سایر منابع:
سایر خبرها
زندگی پرماجرای زنی که به همه حتی به خودش خیانت می کرد
خراسان نوشت: آن قدر در منجلاب فساد و خلافکاری فرورفته بودم که حتی به دوست قمار بازم نیز خیانت کردم. دلم به همین خوشگذرانی ها و روابط نامتعارف با پسران غریبه خوش بود در حالی که آینده خودم را فراموش کرده بودم. روزی که به اتهام سرقت دستگیر شدم تازه فهمیدم جوانی که قرار بود همراه و شریکم در زندگی باشد یک سارق حرفه ای است که ... زن 27 ساله که از شدت خماری نمی توانست پلک هایش را بالا نگه دارد ...
زن میانسال: عروسم را با نقشه قبلی بدنام کردم
شدم که خودش است. فکر نمی کردم امام رضا (ع) این قدر زود حاجتم را بدهد. دردهایم را فراموش کرده بودم و فقط گریه می کردم. با همه بدی که به او کرده بودم او همچنان با من مهربان بود. اگر هیچ کس هم نمی دانست، اما حداقل من می دانستم که به خاطر خودخواهی خودم چطور او را آواره کرده ام. بهناز گفت: بعد از جدایی و اتفاقی که افتاد مجبور شدیم آن محله را ترک کنیم. روز های سختی را پشت سر گذاشتم، اما بعد از آن ...
روایت یک پزشک از ناگفته های فتح المبین
به ارشاد مأموران امنیتی می پرداخت و در سخنرانی ها تاکید داشت که نسل جوان با مفاهیم اسلام آشنا باشد و باید به جوانان توجه ویژه داشت. استاد مطهری ساده و شفاف و شیرین سخن می گفت، صلابت خود را حفظ می کرد و پای درس ایشان عمیقا با مفاهیم اسلامی آشنا شدم فارس: بهترین خاطره از روزهای انقلاب را برایمان بگویید؟ وارد سال 57 که شدیم اتفاقات دیگری به وقوع پیوست مبارزات ادامه ...
دفاعی از سر عشق/ قلب ها آماده اخلاص و ایمان باشد
پیدا می کنند. به طور قطع بدانیم همین جوانانی که به دید من و شما تیپ می زنند و ... آدم های مغرضی نیستند. اگر با این افراد درست برخورد شود و راهنمای خوبی داشته باشند، اگر پایش بیافتد همین ها می روند و شهید می شوند. چه بسا بسیاری از جوانان مذهبی و هیئتی هستند و از بنده بسیار جلوترند. من که ادعا می کنم در جبهه و با شهدا بودم و می بینم که آن جوان با شنیدن نام شهید و خاطره اش گریه می کند با اینکه آن زمان ...
موسیقی بعد از انقلاب تبدیل به شغل شد / آکادمیک کردنِ مداحی یعنی تخریب آن
ایرانی شش یا هفت ساعت است، شما یک ساعت موسیقی ایرانی اجرا کن و من هم پنجاه ساعت اجرا می کنم. به من گفت: شوخی می کنید. گفتم: شما وقتی در تلویزیون به فرهنگی چندهزار ساله توهین می کنید، من حق دارم که بیایم اینجا و از این فرهنگ دفاع کنم. در همین صحبت ها بودیم که برومند وارد اتاق شد. برومند نابینا بود. هرمز فرهت به برومند گفت: یک غریبه هم اینجاست. از من خواستند که خودم را معرفی کنم. گفتم ...
چراغ های جانداری که هشدار می دهند!
شهری رفع می شود، سعی کردیم در مانورهای خیابانی خود از طریق جاندارسازی رنگ های چراغ راهنمایی با استفاده از هنر پرفورمنس، حرف خود را منتقل کنیم. وی ادامه می دهد: در این طرح بازیگران با تابلوهایی که یک "نه" بزرگ روی آن نوشته شده به سمت یک خودرو تک سرنشین رفته، دور آن حلقه زده و راننده را با حضور خود غافلگیر می کنند. هدف از این نوع اجرا و انتخاب یک خودرو از بین این همه خودروها، فهماندن این ...
حسرت ها و دلخوری های عزت الله انتظامی در بازیگری
اگر اشتباه نکنم پانزده سال گمنام نام داشت. وضع مالی ما اجازه نمی داد که زیاد به تئاتر و سینما بروم اما من هر طور بود راهش را پیدا می کردم مثلا تکلیف های درسی نوه مجدالدوله که دانشجویی تنبل اما از خانواده بسیار پولدار بود از روی دفترهای خودم رونویسی می کردم دستمزد می گرفتم، اما هیچ وقت تجربه تماشای نخستین فیلم را فراموش نمی کنم، مات شده بودم. پدر و مادرم به شدت مخالف تئاتر و اصولا هنر ...
دختر بودیم اما می خواستیم فوتبال بازی کنیم | نقطه قوت تیم من انگیزه و غیرت است
رسیده بودم. در یک خانواده ورزشی متولد شدم و در شرایطی که فوتبال برای یک دختر ممنوع بود با یک دنیا عشق و رویا دنبال هدفم رفتم و توانستم فوتبال را در استان گیلان راه اندازی کنم. بعد از نه سالگی که دیگر نتوانستم حتی پایم را در زمین فوتبال بگذارم ، آرزویم این بود که بتوانم در زمین چمن فقط راه بروم. رفتنم به ورزشگاه مصادف شد با زمانی که دوم دبیرستان بودم و آیت الله هاشمی رفسنجانی به بندرانزلی آمد، آن ...
شهیدانی که آرش وار جان خود را برای سرزمینشان بر چله کمان نهادند
تا آن پل ساخته نشود. می خواست برود و کمک آن ها باشد. مادر دلواپس است. نمی خواهد فرهاد را از دست بدهد. اما فرهاد تصمیم اش را گرفته. به مادر می گوید: اون کسی که ماشه شو می چکونه، زرتشتی و مسلمون سرش نمی شه. دارن می آن و می خوان ما نباشیم. فرهادت نمی تونه بشینه فقط نگاه شون کنه. مادر می گوید: دل سپردم که برود. قرار شد خودم ببرم اش پادگان قصر فیروزه تا از آن جا برود هر جایی که لازم اش ...
سرنوشت هولناک پیرمردی که با کلاغ ها حرف می زد / آرمین در کلبه چه دید؟
دیگه ای بود که من نمی شناختم. به گزارش اختصاصی رکنا، آرمین در ادامه گفت: کلاغ ها شروع کردن به سر و صدا کردن و دونه، دونه به هوا پریدن و در عرض چند ثانیه، دیگه حتی یک کلاغ هم اونجا نبود. از اینکه کلاغ ها حرف پیرمرد رو می فهمیدن، تعجب کرده بودم. بعد از اینکه کلاغ ها از ما دور شدن، پیرمرد آروم اومد سمت من و بی مقدمه از من پرسید: شغلت چیه؟ کمی از سوالی که پرسیده بود جا خوردم. با خودم فکر ...
دختری که در حادثه اهواز دستش نلرزید/ عکاسی، رسالتم بود و آن را رها نکردم
یک نمای دور تصویر خودم را ثبت کنم به همین خاطر از مکان رژه دور شدم، به سمت گروه موسیقی رفتم و دیگر نزدیک جایگاه نبودم. حوالی ساعت 9 صبح بود و همه چیز در حین رژه عادی بود، افراد نیروی انتظامی و سپاه همه جا بودند که یکباره صدای تیراندازی آمد. با شنیدن صدای تیراندازی به ما می گفتند روی زمین بخوابید و سرتان را پایین بیاورید، من هم روی زمین خوابیدم درحالی که عکاسی را رها نکرده و از صحنه هایی که جلوی ...
گزارش مصور یک همکار از مراسم تشییع شهدای اهواز
.... من در شهر دیگری بودم و بعد از ساعتی، وقوع حادثه جنایتبار گروهک تروریستی "الاحوازیه" را شنیدم. دست پلید این گروهک به سرگردگی آمریکای جهانخوار و رژیم منحوس آل سعودی در اولین روز از هفته دفاع مقدس آغشته به خون مردم غیور و ولایتمدار شهر اهواز شد. مردمی که امام راحل درباره شان فرموده بود: "خوزستانی ها دین خود را به اسلام ادا کردند." در آن لحظات آشکارا دست و پایم شروع به ...
بسته ویژه خبری تابناک ایلام: از نقد عمیق تاوان دارد نه درآمد تا ایستگاه سوم تغییرات در ایوان
که توانایی حفظ دیالوگ ندارد نمی توان از او انتظار خلاقیت داشت، حالا همین افراد خودشان را با "نوید محمدزاده" و "علی شادمان" مقایسه می کردند و می گفتند اگر ما هم مثل آن ها شانس و پول داشتیم فلان می کردیم و من خنده ام میگرفت و گریه می شدم! *کلا وضعیت شبکه ایلام را چطور می بینید؟ روزی سرما خورده بودم و پیش یک پزشک رفتم، مرا شناخت و با حالت تمسخر گفت من اگر بخواهم سریال ببینم شبکه ...
چشمهایش را نگاه کردم و دروغ گفتم!
...؛ اما کسی هدف این ناسزاگویی ها را نمی دانست. به اتاق سرتیپ ستاد عبدالصاحب السامرایی ، رفتم تا درباره وضعیت جدید خرمشهر صحبت کنیم. گفتم: قربان، خرمشهر به دست ایرانی ها افتاده است. فریادی کشید و برخاست: نخیر. اینطور نیست ابوعلا. وضعیت در خرمشهر هنوز به نفع ماست و گزارش های تازه خبر از توقف ماشین جنگی ایرانی ها در دروازه این شهر می دهد. گفتم: این خبر ...
قتل دختر معلول به خاطر لپ تاپ
کنم که دخترم سراغم آمد و گفت بابا برایم لپ تاپ بخر. گفتم پول هزینه درمانت را ندارم، حالا چطور برایت لپ تاپ بخرم؟ دخترم از دستم ناراحت شد و گریه کرد. من خیلی عصبانی بودم و نمی توانستم این وضع را تحمل کنم. کنترلم را از دست دادم. رفتم سمت میز و جعبه دستمال کاغذی را برداشتم و سمت دختر معلولم پرت کردم. بعد ملحفه را از اتاق برداشتم و سمت دخترم که در حال گریه کردن بود رفتم و در اوج عصبانیت ملحفه را دور ...
برخی ملود ی های اصلا در خور اهل بیت (ع) ما نیست/ با تقلید از خوانندگان غربی خودمان را بی حرمت می کنیم
بین راه مدرسه صفی تشکیل دادیم من نوحه می خوندم بچه ها سینه زدند و روز بعد از ناظم کتک مفصلی خوردم اینکه مداح شدم را از دعای خیر مادر می دانم مادرم در مراسم روضه خوانی سالارشهیدان در زمانی که من را باردار بود از امام حسین (ع) می خواهد اگر فرزندش پسر بود مداح اهل بیت(ع) شود و از هفت سالگی روضه خوان امام حسین (ع) شدم. از امام حسین (ع) چه میخواهید؟ می خوام آخرین نفس هایم برای ...
لبخند به زندگی پس از 27 سال
... بعد از دو جراحی ای که داشتید، هنوز مشکلی دارید؟ هنوز کلیه درد دارم و سونوگرافی ها گفته اند که یکی از کلیه هایم ورم دارد. برای مراسم عزاداری رفته بودم، کلیه ام درد گرفت و مجبور شدم، برگردم. بیماری مشابه خودتان را میان هم روستایی هایتان دیده بودید؟ در این روستا بیشتر ازدواج ها فامیلی است و برای همین بیماری ها زیاد است. پدرم ومادرم هم پسرعمو دخترعمو بودند؛ نه، من ...
به پسری بدنام پول دادم تا با عروسم رابطه برقرار کند
کردم امام رضا(ع) این قدر زود حاجتم را بدهد. دردهایم را فراموش کرده بودم و فقط گریه می کردم. با همه بدی که به او کرده بودم او همچنان با من مهربان بود. اگر هیچ کس هم نمی دانست اما حداقل من می دانستم که به خاطر خودخواهی خودم چطور او را آواره کرده ام. بهناز گفت: بعد از جدایی و اتفاقی که افتاد مجبور شدیم آن محله را ترک کنیم. روزهای سختی را پشت سر گذاشتم اما بعد از آن تصمیم گرفتم هر طور شده به ...
زندگی زنی که به همه حتی به خودش خیانت می کرد
ی از نگاه من که دختری ماجراجو بودم بسیار ساکت و آرام جلوه می کرد به همین دلیل نمی توانستم علاقه ای به او داشته باشم. این بود که زندگی مشترک ما فقط 11 ماه طول کشید و من از او طلاق گرفتم. هیچ کس از اطرافیانم این ماجرا را باور نمی کرد و من در پاسخ آن ها فقط می گفتم علاقه ای به همسرم نداشتم. از آن روز به بعد به دختری لجباز و خودسر تبدیل شدم تا جایی که دیگر خانواده ام نیز دست از حمایت من برداشتن ...
رج به رج تا ملاقات خوشبختی
کجا به ذهنتان رسید؟ من الان دقیقاً هشت سال است که این کار را انجام می دهم. وقتی پدرم فوت شد ارثیه ای به من رسید که قرار بود آن را صرف کار خیر کنم. در روزهایی که تازه به این حوالی اسباب کشی کرده بودم متوجه شدم خانم های زیادی هستند که به خاطر فقر مالی تن به کارهای نادرستی می دهند. یک روز دنبال یکی از خانم ها راه افتادم و با هزار ترفند او را راضی کردم بگوید مشکلش چیست. من را برد به یک اتاق ...
دختری که در حادثه اهواز دستش نلرزید/ عکاسی، رسالتم بود و آن را رها نکردم
یک نمای دور تصویر خودم را ثبت کنم به همین خاطر از مکان رژه دور شدم، به سمت گروه موسیقی رفتم و دیگر نزدیک جایگاه نبودم. حوالی ساعت 9 صبح بود و همه چیز در حین رژه عادی بود، افراد نیروی انتظامی و سپاه همه جا بودند که یکباره صدای تیراندازی آمد. با شنیدن صدای تیراندازی به ما می گفتند روی زمین بخوابید و سرتان را پایین بیاورید، من هم روی زمین خوابیدم درحالی که عکاسی را رها نکرده و از صحنه هایی که جلوی ...
قتل دختر معلول به خاطر لپ تاپ
بودم و می خواستم استراحت کنم که دخترم سراغم آمد و گفت بابا برایم لپ تاپ بخر. گفتم پول هزینه درمانت را ندارم، حالا چطور برایت لپ تاپ بخرم؟ دخترم از دستم ناراحت شد و گریه کرد. من خیلی عصبانی بودم و نمی توانستم این وضع را تحمل کنم. کنترلم را از دست دادم. رفتم سمت میز و جعبه دستمال کاغذی را برداشتم و سمت دختر معلولم پرت کردم. بعد ملحفه را از اتاق برداشتم و سمت دخترم که در حال گریه کردن بود رفتم و در اوج ...
رافت: برومند تا تریبون می بیند خودش را گم می کند
نکرده بودم. آنهایی که 18 ماه محروم شدند باید توضیح بدهند چکار کردند. رافت در پاسخ به این سوال که برومند مدعی بود او فحاشی کرده و این مشت هم به آن خاطر بوده گفت: آن بازی به طور دقیق با اتفاقاتش توسط کمیته انضباطی و بزرگان فوتبال آن زمان موشکافی شد و صحبت های همه را شنیدند و حکم صادر کردند. از آنها بپرسید چرا من یک روز محروم نشدم و آنها 18 ماه از فوتبال دور بودند. بعد از آن روز 10 ...
عجایب 7گانه کتاب در ایران
زده بودیم پیش دست فروش در کتابفروشی های انقلاب دیدم. من رد این اتفاق را گرفتم و رسیدم به یکی از پخش کنندگان اصلی. نه من که همه تقریبا می دانند که مشکل کارشان کجاست، اما قدرت مقابله ندارند. این اتفاق زمانی دردناک تر می شود که می فهمیم این دزدها در استان های دیگر و شهرهای بزرگی مثل مشهد و اصفهان نیز شعبه و دفتر دارند. این مدیر نشر در ادامه روایت برخوردش با کتابفروش متخلف می گوید: پلیس را صدا زدیم و ...
موسیقی بعد از انقلاب تبدیل به شغل شد / آکادمیک کردنِ مداحی یعنی تخریب آن
. منظورشان هم ردیف موسیقی دستگاهی ایران بود. روزی خودم رفتم پیش آقای فرهت. با لباس ساده ای رفته بودم که خیلی بد به من نگاه می کردند. به آقای فرهت گفتم: شما گفته اید که موسیقی ایرانی شش یا هفت ساعت است، شما یک ساعت موسیقی ایرانی اجرا کن و من هم پنجاه ساعت اجرا می کنم. به من گفت: شوخی می کنید. گفتم: شما وقتی در تلویزیون به فرهنگی چندهزار ساله توهین می کنید، من حق دارم که بیایم اینجا و از این ...
مظاهری: شوک ارزی قابل پیشگیری بود/ همه گفتند چرا گوش نکردید؟
شروط اساسی من این بود که شورای پول و اعتبار برگردد و جایگزین خود شود چون سیاست های پولی باید مستقل از سیاست های مالی بتواند عمل کند. آقای احمدی نژاد در هر حال قبول کرد و در آن دوره کوتاهی که بودم این اتفاق هم رخ داد. در مدت حدود یک سالی که توانستم خدماتی را انجام دهم بالاخره با کمک مجلس محترم شورای اسلامی و در نهایت با حمایت و پشتیبانی مجمع تشخیص مصلحت نظام، شورای پول و اعتبار به جایگاه قانونی خو ...
اعتراف تلخ پدر به قتل دختر 12 ساله
/> مرد جوان که به شدت گریه می کرد، ادامه داد: انگار در آن لحظه خودم نبودم. بعد تصمیم گرفتم از خانه خارج شوم و صحنه سازی کنم. فکر می کردم رازم فاش نمی شود اما در نهایت دستم رو شد. در این مدت هرشب کابوس دیده ام و به شدت عذاب وجدان دارم. این مرد پس از اعتراف به جنایت با قرار قانونی روانه زندان شد.
دختر بودیم، اما می خواستیم فوتبال بازی کنیم/ آدم فضایی نبودیم
متولد شدم و در شرایطی که فوتبال برای یک دختر ممنوع بود با یک دنیا عشق و رویا دنبال هدفم رفتم و توانستم فوتبال را در استان گیلان راه اندازی کنم. بعد از نه سالگی که دیگر نتوانستم حتی پایم را در زمین فوتبال بگذارم، آرزویم این بود که بتوانم در زمین چمن فقط راه بروم. رفتنم به ورزشگاه مصادف شد با زمانی که دوم دبیرستان بودم و آیت الله هاشمی رفسنجانی به بندرانزلی آمد، آن روز در تمام مدت سخنرانی هیچ صدایی را ...
چشمهایش را نگاه کردم و دروغ گفتم!
کسی هدف این ناسزاگویی ها را نمی دانست. به اتاق سرتیپ ستاد عبدالصاحب السامرایی ، رفتم تا درباره وضعیت جدید خرمشهر صحبت کنیم. گفتم: قربان، خرمشهر به دست ایرانی ها افتاده است. فریادی کشید و برخاست: نخیر. اینطور نیست ابوعلا. وضعیت در خرمشهر هنوز به نفع ماست و گزارش های تازه خبر از توقف ماشین جنگی ایرانی ها در دروازه این شهر می دهد. گفتم: این خبر، کذب محض است ...
درمان بیماریهای روانی بدون توجه به ابعاد اجتماعی ناقص است
دارند مراجعه کننده ها به ما می گویند؛ من چطور شکم خودم را سیر کنم؟ دو تا عامل به روان ما از بعد اجتماعی کمک می کند اول آزادی و دوم امنیت. کسی که نتواند آزادانه حرف هایش را بزند یا در بیان اعتقاداتش احساس آزادی نکند آن وقت تعارض و عقده ایجاد نمی شود و فرد احساس می کند هر آنچه در دلش بوده را بدون آن که به شعور دیگران توهین کند، گفته است اما اگر غیر از این باشد و افراد مجبور شوند عقایدشان را بیان ...