پرویز پرستویی از ماجرای پست برای حاج قاسم تا چت با سالومه از زبان خودش / ...
سایر منابع:
سایر خبرها
مکالمه عاشقانه مدافع حرم با همسرش در قلب دشمن/به مصطفی گفتم: با حاج قاسم عکس انداختی شهید می شوی
بگیرد شهید می شودها مصطفی علاقه خیلی خیلی زیادی به سردار سلیمانی داشت. چندین بار سعی کرده بود با حاج قاسم عکس بیندازد. هر وقت هم برایم می فرستاد به خنده می گفتم هر کسی با سردار عکس بگیرد شهید می شودها. بعد از شهادت همسرم سردار را یکبار در محل کار اقا مصطفی در تهران دیدیم. یادواره بود برای مصطفی و همکارانش. با هم غذا خوردیم و میز به میز با همه صحبت کردند. *جانم فدای مصطفایی که ...
روایت پرستویی از بادیگارد/حاج قاسم گفت: این که منم!
...: حاتمی کیا دعوت ، گزارش یک جشن و بعد چ را ساخت. بعد یکدفعه بادیگارد را ساخت و باز به پست هم خوردیم. من احساس کردم حاج حیدر ضبیحی ها هیچ وقت دیده نمی شوند. کسی که دوست ندارد اسمش را ببرم و زیر دست او آموزش می دیدم و خودش از اول انقلاب هنوز سر تیم است، می گفت بچه هایمان از ما خوششان نمی آید. در دانشگاه نمی گویند پدرمان محافظ است. هیچ وقت نمی گویند چون جلوه بدی دارد. من پیش خودم وقتی این ...
یاداشت های ناصرالدین شاه پنجشنبه 2 خرداد 1268 / به زبان فرانسه با امپراطور صحبت کردم
به زبان فرانسه به امپراطور گفتم: درست من نمی توانم فرانسه بعضی مطالب ها را حالی کنم مترجم لازم است اصرار کردند که خیلی خوب می دانی. گفتم: خیر. بالاخره فرستادیم شلکنُف آمد. به قدرِ نیم ساعت همه جور صحبتی کردیم. امپراطور اگرچه نوشته بودم گردن کلفت و خوش بنیه هستند، اما صورت امپراطور خیلی چین دارد. با این سن نباید این قدر صورت شان چین داشته باشد؛ ولی مزاجا بسیار خوب و خیلی قوت دارند، ریش زرد کمی هم دارند. دفعه اول که با امپراطور از پله ها بالا می آمدم شمشیرم توی دستم بود، دیدم یک چیزی توی دستم افتاد، فهمیدم که از شمشیر خودم است، یواش به دست راستم داده گذاردم جیبم، بعد که نگاه کردم دیدم الماس برلیان بزرگ شمشیرم است که افتاد توی دستم. خیلی خوش وقت گردیدم که الحمدالله گم نشده و به فال نیک گرفتم. ...
فراستی:مرض نقد را از 17 سالگی شروع کردم / وقتی آقای منتقد فیلم مهران مدیری را فاجعه نامید
افتتاحیه فیلم من است، یا خودم را می کشم یا تو را می کشم باید بیایی ، اما من گفتم در این مراسم ها نمی روم، بعد از مدتی همدیگر را دیدیم، گفت: فیلم را دیدی؟ گفتم 10دقیقه دیدم فاجعه بود . مدیری گفت: من را نمی گوید، منظورش فیلم بود. (خنده) فراستی ادامه داد: همچنان دوستت دارم، به نظر من مهران مدیری از ساعت خوش به بعد مهمترین کمدین ایران است با تمام کار های بدی که دارد. (خنده) چرا که ...
پیشنهاد رشوه به اسکورت پوتین در اصفهان
؟ همسر شهید: علی عجیب بچه دوست بود. امیر پسر بزرگم حالا سیزده سالش است. تا علی خانه بود من اصلاً نمی دانستم که بچه دارم. پدر و پسر با هم بازی می کردند، بیرون می رفتند و خلاصه وقت همدیگر را پر می کردند. بچه ی دومم هفت ماهه به دنیا آمد، هنوز چشمانش را به این دنیا باز نکرده بود که چند دقیقه بعد برای همیشه ما را تنها گذاشت. از دست دادن بچه ی چند دقیقه ای مان را برای علی از پشت تلفن گفتم. علی بدون ...
پرویز پرستویی: حاج قاسم گفت اینکه من هستم!
پرویز پرستویی: سردار سلیمانی وقتی تصویر روی پوستر فیلم را دید گفت این که منم. احساس کردم حاج حیدر ضبیحی ها هیچ وقت دیده نمی شوند. کسی که دوست ندارد اسمش را ببرم و زیر دست او آموزش می دیدم و خودش از اول انقلاب هنوز سر تیم است، می گفت بچه هایمان از ما خوششان نمی آید. پیش خودم گفتم باید به شکلی کار کنم که جوانی که پدرش محافظ است بتواند در مدرسه یا دانشگاه به او افتخار کند. ...
از وقتی به جای استکان تو شیشه های مربا چای خوردیم
، از لبنان سیب رسیده. یک هفته در ساختمان کنار رودخانه ماندند و مقرشان لو رفت. جعبه های سنگین اسلحه ها را دخترها بار وانت کردند. رفتند سوی دیگر رودخانه، بهش می گفتند کوچ شیخ. این بار مدرسه کوی بهروز شد خانه شان. همان روزها نوشین، یکی از دخترها، رفت خانه لباس بیاورد و بعد برای شهلا تعریف کرد که پدرش سیلی اش زده بود که نماند در خرمشهر. حرفش تمام نشده، منور آمد و آمد، به لباس نوشین گرفت و ...
دو سکانس خواندنی از حماسه بیت المقدس
ندارد و زیر لبی، چیزهایی می گوید. فکر کردم لابد اولین باری است که جبهه آمده و مجروح شده و حُکماً کُپ کرده. این شد که دیگر او را سؤال پیچ نکردم، منتها یک مقدار که جلوتر رفتیم، دیدم رو کرد به من، خیلی مؤدب و شمرده، با لهجه شسته رفتۀ تهرانی، خودش را معرّفی کرد... .[4] بعد گفت: هفده سال دارم، اهل تهرانم و مثل بیشتر دوستانِ خودم در گردان مسلم، بچه بازار دوم نازی آباد هستم و سال آخر دبیرستان ...
شهیدی که روزه اش را با خون افطار کرد
می بردمش تا در کلاس، ظهر هم می رفتم دنبالش. می گفت من خودم می خوام برم مدرسه، دوست ندارم یکی ببردم. ، معلمش می گفت همه بچه های کلاس یه طرف حبیب یه طرف. ، گفتم آقا معلم شما لطف دارید، حبیب کوچیک شماست. گفت از حالا مث آدم بزرگاس، هم نجیبه، هم باهوش. تحصیلاتش را تا دوره متوسطه در مریانج طی کرد. تازه روز های کودکی را پشت سر گذاشته بود که با انقلاب اسلامی و معمار بزرگ آن حضرت امام خمینی (ره ...
مجبورم کردند پیراهن فرهاد مجیدی را بپوشم
خواستم شماره 11 را بپوشم و عاشق این شماره هستم اما به جابر انصاری این موضوع را گفتم که او تعویض شماره هایمان را قبول نکرد. یک شرایطی هم شد که مجبور شدم شماره 7 را بپوشم ولی در نهایت همه چیز به ضررم تمام شد.
به فوتبال پاک اعتقاد دارم که در ایران نیستم!/ می خواستم نیمار را به ایران بیاورم
.... دیدم یک بازیکن که جوان هم هست، خیلی خوب و مطابق با سبکی که من دوست دارم بازی می کند. به آقای حجی گفتم من بازیکنی مثل خصوصیات همین بازیکن که در این پست و به این شکل بازی کند را می خواهم. بیشتر بخوانید: با همه تیم هایم اسکوچیچ را برده ام! / رویانیان در کربلا با من تماس گرفت آقای حجی رفت و با منیجری (مدیری) که آنجا بود صحبت کرد و او هم لیست را نگاه کرد و گفت این ...
داستان کرونا و جهادی ها(38): روایت سی وهشتم؛ رودربایستی
اتاق می شوم. برایم سخت است حال مریض ها را بپرسم. توی چارچوب در چند بار توی ذهنم مرور می کنم و می گویم: سلام. اگه کسی کاری داره بنده در خدمتم! تنها چیزی که می شنوم یکی دو تا جواب سلام است. به جز یکی، همهٔ مریض ها پیرند. آن یکی که نوجوان است، نشسته روی تخت. خوب نگاهش می کنم. معلول ذهنی است. قاشق توی دست، آب دهانش آویزان شده و زل زده به ظرف دست نخوردهٔ غذایش. همیشه از بچه ها فراری هستم. اگر ...
بیوگرافی مسعود فراستی + تصاویر
- اجتماعی به گفتگو می نشیند... ممنونیم استاد... من آدم انتقادپذیری هستم، اما اینطور نیست که احساس خالی شدن کنم و اگر نقد را منصفانه بدانم؛ رفتارم را تصحیح می کنم. درباره نقد فیلمی، شهید آوینی به من گفت خط اول نقدت خیلی تند است در آخر قرار بده و من هم پذیرفتم، اما بعد دوباره کار خودم را کردم. (لبخند می زند). من یادمه بچه های خنده بازار به من زنگ زدند و نظر من را پرسیدند و من گفتم ...
خاطره ای از آزادی خرمشهر/ جلو چشمم دل و روده دوستم بیرون ریخت/ سال ها است که هیچ مسئولی به ما سر نزده است
اتحاد خبر - ساناز دانشگر: سوم خرداد سالروز فتح خرمشهر به عنوان؛ روز مقاومت، ایثار و پیروزی در تقویم جمهوری اسلامی نام گذاری شده است. شاید شما هم جز کسانی باشید که در زمان جنگ نبوده اید یا شاید افرادی باشید که سال ها در جبهه فعالیت کرده اید. رزمنده هایی که بی ادعا برای وطن و ناموسشان سال ها جنگیدند. شهید و جانباز دادند اما ذره ای ...
سیدجلال: همه باید بدانند که قهرمان نشده ایم
بنشینند برنامه ریزی درست داشته باشند. تمام کارشناسان می گویند تا دو سال آینده خیلی ها به این بیماری مبتلا شوند اما ما به جای این که بنشینیم و برنامه ریزی درست کنیم، در مورد مسائل حاشیه ای صحبت می کنیم. او در پایان افزود: من همین الان گفتم که این بیماری ادامه دار است. مگر قرار است سال بعد این بیماری تمام شود؟ پس ما بگوییم دو سال فوتبال انجام نشود؟ همه کشورها در حال برنامه ریزی و آغاز مسابقات هستند. همه مردم سرکار خودشان هستند و خیلی ها هستند که بیماری سختی دارند و کارشان را انجام می دهند، ما چه فرقی با آن ها داریم؟ من نمی گویم این کار درست یا غلط است، می گویم بنشینیم و برنامه ریزی کنیم. ...
کلوپ: پپ خوش پوش ترین مربی است
از پپ تعریف کرده است. کلوپ گفت است: من فقط روی بازی تمرکز می کنم و مهم نیست چه شکلی به نظر می رسم، می دانم که خوب به نظر نمی آید چرا که در دید عموم کار می کنیم ، اما وقتی آمدم به بورسیا دورتموند، با خودم گفتم باید تغییر در خودم ایجاد کنم و یک مدت جین و پیراهن پوشیدم، ولی دیدم راحت نیستم و به این معنی نیست که بد بوده است. وی ادامه داد: به نظرم خوش پوش ترین مربی پپ گواردیولا ...
پخش نماهنگ فاتحان قدس از برنامه زنده سحوری شبکه 4 صدا و سیما
گفتم بعدها که عضو کانون فرهنگی هنری ولایت شدم زمینه رشد و مهارت آموزی بیشتر برای بنده فراهم شد تا حدی که در برخی از مسابقه های اذان گویی و مکبری در سطح شهرستان و استان رتبه کسب کرده و تک خوانی سرود را آغاز کردم. وی بیان کرد: قصد دارم خوانندگی را فقط در حوزه اشعار حماسی و انقلابی ادامه دهم و با برنامه ریزی که دارم سعی می کنم بین خوانندگی خودم و تمرین با بچه های گروه سرود شهید پایدار تعادل ...
سریال های تلویزیون با رفتن عطاران خیلی رنگ وبوی رمضان ندارد!
دارم از من آبرو به جای بماند. آبرویم حفظ شود. پدرم الحمدالله در قید حیات هستند و بهشان برمی خورد اگر من نگویم چه کاری دارم. با بچه ها گپ و گفت می کردم که چه چیزهایی برای خودم به جا گذاشته ام. چون اینقدر تکرار شده است در این سالها و تولید محتوایمان در این سال ها کم بوده و یا محتوای در شأن برای مخاطب نساخته ایم که رجوع کرده ایم به سال های گذشته و تامین برنامه ای جلو رفته ایم. خیلی وقت ها کلماتی که ما ...
کنایه پرویز پرستویی به آن ها که همیشه غر می زنند
فلان قدر می گیرم تا کار کنم. هیچ وقت در هیچ قراردادی من شروع کننده نبودم. همه فیلم هایم را دوست دارم ولی چندتافیلم هستند که تاریخ هستند. او افزود: شاید دوره را برخی آدم ها تمام کرده باشند، اما دوره حاج کاظم ها هیچ وقت تمام نمی شود. ما یک جاهایی شاید یادمان برود و فراموش کار شویم و دوره این آدم ها تمام شد. ولی دوره این آدم ها به نظر من حالاحالاها تمام نمی شود. ما کم کاری کرده ایم. گاهی ...
ماجرای سقوط میثاقیان از برج میلاد
ورزشی می نوشتند نام این بازیکن را به خاطر داشته باشید. همان سال پیش از آغاز بازی مقابل تیم فوتبال استقلال تهران در ورزشگاه آزادی به دنبال بازیکنان بودم تا شرح وظایفشان را در آن بازی به آن ها یادآوری کنم. اما نیکبخت را پیدا نمی کردیم. ناگهان متوجه شدم که در حال مرتب کردن موهایش است. او ادامه داد: دیگر بچه های تیم به من گفتند که یک بخشی از موهایش را بافته و قایم کرده است. منتظر بودم آن قسمت ...
آشنایی با جزئیات شرایط کار و تولید در اسلام
...، حضرت امام دویست کتاب بیشتر ندارد. حاج احمد آقا می گفت. ایشان گفت: امام هیچوقت کتاب هایش از دویست تا بیشتر نشد. دنیا را تکان داد، چون خود امام جوهر داشت. قرائتی جوهر ندارد پنج هزار کتاب با کم و زیادش دارم و یک مزرعه را هم تکان ندادم. تو باید اهل مطالعه باشی. آیت الله سبحانی می گفت: الغدیر یازده جلد که چاپ شد، امام پول نداشت بخرد. یک جلد یک جلد از آیت الله شبیری، پدر همین آیت الله شبیری قم، یک ...
علیرضا نیکبخت با پیراهن استقلال در سومین دوره لیگ برتر
خودم گفتم یک رقم زیاد به آنها پیشنهاد می دهم تا به عنوان یک سنگ بزرگ مانع انتقال شود، من آن را پیشنهاد دادم اما پرسپولیسی ها پذیرفتند آقای انصاری فرد مدیرعامل وقت این تیم می تواند شهادت دهد و درنهایت با رقمی که مورد درخواست من بود و در آن موقع هم زیاد بود قرارداد با من بسته شد.
خاطره شنیدنی پرویز پرستویی از آژانس شیشه ای
پرویز پرستویی در آژانس شیشه ای نقش شخصیتی به نام حاج کاظم را بازی می کرد. او در خاطره ای جالب درباره این فیلم گفت: آقای حاتمی کیا اهل اتود و تمرین است. در اتودهایی که می زدیم به بچه هایی که گروگان خطاب می شدند که من همیشه می گویم شاهد، می گفتند نگذارید این قصه اش را تعریف کند. آنها شروع می کردند بداهه بگویند اما من اینقدر غالب می شدم که خود به خود سست می شدند. حاتمی کیا می گفت مگر من با شما نیستم. نگذارید قصه اش را بگوید. اصلا فحشش بدهید. نگذارید. می گفتند یکجوری می گوید که ما هم می خواهیم کمکش کنیم. نه اینکه من خوب بازی می کردم. این حقانیت حاج کاظم بود. ریشه او بود. روح او و خود او حاضر بود. ...
بیوگرافی علی زند وکیلی + تصاویر همسرش
.... خیلی برای خودم جالب است این سرگذشت ها و ماجراها. همه ی نیاکان من آدم های بزرگی بوده اند همه ی اسب سوار و شجاع، آدم هایی که اعتقاد خاصی به زندگی شان داشته اند و خیلی هم مردم دار بوده اند و با این که هزار تا مشکل داشته اند اما حالشان همیشه خوب بوده و به زندگی اعتقاد داشته اند. انگشت اتهام به سمت شما نشانه می رود که زمان هایی مثلاً در حال تقلید بد، مخصوصا در قسمت بازخوانی و ...
نگاهی به پیامدهای اسراف در جامعه
صندوق های قرض الحسنه وام می گیریم و نزد هرکس و ناکسی گردن خم می کنیم که مثلاً در فامیل عروس بگوییم خانه ما فلان منطقه است. ماشین های گران اجاره می کنیم تا بگوییم برای عروس بردن چند ماشین بوده است؟ شما چهار تا ماشین زدین؟ ما 35 ماشین بوق زدیم تا عروس را بردیم و بعد برای پولش گدایی می کنیم. مصرف هایی که برای پز دادن است. اگر کسی لباسی بپوشد که همه نگاهش کنند، لباسش لباس عادی نباشد، لباس ...
شهید بروجردی؛ از ایجاد اولین ساختار نظامی در سپاه تا احترامِ خاص به فرماندهان ارتش/ بروجردی زمانی که ...
کاذب است و واقعیت ندارد ولی با نوعی نیرنگ سازی بالاخره در دل مردم جا بازمی کند . خوب حالا دوباره برمی گردم به موضوع فرماندهی شهید بزرگوارمان محمّد بروجردی. فرماندهی شهید بروجردی را در هیچ یک از سبک هایی که برشمردم، نمی شود قرار داد و برتر از همه ی این هاست. در مدیریت او و کسانی همچون او، عنصر تقدّس و تکیه ی کامل بر دین وجود دارد، ولی فریفتن یا فریفته شدنِ زیرمجموعه که بعضاً از ...
شهرام قائدی:کارگردان ها در دادن نقش خسیس هستند/ کاش اینترنت نبود
برای رفتن، ما کاملا آماده رفتن بودیم که کرونا آمد. قائدی توضیح داد: هدف هایم برای خودم است. اما آرزوهایم برای خودم نیست. با اینکه سر فیلمبرداری همه از من عاصی هستند و شلوغ می کنم و می خندم در خلوت خودم آدم گریه کن و به شدت احساساتی هستم. نمی دانم چرا چند وقت است دم گریه هستم و بغض عجیبی دارم. همین الان هم اگر ادامه بدهم شاید حالم خراب شود. حالم خوب نیست. شاید ربطی به آرزویم دارد ...
اینجا دارالوداع است و من خادم خداحافظی های آخرم
رفتن نبسته باشی.سرهنگ می گوید خیلی حیف است که آدمی به مرگ طبیعی از دنیا برود: خودم را گول نمی زنم. بچه هایی را دیده ام که دو روز حضور در جبهه داشته اند و شهید شده اند. به خودم می گویم در تمام آن سال ها که رفته و آمده ام حتما لیاقت شهادت را نداشته ام. یک باور دیگر هم دارم. تا مادر راضی نشود شهید نمی شوی. شاید مادر من راضی به شهادتم نبود. اما با این آرزو روز را شب می کنم. بارها اینجا در خلوت به شهدا ...
به یاد شهید "بروجردی"؛ مسیح کردستان
. هدف دیگر وی، جدا کردن صف مردم کرد از ضد انقلاب بود. آن زمان ضد انقلاب بر کردستان مسلط بود و مرتب اعلام می کردند که تمام مردم کرد با انقلاب، مخالف هستند؛ بروجردی با تشکیل سازمان پیشمرگان کرد، این تبلیغات را خنثی کرد. البته در کردستان آرام و قرار نداشتیم، هر روز در جایی بودیم؛ در واقع چند سال بعد از انقلاب را در ماشین زندگی کردیم و هیچ مشکلی هم نداشتیم. هر کجا اذان می گفتند پیاده می شدیم ...