سایر منابع:
سایر خبرها
شکنجه نامزد سابق برای عقد اجباری
مأموران گفت: چند وقت پیش در اینستاگرام با پسری آشنا شدم. بعد از مدتی به اوعلاقه مند شدم تا جایی که با هم نامزد کردیم ولی خیلی زود فهمیدم که او سارق و کیف قاپ است. برای همین نامزدی را به هم زدم. او دو روز پیش به همراه یکی از دوستانش مرا ربود. آنها مرا به خارج از تهران بردند و شکنجه ام دادند. نامزد سابقم می خواست مرا به زور به عقد خودش درآورد تا این که زیر ضربات مشت و لگد بیهوش شدم، چشمانم را باز ...
فارقلیط کیست؟
جوان هستی، می توانی فرار کنی و بروی. دستش را بوسیدم و از او خداحافظی کرده و همان روز به راه افتادم، تا اینکه وارد شهر شام شدم، لطف خدا شامل حال من شد، مرا به یکی از علمای شیعه معرفی کردند. به دست او اسلام آوردم و صرف و نحو و منطق و معانی بیان را خواندم، سپس به نجف اشرف رفتم و خدمت سیدکاظم یزدی و آخوند خراسانی به مرحله اجتهاد رسیدم، پس از آن برای زیارت آرامگاه حضرت امام رضا(ع) به ایران ...
رهایی از چوبه دار/ قرآن ناجی یک اعدامی
به یکباره همه چیزهایی که داشتم و قدرشان را نمی دانستم را از دست دادم؛ از داشتن کلید خانه ای که الان چرخاندنش برایم به یک حسرت تبدیل شده، تا خانه ای که چه ساعت 3 صبح می آمدم و چه ساعت 3 عصر، باز هم مادرم ملاقه به دست از آمدنم خوشحال می شد و منتظرم می ماند تا غذای گرم به من دهد. چند سالی است که دلم لَک زده برای خانه ای که دَرَش 24 ساعت شبانه روز برایم باز بود، همان جایی که وقتی سر یخچالش ...
دستگیری گروگانگیری که تصور می کرد قاتل است
خانواده اش، این دختر سوار بر خودروی خود از خانه خارج شده و دیگر بازنگشته بود. مشخصاتی که آنها از دخترشان اعلام کردند مشخصات همان دختر ربوده شده بود و در این شرایط تحقیقات برای پیدا کردن ردی از او ادامه یافت. 48ساعت بعد 2روز از ربوده شدن دختر پژوسوار گذشته و هنوز ردی از او به دست نیامده بود تا اینکه آدم ربایان دختر جوان را درحالی که بیهوش بود در بیابان های اطراف تهران رها کردند. ...
می دانستیم این بار به خانه برنمی گردد
درباره خسرو آواز ایران نوشتن و از روزهای آخرش شنیدن، سخت است. چشم هایم در حین مصاحبه چند بار پر می شوند. تصویرها در ذهنم می روند و می آیند و گاهی از بعد زمان خارج می شوم اما او آنقدر خوش سخن است که دوباره مرا برمی گرداند پای همان میز شیشه ای دفتر ریاست بیمارستان. بابک حیدری اقدم که به همراه دکتر عباسی و کادر درمان همه این سال ها را بالای سر شجریان بودند حالا در گفت وگویی با همشهری از روز آخر می ...
معلمی که کلیه خود را به پدر شاگردش اهدا کرد
. می دانستم 6 دختربچه در خانه کوچک اجاره ای با پدر کارگری که نان بخور نمیری درمی آورد زندگی می کنند. خواب بر چشمم حرام شده بود. تصمیم گرفتم یک کلیه ام را به پدر شاگردم اهدا کنم، اگر یتیم می شدند سرنوشت 6 دختر قد و نیم قد چه می شد؟ همسرم مخالف بود، اما من در تصمیمم راسخ بودم. بعد از معاینه پزشک و آزمایش های مختلف مخفیانه و بدون اطلاع همسرم در بیمارستان بستری شدم و در روز مبعث کلیه ام را به پدر ...
ربودن عروس تهرانی در شب نامزدی / دوست پسرش او را 48 ساعت با خود برد + عکس
ارتباطش را با من ادامه دهد و مدعی بود که عاشق و دلباخته من است، اما من تصمیم خودم را گرفته بودم و مدتی بعد هم با یکی از بستگانم نامزد شدم. فریبا درباره روز حادثه گفت: آن روز شهروز با من تماس گرفت و خواست مرا ببیند و وقتی به محل قرار رفتم همراه یکی از دوستانش به زور مرا ربودند و به خانه ویلایی در اطراف تهران منتقل کردند. او 48 ساعت مرا آنجا حبس کرد و مرا به شدت کتک زد تا به خواستگارم جواب رد ...
سرقت های خانم سیاهی لشکر در بیمارستان های پایتخت
زنی با همین شیوه بیهوشی سرقت می کرد. ایده سرقت همان روز به ذهنم رسید اما می ترسیدم آن را اجرا کنم. هم ترس دستگیری داشتم و هم وحشت آبروریزی. به همین دلیل بی خیالش شدم اما مشکلات مالی و تامین مخارج 2 فرزندم باعث شد که نقشه ام را عملی کنم. فکر نمی کردی با این ایده تکراری لو بروی؟ من خیلی خوب نقش بازی می کردم. چون عاشق بازیگری هستم. از کودکی دلم می خواست روزی بازیگری مشهور شوم. حتی در ...
مرگ چیزی نیست غیر از حسرت از دست دادن
انگار به اعماق زمین، همان جوری شدم. مجتبی سوداگری هم رفت. جایی حوالی 30سالگی. من هنوز توی شوکم. فردا دوباره خورشید طلوع می کند. گنجشک ها تخم می گذارند و ما توی ترافیک حرص می خوریم. دنیا همین است. ما هیچ وقت نمی دانیم. همه مان یک روز شیکان پیکان می کنیم با ذوق یک پیراهن می خریم توی آینه خودمان را برانداز می کنیم و نمی دانیم که این همان پیراهنی است که قرار است توی آن بمیریم. حامد عسکری - شاعر و نویسنده / روزنامه جام جم ...
دزدی های خانم بازیگر سینمای ایران لو رفت
ریخت و با اصرار یک لیوان به من داد و سپس برای خودش آبمیوه ریخت که بعد از خوردن آبمیوه احساس سرگیجه و خواب کردم که بعد از آن روی همان نیمکت داخل حیاط بیمارستان خوابیدم. این زن عنوان کرد: بعد از 7 ساعت وقتی بیدار شدم روی همان نیمکت محوطه بیمارستان بودم و متوجه شدم طلاها، گوشی موبایل و 20 میلیون تومان پول نقد که تراول های 50 هزار تومانی بود از داخل کیفم سرقت شده است. سرقت های ...
دوست خوب دوران کرونا
پیغام های اول مثل همیشه حالم را پرسیده بود، بعد گفته بود که نگرانم شده است، بعد همان جا تماس گرفته بود، بعد نوشته بود از بچه ها شنیده که حالم خوب است و خیالش راحت شده است. به جلال پیغام دادم جلال جان نوکرتم و شرمنده ام، به خدا خیلی درگیر بودم. خوبی؟ سه روز گذشت و جلال پیغامم را باز نکرد. بعد نوشتم جلال خواهش می کنم جواب بده ... سه ساعت بعد جلال زنگ زد. شیرجه زدم گوشی را ...
خاطره نگاری از مرحوم داوود فیرحی به مناسبت هفتمین روز درگذشتش
محسن موسوی زاده | شهرآرانیوز؛ اولین بار در قطار با او صحبت کردم. کلاس درس تمام شده بود و مانند هر هفته سوار قطار در حال برگشت به مشهد بودم. شماره اش را یکی از دوستانم وقتی درباره طرح پایان نامه ام صحبت کردم به من داد. آن روز ها اوج قدرت داعش و رونق عملیات های انتحاری بود. این گونه موضوعات می توانست جذاب باشد، به خصوص اینکه اگر سعی می کردی ریشه های تاریخی این گونه عملیات ها را بیابی. توی اینترنت ...
304مین خاطره چی شد چادری شدم
بدون فکر بدون تحقیق بدون دانستن دچار احساس شده بودم و قضاوت کرده بودم و حکم را هم اجرا کرده بودم و به طبع این احساسات در اثر تبلیغاتی بود که دور و برمون به عقایدمون هجوم میاره ومتاسفانه خیلی هامون رو با خودش همراه میکنه هرچه بیشتر فهمیدم بیشتر برای چادر دلتنگ شدم آخرش چند روز قبل عید امسال رفتم و برا خودم چادر خریدم دوباره این تاج بندگی رو روی سرم گذاشتم....برا دخترم هم چادر خریدم ولی هیچ ...
لهجه "جناب خان" از کجا آمد؟
بهتر از آن نبود. وقتی دانشکده هنرهای زیبا قبول شدم، ترسیدم از آن هایی که کاپ و جام داشتند و خیلی چیزها بلد بودند اما بعدها هر چه به دردم خورد همه اش محصول همان ولگردی ها و آنچه از دوستانم آموختم، بود. همه حیات زیسته انسان در هنرهای نمایشی به درد می خورد. بحرانی در پاسخ به این سوال عبدی پور که چگونه بر مهمان های برنامه خندوانه تسلط و درباره زندگی آن ها اطلاعات داشت، گفت: ما تیمی داشتیم ...
سرقت های سریالی نقش سیاهی لشکر از همراهان بیماران
سرویس حوادث جوان آنلاین: چندی قبل به مأموران پلیس تهران خبر رسید زن جوانی به طرز مشکوکی داخل محوطه بیمارستانی بی هوش و اموالش سرقت شده است. شاکی در توضیح ماجرا گفت: چند روز قبل مادرم بیماری کرونا گرفت و برای درمان او را به بیمارستان منتقل کردیم. بخش بیماران کرونایی قرنطینه بود و پزشکان اجازه نمی دادند من کنار مادرم باشم، اما من نگران حال مادرم بودم و هر روز به بیمارستان می آمدم و داخل محوطه می ...
دختر 18 ساله: زن همسایه با حرفهایش مرا اغفال کرد
های بی دریغ او چنان بود که هیچ وقت نفهمیدم نازنین نامادری من است. خلاصه برای آن که نامادری و پدرم نگران نشوند، پنهانی با مادرم تماس گرفتم و از او خواستم به دیدنم بیاید، من که بی قرار دیدن چهره مادرم بودم، بدون اطلاع خانواده ام شبانه راهی دیدن مادرم شدم. سه روز تمام پدرم از من بی خبر بودند و برای پیدا کردن من همه بیمارستان ها و مکان های دیگر را با اضطراب و نگرانی جست و جو ...
روی پیشانی ام نوشتند تیم نگهدار
م و تا سال 42 با این تیم ادامه دادم. در یکی از بازی های تیم که 4 گل هم زده بودم، آقای مبشر- رئیس فدراسیون فوتبال و سروان صادقی- رئیس تربیت بدنی شهربانی به من گفتند اصفهانی دوست داری به شهربانی بیایی؟ که من گفتم بله و دو روز بعد تهران بودم. رفتن از شاهین چگونه اتفاق افتاد؟ از سال 42 از شاهین جدا و جذب پاس شدم. اصولا می گویند کنار یک بازیکن، باید یک مربی باشد و آن زمان من از ای ...
توکلی: عامل اصلی شکست آلومینیوم مقابل نساجی من بودم/در بدترین زمان اخراج شدم
شاهین توکلی در گفت وگو با میزان، در خصوص اخراجش در جریان دیدار تیم های آلومینیوم اراک و نساجی مازندران ، اظهار داشت: عامل اصلی شکست تیم، من بودم؛ متاسفانه در بدترین زمان از زمین بازی اخراج شدم و این موضوع باعث شد شیرازه تیم از هم بپاشد. وی در خصوص نارضایتی رسول خطیبی ، سرمربی آلومینیوم از شرایط باشگاه و احتمال جدایی وی، تصریح کرد: امیدواریم مشکلات تیم حل شود و مسائل بین سرمربی با ...
مادرم با مرد غریبه ارتباط دارد
شیرخواره ای بودم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند. کمی که بزرگ تر شدم مادرم گفت که پدرت معتاد بود و در کار خرید و فروش مواد مخدر فعالیت داشت و به همین دلیل زمانی که تو نوزاد شیرخواره ای بودی از او جدا شدم پدرت هم ازدواج کرده و به دنبال زندگی خودش رفته است . مادرم که زنی تحصیلکرده بود هر روز مرا به مهد کودک می سپرد و به سر کار می رفت تا هزینه های زندگی مان را تامین کند به سن نوجوانی که ...
مشکل این سرزمین کتاب نخواندن است
برادرانم در همان مسیر با من به مدرسه می رفتند و می آمدند. این اتفاق برای من بسیار شیرین و دلنشین بود و دچار غرور می شدم. یکی از دلایلی که کمک کرد مسیر تحصیل را راحت تر طی کنم همین حمایت برادرانم بود، البته مادرم هم بسیار حامی من بود. پس از آن در منطقه قلعه خیابان یا شهرک باهنر امروزی در دبیرستان شهرآرا تحصیل کردم. سال اول کنکور قبول نشدم و سال بعد در رشته زیست شناسی قبول شدم. بعد از اتمام کارشناسی ...
تازه داشتم با کرگدن ها دوست می شدم که سروکله عنکبوت ها پیدا شد
تازه داشتم با کرگدن ها دوست می شدم که سروکله ی عنکبوت ها پیدا شد از دست اخلاق گندی که داشتم کفری شده بودم که با تفکرات یونگ آشنا شدم. به گزارش گلونی یونگ از کهن الگوها برای شناخت بهتر انسان کمک گرفته است. او معتقد است که دانش و تجربه بشر در داستان ها و اسطوره های کهن نهفته است. مهمترین نکته ای که از مطالعات یونگی یافتم، آشنایی با جناب کرگدن درونم بود. ...
بله در فوتبالمان جادوگری داریم | مثال
جوانان باید کنار ما باشی و مربی تیم بزرگسالان هم رویت حساب باز کرده است. چند روز قبل از اعزام تیم ملی جوانان به هندوستان سر تمرین تیم رفتم. یادم هست آقای یاوری برای انتخاب نهایی بازی درون تیمی گذاشته بود و خوشبختانه خوب کار کردم و یک گل هم زدم و با تیم جوانان به بازی های هندوستان اعزام شدم. اولین مسافرت خارجی ام بود. یادم هست روز اول که در خوابگاه مستقر شدیم، من با دمپایی رفتم سر میز شام که محمودخان ...
عشق پر دردسر، پسر دانشجو را سارق کرد
خاطر رسیدن به فرنگیس دل را به دریا زدم و شروع کردم. سرقت را چطور یاد گرفتی؟ دوستم شیوه سرقت را به من یاد داد. چند باری با هم برای گوشی قاپی و کیف قاپی رفتیم و وقتی راه افتادم و بلدکار شدم، تنهایی راهی سرقت ها شدم. درآمدت خوب بود؟ با پول هایی که از سرقت به دست آورده بودم، توانستم یک آپارتمان برای چند روز کرایه کنم و فرنگیس را به آنجا ببرم و بگویم که خانه ام است. کمی هم پول جمع ...
اینجا سنگ آخرت تراشیده می شود/زنده ای که برای خودش سنگ قبر سفارش داد
ساله را می تراشیدم و به این نکته هم نا خود آگاه فکر می کردم،که به یک باره دیدم خانم جوانی بالای سرم ایستاده و مرا نگاه می کند، از ترس خشکم زده بود و نمی دانستم چه بگویم به زور خودم را جمع و جور کردم و گفتم بفرمایید، گفت پول لازم دارم تازه متوجه شدم که نیازمند است. می گوید؛ دوستی داشتم که روز جمعه ای با او توی کوه و گشت و گذار بودم که فردا به یکباره هنگام کار متوجه شدم که سنگ مزارش را به ...
عامل سرقت مرگبار به صحنه جرم بازگشت
پدرم آشنا شد و از آن روز به بعد در مغازه پدرم کار می کرد. صاحب بستنی فروشی که پدرم را به بیمارستان منتقل کرده بود به من گفت که منوچهر عصر همان روز به مغازه اش رفته و یک ظرف بستنی و یک لیوان شیر موز خریده که ما ظرف بستنی را در مغازه پدرم پیدا کردیم. از طرفی وقتی به بیمارستان رفتیم دقایقی پدرم به هوش آمد و گفت که پس از اینکه بستنی خورده است حالش بد و بیهوش شده است و الان هم مطمئن هستیم که منوچهر به ...
بخوانید، حتی اگر کرونا ندارید
خوردن چیزی را به من نمی داد، در همین مقطع حس بویایی و چشایی ام را از دست دادم و مقداری در شنوایی به مشکل خوردم که پس از چند روز کاهش قدرت شنوایی ام تشدید شد. وی می گوید: با شدت گرفتن علائم، با مراجعه به بیمارستان و انجام اسکن ریه متوجه درگیری ریه هایم با کرونا شدم و در واقع پس از 10 روز ویروس خود را در آزمایش نشان داد و پزشک متخصص اعلام کرد که بر این اساس از همان روزهای اول درگیر کرونا بوده ...