سایر منابع:
سایر خبرها
مژدگانی 100 میلیونی برای پیدا شدن امیرسام
زندگی می کردند و هرازگاهی به دیدن من می آمدند. امیرسام مرا خیلی دوست داشت و بیشتر مواقع دلش می خواست که با من وقت بگذراند. اما ظهر روز 28 بهمن ماه به من خبر دادند که پسرم از مقابل خانه مادرش ناپدید شده و نیست. خیلی به دنبال او گشتم. از آن روز به بعد زندگی ام نابود شده. همه کار و زندگی ام را رها کرده ام و به دنبال پسرم می گردم ولی هیچ اثری از او نیست. به تحقیقات پلیس هم اکتفا نکردم. خودم تمام ...
حمله احمد زیدآبادی به براندازان
، ولی نمی دانم آنها روی چه حساب و کتابی به ادامۀ بگو-مگوها علاقۀ زایدالوصفی نشان می دهند! به هر حال برای یک بار هم شده لازم است با این دوستان سنگ هایم را وابِکنم تا بلکه این ماجرا پایان یابد. دوستانی مانند علی افشاری و عمار ملکی ظاهراً از وقتی که به خارج از کشور تشریف برده اند، امثال مرا نه به عنوان انسان هایی صاحب عقل و اختیار و فکر، بلکه به منزلۀ جسم یا جسدی می نگرند که فقط زندان رفتن و ...
بشار رسن: نمی توانم در پرسپولیس بمانم، مرا درک کنید/ از این به بعد هوادار تیم هستم
مستقیم که در صفحه شخصی و با خطاب قرار دادن هواداران داشت، با ذکر این موضوع که استوری فارسی نوشته شده در شب گذشته از سوی وی بوده، اینبار به زبان فارسی به صحبت پرداخت تا نشان دهد این خواسته قلبی و نهایی خودش است! فارسی حرف می زنم تا بدانید خودم هستم قرار بود امشب با شما صحبت کنم. اما چون فارسی را به طور کامل بلد نیستم، شاید چند کلام اشتباه بگویم یا شما متوجه نشوید یا توضیح خوبی ...
راز قتل 3طلافروش همچنان در هاله ای از ابهام
پرس وجو قرار گرفت، گفت: این سه نفر طلافروش هستند و مرتب به کازرون می آیند. من قبلا هم باغ خودم را به آنها اجاره داده بودم. این دفعه هم باغ را برای چند روز در اختیارشان گذاشتم تا اینکه نگهبان باغ همسایه با من تماس گرفت و گفت صدای شلیک شنیده است. من بلافاصله با تلفن همراه مسافران تماس گرفتم؛ ولی آنها جواب ندادند. به همین سبب خودم را سریع رساندم و وارد باغ شدم. در نگاه اول همه چیز مرتب بود ...
روایتی از آخرین لحظات امام رضا (ع)
غایب می شود، در آن هنگام دست خود را روی آب بگذار و این دعا را که به تو می آموزم بخوان، همه آب ها فرو می روند، همه این کارها را در حضور مأمون انجام ده. سپس فرمود: ای اباصلت! من فردا نزد این مرد فاجر و تبهکار می روم، وقتی از نزد او خارج شدم، اگر سرم با عبایم پوشانده بودم، دیگر با من حرف نزن و بدان که مرا مسموم کرده است. آخرین رفتار منافقانه مأمون در آخرین روزهای حیات امام رئوف ...
کتاب فرج بعد از شدّت؛ تاثیر رفتار انسانی و اخلاقی در رهایی از مشکلات
خانه ام ماری را دیدم که به سوراخی فرو رفته، دنبال او را گرفتم و به قوّت کشیدم تا او را بیرون آورده بکُشم؛ مار سر خود را ناگهان بیرون آورد و دست مرا گزید و بالاخره یک دستم شل شد و از کار باز ماند. چون مدتی گذشت دست دیگرم نیز شل گردید پس از چندی پاهایم خشک شد و از کار افتادم طولی نکشید که هر دو چشمم نابینا شد و زبانم هم گنگ گردید. مدّتی بدین حال بودم و مرا بر تختی افکنده ...
حکایت سرباز جانباز در درگیری های اخیر مرزبانان با قاچاقچیان
خدمت باهم تعمیرگاه مکانیکی باز کنیم. *آیا غیر از درگیری اخیر؛ درگیری های دیگری با قاچاقچیان داشتید؟ درگیری هفته گذشته اولین تجربه من و ساسان امیرخانی بود؛ غیر از این درگیری ندیده بودیم، اما هر روز در حال گشت زنی و استقرار بودیم. البته چند ماه پیش نیز سه نفر از همرزمانمان که به مرخصی آمده بودم شهید شدند. *در چه رشته ای دیپلم گرفته ای؟ رشته تحصیلی ام برق ...
انکار قتل با انگیزه سرقت گوشی موبایل
نمی شناسد. او گفت: من قاتل نیستم . خانواده ام در شهرستان زندگی می کنند و من در غرب تهران مسافرکشی می کردم. اکثرا شب ها در ماشین خودم می خوابم. بهمن سال گذشته بود که در حال تمیزکردن ماشینم بودم و یک دفعه زیر صندلی یک گوشی موبایل پیدا کردم. سیم کارت داخلش نبود و من حدس زدم متعلق به مسافری باشد. موبایل را خاموش کردم و بعد از چند ماه وقتی دیدم صاحبش پیدا نشد آن را به همسرم هدیه دادم، اما از بخت بدم همه ...
یک عمر شمشیر زدن و اسب تاختن بدون بدلکار!
نقش آفرینی می کند. مگر صحنه ای وجود دارد؟! هر کسی دو روز نوبت اوست. ما هم وظیفه خود را در وادی هنر انجام داده ایم. الان در منزل نشسته ام تا تتمه عمرم بگذرد. ان شاءا... همه سالم باشند. موضوع این است که سینما و تلویزیون به بازیگر در رده سنی شما نیاز دارد و متاسفانه به جای این که در برخی آثار کنونی از بازیگر مسن تر برای سن بالاتر استفاده کنند، بازیگران جوان را گریم و آن ها در ...
وصیت 8 شهید مدافع حرم خانطومان به مردم چه بود؟
به فرمان رهبر باش، جای خالی پدر را برای فرزندانم پر کن. از همه فامیل ها، عمو، دایی، عمه، خاله، دامادها و خواهر زاده ها و برادرزاده ها و دیگر فامیل ها طلب حلالیت دارم، اگر قصوری از این حقیر سر زده از همه شما طلب حلالیت دارم، امیداوارم مرا به بزرگی خودتان عفو بفرمائید. اما توصیه به همکارانم! خدا را شاکرم که لباس سپاه را بر تن کردم و با بهترین ها همکار بودم و لحظه ای از کار ...
فرح علیه شاه؛ بازخوانی یک گفتگوی تاریخی
: ای خدا کمتر مرا دوست بدار . ورزش به من کمک کرد. موسیقی، من موسیقی را بسیار دوست دارم. هنر، نقاشی کردن. مدیتیشن، یوگا. من زیاد اهل آزمایش هستم. من واقعا هر چه را امتحان کرده ام تا بتوانم به زندگی ادامه دهم. فقط دو امکان وجود دارد: یا باید سعی کنم برخورد مثبتی به زندگی داشته باشم و یا خودم را بکشم. من اولی را ترجیح می دهم. من در برابر فرزندان و نوه هایم و تمام آن هایی که در این جهان مبارزه می کنند ...
روایت بی پرده یکی ازدختران قربانی پرونده کیوان-الف
اسم این آدم رو بیارم و خودم متهم شم. اما وقتی دیدم یه سری آدم دارن عینا همون چیزی که من تجربه کردم رو میگن، فکر کردم الان سه سال گذشته، اگه من همون موقع می گفتم ممکن بود ده نفر قضاوتم می کردن، اما می تونست به گوش پنج نفر دیگه هم برسه و این اتفاق برای اون ها نیفته. احساس گناه کردم که سکوت کرده بودم. وقتی تصمیم گرفتم موضوع رو علنی کنم، دیگه قضاوت دیگران برام مهم نبود .اما هراس خیلی از قربانیان در این ...
رادو: نمی دانم باشگاه مرا می خواهد یا نه؟
نشده؟ کسی به من حرفی نزد. خودم بعضی از این حرف ها را شنیدم ولی واقعاً نمی دانم که باشگاه مرا می خواهد یا نه!؟ من همیشه به پرسپولیس و هوادارانش احترام گذاشتم و همه می دانند چقدر این تیم را دوست دارم. روزهای فوق العاده ای با پرسپولیس و هوادارانش پشت سر گذاشتم ولی واقعاً در مورد آینده چیزی نمی دانم. تنها چیزی که برایم اهمیت دارد احترام است و فقط احترام می خواهم. تمرینات شروع شده ...
نزدیک بود برویم
مغزی تا مشکلات بینایی و کمردرد و... او در ابتدای دفتر نوزدهم شعرها و یادهای دفترهای کاهی، نوشته است: در خانه هستم/ سرما بیداد می کند/ امروز یکشنبه است/ پارسال در این روزها برای بار چهارم چشم مرا عمل کردند/ بی نتیجه بود/ شعر می نویسم در دفترهای کاهی/ روز غم انگیز عمل چشم را فراموش می کنم . با این همه او هیچ گاه در مقابل بیماری ها تسلیم نشده و از پا ننشسته و همواره به کار مشغول بوده است. در ...
شجریان به هیج حزب و جریان سیاسی وابسته نبود
پس بگیرید و بروید. بعدا معلوم شد برگزارکننده خودش با اینها دستش یکی بوده که من پشت صحنه آمدم هرچه توانستم به او گفتم. به دلیل همین اخلال در این کنسرت، سه کنسرت دیگر را اصلا برگزار نکردیم. کلی هم شخص خودم ضرر و زیان برای کنسرت ها دادم، مخارج و پول سالن هم افتاد گردن من و همه را پرداخت کردم. هیچ کس نیست که بگوید آفرین شجریان که این کارها را کردی! من نمی خواستم کار سیاسی بکنم. ما از سیاست ...
مردی از تبار باران
از زندگی فردی، علمی و ادبی ایشان به دست آورم؛ ازجمله در سفر مطالعاتی به آمریکا فرصت مصاحبه و مکاتبه با استاد جلال متینی، دکتر احمد کریمی حکاک و دکتر پاتریشیا کرون را به دست آوردم که هر کدام گوشه ای از زندگی استاد را روشن می ساختند. در سفرهای متعددم به مشهد مصاحبه هایی هم با اعضای خانواده استاد و نیز هم درسان حوزه و دانشگاه شان به انجام رساندم. دشواری های زیادی هم سر راهم بود؛ ازجمله برای بازدید از ...
زن جوان: روزی که از شوهرم طلاق گرفتم تا خوش گذرانی را تجربه کنم هیچگاه تصور نمی کردم سر از زندان در ...
داشته باشم، ولی ناسازگاری های بین من و شوهرم ادامه داشت و من او را در شأن خودم نمی دانستم. تا این که بالاخره این اختلافات و درگیری ها به طلاق انجامید و من در جست و جوی خوشبختی، خوش گذرانی و محبت از او جدا شدم تا زندگی جدیدی را آغاز کنم. در همین روز ها بود که شاهرخ به من ابراز علاقه کرد. او 15 سال از من کوچک تر بود و کار و کاسبی یا شغلی نداشت. اگرچه من هم اندکی به او علاقه پیدا کرده بودم، ولی این ...
پرواز سرخ باجناق ها | روایت 2 خواهر که همسرانشان در کمتر از یک سال شهید شدند
میان دستانش گرفته، اما باز هم متوجه نشدم. دندانم را کشیده بودم و حال خوبی نداشتم رفتم تا استراحت کنم. انگار هزار نفر گفتند به این حرف ها گوش کن. دیدم می گویند در سردخانه است. گفتم محمدم را می گویند و شروع کردم به گریه کردن. آن ها گفتند نه منظورمان او نبوده، اما می دانستم که همسرم شهید شده است. از هوش رفتم و هنگامی که به هوش می آمدم برادرشوهرم به من گفت دل از محمدجمعه بکن زن برادر. همراهی ...
بعد از حاج قاسم حس بی پدر شدن وجودم را فرا گرفت
، هرچه هست می خواهم امشب در مقابل این مردم حرف هایم را بزنم شاید شنیدن حرف های من که چهار سال و اندی روز مثل من چشم انتظار نبودند خیلی قابل درک نباشد... امشب من هستم و تو و دوستان شهیدت... شاید فاطمه بلباسی از همه بیشتر حال امشب مرا می فهمد. حتی بعد از آن شب اردیبهشتی که گفتند تو بال در آوردی من همیشه منتظر آمدنت بودم؛ همه عیدها، اول مهرها، ماه رمضان ها همه لباس هایی که بی تو ...
آنقدر جنگیده ام که جنگجو شده ام
اینکه کم کم متوجه شدم ضایعه نخاعی قرار است تا آخر عمر با من بماند. و همه چیز زیر و رو شد؟ تا پیش از سقوط، من دخترِ مستقلی بودم که دور از خانواده و در تهران، تنها زندگی می کردم و تمام تصمیم های زندگی ام را خودم می گرفتم. از صبح تا عصر کار می کردم. بعد از کار می دویدم، باشگاه می رفتم و آخر هفته ها هم برنامه سنگ نوردی یا کوه پیمایی داشتم و تصور کن چنین آدمی ناگهان در عرض چند ثانیه تبدیل به ...
گفت وگو با مادربزرگ دوست داشتنی وضعیت سفید/ رابعه مدنی: مادر واقعی بودم نه متظاهر
. به هر حال، بازیگر هم باید پولش حلال باشد . ویژگی ها و جذابیت های این کاراکتر را در چه می بینید؟ در وهله اول، در مادر بودن. من در سریال وضعیت سفید، خودم بودم. اگر دقت کرده باشید می بینید که حتی گریم هم نداشتم. آقای نعمت اله روز اول گفت دیالوگ ها را آنطور که خودت دوست داری ادا کن. از آن طرف، کارگردانانی را هم داریم که نمی خواهند حتی یک واو جا به جا شود. من در آن شرایط کلافه می ...
هنر را در پستوی بی هنری سر بریدند...
. اینکه چند شعر گفته ام و چند آهنگ ساخته ام یا اصلاً چند آلبوم داشته ام. من حدود 5 یا 6 کاست ضبط کردم که همه ساخته و پرداخته خودم بود البته با همکاری دوستانی چون آقای علی حسین زاده –نوازنده ی دشتستانی- که واقعاً قبولش دارم و برایم کم نگذاشته است. روز مصاحبه، عبدی تنها نبود. اما چیزی در درون ما بانگ برداشته بود که باید حتماً حرف های صغرا را هم بشنویم. برای همین دوباره قرار ...
هفته ناجا فرصتی برای ارائه چهره جهادی نیروی انتظامی است
خودم حاضر شوم و از این بابت از همه همکاران عذرخواهی می کنم. وی ادامه داد: بسیار خرسندم که اعتماد به نسل دوم انقلاب و جوانگرایی به عنوان یک فریضه در سازمان عقیدتی سیاسی نهادینه شده است. رئیس سازمان عقیدتی سیاسی ناجا تصریح کرد: هرچند در بیانیه هفته ناجا و روز نیروی انتظامی بنده اعتقادات و باورهای قلبی خودم را به همه کارکنان ناجا اعلام کردم و از همه روسای عقیدتی سیاسی خواستم تا ...
سلطان گم شدن پیدا شد؟ خاطرات مسیریابی من
زبان باز کردم عوض مامان بزرگ گفتم مازی و همان اسم تا حالا ماند. مادربزرگ مو طلایی و چشم عسلی من، یک پدر موسفید و تپلی نوده و پنج ساله دارد که بهش می گوییم پاپابزرگ. بامزه ترین و شیرین ترین پیرمردی که می توانید بینید. موهایش یک دست سفید است، شکمی تپل دارد و لپ هایش همیشه سرخ است. از بچگی همیشه روی شکم گرد و قلمبه اش لم می دادم و او هم برایم داستان پسرکی را تعریف می ...
مجید مظفری: به دخترم گفتم روی من حساب کن
همه اینها به من یاد داد باید چگونه رفتار کنم که خانواده ای ایمن داشته باشم. از پدرم و برادرانم آموختم وقتی در خانواده بتوانی حرف بزنی و با دیگر اعضای خانواده رفیق باشی، به دیگران که خارج از خانواده هستند نیاز نداری. فضای خانه پدری را به خانواده خودم هم آوردم و همه تلاشم را کردم خانواده ایمنی را شکل بدهم که خدا را شکر موفق شدم. با همسرم تا بود رابطه عالی داشتم و با دخترم نیز. من و نیکی علاوه بر این ...