سایر منابع:
سایر خبرها
بوی خوش گل محمد ی
قبولم نمی کند. محمد همان دفعه رفت و خدا او را قبول کرد. شب آخری که پیش ما بود، دوباره گفتم: مادرجان به زن و بچه ات رحمت بیاید. جواب داد: برای بار صدم می گویم، آن ها را به خدا می سپارم. بالاتر از خدا هم کسی هست؟ از جا بلند شد، کتاب دعایش را برداشت، رو به برادرش کرد و گفت: مجید بیا این کتاب مال تو باشد، فقط هروقت که حال داشتی زیارت عاشورا بخوان که خیلی دوست دارم. مجید گفت: داداش مگر خودت ...
انگلیسی حرف زدن با مادر در خواب
می کرد و به خانه می آورد و تمام خانواده دور هم می نشستیم به نوبت می خواندیم. این نوع کتاب خواندن یعنی کتاب خوانی دسته جمعی، پنج شش سال در خانواده ما معمول بود. در مدرسه یک روز معلممان محمدعلی خان پرتوی از من پرسید: تو می خواهی چه کاره بشوی؟ از همه شاگردها هم همین سوال را می کرد. من که یک بچه آخوند بودم و با افکار آخوندی بار آمده بودم، جواب دادم که می خواهم حضرت امام جعفر صادق بشوم. علت این جواب این ...
قتل مهسا 21 ساله به دست ملیکای 18 ساله+عکس
... چه شد که بین تو و دوست صمیمی ات چنین فاجعه ای اتفاق افتاد؟ من و مهسا دو سال بود از بهترین دوستان همدیگر بودیم. من او را خیلی دوست داشتم و بعد از اینکه پدر و مادرم از هم جدا شدند، تنها چیزی که آرامم می کرد این بود که در کنار مهسا و در جمع دوستانم باشم. خیلی وقت ها با هم مهمانی می رفتیم و شب قبل از حادثه هم باز با هم مهمانی بودیم. همان شب من متوجه شدم که مهسا با دوست پسر من دوست شده است ...
گفت وگو بادکتر احمد خنجری قمی ، جانبازقطع عضو(بخش نخست) ابر و باد و مه و خورشید و فلک تلاش کردند شهید ...
وسایل مرا نگه داشت. زمانی که برگشتم، دیدم پدرم گریه می کند. قرار بود امروز صبح اعزام من و بعدازظهر اعزام برادرم جواد به جبهه باشد. جواد دو سال از من کوچک تر بود. او هم از نیروهای فعال بسیج بود، گویا زمانی که از محل کارش برمی گشت که به منزل برود و بعد از ناهار و نماز او هم اعزام شود، دچار سانحه تصادف می شود و به رحمت خدا می رود. من هم مهیای اعزام بودم که پدرم این خبر را داد و باعث شد رفتن من به تاخیر ...
شعر طنز
...: • باید برادران زنم را عوض کنم باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم گاهی برای خواندن یک شعر لازم است روزی سه بار انجمنم را عوض کنم از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده ام آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم در راه اگر به خانه ی یک دوست سر زدم این بار شکل در زدنم را عوض کنم ...
سرگذشت بانویی که پس از 9 سال خماری مهندس و کارآفرین شد
...، مخصوصا سال های آخر، چراکه از خودم متنفر شده بودم تا اینکه برای بار دوم باردار شدم و این دقیقا زمانی بود که مدال پسرم و حلقه ازدواجم که با ارزش ترین چیز برای یک زن است را فروختم و به همسرم دادم تا آن را فروخته و مواد تهیه کند. خانم گل ادامه می دهد: چطور بگویم تا درک کنید ولی تا این حد که دیگر چه با مواد و چه بدون مواد نمی توانستیم زندگی کنیم و حتی یکی از اقوام ما را به خانه خود برد تا ...
داستان/ خاطرات سالهای دور
کی سرپیچی کردم . ساکت باش.. سرباز بیا اینو ببر بازداشتگاه ای وای سرکار جان مادرت من که چیزی نگفتم . سربازی که داشت مرا کشان کشان به بازداشتگاه میبرد با نهیب سرکار استوار ایستاد ببینم بچه ابادانی که میگی جان مادرت ؟؟ نه سر کار من بچه برازجونم .آبادانم کجا بود ؟ برگرد ببینم . سرباز تو هم برو سر پستت بیا منم بچه کنار تخته هستم . حالا که همولاتی هستیم برو ...
تأیید حکم قصاص پسر خاله جنایتکار
من به فریبا علاقه مند بودم، نمی توانستم به راحتی از کنار آزار و اذیت های او بگذرم. آخرین بار وقتی دختر بزرگ آنها به من گفت که پدرش فریبا را کتک زده خیلی عصبانی شدم و به دنبال تلافی کارش بودم. شب حادثه به خانه آنها رفتم و بعد از مهدی خواستم مرا به خانه ام برساند. حوالی اتوبان امام علی با چاقو چند ضربه به او زدم که جان باخت. سپس او را به سمت جاده ورامین بردم. نگران بودم که اثر انگشتم روی ماشین مانده ...
خانواده دانش آموز قزوینی معلم خاطی را بخشید+ فیلم
.... او رفتار خوبی با بچه ها دارد و نمی دانم چرا این اتفاق افتاده است. رفتار او همیشه با بچه ها خوب است. او قبل از این اتفاق با خانواده امیرحسین رفت و آمد دوستانه خانوادگی داشت. پدر امیرحسین دلش می خواهد بچه هایش در درس موفق باشند و هر روز به معلم تاکید می کرد که رسیدگی خوبی به درس بچه ها داشته باشد. وی در آخر گفت: هفته قبل خانه من آتش گرفت و سرمایه و پس انداز 27 سال زندگی ام خاکستر شد. خانواده امیرحسین برای اینکه من در شرایط روحی خوبی نبودم موضوع را به من نگفته بودند وگرنه حل و فصل می شد. کد ویدیو دانلود فیلم اصلی ...
دلم برای زنگ تفریح تنگ شده
هم نظرش این است: وسط سال اگر یک دفعه کلاس ها باز شود خیلی برای بچه ها سخت می شود چون ما الان نسبت به سال های پیش که می رفتیم مدرسه افت درسی داشته ایم و اگر بخواهند کلاس ها را باز کنند و امتحان بگیرند خیلی باید فشرده کار بکنند، برای همین اگر مدارس سال بعد باز شود خیلی بهتر است. کلاس آنلاین بد نیست اما مثلاً آن روز ما در جاده بودیم و آنتن نداشتیم و من نتوانستم سر کلاس بروم. خیلی از بچه ها ...
چنین روزی در هزار سنگر آمل چه گذشت
نظامی مهاجمین بود، به محاصره درآمد. تقریباً 17 نفر مسئول حمله به بسیج بودند. حین عبور از خیابان های شهر، هرگاه با نیروی مسلح به افرادی که ظاهر حزب اللهی داشتند، روبه رو شدند به آنها حمله می کردند و آنها را به شدت به شهادت می رساندند و یا زخمی می کردند. اکبر نصیری از شاهدان عینی ماجرا اینگونه روایت می کند: آن سال تازه به محله اسپه کلا آمده بودم و کسی مرا نمی شناخت و خسته از ...
روزی که عروسی دیگران عزای من بود/ رهایی از اعتیاد پس از 15 سال
روزی یک بار برایم کافی بود و وقتی همسرم از زندان آزاد شد من یک معتاد تمام عیار بودم... او وقتی موضوع را فهمید ناراحت شد اما کاری از دستش ساخته نبود چراکه از تَرک کردن هراس داشتم. فرزند آخرم را زمانی که معتاد بودم به دنیا آوردم و بعد از عمل در بیمارستان از شدت خُماری نتوانستم دوام بیاورم و سریع به خانه برگشتیم. روزها از پی هم می گذشتند و من صبح ها با درد از خواب بیدار می شدم و تا ...
سوال دهم مسابقه پیامکی نماز و نیایش حضرت زهرا (س)
همین جا نشسته بودم تو این فکر بودم که رفت و آمد فرشته وحی به خانه ما قطع شده دیگه وحی رو نمیتونیم دریافت بکنیم، همینطور نگاهم به در بود دیدم سه نفر وارد شدند، سه بانوی زیبا، از آنها پرسیدم شما اهل کجا هستید؟ گفتن ما از عالم دیگری آمده ایم، اسمت چیه؟ یکی گفت نامم مقدوده، دیگری گفت نامم زره سومی گفت نام سلما پرسیدم شما کیان هستید؟ اولی گفت: خدا مرا برای مقداد آفریده دومی گفت:خدا مرا برای سلمان ...
شرم مان باد...
علیرضا کردم و گفتم علیرضا بزرگ شدی همچنان آدم خوبی بمان و در مسیر درست قدم بردار. با علیرضا در حال گرفتن سلفی بودم که صدای همراهانم بلند شد که ما رفتیم سریع بیا، همانطور که می دویدم از او خداحافظی کرد. در حال دویدن بودم با خود گفتم ای وای یادم رفت بپرسم آرزوت چیست؟ بعد با خودم گفتم مثلا من و همه مردم ایران بدانیم که مثلا وقت نمی کند آرزو کند یا اصلا معنی آرزو را نمی داند یا ...، چکار می ...
طنز/ خاطره بازی با روزای دانشگاه
قدرت مظاهری: "اتفاقات این خاطره، واقعی ولی برای حفظ حریم خصوصی، اسامی، مستعارند" ... ترم سه یا چهار بودیم که زد و یکی از بچه ها عاشق و کشته مرده ی یکی از دخترای هم دانشگاهی شد. یه شب که نشسه بودیم و داشتیم معادلات دیفرانسیل حل می کردیم و هایده هم داشت میخوند:"ای که تویی همه کسم بی تو می گیره نفسم اگه تو رو داشته باشم به هر چی می خوام میرسم ... " ، رضا خودکارشو پرت کرد تو ...
ماجرای شهیدی که بسیجی ها چپ چپ نگاهش می کردند!
. فهمید که حالم گرفته شد. چند لحظه ای در سکوت، در پیاده روِ خیابان شوش که مردم و بسیجی ها و همراهان شان در رفت و آمد بودند، راه رفتیم تا این که دوباره سر حرف را باز کرد. کمی از درس و مدرسه گفت که چه قدر خوب است که تو بچه ی درس خوانی هستی و بعد هم ورزش. سپرد که یک وقت ول نکنی ورزش را. حوالی 11 صبح بود و دیگر باید برمی گشتم. خداحافظی کردیم و من راه افتادم به طرف محل ولی در ذهنم غوغایی بود. برای چه این ...
شیفت جان/تیغ تیز کرونا بر گلوی سپید جامگان
ازدواجشان می گذشت مرد بیچاره بعد از آن روز تمام هم و غمش بیمارستان بود و خدا می داند دیشب چه حالی داشته است. او دوست صمیمی مهرداد است و گاهی مهرداد برای تغییر روحیه کمالی را به خانه ما می آورد ولی از روز مرگ نرگس همسرش حتی یکبار لبخند را بر لبشان ندیده ام. در همین فکر بودم که با صدای مهرداد به خودم آمدم و گفتم: پاشو بریم ناهار یخ کرد وقتی از راه پله چوبی پایین اومدیم سعی کردم حواس ...
مهمان مرگ؛زندگی در وقت اضافه
فراگرفته بود و سپیده جایگزین آقای آزاده شد ولی بی فایده بود و نگین رو از دست دادیم. همه تو شوک بودیم؛ نگین باردار بود بعد از 10 سال خدا می خواست یک بچه به اون ها بده؛ وقتی شوهرش وارد بخش شد به خاطر شرایط بهداشتی مجبور بود فقط از دور ناله و زاری کنه هیچ وقت دوست نداشتم همچنین لحظه ای اونجا باشم مادر نگین که از بس گریه کرده بود از هوش رفت و نگاه های سنگین پدرش رو تا آخر عمرم فراموش نمی کنم ...
قاری قرآنی که به خاطر عدم قرائت از رهبر معظم انقلاب هدیه گرفت!
تومان می دهم، گفتم: حتی اگر 500 تومان هم به من بدهی، قرآن نخواهم خواند. بعد ها پیرمرد جریان را برای پدرم نقل کرده بود. روزی خدمت حضرت آیت الله خامنه ای بودم، همین طور که آقا مشغول صحبت بودند، یک دفعه صحبتشان را قطع کردند و فرمودند: من یک بدهی به جواد آقا دارم و پانصد تومان از جیب خود درآوردند و به من دادند. من متعجب ماندم. آقا فرمودند: خودت هم نمی دانی برای چه به تو بدهکارم؟! ما همیشه به خاطر قرآن خواندن شما جایزه می دادیم، ولی این بار به خاطر قرآن نخواندنت به شما هدیه می دهیم. بعد ها فهمیدم که جریان قرآن نخواندن مرا پدرم برای ایشان نقل کرده بود. م ...
حاج محسن دین شعاری به اولین نمایشگاه مجازی کتاب تهران رسید
خبرگزاری میزان - همزمان با اولین نمایشگاه مجازی کتاب تهران، کتاب لبخندی به معبر آسمان با موضوع زندگی سردار شهید حاج محسن دین شعاری، جانشین گردان تخریب لشکر 27 محمد رسول الله (ص) از سوی انتشارات شهید کاظمی چاپ و منتشر شد. شهید حاج محسن دین شعاری اول مردادماه 1338 در تبریز به دنیا آمد و 28 سال و 15 روز بعد، در 15 مردادماه 1366 مصادف با عید قربان در ارتفاعات دوپازا (سردشت) به شهادت رسید ...
خاطرات وکیل/ وقت نماز صبح، خدا هدیه رضا را داد
الطلوع سراغ سید قهوه چی می رفت برخی اوقات نیز که می دانست من هم صبح علی الطلوع دفتر هستم معرفت به خرج می داد سنگک به دست به دفتر می آمد و بعد از صبحانه هردو راهی می شدیم. حوالی اذان صبح تا طلوع آفتاب ردیف تاکسی های زرد رنگ کنارحرم علی ابن حمزه تا قهوه خانه ی سید به محدوده دروازه اصفهان –باغ ملی حکایت ازدورهمی شوفرهای تاکسی در ضیافت املت آقا سید داشت ، به قولی یکی از نمادهای بچه ی شهر ...
فرزانگان علم: کاغذی را از زمین برداشت و گفت: این را بخوان. گفتم: سواد ندارم!
خبرگزاری حوزه ، | در سن کوچکی شوق مفرطی به بازی داشتم و هیچ یک از اطفال در انواع بازی ها بر من غالب نشدند و اهل خانه نمی توانستند مانع بازی کردن من بشوند. تا اینکه سن شانزده سالگی در رسید درحالی که من مطلقاً بی سواد بودم. گذشت تا یک روز شخصی را ملاقات کردم که کاغذی را از زمین برداشت و گفت: این را بخوان. گفتم: سواد ندارم. گفت: تو پسر فلان کس باشی آن هم بی سواد باشی عجیب است! از این جریان ناراحت ...
سید جواد هاشمی تبلیغات را انجام داد و عذرخواهی کرد
حالش را ببرید! بچه هایتان هم دعایتان می کنند! به گزارش تجارت نیوز، او در ادامه به تجربه خود اشاره کرده و نوشته است: من با خود اندیشیدم که چقدر من ...بودم که یک بار نگفتیم پولتان را ببرید انگلستان و یا سوئیس و یا اسپانیا! وقتی شریک اسپانیایی گفت ایرانیان خیلی دوست دارند در اسپانیا خانه بخرند تو چرا اقدام نمیکنی و ما را معرفی نمیکنی، گفتم این یعنی خروج پول از کشور، کار من نیست. جاهایی که کار کردیم و ...
سکوت10ساله شاهد قتل شکست!
جنایی به سراغ شایان رفتند، اما او گفت: شقایق برای فروش مواد مخدر به خانه یکی از دوستانم به نام بهروز رفت و دیگر برنگشت. از آنجایی که عادت داشت بی خبر از خانه خارج شود و گاهی هم به خانه مادرش می رفت با خودم گفتم احتمالاً به خانه مادرش رفته است. کارآگاهان پلیس به سراغ بهروز رفتند، اما مرد معتاد منکر دیدن زن جوان شد و گفت: قرار بود شقایق برایم مواد بیاورد، اما بچه ام همان روز مریض شد و ...
مقاله ای که 70 سال پیش محمد علی جمال زاده در مورد کالیگولا نوشت
پادشاه فراتاک 2 بود و شش سال سلطنت نمود ولی عاقبت رفتار او مردم را بطغیان و سرکشی وا داشت و او را از تخت پائین آورده بقتل رسانیدند و پادشاه دیگری باسم ارود 3 بر تخت نشست ولی چند سال بعد او را نیز بقتل رسانیدند. کالیگولا گفت مردم کشور تو عجب ید طولائی در شاه کشی دارند. گفتم هر چند مردم رم هم دست کمی از مردم مملکت من ندارند، اعلیحضرت همایونی چهارمین قیصر روم هستید و از سه قیصری که قبل از شما ...