سایر منابع:
سایر خبرها
جعفر کاشانی درگذشت [+زمان مراسم تشییع]
نشسته است. اکرامی مثل پدرم بود. او من را از کلاس 10 دبیرستان ناصرخسرو به شاهین برده بود. یک ماه زیر نظر او تمرین کردم و به شاهین رفتم. در اولین سفر تیم به خوزستان، در ایستگاه راه آهن 5 هزار نفر به استقبال تیم آمده بودند. در اهواز گوش چپ بازی کردم و سه گل زدم. بازی بعد با تیم کارگر، یکی از بازیکنان مدام من را می زد. به او گفتم چرا من را می زنی؟ برو بهزادی را بزن. یک تنه به من بزنی، شش تا معلق می ...
این در باید باز باشد...
بود و یک ناهار و یک چای و میوه. خدا بیامرز، حسین تهرانی ضرب می زد و می گفت: اول آدم بشید، بعد برید هنرمند بشید مردی بود این حسین تهرانی، چقدر باوقار بود. پایه موسیقی ایران ضرب است و این مرد این نُت را درست کرد که حالا یک جوان بنشیند و کارهایی با ضرب بکند، همه این ها کار حسین تهرانی است. آن ها که الان نی می زنند هرکدامشان مدیون آقا حسن کسایی هستند، چون او صدای نی را از آغُل به قصر شاه و ...
بیوگرافی کامل بهاره کیان افشار + عکس های جدید
شریفی نیا معرفی کرد. همان یکی دو جلسه اول که رفتم سر صحنه کلاه پهلوی ، عوامل تصمیم گرفتند من نقش شادی مستشارنیا را بازی کنم. تیر 85 بود که تصویربرداری کلاه پهلوی کلید خورد. عملا قرار بود پروژه یک سال و نیم طول بکشد ولی ما نزدیک به 7-6 سال مشغول کار بودیم. در همه آن سال ها، چند تئاتر کوچک هم کار کردم. در همه آن مدت منتظر بودم کلاه پهلوی تمام شود و بتوانم بیشتر فعالیت کنم ولی خب، نمی شد ...
اینک آخرالزمان
؟ ملانی دانیلز (تیپی هدرن) زنی بلوند و جوان با ظاهری شیک وارد یک مغازه پرنده فروشی می شود. ملانی که می خواهد برای عمه اش یک مرغ مینا بخرد با میچ برنر (راد تیلور) مواجه می شود. میچ هم آمده تا برای تولد خواهر کوچکش چند مرغ عشق خریداری کند. دو شخصیت اصلی فیلم با یکدیگر مواجه می شوند و از همان ابتدا بنا را بر کنایه زدن به یکدیگر می گذارند. آن ها قبلا همدیگر را دیده اند و خاطره خوشی از هم ندارند. میچ ...
ماجرای ازدواج پسر ایرانی و پرنسس قبیله ی آفریقایی! +تصاویر
، ویدئویی از آن ها پخش می شود که چیز زیادی از لوکیشن ماجرا در آن مشخص نیست. شاید کافه ای کوچک یا حجره ای نقلی باشد. مرد جوان در حالی که لبخند از صورتش حذف نمی شود، با مردمی که از سر کنجکاوی دورش حلقه زده اند، اختلاط می کند. پوشش این خانم هم با دیگر سیاهپوستانی که تا به امروز در ایران دیده ایم، فرق دارد. شالی حجیم که دور سرش گره زده است، مرا به یاد نقاشی های کوبیسم و مجسمه های انتزاعی و ...
فرمانده سپاه قدس: مشاهدات من افقی از پیروزی را نشان نمی داد اما رهبرانقلاب فرمودند نتیجه مانند پیروزی ...
انبار وسیع باروت و مواد منفجره ای که با یک فتیله ناگهان منفجر می شود، جنگ شعله ور شد. انگار یک مرتبه همه ی آن طرح به مورد اجرا گذاشته شد و این انفجار عظیم که جنگ 33روزه نامیده شد صورت گرفت. در هنگام وقوع جنگ، جنابعالی کجا بودید؟ من روز اول که حادثه اتفاق افتاد به لبنان برگشتم؛ چون یک روز قبل از آن آنجا بودم. درواقع اول به سوریه آمدم، منتها همه ی راه ها به سمت لبنان مورد حمله ...
تصور رژیم بعث از اسرای پاسدار و ارتشی چه بود؟
سریع رفتم و زیر تانک عراقی خوابیدم تا در امان باشم. 30 تیرماه و خرماپزان عراق بود. به قدری تشنه بودم که آب گلی که زا تانک چکه می کرد را می خوردم. خیلی بدمزه بود اما دهانمان را خیس کرد تا از آن حالت تشنگی دربیایم. کارت و مدارک شناسایی ام را زیر خاک پنهان کردم. از زیر تانک بیرون آمدم که عراقی ها همان موقع من را دیدند. اطراف مرا به رگبار بستند. دومرتبه زیر تانک رفتم. 20 دقیقه ای آنجا ماندم ...
مداحی، شغل من نیست/ پدرم در حال کشاورزی بود که 6 تومان داد و رفت کربلا
پلک هایش روی هم گذاشت که حاج علی مشکینی آرام باش. نیمه های شب وقتی مجلس تمام شد. به سمت خانه رفتم هنوز چند قدمی از حسینیه دور نشده بودم که مرد میان سال با رفتاری موقرانه صدایم کرد حاج آقا؟ برگشتم. بدون مقدمه گفت صدایش را در گلو انداخت انگار که نمی خواست آنها که از کنارمان می گذرند کلماتش را بشنوند. تابه حال او را ندیده بودم. گفت من امروز مهمان این حسینیه بودم و دیگر هیچ وقت من را اینجا ...
ناگفته های سردار قاسم سلیمانی از جنگ 33 روزه لبنان و اسرائیل
شد و این انفجار عظیم که جنگ 33روزه نامیده شد صورت گرفت. در هنگام وقوع جنگ، جنابعالی کجا بودید؟ من روز اول که حادثه اتفاق افتاد به لبنان برگشتم؛ چون یک روز قبل از آن آنجا بودم. درواقع اول به سوریه آمدم، منتها همه ی راه ها به سمت لبنان مورد حمله قرار گرفته بود، خصوصاً تنها راه رسمی ورودی که گذرگاه مرزی لبنان به سوریه بود، پیوسته زیر آتش هواپیماها بود و هواپیماها لحظه ای آنجا را ...
این چشم روشنی برای فاطمه است، نه سیدجواد
... ایشان خیلی روحیه سازنده گرایی دارند. الان هم در زمینه قالیبافی دارند کارآفرینی می کنند و چند خانم از هم محله ای هایشان را جمع کرده اند و در مسجدی که آقای کمال در محله ساخته بودند، مرکزی برای رشد و کارآفرینی ایجاد کرده اند. انگار آقای کمال همان طور که خودشان رشد می کرده اند، در کنارش همسرشان را هم رشد داده اند. مصاحبه و تدوین کتاب چقدر طول کشید؟ حدود 12 جلسه مصاحبه بود ...
امیر تتلو بخاطر دختر معروف خودکشی کرد؟
ساعت بدوئم !! آلبومَم که تموم شد ! حالا بیام 10 تا آلبومِ دیگه بسازم ! همه حرفامَم که زدم ! خدایا خودت میدونی که تو هر زمینه ای هر چی از دستم برومد کردم!! حالا که گل نکاشتم هیچی تازه شدم دردسر واسه تیمی که خدا میدونه از بچگی فقط آرزوم قهرمانیش بوده!! همون نباشم بهتره!!! معذرت میخوام از همه !! قول میدم دیگه هیچ جا تو هیچ زمین ورزشی دیده نشم و قول میدم کلاً گُم و گور شم!!!!! با آرزوی عشق ...
سرلشکر سلیمانی: جنگ 33روزه متوقف نمی شد، رژیم صهیونیستی متلاشی می شد
در جنوب مسئول بود، در حالتی که به تعبیر خودش حالت خواب نبوده گفت دیدم یک بانویی آمد و یک یا دو بانوی دیگر هم در کنارش بودند. من در عالم خواب حس کردم حضرت زهرا (سلام الله علیها) است. رفتم به سمت پاهای مبارکشان؛ به ایشان گفتم که ببینید وضع ما را، ببینید ما چه وضعی داریم. حضرت فرمودند که درست می شود . گفتم نه. من مُصر بودم به پای ایشان بیفتم و اصرار داشتم از ایشان چیزی بگیرم. بعد از اصرار کردن ...
مثل تهران امنیت داریم
. نمی دانم توی آن تاریکی چطور خودم را رساندم به بیرون روستا. دیدم کلی آدم تراکتورم را دوره کرده اند. پلیس هم آمده بود. رفتم جلو و اهالی با دیدن من راه را باز کردند. وقتی جلو رفتم دیدم مردی روی زمین افتاده و غرق در خون است. روی او پارچه ای انداخته بودند. پارچه را کنار زدم و دیدم جگرگوشه ام چشمانش را بسته. به او چند تیر زده بودند. جنازه اش را بردیم سردخانه تایباد. کشته شدن پسرم من و مادرش را پیر کرد ...
استقبال گسترده غیرمسلمان ها از تابلوی ظهر عاشورا
...، به بررسی آثار این استاد بزرگ در رابطه با قیام عاشورا پرداخته است. آن طور که استاد فرشچیان توضیح می دهد: تابلوی ظهر عاشورا با همه آثاری که تا آن زمان خلق کرده بودم تفاوت داشت. نمی دانم چطور عنوان کنم، با وجود اینکه مدت ها از خلق این اثر می گذرد هر باری که با یاد لحظه های معنوی خلق این تابلو می افتم، حال وهوای خاصی به من دست می دهد. در زمان خلق این اثر هم حس معنوی نابی داشتم که گویا عنایتی ...
برای پروژه های بزرگ جنگی،سراغ من نمی آیند/افراد خودشان را دارند
قرارش دادند. تازه فهمیدند که جنگ تمام شده. من خودم وقتی جبهه رفتم یک تار مو روی صورتم نبود وقتی برمی گشتم بزرگ شده بودم و شاید پدر و مادرم مرا با آن هیبت جدید ندیده بودند و خجالت می کشیدم. دست هایم را روی صورتم گرفته بودم. اول رفتم موهایم را کمی کوتاه کردم و بعد رفتم. وقتی جنگ تمام شد، چهار پنج ماه بعد از قطعنامه هم همانجا ماندم. باور نمی کردم که جنگ تمام شود. فکر نمی کردم که حالا آن تعبیری که امام ...
جنگ 33 روزه متوقف نمی شد ارتش رژیم صهیونیستی متلاشی شده بود
...؛ چون یک روز قبل از آن آنجا بودم. درواقع اول به سوریه آمدم، منتها همه ی راه ها به سمت لبنان مورد حمله قرار گرفته بود، خصوصاً تنها راه رسمی ورودی که گذرگاه مرزی لبنان به سوریه بود، پیوسته زیر آتش هواپیماها بود و هواپیماها لحظه ای آنجا را ترک نمی کردند. تماسی داشتیم با دوستانمان از راه خط امن و عماد آمد دنبال من و من را از سوریه از یک راه دیگری که یک بخش آن پیاده بود و یک بخشی را هم با ماشین طی ...
اسرار جنگ 33 روزه از زبان فرمانده
33روزه نامیده شد، صورت گرفت. در هنگام وقوع جنگ، جنابعالی کجا بودید؟ من روز اول که حادثه اتفاق افتاد به لبنان برگشتم، چون یک روز قبل از آن آنجا بودم. در واقع اول به سوریه آمدم، منتها همه راه ها به سمت لبنان مورد حمله قرار گرفته بود، خصوصاً تنها راه رسمی ورودی که گذرگاه مرزی لبنان به سوریه بود، پیوسته زیر آتش هواپیما ها بود و هواپیما ها لحظه ای آنجا را ترک نمی کردند. تماسی داشتیم با ...
نتیجه تقوا را در آقا، کامل دیدم/ درس ولایت شناسی را باید نزد سیدحسن نصرالله یادبگیریم
بود با من تماس گرفت گفت بیا من رفتم، آن وقت با بیسیم راکال بود، من اهواز بودم تماس گرفت من رفتم آنجا گفت اکبر موسایی پور و صادقی رفتند من برگشتم. من خیلی ناراحت شدم. گفتم ما شروع نکردیم دشمن از ما اسیر گرفت. این عملیات لو رفت. با عصبانیت این حرف را بیان کردم. من ماندم آن شب آن روز ماندم آنجا، بعد برگشتم آن جبهه های متعدد داشتیم دوباره با من دو روز بعد تماس گرفت. گفت بیا، من رفتم. گفت که فردا اکبر ...
رشید مظاهری: پرسپولیسی نبودم و نیستم
! مظاهری: من ترسیدم؟! عبداللهی: خودت گفتی! {هر دو می خندند} عبداللهی: بازی های اسیایی گوانجو بود! در کل ما آشنایی خاصی نداشتیم. ما، چون نسبت فامیلی داشتیم، همیشه با هم بودیم. مظاهری: خودش (مریم) می دانست. من قبلاً داستان را برایش گفته بودم، اما یک بار از چین زنگ زدم و همانجا خواستگاری کردم. فکر می کردید با یک فوتبالیست ازدواج کنید؟ عبداللهی: راستش را بخواهید ...
ناگفته های حیرت آور سردار سلیمانی از جنگ 33 روزه
...، در حالتی که به تعبیر خودش حالت خواب نبوده گفت دیدم یک بانویی آمد و یک یا دو بانوی دیگر هم در کنارش بودند. من در عالم خواب حس کردم حضرت زهرا (سلام الله علیها) است. رفتم به سمت پاهای مبارکشان؛ به ایشان گفتم که ببینید وضع ما را، ببینید ما چه وضعی داریم. حضرت فرمودند که درست می شود . گفتم نه. من مُصر بودم به پای ایشان بیفتم و اصرار داشتم از ایشان چیزی بگیرم. بعد از اصرار کردن، ایشان فرمودند درست ...
دوستم را خواهم کشت! / نامزد کرده بودم، امیرحسین ویرانم کرد!
ساعت 11 شامگاه 28 مرداد امسال بود که زن جوانی در تماس با پلیس از یک سرقت مسلحانه ناموفق در خیابان ملاصدرا خبر داد و اعلام کرد شوهرش از سوی دزدان هدف گلوله قرار گرفته است. بدین ترتیب تیمی از ماموران کلانتری 145 در محل حاضر شده و پس از بررسی های ابتدایی پرونده برای دستگیری سارق مسلح در اختیار ماموران اداره یکم پلیس آگاهی تهران قرار گرفت. تحقیقات جنایی زن جوان در بازجو ...
حزب الله پیوسته در یک آمادگی صددرصدی به سر می برد/ تحقق پیش بینی جالب حضرت آقا در جنگ 33 روزه
؛ چون یک روز قبل از آن آنجا بودم. درواقع اول به سوریه آمدم، منتها همه ی راه ها به سمت لبنان مورد حمله قرار گرفته بود، خصوصاً تنها راه رسمی ورودی که گذرگاه مرزی لبنان به سوریه بود، پیوسته زیر آتش هواپیماها بود و هواپیماها لحظه ای آنجا را ترک نمی کردند. تماسی داشتیم با دوستانمان از راه خط امن و عماد آمد دنبال من و من را از سوریه از یک راه دیگری که یک بخش آن پیاده بود و یک بخشی را هم با ماشین طی ...
هیات خلع ید در زمان مصدق، چگونه انگلیسی ها را از آبادان بیرون کرد؟ / حضور سه کشتی نظامی انگلیس مقابل ...
نیروی هوایی بیان کردند که در صورت بروز جنگ خلبان هایی که انتخاب شده اند، خود و هواپیما را با بمب به کشتی های جنگی انگلیس خواهند زد، در این صورت خلبان و هواپیما هم نابود خواهد شد، اما در مقابل هر خلبانی یک کشتی انگلیسی را نابود کرده است. بعدازظهر همین روز به طرف اصفهان حرکت کردم، شب را در اصفهان ماندم. روز جمعه دو ساعت بعدازظهر از اصفهان به طرف آبادان پرواز کردم. وقتی وارد آبادان شدم، در ...
زندگی به وقت پختگی
. بعد از چندین سال که در فرانسه بودم، برای دیدن پدر و مادرم به ایران آمدم، سری هم به مدرسه مان زدم، آقای ناظم اگر چه پیر شده بود، اما هنوز زنده بود، به رویش نیاوردم که آن روز چقدر تحقیرم کرده بود، آقای ناظم وقتی شنید در فرانسه مهندس شده ام، حسابی تشویقم کرد و گفت مایه افتخار مدرسه شده ام و خوشحال است که دانش آموز دبیرستان مدرس یک مهندس چیره دست در فرانسه شده. بچه زیاد دوست ...
"تعصب" از ویژگی های مردم تبریز است/ همواره از خوبی هواداران تراکتور خواهیم گفت
...! عبداللهی: خودت گفتی! {هر دو می خندند} آناج: گفتید رشید از چین به شما زنگ زد؟! عبداللهی: بله، بازی های اسیایی گوانجو بود! در کل ما آشنایی خاصی نداشتیم. ما چون نسبت فامیلی داشتیم، همیشه با هم بودیم. مظاهری: خودش (مریم) می دانست. من قبلاً داستان را برایش گفته بودم، اما یک بار از چین زنگ زدم و همانجا خواستگاری کردم. *فکر نمی کردم با یک فوتبالیست ...
راویان روزهای فتح؛ فرهنگ اسارت نقشه راه رسیدن به مدینه فاضله
. مدرسه هم که می رفتیم اعزام نیروها را می دیدیم بعضی موقع ها نوجوانان و جوان ها را هم می ددیدم که اعزام می شوند و برایم سوال شد که می شود من هم بروم، انقلاب نوپا بود و مردم هم علاقه مند به انقلاب شدیدا انقلاب را دوست داشتیم و واقعا دلسوز بودیم و برای همین هم تصمیم گرفتم که به جبهه بروم و اولین جرقه های رفتن به جبهه زده شد. خانواده با رفتن شما مشکلی نداشتند؟ خانواده شهرستان بودند ...
9 مهر رویا 17 ساله وقتی بیدار شد مردان پلید را بالای سر خود دید!
پسر مورد علاقه اش می گذرد تا این که مادرش بی خبر از ماجرا تصمیم می گیرد عازم سفر زیارتی شود. دختر درمانده که قطره های اشک روی گونه هایش می غلتد تعریف می کند: می دانستم که مادرم روی پس اندازش که من به باد داده بودم حساب باز کرده است و از ترس عکس العمل او بدون فکر از خانه و روستای مان فرار کردم و به شهر رفتم. داخل شهر تک و تنها و غریب بودم و نه جایی برای رفتن داشتم و نه پولی برای خرید چیزی و بی هدف ...
زنی خندان
این مدل کتابداری را که الان انجام می دهم، دوست داشتم. معتقدم که با کتاب خواندن می شود زندگی بهتری برای انسان ها رقم زد. دوست داشتم کتابخانه های عمومی خیلی خوبی داشته باشیم که هر زنی، هر مردی، هر سالمندی، هر معلولی و هر خانه داری بتواند به کتاب دسترسی داشته باشد. آیا آشنایی با شورا، شما را به سمت کتاب کودک کشید؟ آشنایی با شورا خیلی خوب بود. راه را برای من باز کرد و من به سمت کودکی، نهاد ...
غیورمردانی با سن کم اما روحی بزرگ/ مادران شهدا شاهدان بی ادعا
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ به نقل از بلاغ ، هنوز هم در چهره های پیر و شکسته اش مهر مادری لبریز است، ولی آنچه درصورت این فرشته زمینی، درخشان تر به چشم می آید، عشق است با قدی خمیدی به همراه دختران و پسران به استقبال ما آمده است، شرم می کنم، از این استقبال، بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت راهی روستای پیت سرا و منزل شهید حمیدرضا رامیار شده ایم، خواهر شهید با اسپند به استقبال مهمانان آمده ...
جدال پایان ناپذیر پاپاراتزی ها و سلبریتی ها در فضای مجازی و حقیقی
اش را گرفتم و گفتم: تو جفت من هستی و می خواهم با تو ازدواج کنم. فکرش را بکنید پنج صبح به وقت آلمان به مائده زنگ زده بودم و او از شدت تعجب فقط می خندید و فکر می کرد دارم با او شوخی می کنم! باید بگویم که مهریه همسرم فقط پنج سکه است! افسانه چهره آزاد و شاهرخ فروتنیان افسانه چهره آزاد با نام اصلی افسانه نعمت ناصر و شاهرخ فروتنیان بازیگر، نقاش و طراح لباس و صحنه، سابقه حدود 40 ...