سایر منابع:
سایر خبرها
با جیغ و داد به تک تکشان گفتم: مهدی شهید شده!
.... برگشت نگاهم کرد. تازه متوجه شدم موهایش را کوتاه و مرتب کرده است. زل زدیم به هم. نه من حرف زدم نه او. نفسش را پرسر و صدا بیرون داد. انگار با چشمانش کلماتم را می بلعید. انگار لقمه بزرگی توی گلویم گیر کرده بود. صدای نان خشکی توی سرم آونگ می زد. -آهن آلات، ضایعات، خرده ریز انباری، بشکه، کولر می خریم. دلم غثیان گرفت. خیلی زور زدم جلوی لرزش چانه ام را بگیرم. رفت که عطش بخوابد ...
فامیل نزدیک و چپ دستی من
آمدم حرف بزنم چشمان مادرم را دیدم که گرد شده بود که یعنی "حرف نزن برو" من هم در حالی که توی دلم حس سرداری را داشتم که جنگ را برده بود از خانه، زدم بیرون. دم در خانه مان، موتور یاماهای او را دیدم که توی خورجین 2 تا هندوانه گذاشته بود و برای اینکه تعادل موتور را حفظ کند یکی را داخل خورجین چپ و یکی را هم داخل خورجین راست گذاشته بود. جالب اینجا بود که آن هندوانه درشت تر را در خورجین سمت راست ...
عقوبت حق الناس
، من که پول را به او ندادم، این حرف چه معنایی دارد؟ روز بعد متوسل شدم، باز در حالت بیهوشی، همان جمله را به من فرمود. باز تعجب کردم. روز سوم مشرف شده و به شدت گریستم، فرمود: مطلب همان است که گفتم، برو پولت را از حاج سید علی بگیر. به ناچار خدمت ایشان رفتم و داستان را گفتم. فرمود: بلی پولت نزد من است، فردا بیا مسجد و پولت را بگیر. به دستور ایشان، در شهر اعلان کردند که همه ی مردم به مسجد بیایند. سپس ...
مهدی آمد اما با کت یشمی دامادی و شلوار فرم سپاه!
از جماران بیرون آمدیم؟ کجا رفتیم؟ شیرینی خوردم یا نخوردم؟ تمام مسیر برگشت گریه کردم و از بینی ام آب راه افتاد. دم در خانه پدرم از مهدی پرسیدم: امام چی گفتن؟ مهدی خندید. برگه داخل جیبش را بیرون آورد و گرفت طرفم: با هم بسازید. اصلاح نفس کنید به هم دروغ نگویید. دور خانه شیلنگ تخته زنان می دویدم. با شوق و ذوق از دیدار امام می گفتم. دلم می خواست فقط از چشم های امام برای بقیه حرف بزنم ...
مهدی فردای همان روزی که خواب دیدم پرنده شده به شهادت رسید!
. فکر می کردند این طوری می توانند آرامم کنند. هیچ چیز از گلویم پایین نمی رفت. هنوز ته مزه شیرین توت توی دهانم بود. از داخل اتاق جسته و گریخته متوجه حرف ها می شدم. وقتی کسی وارد می شد و پرس و جو می کرد برادر شوهرم جواب می داد. شقیقه هایم زق زق می کرد. سعی می کردم خودم را کنترل کنم تا حرف ها به گوشم برسد. کم کم دستگیرم شد مهدی فردای همان روزی که خواب دیدم پرنده شد به شهادت رسیده. دقیقا ...
حبس در خانه
شنیدن آمار های مرگ ومیر را برای خودم قدغن کرده بودم و نمی گذاشتم مخاطبان صفحه مجازی ام بفهمند من ترسیده ام یا از حبس برایشان می نویسم. این حبس اجباری به تمام کرده ها و نکرده های عمر سی و چند ساله ام فکر کردم. یک عذرخواهی به بعضی ها بدهکار بودم. بعضی ها را اشتباهی قضاوت کرده بودم. چند تا دروغ ریز و به قول معروف زنانه به همسرم گفته بودم و حالا هر کدام آتشی بود به جانم. روز های آخر حبسم به تلفن بازی و حلالیت گرفتن گذشت. هر که را می شناختم زنگ می زدم وکلی با او خاطره بازی می کردم ...
اشعاری که امیرالمؤمنین (ع) برای میثم تمار سرود
بِالذُّنُوبِ مَمْلُوَّةً، وَ عَیْناً بِالرَّجَاءِ مَمْدُودَة ...؛ خدایا چگونه بخوانمت در حالی که نافرمانی کرده ام و چگونه نخوانمت که تو را شناخته ام و دلم خانه محبت تو است. دستی پرگناه و چشمی پرامید به سویت آورده ام. سپس به سجده رفت و صورت بر خاک نهاده و صد بار گفت: العفو، العفو . بعد برخاست و از آن مسجد بیرون رفت. من در پی آن حضرت بودم تا به صحرا رسیدیم. آن گاه پیش پای من، خطی کشید و فرمود ...
یک عاشقانه کرونایی
.... یک دلیل این بود که کتاب قبلی ام ایهام از نگاه یک پسر دانشجو بود، دلم می خواست تجربه بعدی من از نگاه یک خانم باشد. اما این دلیل اصلی نبود. این اولین چیزی بود که به ذهنم رسید که از زبان یک خانم نوشته شود و سعی کنم آن زنانگی نوشتن در روایت کتاب مشهود باشد. دوست داشتم کسی که می خواند به خوبی احساس کند یک خانم این داستان را نوشته است، نمی دانم چقدر در این زمینه موفق بودم. چند بازخورد خوب داشتم ...
گفت وگو با خسرو سینایی(1)/ وقتی ما در پایکوبی هستیم فاجعه در آرامشی مرموز شکل می گیرد
نوشته است که چون او را دوست دارد و نمی خواهد به او آسیبی برسد و خونش ریخته شود تن به این ازدواج می دهد. پس دکتر باید از صحنه خارج می شد، اما من نیازی نمی دیدم که بگویم دکتر حتما مرد و آن را به عهده تخیل تماشاگر گذاشتم؛ همینطور دختر و فرهان را. یعنی اگر دقت کنید می بینید که تیتراژ فیلم تصویر درشتی از آتش سیگار است و در انتها هم دختر در آتش است. یعنی داستان با آتش شروع می شود و با آتش خاتمه می یابد ...
دلشوره در جاده اسلام آباد - قلاجه + عکس
در اتاق بی سیم مشغول بودم اما یادم نیست چطور شد که به واحد بی سیم رفتم. علی ربیعی که مدتی وزارت تعاون و کار را برعهده داشت، در طبقه ما مدام مشغول بولتن نویسی بود. روحش شاد! یکی دو هفته بود در تیپ مشغول بودم که محسن نورانی من را خواست و گفت: خودت و چهار نفر از بچه ها آماده باشید. قرار بود برای عملیات والفجر4 به پنجوین عراق برویم. البته آن موقع هنوز اسم عملیات و منطقه اش را نمی دانستیم ...
فیلم های پایان هفته با حال و هوایی از دوران بازگشت اسرا
از شبکه یک سیما روی آنتن می رود. در این فیلم خواهید دید: دایی غفور راننده تاکسی فرودگاه، با وجود همه مدارکی که ثابت می کند پسرش یوسف در جنگ شهید شده، هنوز فکر می کند که او زنده است و حتی حرف دامادش اصغر را که همرزم یوسف بوده قبول نمی کند. او با این که پلاک یوسف را هم در شکم یک کوسه یافته اند، همیشه منتظر است پسرش بازگردد. دایی غفور در فرودگاه با دختر جوانی به نام شیرین آشنا می شود که برای ...
آخر هفته تلویزیون همراه با بازگشت اسرا/ "بوی پیراهن یوسف" حاتمی کیا به شبکه یک رسید
پیراهن یوسف به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا ، جمعه 24 مرداد ماه ساعت 16 از شبکه یک سیما پخش خواهد شد. در این فیلم خواهید دید: دایی غفور راننده تاکسی فرودگاه، با وجود همه مدارکی که ثابت می کند پسرش یوسف در جنگ شهید شده، هنوز فکر می کند که او زنده است و حتی حرف دامادش اصغر را که همرزم یوسف بوده قبول نمی کند. او با این که پلاک یوسف را هم در شکم یک کوسه یافته اند، همیشه منتظر است پسرش بازگردد. دایی غفور در ...
رفتار های عجیب سلبریتی هایی که کافر بشنود و مسلمان باور نکند (1)
گاهی تشتی پر از آب را روی سر خودش خالی می کرده تا خلاقیت اش بیشتر شکوفا شود. جالب است بدانید ویکتور هوگو عادت به ایستاده نویسی داشته و بیشتر اوقات، همان طور که ایستاده بوده به نوشتن مشغول می شده. در پرونده امروز برایتان از آدم های محبوب و پر آوازه ای حرف خواهیم زد که یک یا چند اخلاق و عادتِ نادر و شگفت داشته اند. همراه ما باشید. افرادی که برای نوشتن نمی نشستند معمول است که آدم ...
نفر چهارم
علی اکبر شیروانی چمدان مجتبی بزرگ علوی حاوی چشم هایش بود که هنوز بعد از 7دهه در آمارهای فروش کتاب رتبه دارد. داستان های کوتاه چمدان سال1313 با نثری ساده، روان و بی تکلف نوشته شده بود و نه از آن سوی محاوره نویسی افتاد و نه این سوی نثر دیوانی. دیگرانی پیش از بزرگ علوی راه را برای او باز کرده بودند و هنرش این بود که زبان مهیا را پیوند زد با داستانی عاشقانه، سیاسی و اجتماعی؛ و ماندگار شد ...
اینجا کرونا در حاشیه است
توی جیبم است ولی نمی توانم. صبح تا غروب هم خانه مردمم ولی دروغ نگویم ماسک نمی زنم. حاج آقا راست می گوید، مردم ماسک نمی زنند ولی در این محله بعضی نان شب هم ندارند بخورند آن وقت پول ماسک از کجا بیاورند؟ میوه فروش محله هم پشت تخته های پر از میوه ایستاده و حرف های هم محلی هایش را تأیید می کند: من توی گوشی دیده ام که اینجا را وضعیت قرمز زده اند اما بیشتر مردم اوضاع مالی خوبی ندارند، برای همین ...
حاضرم جانم را فدای کشورم می کنم/ کارمند بنیاد شهید سردشت افشاگر جنایات شیمیایی صدام شد
1362 در جزیزه مجنون در لشکر 21 حمزه شیمایی شدند و بار دیگر نیز در سردشت شیمایی شدند. از انقلاب خاطره ای دارید ؟ در آن زمان مردم سردشت هم مانند دیگر شهرها به خیابان می آمدند و بر علیه رژیم شاهنشاهی شعار می دادند. بنده هم پا به پای دیگر مردمان در تجمعات و راهپیمایی ها شرکت می کردم . هفت هشت نفر در شهرستان ما که شهر کوچکی است در رخداد انقلاب شهید شدند. از حال و هوای ...
کارکرد هنر سخنوری در مراجعه به کنسولگری!
شدن خودم را به او نشان بدهم که من همچنان منتظرم. از شدت سرما دست هایم را به بازوانم می کشیدم و کلاه تابستانی را درآوردم و بر سرم گذاشتم. آن کارمند که کت و شلوار رسمی بر تن داشت با آسودگی با همکارش سخن می گفت و گاهی از جایش بلند می شد و به داخل اتاقی دیگر می رفت و پس از چند دقیقه باز می گشت و مراجعه کنندگان غرو لند می کردند و می گفتند: ای بابا، باز هم رفت. حالا دیگر در سکوت و سرما در دلم ذکر یا ...
روایت جهادگران از نجات بیمار کرونایی از خودکشی
زدن و مراقبت بهداشتی جایشان روی تخت بیمارستان نباشد و برای هر بار دم و بازدم جان نکنند، کرونا را به شوخی گرفتند. حرف های تلخ جهادگرانی که بیمارستان را ترک کردند آمار مرگ و میر روزانه همه را غافلگیر می کند اما هنوز هم پارک ها شلوغ است و خیلی ها بدون ماسک از خانه بیرون می آیند، حالا اوضاع بیمارستان ها به جایی رسیده که بعضی از نیروهای جهادی هم طاقتشان طاق شده و کم آورده اند ...
ناگفته هایی از خسرو سینایی
ایستاد و می خواست یک تجربه جدید را داشته باشد. اصولی تصریح کرد: خسرو سینایی در فیلم های خود نگاه شاعرانه ای به تهران داشت و من هم که یک فیلم بین حرفه ای بودم از دیدن فیلم های او و دید جذاب او واقعاً لذت می بردم. از همه جالب تر متفاوت بودن کارها و فیلم های مختلف او بود. وی گفت: سینایی سفرهای زیادی را به داخل ایران کرد و هر چیزی که مرتبط با فرهنگ ایرانی بود را دید و تحقیق کرد و ...
غروب تولید در لنگرگاه اندیشه وابستگی/ بدخواهان تولید داخلی چه کسانی هستند؟
مختلف به نقش چرخه تولید در درمان بیماری مزمن اقتصاد سخن گفته اند اما آنطور که باید و شاید مورد توجه قرار نگرفته است. بی توجهی به این اصل اساسی گاهی به دلیل تنبلی و سستی و کاهلی بوده و گاهی هم به دلیل باور نداشتن، چرا که آن را مانع سودجویی های شخصی و گروهی می دانند. گروه دوم ردپای طولانی و وسیع در حوزه های اقتصاد دارد. این قشر حتی اگر از تولید حرف بزنند به خاطر آن نیست که معتقدند ...
(عکس) داستان جنجال بزرگ بین دو نیمه در آزادی
. پشت سر داور و در شرایطی که صدای آن ها کاملا مشخص بود که با فریاد بر سر یکدیگر به دنبال این بودند که حقانیت خود را ثابت کنند. کریمی به دنبال پنالتی و کیانی به دنبال مجاب کردن داور به اشتباهش در اعلام پنالتی. هر دو هم از یکدیگر با فریاد می خواستند که حرف نزند! حال نیمکت نشینان و اعضای فنی سپاهان هم متفاوت از درخواست های طلایی پوشان داخل زمین نبود. امیر قلعه نویی با نیشخند با داور چهار حرف ...
گلبرگ آبی
روی دیوار جدا کند، ولی هرگز نتوانست. چراکه انگشتان صادق تا دو وجب پایین تر از لبه پایینی ساعت بیشتر نمی رسید و این کافی نبود. بعدازاینکه مطمئن شد صدای زنگ ساعت به پایان رسیده، دست هایش را از روی گوش هایش برداشت و چشمانش را باز کرد و چند باری پلک زد. به دایره شیشه ای وسط پنجره آهنی نگاه کرد. نور نارنجی و قرمز ماتی به داخل تابیده می شد و این یعنی او هنوز اجازه زنده ماندن دارد. ...
دلم برای آدم هایی از جنس ملاقلی پور که صادق بودند، تنگ می شود
سکانس ها عوامل گریه می کردند، اما تعدادی از همان سکانس ها که مخاطب را احساساتی می کرد حذف شدند. سفر به چزابه پروژه دشواری بود. راه دور و لوکیشنی سخت در هوایی سرد. موقع فیلمبرداری برف زیادی بارید و همه را به دردسر انداخت، اما کار را ادامه دادیم. با همه این دشواری ها به ما خوش گذشت. آقای ملاقلی پور گاهی عصبانی هم می شد اما من از او خاطرات خوش به یاد دادم. حرف های خوبی که درباره فیلم می زد ...
زندگی عجیب شهروند کرمانشاهی با خزندگان مرگبار
...> آره. دیشب بابا یک مار آورد برایم، خیلی دوست داشتنی بود. دلم می خواست مال خودم باشد، ولی فرار کرد. چطوری مطمئنی مارها بهت آسیبی نمی رسانند؟ مارها دوستم دارند. باهاشان حرف می زنم. برای شان اسم انتخاب می کنم، مثلا اسم یکی شان نی نی است. اولین بار کی با یک مار روبه رو شدی؟ دو سالم بود. اخبار استان هم نشانم داد. کارهای بابام را که تماشا می کنم، جرئت می گیرم. ...
شبی که منتظری عزل شد و به رهبری نرسید
جهان اسلام است و به دنبال این امر است؛ چه کار به این کار ها دارد؟ گفتم به من گزارش داده اند که این افراد قتل انجام داده اند. آقای منتظری عصبانی شد و گفت که این حرف ها دروغ است که به شما گفته اند. منتظری آدم ساده ای بود و سقوطش هم به خاطر سادگی اش بود. فریب داماد و اولاد و اطرافیانش را خورد. خدا رحمتش کند و عاقبت ما را ختم به خیر کند . امامی کاشانی درباره عزل آیت الله منتظری از قائم مقامی ...
مرگ مشکوک پونه 16 ساله در بزم شبانه با پسر تهرانی در پشت بام مدرسه
رفتم و بعد هم سه نفری به پشت بام مدرسه رفتیم و کباب درست کردیم و خوردیم. من در حال خورد مشروب بودم که متوجه شدم پونه و مادرش به خاطر موضوعی با هم مشاجره لفظی می کنند. مادرش قهر کرد و از پشت بام به پایین رفت و من و پونه تنها شدیم. کمی با هم حرف زدیم و بعد به پونه گفتم که نباید به مادرش بی احترامی و بی ادبی می کرد. پونه از حرف های من ناراحت شد و از من فاصله گرفت و بعد هم به پشت کولر رفت و ناگهان خودش ...
احمد برای زنده ماندن 10روز فرصت دارد
برادرم ناامید شده بودم تا اینکه کرونا شایع شد و در یکی از تماس هایم با برادرم فهمیدم که تعدادی از هم بندی هایش به بیمارستان منتقل شده اند. در یکی از همان روزها که تلفنی با مادر مقتول حرف می زدم، پرسید که چرا گریه می کنم؟ من هم گفتم که برادرم اگر قصاص هم نشود حتما به خاطر کرونا می میرد. آنقدر حالم بد بود که تلفن را قطع کردم. چند روز بعد مادر مقتول زنگ زد و گفت که می خواهد مرا ببیند. وقتی به دیدنش رفتم ...
جامانده ها در حرم؛ داستانی که تکراری نیست
هفتگی تسبیح ها را در کیسه های جداگانه بسته بندی کرده و در انبار قرار داده ایم، شاید بیشتر از 200 کیسه است که در داخل هر یک از این کیسه ها، تعداد زیادی تسبیح در انواع و اشکال و اندازه های مختلف، رنگ ها و طرح های گوناگون و... وجود دارد و بررسی آن ها کار ساده و آسانی نیست. جوان اصرار کرد و گفت: اگر کمک کنید تا آن را پیدا کنم، خیلی از شما ممنون می شوم. به اتفاق این جوان از دفتر بخش اشیای پیدا شده (در ...