سایر منابع:
سایر خبرها
بهشت و جهنم غذاها و شکم آقا اسماعیل
لطف دنیا را در حقش کرده ام. گفتم: اصلاً راه نداره حرفش رو هم نزن. چون می خوام تابلو نشی و بعد با امداد هوایی پیدات کنن دارم می گم نه. گفت: تو نگران نباش خودم راه رو بلدم. فقط بیا بشین کنارم. دیگه هم حرف نباشه. فردا هفت صبح میام دنبالت. من تلاشم را کردم. خودش نخواست. ساعت هفت و ده دقیقه صبح بود. توی ماشین نشسته بودم و داشتم به مسیر پیش رو فکر می کردم. می توانید قسمت های دیگر این ستون را با کلیک بر روی خاطرات مسیریابی بخوانید. پایان پیام نویسنده: راضیه حسینی ...
حضرت سکینه دختر امام حسین(ع)؛ در اسارت
...، زنی را مشاهده کردم که دست بر سر نهاده و نالان است. پرسیدم: این بانو کیست؟ گفتند: فاطمه دختر محمّد رسول خدا و مادرِ پدر تو است! گفتم: به خدا، نزد او می روم و از آنچه با ما کردند، به وی شکایت می کنم. پس نزد او رفته، مقابلش ایستادم و گریستم و گفتم: مادرجان! حقّ ما را منکر شدند، جمع ما را از هم جدا کردند و حُرمت ما را نگه نداشتند! مادرجان! به خدا، پدرم حسین را کشتند! پس آن بانو به من ...
مصلح: اگر بدون مراعات کرونا بگیریم، برخورد می شود
گمانه زنی در مورد خروج و ورود بازیکنان است، اضافه کرد: به هر حال رسانه ها در فصل نقل و انتقالات حرف هایی می زنند تا بازار را گرم کنند و خریدار داشته باشند. با اسم من عشق کنید (باخنده). واقعیت این است که من پیشنهادات خیلی خوبی از نظر مالی داشتم ولی من هنوز با سپاهان قرارداد دارم و آقای نویدکیا گفتند که به تو نیاز دارم. حتی در این مدت مدیرعامل یکی دو باشگاه با آقای نویدکیا تماس گرفته بودند ولی ایشان ...
سرقت 5 میلیاردی از خانه زن ثروتمند
بودم اما از دارو خبری نبود. آن موقع برایم عجیب بود که مهوش ساعت 11 شب برای خرید دارو، خانه را ترک کرده باشد اما زیاد به این مسأله توجهی نکردم. دختر جوان ادامه داد: آن شب مهوش اجازه نداد خانه اش را ترک کنم و فردای آن روز هم در خانه اش ماندم. بعد از دو روز به خانه برگشتم و یک هفته بعد هم متوجه سرقت طلاهایم شدم. من تنها یک کلید از گاوصندوق دارم و زمانی که به خانه مهوش رفتم کلید را با خودم ...
فرار معجزه وار بلدوزر نجات رزمندگان ارتشی از خطر/ ابتکار رزمنده جهاد سازندگی برای کمک به رزمندگان
. بعضی از رزمنده ها گفتند دستگاه را بگذار تا صبح دوباره راهش بیاندازی، اما نمی شد، چون بلدوزر یخ می زد و امکان روشن شدن مجدد نبود. همزمان که جلوتر می رفتیم و خوشحال بودم که امکانات با بالا می رسد باز احساس کردم زیر ماشین خالی شد. باز ذکر گفتنم شروع شد. هوا تاریک تاریک شد. اذان مغرب را هم گفتند که بلدوزر را به داخل مقر رساندم. وقتی به داخل مقر رفتم نزدیک 70 نفر به استقبالم آمدند. وسایل را خالی کردند و شب بسیار سردی را در کنار رزمنده ها گذراندم. انتهای پیام/ 141 ...
نثر روان حکایت های زیبای گلستان سعدی
.... خارکنی را دیدم پشته فراهم آورده. گفتم: به مهمانی حاتم چرا نروی که خلقی بر سماط او گرد آمده اند؟ گفت: هر که نان از عمل خویش خورد منت حاتم طایی نبرد من او را به همت و جوانمردی از خود برتر دیدم. *** هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم به جامع کوفه در آمدم دلتنگ. یکی ...
چهره امام رضا (ع) را دیدم و نقاشی کردم!
. بلافاصله پرسیدند این سوالات را چه کسی پرسیده؟ من که اواسط جمعیت بودم، گفتم من پرسیدم استاد. ایشان گفتند بیا اینجا! از جا بلند شدم. نگاه نگران آقای مهدیزاده را دیدم و لبخندی زدم و رفتم پشت تریبون نزد استاد. استاد سلام کردند و گفتند خودت را معرفی کن، چه کسی هستی و سوالات را خودت بخوان. من آرامش کامل داشتم و نگران نبودم. گفتم فلانی هستم طراح و نقاش و دبیر هنری روزنامه قدس و سوالاتم را ...
شهید خرازی نه فقط فرمانده که پدری دلسوز برای ما بود
سردار شهید حاج حسین خرازی اخلاقی که داشتند این بود که خودشان تنهایی می رفتند و به نیرو ها سرکشی می کردند. اگر دو نفر نیت می کردند همراهش بروند می گفت شما کجا می خواهید بیایید؟ مثلاً اگر آن ها می گفتند ما می خواهیم به مسجد برویم، ایشان می گفت خب بروید، برای چه دنبال من راه افتادید؟ اگر می فهمید کسی از پشت سر آهسته او را همراهی می کند، خیلی ناراحت می شد. چون نمی خواست نیرو ها متوجه شوند تا بتواند بدون تشریفات برود و بین نیرو ها باشد تا تحقیق کند و بفهمد نیرو ها در چه وضعیتی به سر می برند و اگر مشکلی هست به آن رسیدگی کند. ...
امام (ره) به ملاقات های مردمی توجه ویژه ای داشتند
...، گفتند که ما می توانیم کاری کنیم که پسرت سربازی نرود، اما من سربازی رفتم. بعد رفتیم قم و عضو کمیته شدیم و چون ما آموزش سربازی دیده بودیم کار کمیته برای ما راحت بود. یک روز گفتم بچه ها من می خواهم امام(ره) را ببینم، ولی هیچ کس اهمیت نمی داد، تا روزی که گفتند برای اقامتگاه امام(ره) چند نیرو می خواهیم. به ملاقات ایشان رفتیم. من شیفته امام(ره) بودم و فقط به امام(ره) نگاه می کردم. حاج مصطفی رنجبر از ...
نعمتی: روزی که 30درصد تخفیف دادیم کسی تشکر نکرد/ از ترکیه پیشنهاد دارم
را ادامه بدهم و هم به پرسپولیس کمک کنم و هم دوباره نظر اسکوچیچ را نسبت به خودم جلب کنم و در اردوهای بعدی هم حضور داشته باشم. وی تصریح کرد: از لحاظ پستی هیچ مشکلی ندارم. این را هم به گل محمدی و هم به اسکوچیچ گفتم. آنها هم گفتند می دانیم تو در 3، 4 پست مختلف بازی می کنی و حتما در آن 3، 4 پست روی تو نظر داریم. وی در خصوص تعویق مسابقات لیگ برتر گفت: امیدوارم مسائل کرونا هر چه ...
کنعانی زادگان : 10 میلیارد نخواستم
بودم و استراحت نداشتم، الان در استراحت هستم. در این بین منتظرم از طرف باشگاه هم با من تماس بگیرند تا کار را تمام کنیم. کنعانی زادگان در پایان با اشاره به اینکه چه زمانی قراردادش را با باشگاه تمدید خواهد کرد، گفت: قبل از لیگ قهرمانان آسیا با باشگاه به توافق رسیدم و فقط یک امضا مانده بود که موکول شد به بعد از لیگ قهرمانان آسیا. اتفاقاً رسول پناه هم به قطر آمد و گفت مشکلات حل می شود و وقتی برگشتیم مسئله تو را درست می کنم. حالا هم منتظر هستم در چند روز آینده تماس بگیرند و من به باشگاه بروم. ...
خیلی دوست داشتم روزی پیراهن پرسپولیس را بر تن کنم
زندگی ام و در تمام سال هایی که فوتبال بازی کردم چنین فشار و استرسی را تحمل نکرده بودم. آن 20 دقیقه برایم مثل چند سال گذشت و واقعاً به اندازه چند سال پیر شدم. به نظرم کارت دوم من اصلاً درست نبود و داور می خواست با اخراج یکی از ما کار را برای حریف دربیاورد. بعد از اینکه اخراج شدم نگذاشتند به رختکن بروم و من فقط دنبال جایی می گشتم تا ادامه بازی را از آنجا ببینم. آخرش هم داخل اتاقی رفتم که فکر کنم ...
واکنش کنعانی زادگان به درخواست 10 میلیاردی از پرسپولیس
آسیا این توافق انجام نشد؟ قبل از لیگ قهرمانان آسیا با باشگاه به توافق رسیدم و فقط یک امضا مانده بود که موکول شد به بعد از لیگ قهرمانان آسیا. اتفاقا رسول پناه هم به قطر آمد و گفت مشکلات حل می شود و وقتی برگشتیم مسئله تو رو درست می کنم. حالا هم منتظر هستم در چند روز آینده تماس بگیرند و من به باشگاه بروم. به نظرت پرسپولیس توانایی این را دارد که در فصل جدید لیگ برتر و فینال لیگ ...
مارش جنگ به صدا درآمد
کثیفه؟ چند ماه پیش تمیزش کردی؟ مازی کو؟ پاپابزرگ کجاست؟ مانده بودم اول به کدام سؤال جواب بدهم و کدام را بی خیال شوم. ترجیح دادم فقط به اعلام مکان اکتفا کنم و گفتم مازی تو حیاطه و پاپابزرگ هم دراز کشیده. بعد از سلام و علیک چند دقیقه ای سکوت حکم فرما بود. داشتم به این که چطور بی سر و صدا در بروم فکر می کردم که با جیغ خاله مخصوص از جا پریدم. ...
پیکر بادیگارد 5 روز در محاصره داعشی ها بود
مامان وقتی می خواستم پایین بروم، محدثه گفت: مامان دلم شور می زند و می ترسم، نکند خبری شده، فکر کنم چیزی شده که گفتم: نه مامان نگران نباش. سریع رفتم پایین، دیدم در باز است و فرمانده محل کار آقا عبدالله جلوی در ایستاده، شک کردم چون بی قرار هم بودم و همه این ها دست به دست هم داده بود و با خودم گفتم که این ها برای چه اینجا آمده اند؟ مامان رفته بود آمپول بزند، نشستم که چند دقیقه بعد از آن در ...
روایت زندگی کاسبی که بخشی از هویت ناملموس قاسم آباد است
خودت کاسبی کن. من هم همین کاسبی را محکم گرفتم. قند و شکر و آبنبات و کشمش و حبوبات داشتم، کم کم چیز های دیگر هم اضافه کردم. این ها را از شیروان و مشهد می خریدم. کلی فروش ها می گفتند: سفته بده، چک بده، می گفتم: من نه چک دارم، نه سفته. فقط یادداشت می کنم، سر موعد پول را از روستا می فرستم پستخانه شیروان و از آنجا برای شما می فرستند. بعد از چند سال آن مغازه گلی را خراب کردم و دو مغازه درست کردم. یکی انبار ...
شفیعی:لیگ بنگلادش پیشرفته تر از لیگ ایران خواهد شد!
برتر داشتم، ولی دوست داشتم به خارج از ایران بروم. من اینجا را انتخاب نکردم که فقط یک فصل بازی کنم، دوست دارم بمانم و چند فصل خوب داشته باشم. فوتبال در بنگلادش پیشرفت کرده است و می خواهم اینجا هم خودم را نشان دهم. در تیم جدیدت شماره چند را بر تن می کنی؟ من شماره4را دوست دارم، ولی این شماره در اختیار یکی از بازیکنان قدیمی تیم است؛ به همین دلیل شماره44را انتخاب کردم. در سپاهان و سایپا هم همین شماره را انتخاب کرده بودم. امیدوارم در تیم جدیدم اتفاقات خوبی را رقم بزنم و دوست دارم تجربیاتم را در فوتبال بیشتر کنم. ...
روایت پاکسازی معلمان در دهه 60
مبارزه پیش از انقلاب را با چه گروهی و در چه زمانی آغاز کردید؟ پس از دو سال از استخدام در آموزش و پرورش با همکاری سه نفر از معلمان مذهبی کار های فرهنگی را در همدان شروع کردیم؛ ابتدا جلسات را در منازل و مساجد برگزار کردیم. سخنگوی مجالس بنده بودم، آیت الله ملاعلی معصومی مشوق بنده بودند. به عنوان تنها معلم همدانی که دوره مشاوره را گذرانده بود، کلاس برگزار می کردم و تمامی معلمان دوره راهنمایی باید در کلاس های مشاوره شرکت می کردند. بنده در این کلاس ها ضمن بحث مباحث مربوط به مشاوره، مباحث اجتماعی و سیاسی را در حد امکان مطرح می کردم. پس از آن به دعوت دو معلم نهاوندی، دو سال به نهاوند می رفتم و برای آنان و جمعی از دانش آموزان مباحث توحیدی را مطرح می کردم. در سال 52 که دستگیر شدم، پس از دو، سه روز شنیدم که عده ای از نهاوندی ها هم دستگیر شده اند. پس از اینکه مشخص شد بنده به نهاوند می رفته ام، عصر یک روز به سرعت من را به اتاق شکنجه بردند و به شدت شکنجه کردند و با شلاق به چشم من زدند. پس از آن من را با مرحوم شهید مُنشِط روبه رو کردند و وی گفت ما خواستیم اکرمی ما را با گروه های مسلح آشنا ک ...
آندو: وی ای آر بود مسی را شدید می بردیم!
توانید بخوانید. * پنجره بسته؛ مانع انتقال به استقلال بعد از اتفاقاتی که در ماشین سازی افتاد و می خواستم به تراکتور بروم فعل و انفعالاتی رخ داد که این انتقال رخ نداد و میخواستم مجددا به فوتبال برگردم چند تا پیشنهاد داشتم از تیم های شهرستانی، اما دوست داشتم در تهران در کنار خانواده ام باشم و چند سال نبودنم را جبران کنم. با چند تیم مذاکره کردم که نشد در کنار آنها باشم و الان دو ...
ناگفته های وزیر آموزش و پرورش دولت دفاع مقدس
چیست؟ آن زمان من هنوز به مجلس اول راه نیافته بودم و اطلاعاتم در حد شنیده های پراکنده است. چگونه به عنوان وزیر آموزش وپرورش انتخاب شدید؟ وقتی مرحوم پرورش استیضاح شد، جلوی مجلس ایستاده بودیم؛ آقای حداد عادل گفت حالا وضعیت چه می شود؟ گفتم معلوم است شما وزیر می شوید و رفتم همدان کار خودم را کردم. یک روز عصر از دفتر آیت الله خامنه ای تلفن کردند که من را خواسته بودند و ...
خودش گفت !(گفت و شنود)
معروف بازی کرده ام! گفتند پس چرا ندیدیمت؟ گفت؛ توی فیلم اون پارک بزرگ و سبز رو دیدین؟ گفتند؛ آره ولی تو که نبودی! گفت؛ من کنار اون درخت وایستاده بودم که کارگردان اومد با دو لب خودش بهم گفت، مرتیکه پدر سوخته برو گمشو! مگه نمی بینی داریم فیلم می گیریم؟!
جوک های خنده دار واتساپی
ره می نشینه سر میز، میگه:“این چه لیوانیه که سر نداره؟! ”بر عکسش می کنه، می گه:“چه جالب! ته هم نداره! ” _-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_ هوا جوریه که آدمُ یاد عشقت که ولت کرد، رفت با یکی دیگه و رفیقی که از پشت بت خنجر زد میندازه. حتی اگه واست اتفاق نیفتاده باشه باز یادت میندازه. _-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_ یارو ازم پرسید کارت چیه گفتم تو کار فرش و تلوزیونم گفت یعنی ...
عامل قتل 3 عضو یک خانواده پای میز محاکمه
. بعد از خوردن قرص ها چند ساعت در خانه پدرم استراحت کردم . بعد به محل کارم در یک میوه فروشی رفتم و گفتم می خواهم به میدان میوه و تره بار بروم و میوه برای مغازه بخرم. به این بهانه از میدان فلسطین به اتوبان همت رفتم و در انتهای اتوبان جسد را از صندوق عقب بیرون آوردم و در حاشیه بزرگراه رها کردم. فردای آن روز همراه همسرم به محل رهاکردن جسد رفتم که دیدم مأموران جسد را پیدا کرده اند و در آن ...
کرمانی مقدم: کاش پرسپولیس برای انصاری و ربیع خواه مراسم می گرفت/ من را هم در این تیم دور زدند
در قطر بازی می کردم و به من تلفن کردند و گفتند بیا پرسپولیس به تو نیاز دارد من هم قراردادم را با باشگاه قطری فسخ کردم و در نیم فصل به پرسپولیس برگشتم خیلی از پولم را هم نگرفتم همان سالی که ابتدا گده سرمربی بوده و بعد استانکو آمد و پرسپولیس قهرمان شد. من به خاطر پرسپولیس برگشتم. پیشکسوت پرسپولیس افزود: البته آن زمان قراردادهای میلیاردی در میان نبود به من 2 میلیون تومان به من پول دادند ...
علیپور: زنوزی باید به این برسد که برای کمک آمده ام
ار گفتم روی تخته وایت برد نوشتم که به نظرتان چه تیمی شانس قهرمانی دارد؟ می گفتند پرسپولیس، استقلال، سپاهان و فولاد. میگفتم این تیم ها را حذف کنید، آیا از بقیه تیم ها بهتر هستید؟ اگر از آن ها بهتر باشید، قهرمان خواهید شد. چون آن ها در طول فصل دچار بحران خواهند شد. علم غیب ندارم اما فوتبال ایران را می شناسم، من دو ژنرال و 12 سرباز می خواهم. من با همین تفکر سپاهان و تراکتور و استقلال را شکست دادم. ...
بازداشت متهم در سینما
خبر دادند یکی از آن ها به بازار دزد ها رفته است، من فقط یک دستبند داشتم و چیزی همراهم نبود، خودم تنها با لباس شخصی رفتم. آنجا غلغله است، در آن شلوغی او را گرفتم و دستبند زدم و گفتم صحبت نکن، به دلیل سرقت دستگیر شده ای، همه به من نگاه می کردند، هوا تاریک بود، شب زمستانی، او را بردم داخل خودرو و بردم آگاهی، فردای آن روز اعتراف کرد، بعد از دو روز همدست دیگرش را هم همان طور گرفتم. خدا را شکر پرونده ...
نعمتی:هر زمان گل محمدی بگوید تمرین می کنیم
در مورد مشکلات مالی افزود:" مشکلات مالی همیشه وجود داشته و خواهد داشت. ما از فصل قبل طلبکار هستیم. گله ای که دارم این است که ما یک بار هفت هشت نفری برای مطالباتمان به باشگاه آمدیم و سی درصد تخفیف دادیم. هیچ تشکری هم از ما نشد. چون نمی خواستیم منتی سرهواداران بگذاریم هیچ حرفی نزدیم، الان هم فقط گفتم که هواداران بدانند که ما حسن نیتمان را نشان دادیم و پرسپولیس را دلی دوست داریم و برایش می جنگیم ...
گفتگو با بی بی جهان، خواهر شهید سیدحسن موسوی از لشکر فاطمیون مدافعان حرم
نشسته و از من خواست با مادرم صحبت کنم. ، اما این حرف ها فقط در حد حرف ماند. آن روز ها اوج درگیری و جنگ در سوریه بود و خبرش به همه رسیده بود: روزی که آمدم تا با مادرم درباره آن دختر حرف بزنم، حسن گفت که فعلا نمی خواهد چیزی بگویی؛ می خواهم به سوریه بروم. گفتم تو که می خواستی داماد بشوی، چه شد؟ گفت نه؛ بروم و برگردم، بعد برویم خواستگاری. فکر سوریه رفتن از معاشرت با هیاتی ها در سر حسن افتاده ...
روایتی ناب از همراهان بیماری که هیچ وقت شناسایی نشدند!
از این وضعیت من خسته شده بودند. به اتاق عمل رفتم قبل از آن به پرستارها و هم اتاقی هایم گفتم شما را به خدا اگر زنده ماندم مراقب من باشید.من هیچ کس را اینجا ندارم. گوشت پاهایم را به فکم پیوند زدند. 24 ساعت بی هوش بودم. در حالت بی هوشی استفراغ می کردم و آب از دهانم می ریخت . وقتی به هوش آمدم پرستار به من گفت: ای کلک تو که گفتی کسی رو اینجا نداری پس اینا کی بودن از وقتی از اتاق عمل بیرون آمدی ...