سایر منابع:
سایر خبرها
لحظه ی رها کردن کودک تبریزی به روایت جلال آل احمد
قاضی می کردم به او حق میدادم. خود من آیا حاضر بودم بچه های شوهرم را مثل بچه های خودم دوست داشته باشم؟ و آن ها را سر بار زندگی خودم ندانم؟ آنها را سر سفره شوهرم زیادی ندانم؟ خوب او هم همینطور. او هم حق داشت که نتواند بچه مرا، بچه مرا که نه، بچه یک نره خر دیگر را بقول خودش سر سفره اش ببیند. در همان دو روزی که به خانه اش رفته بودم همه اش صحبت از بچه بود. شب آخر خیلی صحبت کردیم. یعنی نه اینکه خیلی حرف ...
خاطره ای از سوره برق + عکس
خوردن آب پشیمان شدم . اسلحه ام را که بر دوشم سنگینی می کرد کمی جابجا کردم. نگاهم به سایه ام که پابه پای من بر روی آسفالت گرم جاده کشیده می شد، افتاد. کمی از بچه ها عقب افتاده بودم که مجبور شدم با چند قدم بلند خود را به آن ها برسانم. و در همین لحظه بود که به دستور فرمانده، ستون در طول جاده متوقف شد. نیروهای پیاده باید از سربالایی تند ارتفاع مقابل می رفتند. بچه ها همان طور به دنبال هم از ...
اول هفته ها با مومیایی
پاساژگردی | مومیایی| چند روز پیش سر قبرم نشسته بودم و داشتم به این فکر می کردم که یک حال اساسی به سر و وضعم بدهم و یک دست نوار نو برای پیچیدن دور خودم بخرم. این شد که یکی دو تا از بچه های گورخواب که آن جا می پلکیدند را صدا کردم و دست جمعی رفتیم پاساژگردی. بابا این پاساژ عجب جای باحالی است. پله برقی چه حالی می دهد. با چند تا خانم با کمالات که فکر می کردند جزو تبلیغات محیطی یکی از فیلم های ...
تئاتری برای آسمان
...: عبدالعلی، برو عقب و بچه هایی که از ستون جا مانده اند را جمع کن و بیار نمی خواستم از او و صحنه ی درگیری دور شوم، بهانه آوردم و گفتم: بچه های دسته مرا نمی شناسند، اگر ممکن است، خودت برو پایین، من این جا با بچه ها جواب تیراندازی های دشمن را می دهیم. ولی بالاخره با دستور شاه بیگ من مجبور شدم برای آوردن بچه هایی که جامانده بودند به عقب برگردم. هنوز دو، سه قدم دور نشده بودم که از پشت سرم شنیدم محمد ...
می گفت من کجا و شهادت کجا / عکس اعلامیه شهادتش را انتخاب کرده بود
اصرار های حسن و دوستانش، پذیرفتم. حسن را صدا زدم. گفتم: اجازه می دهم؛ اما باید قول مردانه بدهی که مراقب خودت باشی و سالم برگردی. دو سه روز، به ماه مبارک رمضان مانده بود. با 2 نفر دیگر از بچه ها اعزام شدند؛ اما دلم شور می زد. یک روز به دمشق زنگ زدم تا سفارش کنم از حسن برای آموزش نیرو استفاده کنند؛ اما دیر شده بود. حسن غفاری، محمد حیدری و علی امرایی همان روز شهید شده بودند. محمود ...
آشنایی با تاریخ ضریح مطهر امام حسین(ع) + تصاویر زیبا از داخل ضریح
آجر گذاشته شود. من از طرفی میرزا حسن از طرفی به زحمت زیاد رفتیم. میرزا حسن متصل شمع را کج می کرد. من از دست او گرفتم. من به طور عجیبی روی آجرها نشسته بودم جا تنگ بود. سرم به تخته ضریح می خورد. جای نشستن تنگ و بسیار مشکل بود. میرزا حسن تخته روی قبر مطهر را کشید. دست برده دو سه مشتی تربت صحیح از روی قبر مطهر برداشتم . در پایین پای آن، ضریح دیگری متصل به ضریح بیرونی قرار گرفته که به علی اکبر، فرزند ...
برادرم با دیدن فیلم ناجور به من رحم نکرد!
آمد و من بی حال و غرق در خون در آشپزخانه افتاده بودم ،پدر وارد آشپزخانه شد من را درآن حالت دید. اولین کلمه ای که به زبان آورد این بود "فاحشه " دیگر از حال رفتم وقتی چشمانم را باز کردم در بیمارستان بودم پدر، من و بچه را به بیمارستان رسانده بود اما بچه همان لحظات اول مرده بود. قاضی :"در این مدت پدر و مادرت متوجه بارداری تو نشده بودند؟" دخترک :"من اصلا مادرم را به یاد نمی آورم وقتی که یک ...
پا توی کفش بزرگان
می کنم نزدیک شوم، از من گریخته اند. پیرزن وقتی عجزم را دید، گفت: تلاش کن به آنها احساس عشق کنی. بعد این عشق را مثل یک رشته نور، از درون قلبت بیرون بکش و به قلب مرغ دریایی بتابان و بعد در کمال آرامش، به او نزدیک شو! به توصیه پیرزن عمل کردم. بار اول و دوم موفق نشدم و پرنده ها که انگار صیاد دیده باشند، از من می گریختند. اما بار سوم که گویی به حالت جذبه وارد شده بودم، توانستم پرهای نرم و لطیف مرغ ...
به خرمشهر خوش آمدید؛ جمعیت 80 میلیون نفر
را تبلیغ می کرد. از او پرسیدم هزینه اش چه قدر است که گفت 80 هزار تومان. 80 را تا جایی که کش می آمد کشیدم و به شوخی به او گفتم: چه خبر است؟! من شنیدم جنوبی ها انقدر خون گرم هستند که به مهمان حسابی تخفیف می دهند. ناگهان مردی از پشت سرم آمد و گفت: ما از مهمان اصلاً پول نمی گیریم! شما مهمان مایید. از کجا آمده اید؟ گفتم: از ارومیه. پرسید چند نفرید؟ گفتم: دو نفر. به جوانی که تبلیغ می کرد گفت ...
انصاری فرد:کی روش گفت بدون عذاب وجدان بخوابید
.... بعد همان جا از او خواستم که اگر امکانش هست لباس مان را عوض کنیم که او با آغوش باز استقبال کرد. بعد از آن برای هم آرزوی موفقیت کردیم. ولی این اتفاق در بازی با پرتغال نیفتاد. انگار از دست رونالدو عصبانی بودید. بله، همین طور بود. رفتارش خوب نبود؟ به نظر من پرتغال فیرپلی فوتبالی را رعایت نکرد. یک رفتار هایی می کردند که جالب نبود. طبیعتاً همه می دانند رونالدو در سطح ...
آمده ام جنگ تا لودر با نرخ دولتی بگیرم!
، دوباره گفت که البته هنوز شام خودمان هم نرسیده! با ناراحتی بی سیم را راه انداختم و تماس گرفتم با عقبه گردان و گفتم: - چرا شام برای آتش بارها هنوز نیامده؟ پاسخ دادند که راننده غذا را برداشته و آورده نزدیک خط، ولی به محض این که چند گلوله اطرافش به جاده خورده، برگشته و گفته نمی تواند برود سر آتش بار! پرسیدند که چرا؟ گفته: - آن جا شلیک شده و من می ترسم کشته شوم و بچه هایم یتیم! ...
سردارِ خانه به دوش + عکس
تولید ملی در حوزه اسباب بازی نبود و همه بازار اسباب بازی کشور را چین تصاحب کرده بود گروهی ایرانی یک اسباب بازی فکری تولید کرده بودند. آن موقع با وجود آن که شرایط مالی خوبی هم نداشت، تعداد خیلی زیادی از این اسباب بازی ها را خرید و پولش را هم تمام و کمال نقد پرداخت و آن ها را به بهانه های مختلف مثلا حجاب به دختر بچه ها هدیه می داد. به او گفتم حالا که اینقدر زیاد ازشان خرید ...
اظهارات جالب بیرانوند در خرم آباد
شکر پنالتی کریس را گرفتم . وی اضافه کرد: موقع پنالتی گفتم خدایا خیلی سختی کشیده ام و الان جلوی کسی هستم که برای ششمین توپ طلا تلاش می کند و قبل از جام جهانی تمام کارهای رونالدو به ویژه پنالتی هایش را آنالیز کرده بودم و واقعاً یک لحظه تمرکز کردم چون یکی از شانس های زندگی ام بود اگر با پشت پا به وسط دروازه هم می زد گل می شد اما چشم هایم را بستم و به همان مکانی که تمرکز کردم رفتم . ...
شوخی های جالب؛ از گوسفند نیوزلندی تا پشه های اتاقم!
بده تاخونه رسیدم دیگه جیبام جا نداشت حساب کردم تو هفته سه روز عرق سوز بشم تا اخر مرداد یه 206 میخرم :) خدایا شکرت که گرماتم نعمته :)) 9. رو تختم دراز کشیده بودم بابام در اتاقو باز کرد اومد تو اتاق رفت سراغ لباسام گفتم سلام بابا جواب نداد,دیدم داره گریه میکنه و به تی شرت سفیدی که اویزون بود زل زده فک کردم بوی سیگارو متوجه شده.گفتم چی شده بابا چرا گریه میکنی گفت شاکیم ازت خدا ...
نوزاد چند روزه ام را 5 میلیون تومان فروختم
اون هم باز آلوده به مواد شدم، پیش خودم فکر کردم که اگر منو در این وضعیت ببینه روحیه ش به هم می ریزه، از لحاظ مالی نمی تونستم تامینش کنم، دوست نداشتم دچار سرنوشت خودم بشه و ترجیح دادم در بهزیستی بمونه. میخواستم آروم آروم مواد رو کنار بذارم، بعدش هم از طریق بهزیستی پیداش کنم. بعد از کشته شدن اون مرد، صیغه یک نفر دیگه شدم، در همون زمان دوباره به مواد رجوع کردم از اون فرد باردار شدم، اما بچه م ...
پژمان جمشیدی: با حرف های پشت سرم کاری ندارم
بازیگر خوشش بیاید یا نیاید. من کار خودم را می کنم و سعی می کنم با حرف هایی که پشت سرم زده می شود کاری نداشته باشم. درخصوص ما همه با هم هستیم کمال تبریزی و لابیرنت امیرحسین ترابی بگویید. در فیلمِ اول کنار بازیگران زیادی که همگی به نام هستند نقش آفرینی کرده اید و در لابیرنت با شهاب حسینی که تنها بازیگر سینمای ما است که مهمترین جایزه بازیگری جهان را دریافت کرده، همکاری می کنید. درخصوص این تجربه ...
پسر 13 ساله قاچاقچی بزرگ ماری جوآنای تهران
زندگی تلخی بود که از روز تولد تا همان روز که چند ماه از 16 سالگی اش می گذشت با خود همراه داشت. گفتن از زندگیش را اینگونه آغاز کرد: ده ساله بودم که در شلوغی های چهارشنبه سوری گم شدم. از کرج به تهران فرار کرده بودم. سه ساله بودم که مادر از پدر جدا شد و من ماندم و پدری که از همه بیشتر شیشه را دوست داشت، شیشه ای که وقتی وارد بدنش می شد دیگر فراموش می کرد پسری دارد و من می ماندم و دنیای تنهایی خودم و ...
داستان تکان دهنده دختران ریش دار!
ایران-سوریه که ما را تهدید کردند و بنرهایمان را از کیف هایمان درآورده و پاره کردند و گفتند اگر می خواهید شب در خانه هایتان بخوابید، از اینجا بروید. در این حد رفتار کردند. بازی جشن قهرمانی پلاک خودرویمان را کندند و ما را متفرق کردند. تصور کنید در این حد تحقیر و توهین و ممانعت و تحریم بود. همان بازی بود که به لیلی گفتم من برای داربی به داخل ورزشگاه می روم. برای بازی ایران و سوریه برای چند ...
اعتماد به سقف
! رامین معتقد است که به خاطر اشتباه او در آن بازی، بچه های تیم خوب بازی کردند! بالاخره امید سوژه شد! فردوسی پور بالاخره گفتن امید ابراهیم را هم سوژه کرد. در تمام طول برنامه امید ابراهیم بارها از کلمه بالاخره استفاده کرد و عادل به او گفت: دقت کردی 200 بار این کلمه را گفتی؟ امید هم با خنده جواب داد: دقیقا همین طور بود. قبل برنامه به همسرم گفتم امیدوارم آن جا سوژه نشود. عادل هم گفت: چه خوب ...
مادرم خواست 10 نفر از پاسدارها را بکشم
خاکریز برد. در این لحظه احساس کردم رگهای حیاتم در حال قطع شدن است. احساس سردی و بی محتوایی می کردم. کاملا منگ بودم. و با همه چیز بی ارتباط شدم. ناگهان اسلحه اش را به سمت من گرفت و گفت: إحنا عراق لو ایران؟ (این جا عراق است یا ایران؟) عملیات رمضان اولین عملیات برون مرزی بود و ما سه کیلومتر در خاک دشمن پیش رفته بودیم که اسیر شدیم. گفتم: ما أدری. (نمی دانم.) گفت: أنتم ...
فرشته معبر غول
، پاسخ خود را گرفته بود؛ چیزی نپرسید. گفتم: دستت درد نکنه اسدالله، محشره، خیلی قشنگه. باز توی حیای خودش غرق شد. غروب دوم تیر 1397، چند ساعت پس از تشییع و تدفین اسدالله، وقتی به خانه رفتم،حسی مرا به کتابخانه ام و فصلنامه تابستان 1384 کشاند. یکراست رفتم سراغ فرشته معبر غول. قصه حبیب و مهدی، دو بسیجی تخریبچی است. آنها باید معبری را در جزیره ام الرصاص پاکسازی می کردند. حبیب اسم غول را ...
جمال مادرش را در آغوش کشید
دادم که نمی توانم بیایم و راست می گویم اما او متقاعد نشد و روی حرفش ایستاد. او باور نمی کرد من جمال باشم، از آن زمان تا کنون 23 سال می گذرد. در همان سال ها بود که با روزنامه صبح ساحل در این خصوص مصاحبه کردم، یادش بخیر، تیتر خبر این بود: جمال در جست و جوی مادرش؛ اما باز هم موفق به یافتن عزیزم نشدم. گذشت تا پدرم به رحمت خدا رفت، در این سال ها به دنبال کار و زندگی خودم بودم ...
هر کار می کردیم موتور روشن نمی شد. یک مرتبه حاج علی با پیچ گوشتی یک ضربه به یکی از پره های ملخ زد، موتور ...
، همیشه می گفتند: دلخوری برای قیامت باقی نگذاریم ؛ برای همین پایان سخنرانی گفتند: اون جوان لواسانی بیاد بالا! کمال رفت کنار ایشان و آقا خسرو با کمال روبوسی کردند و این دلخوری همان جا تمام شد. برای همه ی ما جالب بود که یک فرمانده این قدر حساس باشد. ما از همین حسن خلق ایشان استفاده می کردیم و اگر حرفی می شد، سریع می گفتیم: باشه برای فردای قیامت اگر حق با ایشان بود، باز هم می گذشتند. این ترفند ...
من، مادر شدم
ناباروری قفقاز از این که تلاش شان به ثمر نشسته، خوشحال بودند. شنیدن این خبر، امید دوباره ای به من بخشید و با اعتماد به نفس بالا به خانم پرستار گفتم: نفر پنجمی که جواب مثبت می گیره منم . خیلی دلم می خواست هرچه زودتر مشخص شود که درمان مان موفقیت آمیز بوده یا نه. صبر و قرار از کف داده بودم. نتوانستم صبر کنم و به آزمایشگاه مراجعه کردم آنها گفتند چند روزی باید بگذرد و بعد برای آزمایش دوباره به ...
خوزستان آب و هوای سالم می خواهد
ایران آنلاین /20 سال است درباره آب خرمشهر و آبادان می گوییم، فکر می کنند سیاه نمایی می کنیم. 15-14 سال پیش در دفتر یکی از مقامات عالی در وزارت کشور از این ماجراها گفتم و کار به بحث و جدل کشید. سرانجام آن مقام پس از آن سخنان به خرمشهر رفت و به من زنگ زد که هر جا هستید، به خرمشهر بیایید. من آن موقع سر فیلمبرداری بودم و گفتم چه شده است؟! گفتند همه آن حرف هایی که زدید، درست است. پس از آن هم بارها ...
اتفاقات ناخوانده کنکور چیست؟
افتاده بود. سال 86 ، هم برای کنکور آزاد ثبت نام کردم هم برای کنکور سراسری. آزمون سراسری که تمام شد باید خودم را برای امتحان آزاد آماده می کردم؛ اما انقدر خوش خیال بودم که تاریخ کنکور آزاد را با اختلاف یک هفته اشتباه گرفتم وقتی فهمیدم که از آزمون جا ماندم برای اینکه طبیعی جلوه کنم(باخنده) یک هفته خودم را در اتاقم حبس کردم و به خانواده می گفتم که درس می خوانم؛ ولی درس خواندنی در کار نبود. من تمام وقت خودم را با فیلم و تلویزیون سرگرم می کردم.شکر خدا شانس آوردم و همان سال کنکور سراسری مکانیک تهران قبول شدم . ...
زندگی با " خاطره " زیباست
نشسته بود و نمی توانستم او را به بهزیستی بدهم. احساس می کردم مادر واقعی او هستم و رها کردنش برایم غیرممکن بود. به همسرم گفتم با توکل به خدا خاطره را درمان خواهیم کرد. دو سال تمام او را نزد پزشکان مختلف در تهران می آوردیم تا شاید درمان شود. از آنجایی که خاطره دفترچه بیمه نداشت هزینه های درمان و دارویی او زیاد بود و مجبور شدیم همه دارایی مان را بفروشیم. یکی از پزشکان گفت معلولیت ذهنی خاطره ارثی است ...
فیلمی ساختم که برای خانواده خودم مناسب نبود!
شیمی قبول شدم و با دیگری که دیپلم ادبیات بود حقوق دانشگاه آزاد شرکت کردم و چهارم شدم. در یک سال دو جا قبول شده بودم، برای رشته حقوق رفتم ولی خیلی از فضای دانشگاه خوشم نیامد و به دانشگاه نرفتم . اما شیمی را در دانشگاه تهران قبول شده بودم و همه خواهر و برادرهایم در این دانشگاه درس خوانده بودند و من هم رفتم . کمی به عقب برویم؛ دبیرستان کجا درس می خواندید؟ و فکر می کنم همان سال های ...
ردنپ : هری کین، مسی و رونالدوی ما است
با سکانداری مناسب یارانش در تیم ملی، برای درخشش سه شیرها از جان و دل مایه بگذارد. ردنپ می گوید " کین، مسی ما است. رونالدوی ما است. نفر اول تیم، کسی که برای گلزنی و عوض کردن نتیجه ی بازی، همه به او نگاه می کنند. او الگو و رهبر فوق العاده ای است. بازیکنی که همه درباره اش حرف می زنند. این روزها هر جا که بروید، همه از او صحبت می کنند. کین حالا کلاس بالاتری پیدا کرده و بهتر از قبل بازی می ...
قهوه بیرون بر موهبتی کم یاب
بر بخرم. یکی از روزهای قبل از عید بود و کل دفتر حال و هوای نوروز داشت و من هم برای این که حال خوشی که آن روز داشتم را با هم کارهایم سهیم شوم قصد کردم برای هفت-هشت نفر از بچه ها قهوه بخرم. رفتم یکی از کافه های نزدیک دفتر که می دانستم قهوه ی بیرون بر می فروشد و بیش از این چند بار از آن جا خرید کرده بودم. بعد از این که گفتم هشت لیوان قهوه ی بیرون بر می خواهم صاحب کافه با چشم های گرد کمی ...