ...
لقب "عقاب" را برای اولین بار عابدزاده به من داد/ خوشحالم فوتسال دیگر در انحصار آقایان نیست/ حجاب شرط ما ...
هست آن زمان تمام پوسترهای او را به در و دیوار اتاقم زده بودم، به همین دلیل از جلسه دوم کلاس فوتسال گفتم می خواهم درون دروازه بایستم و مربی هم استعدادم را در درون دروازه دید و گفت همین پست برای تو بهتر است و اگر ادامه دهی موفق تر خواهی شد. وی تاکید کرد: همیشه آرزو داشتم که روزی من را با عابدزاده مقایسه کنند و لقب عقاب را به من بدهند، این یک رویای کودکی برای من بود که خداراشکر الان به ...
جوانه های پیروزی از قیام خونین
ورامین مردم مشغول عزاداری بودند. یکی از برادران نوحة خیلی زیبایی می خواند صدای زیبای او را هنوز به یاد دارم، آقایی به نام مقدس خدا او را رحمت کند میاندار هیئت بود. بلافاصله به میان جمعیت رفتم و خبر دستگیری حضرت امام را به آنها دادم. با صدای بلند گفتم: مردم، حاج آقا روح الله را دستگیر کردند. حالا شما آمدید اینجا به سر و سینة خود می زنید؟ بعد از رساندن این پیام به جمع دوستان برگشتم. کفن پوشانی از ...
ادعای تجاوز به دختر جوان؛ واقعیت یا داستان ساختگی
دختر جوان که مدعی است هنگام بازگشت از بیمارستان از سوی سه مرد افغانستانی مورد حمله قرار گرفته و یکی از متهمان به او تجاوز کرده ، از دادگاه درخواست مجازات کرد. به گزارش شرق، دو شب پیش دختر جوانی به مأموران پلیس مراجعه کرد و گفت از سوی سه مرد افغانستانی مورد تعرض قرار گرفته است. این دختر گفت: مادرم بیمار است و مدتی است در بیمارستان بستری شده. من هر روز به دیدن مادرم می روم و شب ها که او ...
درستکار:گفتند به خاطر دلبری از آقای هاشمی ممنوع الکار شدی
...؛ بلکه به عنوان یک رحمت به هم مردم از همه گروه ها توجه داشت. بعدها موفق شدم در بعضی از وعده های نماز جماعت ایشان مثل نماز صبح شرکت کنم. ایشان معمولا بعد از اذان صبح نماز جماعت را در همان محله غیاثی که محل سکونت شان بود، در مسجد موسی بن جعفر اقامه می کردند. شاهد بودم که همان اوایل صبح، جوان و پیر برای مراجعه نوبت می گیرند. البته ایشان سعی می کرد حتما بعد از نماز از محراب بیرون بیاید و سر راه مردم ...
شهید خادمی: رضایت پروردگار را در مرگ با شرف در راه اسلام یافتم
. سلام بر تو ای مادر و پدر ایثارگر من؛ که با فدا کردن فرزندتان در راه اسلام، خودتان را در پیشگاه خداوند حنان منان رو سفید نمودید. پدر و مادر عزیزم! هرگز در غم رفتن من غمگین نباشید. من در راه خدا در راه برقراری حکومت اسلامی و در راه حق پا نهاده و با مرگ خود اصالت بیشتری به اسلام بخشیدم و در این راه برای من بسی افتخار است که در راه خدا فدا شوم، هر چند که گناه کار و بی لیاقت هستم، امیدوارم در ...
شب شعر نیمه ماه رمضان؛ تحویل سال نوی شعر انقلاب اسلامی
الباب شده است! یعنی از در وارد نشده اید واز پنجره آمده اید! البته شوخی می کردند و جلسه برگزار شد. در سال 69 کنگره شعر طلاب برگزار شد و از مقام معظم رهبری خواهش کردیم که شاعران برگزیده را به حضور بپذیرند که ایشان قبول کردند و یک وقت دیدار برای آن تعیین شد که زمان آن 15 رمضان بود. در آن دیدار آقای زم و دوستان حوزه هنری نیز حضور داشتند که بعد از آن دیدار من به آفریقای جنوبی رفتم و حوزه هنری خودش ...
روحانی باید از مردم عذرخواهی کند/ من اگر جای رئیس جمهور بودم دستور غنی سازی 20 درصد را می دادم/ جمنا ...
سال بعد هم در مستندی که صدا و سیمای پساضرغامی پخش کرد، اعلام شد که پخش مستقیم آن سخنرانی نادرست بوده است. اما شما این اشتباه را نه هرگز پذیرفتید و نه عذرخواهی کردید. اینکه گوینده نسبت به کلماتش بی دقتی داشته باشد و چیزی بگوید که بستر تعمیم داشته باشد در اختیار ما نیست، بلکه در اختیار اوست. اخیرا هم عین این مطلب را در مورد آقای صدیقی پیرامون اظهارات ایشان در نماز جمعه مطرح کردم. گفتم من یقین ...
نذری که قیمت دلار هم تکانش نداد/ کار فرهنگی برای حجاب، اما بدون سخنرانی
بنا به خواست مادرم ازدواج کردم، با هم خواستگاری رفتیم، عروس را بسیار پسندید اما قبل از ازدواجمان فوت کرد. اگر همسرم حامی من نبود نمی توانستم ادامه دهم. آن زمان پدرم پیش من بود، برادر شهیدم و خواهرم هم پیش ما بودند و چند سال با هم زندگی کردیم و بارها می دیدم که به برادرم درس می دهد. دو بار به شدت زمین خوردم و ورشکسته شدم، مجبور شدم خانه ام را بفروشم و بروم دست فروشی. بازار روز می رفتم و از همکاران ...
قلبم همیشه می گفت شهید می شود
فرزند شهیدش می گوید: هر چه از خوبی محمد بگویم کم گفته ام. تمیز و مرتب بود. از بچگی نورانی و دائم الوضو بود. از خردسالی مکبر مسجد بود. زمانی که برای ورود به سپاه اسم نوشت و از تهران آمدند درباره او تحقیق کنند. وقت اذان شد و برای اقامه نماز رفتند به مسجد نکا. پسر من در جایگاه اذان می گفت. بعد از نماز، امام جماعت از خوبی های پسرم گفت. کسی که از بچگی تا بزرگسالی مکبر مسجد بود. او ادامه می دهد ...
احساس برتر بودن چیزی است که اگر در وجود انسان بیاید همه چیز را نابود می کند
.... آیت الله گلپلیگانی می گوید یکی از دوستان دوران طلبگی ام در حال احتضار بود و من به دیدنش رفتم. وقتی مرا دید گفت: آقا محمدرضا! خدا خیلی ظالمه. مگه من چه چیزیم از تو کمتر بود؟ چرا تو مرجع شدی و من هیچی نشدم و کسی به من نگاه هم نکرد؟ او با گفتن این کلمات جان داد. این فرد کسی بود که عمری نان امام زمان (عج) را خورده بود. انسان باید از اعمال بدش بترسد، ولی از اعمال خوبش بیشتر ...
آبادی، رؤیای مردم خرمشهر
. بنابراین رفتم روستاهای اطراف خرمشهر و چون آنجا رقیب نداشتم با خیال راحت از مردم عکاسی می کردم. خیلی از روستاییان آنجا من را به عنوان عکاس می شناسند و الان که می روم آنجا کسانی که آن موقع دوران نامزدی را می گذراندند 7-8-10 نوه دارند . از کی زمزمه های جنگ در خرمشهر شروع شد و حال و هوای مردم چطور بود؟ بعد از تمام شدن انقلاب، زمزمه های جنگ در خرمشهر بود؛ یعنی روز بعد از 22 بهمن 57 ...
ماجرای مسلمان شدن یک بانوی فرانسوی/اسلام ارتباطم با خدا را بهتر کرد
همه انسان ها. وی افزود: در سن 19 سالگی در پاریس به دین اسلام به طور کامل روی آوردم و سپس با یک دانشجوی ایرانی ازدواج کردم و بعد از آن به ایران آمدم و 33 سال است در تهران زندگی می کنم . این نویسنده و تصویرگر فرانسوی در رابطه با اینکه اسلام چگونه در مسیر زندگی او قرار گرفت، اظهار کرد: شنیده بودم که در دین اسلام انسان می تواند رابطه شفاف و مستقیمی با خداوند داشته باشد و کنجکاو ...
همسر شهید فاطمیون: "پسرم" را هم فدا خواهم کرد
حسین(ع) بودم. در یکی از جنگ ها بود که با امام حسین(ع) رفتیم و امام به نماز ایستاد. من با چند تن از یاران امام ایستادم که از امام حسین علیه السلام محافظت کنیم. ناگهان دشمن به طرف امام تیر انداخت من جلوی تیر را گرفتم. تیر به سینه ام خورد و افتادم زمین. امام سرم را در بغل گرفته بود و نوازش می کرد. می گفت: بعد از این خواب فهمیدم من شهید می شوم. به حرفش خیلی اعتماد داشت. آخرش هم به این آرزو رسید. ...
اصرار شهید نصیری بر حمایت از کالای ایرانی
مغازه بیرون رفت. وقتی بیرون آمدیم از من خواست که دیگر پایم را داخل آن مغازه نگذارم. عیدی مادر نزدیک عید بود. ماشین نداشتم و دید و بازدید عید بدون ماشین واقعا سخت بود. من راننده اش بودم و ماشین اداره زیر پایم بود، با خودم رویا پردازی کرده بودم که: خب! ماشین دست من است دیگر، دست مادرم را می گیرم با ماشیم می رویم خانه اقوام و ایام عید حالش را می بریم و خوش می گذرد. سه چهار روز مانده ...
با این پول نمی شود غسل کرد!
پیاده کند. من رفتم و گفتم: چرا اینجا توقف کردی؟ گواهینامه ات را بده. راننده پنج تومان کف دست من نهاد، من هم او را جریمه نکردم و گفتم: پس زودتر برو! و با خود گفتم: پول حمّام هم جور شد. منتظر صبح بودم که بروم غسل کنم و نماز بخوانم، هنوز درِب صحن باز نشده بود که دیدم آیت الله مرعشی نجفی مثل همیشه به طرف حرم می رود، امّا آن شب راه را کج کرد و از آن سوی خیابان نزد من آمد، وقتی رسید سلام کرد و ...
ضرغامی: رفتار رسانه ملی در 88، صد درصد درست بود
من تماس گرفتند و گفتند می خواهیم بین شما و یکی از چهره های سرشناس اصلاح طلب مناظره ای درباره حصر برگزار کنیم. گفتم چرا مرا دعوت می کنید؟ گفتند چون شما درباره حصر صاحب نظر هستید! گفتم من درباره حصر کارشناس نیستم و تنها یک حرف دارم و می گویم این موضوع بحث امنیتی بود. این مشکل امنیتی در شورای عالی امنیت ملی که من هم عضو آن بودم و البته حق رای نداشتم، رای آورد و بعد از 20 ماه از حوادث 88 ...
نمی دانم چرا به دورهمی دعوت نشدم
مهران مدیری رفتم و 20 آیتم از نوشته هایم را به او دادم. روز بعد که به محل فیلمبرداری ساعت خوش رفتم، روی تخته وایت برد 8 آیتم از نوشته هایم را برای ضبط آن روز دیدم و 4 آیتم دیگر هم از صبح ضبط کرده بودند. ** با وجود همکاری قدیمی که با مهران مدیری دارید، چرا در دورهمی دعوت نشدید؟ نمی دانم برای خودم هم سوال بود که مهران مدیری چرا من را به این برنامه دعوت نکرد، می خواهم به مهران ...
7 خرداد سارا شیربیگی، خانم گل فوتسال آسیا: محدودیت ها باعث موفقیتم شد
چیزی که می خواهم و علاقه داشتم برسم در واقع محدودیت ها عامل موفقیت من بود چرا که باعث شدند من تلاشم را روز به روز بیشتر کنم. هرچند من با کمبود امکانات زیادی هم روبه رو بودم. گاهی به تنهایی سر تمرین می رفتم و کسی نبود که من با او تمرین کنم چون خصوصا در شهرهای کوچک و متوسط محدودیت های بیشتری برای ورزش بانوان وجود دارد. البته خانواده من مخالف ورزش نبودند و مادرم بیشتر نگران سلامتی ...
نمی خواهم در پناهگاهی زندگی کنم که ناپدری ام چشمان هوس آلودش را به من دوخته باشد و ...
با فروش آن ها بتواند وعده ای از مصرف موادش را تامین کند. پدرم از پنج سال قبل، دیگر خانه و کاشانه اش را رها کرد و در حالی به کارتن خوابی روی آورد که من 14 سال زیادتر نداشتم و کمبود مهر پدری را با همه وجودم احساس می کردم. در این شرایط بود که مادرم دست مرا گرفت و از شهرستان عازم مشهد شد. من هم که بعد از تحصیلات ابتدایی ترک تحصیل کرده بودم، در مشهد به عنوان کارگر در یک کارگاه تولیدی کوچک مشغول کار شدم ...
ربنا عادتی شنیداری که تغییر نمی کند/ تصمیمی ناشیانه با حنجره ای جاویدان/ هنرمند تا وقتی هست باید قدرش را ...
راهنمایی های من بعد از 20 روز تمرین برای ضبط آماده شدیم و به استودیو رفتیم. در استودیو هم سه نفری که بنا بود ربنا را بخوانند، بارها خواندند و نشد. من بخشی از ربنا را می خواندم و آن ها، آن بخش را تکرار می کردند تا توانستیم چیزی ضبط کنیم. شروع به ویرایش و تصحیح این آثار کردم. از چهار بعدازظهر تا سه صبح کارها را تک و تنها در رادیو تصحیح می کردم تا اثری مناسبی برای پخش در ماه رمضان آماده شود ...
رمزموفقیت امام(ره)درپیروزی انقلاب
اسْتُضْعِفُوا در جلسه قبل گفتم. پیغمبر را می گوید: مَنَ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ (آل عمران/164) ولی در مورد امام زمان نمی گوید: خدا بر اهل ایمان منت می گذارد. منت می گذارد بر همه مستضعفین، همه مستضعفین باید نجات پیدا کنند. فکر عدالت آینده، این امید مسأله مهمی است. کما اینکه در مقابل امید یأس است، دیگر نمی شود، ول کن بابا، این یأس خیلی بد است. خطر یأس از رحمت خدا یک کسی پرده ...
دختر 18 ساله ای که مرد 60 ساله خواستگارش بود!
خدا ما آدم ها را خیلی دوست دارد. اگر به خودش توکل کنیم ، اگر دل به او بدهیم، بی پناه نمی مانیم. نمی دانم چه بگویم که گریه اجازه نمی دهد دهان باز کنم. من همان دختر هجده ساله ای هستم که هفته قبل داستانش را منتشر کردید. مطلب را به پدرم که نشان دادم، با چشمانی گریان دعاگویتان بود. مطلب دختر ناز بابا روز پنجم مرداد منتشر شد. همان طورکه گفتم، پدرم چند سال قبل از ارتفاع سقوط کرد و کمرش شکست ...
وقتی خبرنگار معتاد می شود/ روایت کسایی زاده از یک شب زندگی با معتادان
و کاری نداشتند. وارد یک جیگرکی شدم. بنده خدا نمی خواست به من جیگر بفروشد اما پول نشان دادم و 5 سیخ جگر خریدم. اشاره کردم دور میز کنار بنشیند ... محل نذاشت. بعد اصرار کردم نشست. گفتم خبر نگار هستم این هم دوربین عکاسی ... کمی برای من در مورد اوضاع و احوال اینجا بگو... خیلی حرف داشت که در گزارش نوشتم. بعد از جیگرکی از پل هوایی به آن طرف میدان رفتم که محل معتادان بود. جمعیتی حدود 100 نفر در ...
ادعای تعرض به دختر جوان؛ واقعیت یا داستان ساختگی
دو شب پیش دختر جوانی به مأموران پلیس مراجعه کرد و گفت از سوی سه مرد افغانستانی مورد تعرض قرار گرفته است. این دختر گفت: مادرم بیمار است و مدتی است در بیمارستان بستری شده. من هر روز به دیدن مادرم می روم و شب ها که او می خوابد، به خانه برمی گردم تا کارهایم را بکنم. شب حادثه هم طبق معمول به خانه می رفتم که سه مرد جوان که از لهجه شان پیدا بود افغانستانی هستند، به سمتم آمدند، من را به زور ...
مخالفت امام خمینی با اعتصاب غذا
و دریا با هم می جنگیدند، مردم هم در جنوب لبنان فرار را بر قرار ترجیح می دادند و به طرف بیروت می رفتند؛ بعد از این داستان، نماز جمعه هایی در جنوب لبنان برقرار می شد که من در یکی از مساجد رفته بودم، امام جمعه و جماعت در سخنرانی خود علیه فلسطینی صحبت کرد و گفت، مصیبت هایی که در جنوب لبنان مشاهده می کنیم به خاطر اردوگاه های فلسطینی و فلسطینی هاست وگرنه اسرائیل با ما کاری ندارد، در چنین شرایطی طبیعتا ...