روایت تلخ مشاور جهادی از یک روز کاری در بیمارستان کرونایی
سایر منابع:
سایر خبرها
داستان هایی از نمازشب (10)؛ دو عملی که در آخرت سبب آمرزش می شود
ذکر می خواند و گریه می کند و در و دیوار هم ذکر می گویند. من همینطور ایستادم و به او نگاه کردم، تا نماز صبح شد، دیدم سر و صدا تمام شد. فردا رفتم درس و گفتم: آقا من یک حاجتی به شما دارم. فرمود: بفرمائید! گفتم: من چنین چیزی از شما دیدم و ذکر در و دیوار. آخوند فرمود: خودتان شنیدید؟ گفتم: بله. فرمودند: خداوند به تو عنایتی کرده است که شنیده ای. ...
برای رومینای 14 ساله که طعم نوجوانی را نچشید
، دلم خیلی برایش سوخت، صدایش کردم گفتم؛ عاطفه! می دانی چه شد، یک لحظه تو را با محمد، داداش فضولت اشتباه گرفتم، داد زدم، یک لحظه فکر کردم تو محمد هستی! دوید رفت پیش مادرش - مامان مامان، بابا نمی خواسته با من دعوا کند. من رو اشتباهی دیده بود... و برگشت یک بوسه با همه وجودم از صورتش گرفتم. از همان جا داد زد؛ - مامان مامان بابا من رو بوسید! رومینا ...
این روزها دلم برای بوسه ای تنگ می شود
بوسه های گرم و پرمحبت مادرم از خواب بیدار می شدم و در کنار خود، دنیایی از عشق و مهربانی را در صورت جوان و زیبای فرشته ای می دیدم که بهشت زیر پای اوست و خداوند زیبایی ها، برای همیشه و تا ابدیت دوستش دارد. گاهی اوقات و در ساعاتی از شبانه روز، خود را به خواب می زدم تا شاید فرشته مهربان باز هم به آرامی به سراغم بیاید و با لالایی ها و بوسه های لذتبخش و مادرانه اش نوازشم کند و بر شادی های ...
خاطرات منتشر نشده رهبر انقلاب از مقاطع حساس دهه 1360
.... گفتند آقای بروجردی من را فرستاد مشهد بروم ببینم قضیّه چیست و مسأله را حلّ و فصل کنم. ایشان گفتند من رفتم مشهد، تحقیقاتی کردم. بعد رفتم پیش آمیرزا علی اکبر نوقانی و گفتم ولو حق با شما باشد، اما امروز آقای حاج شیخ علی اکبر نهاوندی مثل یک مناره ای است در مشهد و فرد شاخصی است و مقابله و مبارزه ی شما با ایشان مصلحت نیست؛ و حالا من به شما [آیة الله منتظری]میگویم که حالا شما مناره ای هستید، شاخص ...
تقی پور: با تبانی استقلالی نشدم
همکاری دادند به خاطر توانایی های فنی ام بود و به تبانی احتیاج نداشتم. برای من اتفاقی افتاد که تمام این شایعه سازان را نفرین کردم. چه اتفاقی؟ وقتی تومور مغزی گرفتم و به بیمارستان برای سی تی اسکن رفتم پزشک وقتی آمد بدون اینکه حال مرا بپرسد گفت آقای تقی پور ماجرای بازی استقلال و پگاه گیلان چیست؟ هیچ وقت فراموش نمی کنم روز دوم محرم بود و همان جا گفتم خدایا به این ماه عزیز و خون ...
مردم دنیا تشنه آموزه های حیات بخش، فطری و بی پیرایه هستند
.... علاوه بر این برخی آموزه های توحیدی و اعتقادی رو به آنها یاد می دادم. مدرسه ای دیگری رفتم که غیر انتفاعی بود. جالب بود که دانش آموزان این مدرسه از بچه های سه چهار ساله بودند تا پیش دانشگاهی. به بهانه ی تدریس و آموزش زبان فارسی به دانش آموزان، با هماهنگی، وارد مدرسه شدم. ابتدا مدیر مدرسه از من پرسید: شما اهل کجا هستی؟ من گفتم ایرانی هستم. شما ایران را می شناسید؟ گفت: ایران رو نه ولی ...
گفتگو با پسر جوانی که عمویش را به قتل رساند؛ می خواستم تنبیه اش کنم، اما مُرد!
نزدیک شدم و با میله آهنی چند ضربه به او زدم که صدایش خاموش شد و فرارکردم. بعد میله خون آلود را در سطل زباله انداختم. ترسیده بودم و وقتی به خانه بازگشتم تا صبح بیدار بودم. چطور بازداشت شدی؟ روز بعد از قتل، زن عمویم و پسرش برای تحقیقات به اداره پلیس رفتند که همراهشان رفتم تا سر و گوشی آب دهم که همانجا پلیس به من شک کرد و بازداشت شدم و گفتم قاتل هستم و آن ها آزاد شدند. چه سرنوشتی در انتظارت است؟ پشیمانم و نمی دانم مرا می بخشند یا قصاص می شوم. اختلاف های خانواده ام با عمویم و کینه ای که از او در دلم کاشتند باعث شد دست به قتل عمویم بزنم. ...
یادکردی از شهید تفحص عباس صابری/در خواب به او گفته بودند عباس! بیا قرارمان فکه
بهتر از گوشه و کنار پشت بام برایعمل مستحبی نماز شب و زیارت عاشورا نیست. سردار عزیز از من راضی باش . او در خانه گاهی در اتاق را می بست و با نور چراغ قوه دعا می خواند دستمالی روی پایش می انداخت قرآن را روی رحل می گذاشت و با احترام می خواند. او در دست نوشته هایش آورده خدایا شب و روز مناجات با تو را دوست دارم محبت مهر و صفایت را در دلم پروراندی. چگونه می توانم از این محبت و صفایت چشم بپوشم و به ارزش ...
خانواده های شهدای ناجا تا آخر حامی نظام هستند/ آمریکا با تحریم هایش هیچ غلطی نمی تواند بکند
...> وی از آخرین دیدارش با شهید گفت: آخرین باری که به مرخصی آمده بود همزمان با عید فطر بود که چند روزی را به شمال رفتیم بعد از بازگشت آماده رفتن شد ولی من حس و حال عجیبی داشتم، حساس شده بودم و پرخاشگری می کردم، صبح روز شنبه ساعت پنج صبح عازم رفتن شد که من اجازه بوسیدن فرزندانم را به او ندادم و گفتم بچه ها بیدار و بدخواب می شوند. حسرت بوسیدن فرزندانم به دل همسرم ماند همسر شهید گفت ...
داستان دو برادر؛ حاج باقر در انتظار تماس حاج قاسم
بعدازظهر 26 فروردین 96 ،خیابان پیروزه، ساختمان سلماس اتفاقاتی افتاده بود که عصبانی بودند، برای ثبت نام تعلل داشتند، تقریبا برای ما مسجل بود که ثبت نام نمیکنند، موبایلشان زنگ خورد، همه را از اتاق بیرون کردند، تلفن زیاد طول کشید، بعد از تلفن آرام بودند، گفتند برویم برای ثبت نام! هیچ وقت نگفتند پشت تلفن که بود، من میگویم آن آرامش برای او بود! پرده سوم: ساعت 10 صبح 25 اردیبهشت96 ...
یادداشت های علم، دوشنبه 8 خرداد 1351 / دانشکده فنی شلوع کرده بود، شاه فرمودند سخت گیری کنند
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ انتخاب: صبح شرفیاب شدم. سفیر پاکستان اجازه خواسته بود پیام مهمی از جانب بوتو، قبل از آمدن نیکسون، تقدیم کند. اجازه مرحمت فرمودند. برنامه مسافرت لندن را به دقت خواندند. جای تعجب شد، چون هم کا و گرفتاری زیاد بود و هم برنامه چیز تازه نداشت، فقط چون سواری را پیش بینی کرده بود، فرمودند: دستور بده برای من لباس سواری خوب حاضر کنند. ...
روزی روزگاری مسجدسلیمان
چشمه "مروارید" بودم. شایع شده بود که دارسی نامه نوشته است به ارباب " رینولدز" که فلانی دیگر "پیل" ندارم بلند شو بیا. نفت نخواستیم بیا پیش زن و بچه ات و من هم امیدوار شده بودم که امسال به ییلاق برویم اما یک روز ظهر ناگهان صدایی شنیدم مثل "بغض خدا" دویدم سر تپه، بالای دره خرسون را ابری سیاه پوشانده بود . گفتم بخت بووم بختمان سیاه شد و "بخت نیاری" شدیم . از ترس جیغ زدم صورتم را ...
داستان طلوع خرداد ؛ اقدامی درجهت پاسداشت قیام 15 خرداد
پرسیدم پس امتحان جغرافیا، ریاضی، زیست و فیزیک چی؟ چهار امتحان مهم. بدون وقفه. چه طور می خواهی بروی؟ خودت که می دانی اگر بروی همه وقتت گرفته می شود. گفت: بی خیال... . شاید دیگر از این فرصت ها پیش نیاید. تو هم همراه ما می آیی؟ جای خالی داریم. کمی فکر کردم. اول گفتم فکر نکنم بتوانم. فکر امتحانات پشت سر هم سفر را برایم زهر می کند. از طرفی دلم می خواست بروم. تا به حال نرفته بودم. یعنی پیش ...
زندگینامه مصطفی رحماندوست
... یکی از سخت ترین کارهای آن روزگار، "لباس شستن" بود. مخصوصاً در سرمای زمستان. گرم کردن آب و چنگ زدن لباسها در تشت لباسشویی و بعد آب کشیدن لباسهای شسته شده، ماجراهایی داشت. خشک کردن لباسهایی هم که روی بند رخت چند روز یخ می زدند، ماجرای دیگری بود. تا مادرم مشغول شستن لباس می شد، من خودم را کنار بساط شستن لباس می رساندم. آستینم را بالا می زدم و در کنار مادر مشغول چنگ زدن لباسها می شدم تا صدای ...
ستاره 2.5 میلیون دلاری قهرمان لیگ ایران را عوض کرد!
جوان های خودش را بیاورد. مثلا لوکا با بازیکن های وینکو مشکل داشت؛ چون قدیمی شده بودند و پاداش می گرفتند؛ این را همه خبرنگاران قدیمی می دادند. حرف های پایانی علی مولایی گلایه از باشگاه مس کرمان بود و با اشاره به این نکته که در ماجرای دوپینگ و محرومیت دو سال و نیمه او را تنها گذشته اند، عنوان کرد: یادم می آید شب قبل از بازی با صبا مریض بودم؛ به من قرص و آمپول زدند؛ فردا بازی کردم؛ گل زدم ...
وداع با استاد
کفگیرم به ته دیگ خورده بود طفره رفتم. لبخند ملیحی زد و فهمید و فرمود پولت تمام شده است. کیفش را باز کرد و یک بسته ده هزار تومانی به من داد که برای سال 74 مبلغ زیادی بود. از ایشان اصرار و از من نپذیرفتن در نهایت اطاعت امر کردم. و بعد از یک سال پول را خدمت ایشان بردم، پرسیدند : این پول بابت چیست؟ من هم گفتم استاد به شما بدهکارم فرمود: من آن را قرض به شما نداده ام. شما هم هر وقت داشتید به دانش ...
زن میانسال: همسرم دائم مرا تهدید می کند
روزنامه خراسان نوشت: زن 50 ساله ای که به اتهام ضرب و جرح عمدی و توهین و فحاشی از همسرش شکایت کرده بود، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری توضیحاتی ارائه داد. وی گفت: با آن که پدر و مادرم وضعیت مالی مناسبی داشتند و به تحصیل فرزندان خود اهمیت می دادند، من برخلاف دیگر خواهران و برادرانم علاقه ای به درس و مدرسه نداشتم، به همین دلیل هم در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم و به خانه ...
رادوشوویچ: فقط برای کسب قهرمانی به تهران برگشتم
بدهم و برای پرسپولیس مهره موثری باشم. البته در سه، چهار سال گذشته همیشه با پیراهن شماره 44 به زمین رفتم و مطمئن باشید این پیراهن از تن من خارج نمی شود. یعنی در فصل بعد هم شماره یک نیستم بلکه شماره 44 خواهم بود اما همانطور که گفتم دلم می خواهد دروازه بان اول تیم باشم.
یادداشت های ناصرالدین شاه چهارشنبه 8 خرداد 1268 / وقتی شاه قاجار برای نخستین بار چشمش به دوش حمام افتاد
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ انتخاب: صبح دیر از خواب برخاستم. خوب خوابیده بودم. عزیزالسلطان [ملیجک دوم] بیدار شد آمد توی رختخواب من، چشمش قدری آب می آمد اما الحمدلله نقلی نیست. رخت پوشیدم. امین السلطنه آمد، امروز عصر می خواهد با نریمان خان و امین الدوله و جهانگیرخان برود به وینه [وین] و از آن جا برود سرحد اطریش دریا بنشیند برود اسلامبول از آن جا برود مکه. زرگرباشی، سید بور ...
دفاع از حقانیت قرآن در شبکه تلویزیونی برزیل/ رد پای مدیر اسرائیلی در مدارس آمریکای جنوبی+ فیلم
های شیخ راننده ای داشتم به نام آقای ژوزه که مسیحی بود. قبل از اذان صبح سراغ بنده می آمد. من هم از فرصت استفاده می کردم و با موبایلم مناجات امیرالمؤمنین علیه السلام در کوفه را برایش پخش و همزمان، برخی از فرازها را ترجمه می کردم. می گفتم این یکی از دعاهای ما مسلمانان است. بعد امیرالمؤمنین را معرفی می کردم. این کار هر روز ما شده بود در آن مقطع زمانی. یک نوبت که شب دیر خوابیده بودم، می ...
سرقت از حساب بانکی همسر بعد از جنایت
، قرار شد آن شب به خانه او بروم. ساعت 9 شب جمعه مقابل خانه خواهرم بودم اما هر چه زنگ زدم در خانه را باز نکرد. تلفن همراهش نیز در دسترس نبود. از آنجایی که پسر 14 ساله خواهرم با شوهرش زندگی می کند و خواهرم هر چند وقت یک بار برای دیدن پوریا به خانه شوهرش می رود، تصور کردم که خواهرم آنجاست. به خانه دامادمان رفتم اما او مدعی شد که خواهرم یک ساعتی آنجا بوده اما رفته است. با این حال من خودروی مهرنوش را ...
پشت پرده جنایت در خانه ویلایی!
دروغ بود، من به تنهایی آن ها را نکشتم! دو روز قبل از کشف اجساد به قلندرآباد فریمان رفتم و دو جوان کریستالی را با خودم همراه کردم. به آن ها گفتم: به مرد 61 ساله صاحبخانه، سوءظن دارم چرا که همواره به گونه ای مرموز به همسرم نگاه می کند! سپس از آن ها خواستم برای قتل با من به مشهد بیایند و در عوض این همراهی، هر چه لوازم می خواهند از خانه ویلایی سرقت کنند. بعد هم سوار بر خودروی تیبای خاکستری به مشهد آمدیم ...
وقتی حاج قاسم یک ماه از منطقه محاصره شده بیرون نرفت
. گفتم: این بچه های توپخانه چندین شبانه روز این جا بیدار بودند، چند ماه هم هست خانه نرفته اند. گفت: خُب؟ گفتم: در صورت امکان حالا که الحمدلله در منطقه فتح بزرگی حاصل شده، این رزمندگان تشویق شوند. گفت: پیشنهادت چیست؟ گفتم: پنج نفر را با همسران شان به کربلا بفرستیم. گفت: بنویس این را به من بده! من سریع این را نوشتم به او دادم، نوشت: ده نفر از آقایانی که ایشان می گوید با همسران شان بروند، من نوشته بودم پنج نفر، او نوشت ده نفر، ده نفر را هم با هواپیما به زیارت کربلا فرستادند و برگشتند. منبع: ویژه نامه مکتب حاج قاسم ...
حواشی ازدواج پرحاشیه ترین بازیکن فوتبال/تعبیر جالب نیکبخت از سریال های نمایش خانگی
خانواده من استقلالی بودند اجازه امضاء نداشتم. دایی من با پدرم به تهران آمدند و قرار داد پنج ساله با استقلال تهران بستند. من به جای اینکه به پرسپولیس بروم به استقلال آمدم! برای رفتن به پرسپولیس تصمیم لحظه ای گرفتم وی افزود: من 7 سالی در استقلال بودم، یک تصمیم احساسی گرفتم و به پرسپولیس رفتم. چراکه یک بی مهری از طرف باشگاه استقلال به من شد و یک روز مانده به پایان نقل و انتقالات اعلام کردند که به ...
آبنبات دارچینی با صدای میرطاهر مظلومی رونمایی شد
، کلی پول درمی آوردم. زن دایی هم گزینة خوبی بود. فقط حیف که ممکن بود در آخرین ماه های بارداری اش فنرها و عقربه های ترازویم را از جا درآورد. حدس زدم آقاجان به خاطر همین ترازو است که هر روز وزنش را به بقیه اعلام می کند. محض کنجکاوی رفتم روی ترازو. به صاحب ترازو گفتم: پدرِ من هر روز می آد اینجا خودشِ وزن مُکنه. مشتری ثابت شمایه. تو پسرِ علی آقایی؟ بله. هیچ مِدانی پدرت ...
کارآگاه بازی های خواهرزن راز جنایت را فاش کرد
شاید خانه همسرش باشد، هرچند باید به من اطلاع می داد چون قرار قبلی داشتیم برای روز جمعه. با این حال راه افتادم به سمت خانه شوهر خواهرم. وقتی به آنجا رسیدم شوهرخواهرم و خواهرزاده ام مدعی شدند که خواهرم آنجا بوده اما رفته است. اما ماشین او در پارکینگ ساختمان پدر و پسر بود. وقتی گفتم ماشینش اینجاست، چرا خودش نیست شوهرش گفت معمولا ماشین را در پارکینگ خانه او پارک می کند چون خانه خودش پارکینگ ندارد. ...
دهه هفتادی های ماندگار/از دستگیری رضاگله دار تا قفل شدن اسلحه
ساعت 12 و نیم شب بود، شهید خسروی با من تماس گرفت و گفت 3-2 نفر از اعضای این باند در یک سفره خانه در منطقه فرحزاد هستند و می خواهیم آنها را دستگیر کنیم و از من می خواست که به عنوان فردی از تیم اطلاع رسانی به همراه آنها باشم. با اینکه تایم استراحت من بود، ولی وقتی دیدم این جوان خیلی فعال است، دلم نیامد که خواسته اش را رد کنم و به محلی که گفته بود، رفتم و بعد دو نفر از اولین اعضای این باند را در همان ...
خاطرات آیت الله هاشمی؛ 7 خرداد 1371 تا 1376 / درخواست محسن رضایی برای جلوگیری از سخنرانی بشارتی علیه ...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : خاطرات مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی از سال 1371 تا 1376، هر شب منتشر می شود. پیشتر، خاطرات آیت الله از سال 58 تا 71 در سرویس تاریخ انتخاب منتشر شده بود. سرویس تاریخ انتخاب : متن کامل خاطرات 71 تا 76 (که به صورت اختصاصی در انتخاب منتشر می شود) در زیر آمده است سال 1371 ساعت هفت و ربع از خانه حرکت کردیم. ساعت هشت صبح ...
توسل شهید مجید شهریاری به امام موسی کاظم(ع)
.... وی افزود: شهید شهریاری از نظر رفتاری بسیار نمونه و فردی بسیار متشرع بود. در کلاس درس سن و سال من از بقیه دانشجویان بیشتر بود و در آن حین کارمند دانشگاه صنعتی امیرکبیر هم بودم و دانشجویان جوان تر از متشرع بودن شهید شهریاری بسیار تعریف و تمجید می کردند و این امر باعث می شد تا وی را بیشتر بشناسم. همسر شهید شهریاری تصریح کرد: پس از ازدواج با شهید شهریاری عمق رفتار نمونه و ...