سایر خبرها
کعبی: 3بار پیشنهاد استقلال را رد کردم
در استقلال خوزستان بودم، اما اعتبارم برای من از همه چیز مهم تر بود و با بررسی شرایط هربار به این تیم پاسخ منفی دادم. کعبی در پایان درباره حواشی مربوط به شایعه صغرسن و همچنین خداحافظی در سپیدرود گفت: سپیدرود تیم خوب و ریشه داری بود. من برای هر کاری مشورت می کردم و در نهایت هم با مشورت دوستانم تصمیم گرفتم خداحافظی کنم. پیش از سپیدرود حدود 4 سال قبل در یک مصاحبه گفتم که آنقدر مرد هستم که ...
زنگ خانه ها را می زدم می گفتم شهید داریم، یخ دارید؟
...؛ اما محضرش و اصلا همین حاضری زدن 38 ساله اش در خدمت به شهدا اصل قصه است. تا به حال وداعی داشته اید که آرام تان کند؟ اصلا ذات خداحافظی با قرار گرفتن جور در می آید یا نه؟ اینجا سال هاست در پس این ساختمان های کهنه و دست نخورده دل ها به مدد همان وداع آخر سربه تو تر شده اند. اینجا خط پایان التهاب و هیاهوها و جستجوهای آدم هایی شده است که روزی عزیزترین شان با تمام غیرتش پا به خط مقدم ...
برنامه ویژه فردوسی پور برای چاپ نود!
...> سروش ادامه می دهد:" درون دروازه هم لئو تولستوی را می گذارم....راستی یادم آدم ، با حافظ و سعدی و مولوی کمربند خط میانی را می بندم." آقای فردوسی در بخش پایانی برنامه و زمانی که سروش صحت به رسم برنامه قصد داشت تندیس یک شاعر را به میهمان برنامه بدهد گفت:" فکر می کنم اجداد تو به فردوسی علاقه داشتند که فامیلیتان شده فردوسی پور. به همین خاطر ما یک تندیس فردوسی به تو هدیه می دهیم." فردوسی پور هم یاد خاطره ای می افتد:" کلاس سوم دبستان بودم یک روز خانم معلم پرسید: بچه ها فردوسیه کیه؟ گفتم ما خانم.خنگ بودم چقدر!!! بنده خدا خانم معلم فکر کرد سرکارش گذاشته ام. ...
جانفشانی رزمندگان لرستانی در عملیات حاج عمران باعث شکست دشمن شد
سوال ها شروع شد سوال پیچم کردند نمیدانستم چی بگویم گفتم راستش را بگو روح الله کجاست گفتم توی بیمارستان تبریز بستری است من را فرستاده تا شما نگران نباشید اما هیچکس حرفهایم را باور نمی کرد گفتند که حقیقت را بگو چاره نداشتم باید راستش را می گفتم وقتی گفتم روح الله شهید شده خانه مثل بمب منفجر شد هیچ وقت این صحنه یادم نمی رود. بدترین خاطره ای که در عملیات حاج عمران داشته اید؟ ...
دختری که روی ویلچر ایستاد
. یادم هست که فقط داد زدم و گفتم: تو اصلا کی هستی که این حرف را می زنی و از اتاقم برو بیرون. بعد از آن دیگر همه چیز شروع شد. شوکه شده بودم و باور نمی کردم که قطع نخاع شده ام. ما فقط ظاهر شما را می بینیم، اینکه نمی توانید راه بروید. مطمئنا مشکلات زیادی است که ما نمی بینیم. اینکه نتوانی راه بروی، یک مشکل کوچک است. چند سال اول برای من پذیرش این اتفاق سخت بود. سه، چهار سالی زمان برد. روزهای ...
ماجراهای قرارگاه جهادی امام مهربانی ها از سیل تا کرونا/ خانه ای که به دستور امام رضا(ع) ساخته شد
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، گروه های جهادی، فرزندان این مرز و بوم میراث دار جهادسازندگی اند که امام خمینی (ره) سنگ بنای آن را نهاد. گرچه جهاد سازندگی بعد از ادغام به تاریخ پیوست، اما فرزندان خمینی هیچ گاه جهاد و سازندگی را فراموش نکردند. بچه های قرارگاه جهادی آقای مهربانی ها از جمله جوانانی اند که لبیک گویان به فرمان حضرت روح الله برای آبادانی ایران اسلامی می جنگند؛ روزی به مصاف فقر و ...
خاطرات وحشتناک گلزن دربی از بازی در پرسپولیس
دفاعی روی دستش نبود و من نمی توانستم از او رد شوم ، خیلی مراعاتم را می کرد و هوایم را در زمان بازی داشت. مثلا وقتی با توپ می آمدم یک جوری من را می برد کنار زمین اما اگر رهبری فر بود به خشن ترین شکل ممکن من را می زد.. من با جوان هایی مثل مهدوی کیا، امامی فر، ترابیان، نیما نکیسا، علی کریمی رفیق بودم. من و علی کریمی با هم می رفتیم کرج." بهنام جان! من می توانم کتاب بنویسم نیما ...
پسرم را با وساطت دخترانش راهی سوریه کردم
را در پرونده اش نوشته و از او خواسته بود خبر شهادت را او به ما بدهد. وقتی خبر شهادتش را دادند، باور نکردم، گفتم من خودم با مصطفی صحبت کرده ام. اصلاً مگر مصطفی در پشتیبانی نبود، این ها چه می گویند. باور نمی کردم، نمی توانستم باور کنم. در همین فکر و خیال بودم که گفتم خدایا راضی ام به رضای تو. سیدمصطفی در 16خردادماه سال 96 مصادف با یازدهم ماه مبارک رمضان در وقت افطار در کیلومتر 70 حماء سوریه به دست ...
خاکسترنشینی عشق ماورایی
سرطان از دست داده بود... علی مرد شریف و مهربانی بود وقتی برای اولین بار با او سخن گفتم، زندگی در کنار دخترم را بزرگ ترین شرط ازدواجم دانستم. او هم بی محابا پذیرفت و هیچ گونه مخالفتی نداشت و به این ترتیب من به خواستگاری علی جواب مثبت دادم تا در ادامه مسیر زندگی در کنارم باشد. روز های خوبی را در کنار او تجربه می کردم. انگار کم کم طعم خوشبختی واقعی را می چشیدم تا این که متوجه شدم دخترم با ...
روحیه جهادی و ایثارگرانه، تمایز ما با سایر کشورهای دنیاست
.... طبیعتا شما در محیط پر خطری مشغول به فعالیت هستید، درباره نگرانی های خانواده و بستگان تان قدری بگویید. جالب است که خیلی از بستگان و دوستانم که مدتها از آنها بی خبر بودم ، در این مدت با من تماس می گرفتند و خواهش می کردند که مراقب خودم باشم. وبرخی نصیحت می کردند که قید تخصص و ادامه کار در دانشگاه را بزنم، می گفتند که چه چیزی با ارزش تر از جان آدم است. اما دقیقا این زمانی بود ...
آشنایی با عامل پاکسازی بخل و حرص
یعنی ضایع نمی شود، نترس. بدهی جبران می شود. مادر هیچوقت از شیر دادن نمی ترسد، چون می داند اگر شیرش را در حلق بچه اش بریزد. خدا سینه اش را دوباره پر از شیر می کند. لذا دغدغه ندارد. دغدغه نداشته باشید. هم ضایع نمی شود و هم محبوب خدا می شویم. قرآن درباره انفاق می فرماید: الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ ...
معدنچی: یحیی شخصیت مرا جلوی جوان تر ها خرد می کرد!
طرفدار استقلالم و دوست دارم این تیم به جز بازی مقابل پرسپولیس سایر بازی هایش را ببرد. ولی استقلال و بقیه تیم ها نمی توانند خودشان را گول بزنند و قدرت پرسپولیس و شایستگی هایش برای قهرمانی را زیر سؤال ببرند. البته کاملاً طبیعی است که آن ها همه زورشان را بزنند تا جلوی قهرمانی پرسپولیس را بگیرند ولی این کار شدنی نیست. بهترین بازیکن پرسپولیس از نظر تو در این فصل چه کسی است؟ همه بچه ها خوب ...
بدون پلاک، بدون استخوان
گفتم که پسرم نرو، من اینجا دست تن ها می مانم و او می گفت که بابا، شما پنج پسر داری، بگذار من بروم. رزمنده ها به من نیاز دارند. پرده اشک جلوی چشمانش را می پوشاند و لحظه ای سکوت می کند. شاید برگشته است به همان روز ها و این بار می خواهد تمام توانش را برای نگه داشتن موسی الرضا در خانه، به کار بگیرد. نامه هایی از شهر های دور اینجای داستان را مادر پیری شرح می دهد که پشتش از رفتن ...
روایتی از یک خانواده جهادگر خوزستانی
ناراحتی بر چهره نازنینش ننشیند. *دفاع مقدس، فرصت کم نظیر تمرین و تعمیق کارهای جهادی صفیه خانم در پاسخ به این سؤال من که چطور شد به کارهای جهادی روی آوردید با خنده می گوید: ما از سال های انقلاب اسلامی و در نقطه اوج آن دفاع مقدس و بعد هم در تمام بالایا و موقعیت هایی که مردم خوزستان به کمک احتیاج داشتند در کنارشان بودیم. شوهرم در دوران دفاع مقدس یا در جبهه بود یا در مأموریت، بعد هم که ...
بهترین امکانات دراختیار خوانندگان پاپ است
به آموزشگاه مراجعه کردند و فرزندشان که دختر بچه ای ده، دوازده ساله بود به کمانچه و یادگیری آن علاقه داشت و من نیز از این اتفاق خوشحال شدم. مادر این بچه در مقابل به من می گفت بچه مرا متقاعد کنید کمانچه را رها کند و به سراغ ویلون برود. زمانی که دلیل این درخواست را از او پرسیدم در پاسخ گفت: کمانچه سازی بی کلاس است اما ویلون کلاس دارد! که البته در نهایت من نیز درخواستش را نپذیرفتم و گفتم از من نخواهید ...
بهترین امکانات دراختیار خوانندگان پاپ است
آموزشگاه مراجعه کردند و فرزندشان که دختر بچه ای ده، دوازده ساله بود به کمانچه و یادگیری آن علاقه داشت و من نیز از این اتفاق خوشحال شدم. مادر این بچه در مقابل به من می گفت بچه مرا متقاعد کنید کمانچه را رها کند و به سراغ ویلون برود. زمانی که دلیل این درخواست را از او پرسیدم در پاسخ گفت: کمانچه سازی بی کلاس است اما ویلون کلاس دارد! که البته در نهایت من نیز درخواستش را نپذیرفتم و گفتم از من نخواهید چنین ...
روشنفکر زرد، چپ چرک و کاسبان اعتراض از نگاه عبدالجواد موسوی/انتظار دارید با آرپی جی به جان این و آن ...
...: کار کی بود؟ من گفتم: کار من بود! همه ابهت مرد فرو ریخت. توقع نداشت یک بچه تخس این جوری توی رویش بایستد و با اعتماد به نفس بگوید کار من بود. فرو ریخت. دمغ شد. آن همه عربده و هیاهویی که به راه انداخت به هیچ و پوچ بدل شد. هرچه سر چرخاند که مقصر دیگری پیدا کند، نیافت. دست مرا گرفت و برد در خانه مان. وقتی پدر و مادر هراسان مرا دید به آنها گفت: بچه ها زدن با توپ شیشه خونه ما رو خورد کردن ...
تنها یک قول همسرشهیدم باقی مانده/ماجرای شهادت آقای اصغرِ حاج قاسم
بردار نبود. بارها و بارها حرف را دوباره پیش می کشید و من هربار نه می آوردم و دوباره مدتی بعد همین برنامه تکرار می شد. این جریان سه سال تمام ادامه داشت. برایم عجیب و جالب بود که چرا این آدم با وجود شنیدن این همه جواب منفی دست بردار نیست. تا اینکه اصغر آقا آب پاکی را روی دستم ریخت و گفت هیچکدام از حرف هایم را به گوش محمد نرسانده است. از طرفی اصغر آقا می خواست برای آخرین بار فکرهایم را بکنم و جواب ...
قدرشناسی روحانی از تلاش همگانی برای عبور از بحران کرونا
دومرتبه همه سیستم های پدافندی کشور راه افتاد. یک دفعه می بینید در دوران جنگ یک سال، دو سال پیش، در عملیاتی یک هواپیما هم نمی توانستیم بزنیم و یک دفعه برگشتیم در عملیاتی در عرض 15 الی 16 روز 73 فروند هواپیما را سرنگون کردیم. کار عظیم و بزرگی بود . وی روزهای سخت دفاع مقدس را با دوران مقابله با ویروس کرونا و عزم همگانی برای مقابله با آن ها مقایسه کرد و در ادامه یادآور شد: کشور با روزهای سختی ...
یه لقمه بازی ؛ سهم بچه ها از رزمایش همدلی
. ایده یه لقمه بازی همان موقع به ذهنمان رسید. وقتی یک بسیج همگانی برای تهیه بسته های ارزاق شکل گرفت، فکر کردیم ما هم می توانیم یک بسته مختص بچه ها آماده کنیم تا همراه بسته های ارزاق گروه های جهادی برود و به دست بچه های خانواده های واجد شرایط برسد . چند نما از موکب بین المللی عمه جان زینب(س) در شهر مقدس کربلا در ایام اربعین موکب عمه جان زینب(س) در خانه بچه های چشم انتظار ...
ایثار را با تمام وجود معنا کرد
گفت که دو نفر از بنیاد شهید آمدند جلوی در. گفتم: چکار داشتند؟ گفت: با تو کار داشتند. گفتم: کارشان چی بود؟ گفت: اکبر تیر خورده و حالا در بیمارستان است. گفتم: پس باید هرچه زودتر بیمارستان بروم. گفت: نه! به هیچ کس اجازه ملاقات نمی دهند. گفتم: بچه های سپاه من را می شناسند، مشکلی ندارد! من خیلی داشتم بی قراری می کردم؛ اما مدت زیادی نگذشت که آمدند از بنیاد شهید خبر دادند که اخوی شما شهید شده است. ...
آخرش یک هیچ بزرگ گرفتم!
دلخور هم هستم که در ادامه برایتان می گویم. لازم به ذکر هم هست و باید یادآوری کنم که برای من و هم سن و سال هایم که متولد نیمه های دهه 50 هستیم، دست کم تا دوران دبیرستان، بچه ها به دو دسته مشخص تقسیم می شدند. یعنی چاره و انتخاب دیگری نداشتیم؛ یا بچه مثبت و خوب بودیم یا منفی و شر. غیر از موارد خیلی خیلی خیلی نادر که گاهی خاکستری می شدند، این تقسیم بندی غیرقابل کتمان و خدشه بود! فضای مجازی و ...
عشق است و آتش و خون
. همیشه دوست داشت روضه حضرت زهرا (س) برایش بخوانند. می گفت هرچه از دنیا و آخرت بخواهید به شما می دهد. سالی چندبار بچه های پایگاه را شام دعوت می گرفت و بساط شوخی و خنده برپا بود. با هم رفیق بودیم. 11 سال پیش به دلیل مجروحیت و شیمیایی بودن 25 روز در کما بود. خیلی بالای سرش صحبت می کردیم، اما جواب نمی شنیدیم، تا اینکه یک روز دستش را گرفتم و گفتم حاجی من علی ام . احساس کردم دستم را لمس کرد. ...