خداحافظی ناگهانی پژمان جمشیدی در شرق آسیا
سایر منابع:
سایر خبرها
فیلم های غیرقابل پخشی که با دوبله مجاز شد!/ ناگفته های یک اعتصاب
می رفت و هی ایراد می گرفتند. از موقع سینک زدن به طور مرتب می گفتم مسعود جان، این دیالوگ ها مشکل به وجود می آورند. می گفت نه. واسه دلم ساختم. آخر هم فیلم را رد کردند. سال 61 که داشتم استودیو رسالت را می ساختم و درگیر بنایی بودم، با خدابیامرز ایرج صادق پور فیلم بردار آمد و رفت یک گوشه نشست. ایرج با من صحبت می کرد که محمود دست این را بگیر! گفتم حرف توی کله اش نمی رود که! هرچه می گویم، می ...
داستان کوتاه جوان ناکام
می کردم . آینده ای نداری ، مهمترین امید زندگیت را ازدست دادی.. به خودم می گفتم : حالا میخوای چه کنی به آینه گفتم : به چی فکر می کنی ، خسته نشدی ازبس زل زدی به صورت من ، گذشته، حال ، آینده چی می شه ؟ انتظاربیهوده ای داری، ول کن بابا ، همش غم ، کمی هم شاد باش ، این چند صباح باقیمانده از زندگی ات را خوش باش به فردا فکرنکن لحظه را بچسب ،درلحظه زندگی کن. ببین این آینه بهت دهن کجی ...
پدر رشید مظاهری: از روز اول مخالف حضور رشید در فوتبال بودم
درویش مظاهری پدر رشید مظاهری سنگربان استقلال به مناسبت روز پدر و در گفتگو با رادیو ایران گفت: من از اول با حضور رشید مظاهری در فوتبال مخالف بودم و حتی به دنبال او رفتم و به او گفتم باید درست را ادامه بدهی. در ادامه گفتم اگر خیلی به فوتبال علاقه داری مشکلی ندارد و در حد توانم با او همکاری کنم. او تا دیپلم درسش را ادامه داد. وی درباره شدت مخالفتش با فوتبال بازی کردن رشید گفت: من تنها ...
محاکمه مردی که صاحبکار همسرش را کشت
همسرم تمام کند اما او منکر این رابطه بود. عکس ها و پیامک ها را به او نشان دادم و با هم درگیر شدیم. درگیری میان ما بالا گرفته بود که من در یک لحظه کنترل اعصابم را از دست دادم، چاقو کشیدم و یک ضربه به پهلوی او زدم و از ترسم فرار کردم. چند ساعت بعد نازنین درحالی که گریه می کرد با من تماس گرفت و گفت امیر در بیمارستان جان سپرده است. همان موقع خودم را به پلیس معرفی کردم. با توجه به ادعایی که ...
وکیلی که تبدیل به یک زباله گرد شد
و وضعی ژولیده توسط ماموران انتظامی به کلانتری هدایت شده بود. این مرد 41ساله که مدعی بود برای تامین هزینه های اعتیادش مشغول جمع آوری ضایعات بوده است، در حالی که ادعا می کرد هنوز پروانه وکالت معتبر دارد، در تشریح سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی گفت: در یک خانواده فرهنگی به دنیا آمدم اما 12 سال بیشتر نداشتم که پدرم بر اثر ایست قلبی جان سپرد و چند سال بعد نیز مادرم را از دست دادم. هیچ کدام از ...
روایت حاج قاسم از شهادت یک مدافع حرم/ علی خواهش کرد جیغ نزنم!
.... آقای محمدی گفت: باشه می مانیم تا بچه ها برگردند. *خوابی که تعبیر نشد جالب است چند وقت قبل از آمدن پیکر علی. در خواب او را دیدم. به من گفت: کلی خانه را آماده کن، امسال برمی گردم. من که دائم منتظر او بودم، به استناد همین خواب، آن سال همه خانه را کاغذ دیواری کردم، مبل جدید خریدم، فرش ها را شستم، گفتم بگذار وقتی علی برمی گردد ببیند خانه اش مرتب است. حالا از شنیدن ...
از پرورشگاه تا زندان/ محسن طمع کرد
...، برادرم برای من کاری در بازار میوه دست و پا کرد و توانستم در یک مغازه هم کار کنم و هم شب ها را همان جا بمانم. وی افزود: من به زندگی بیرون از پرورشگاه عادت نداشتم و با هر کسی که از راه می رسید دوست می شدم که همین رفاقت ها نیز کار دستم داد. این سارق بیان کرد: چند سال بود که از پرورشگاه دور شده بودم و برای خودم زندگی درست کرده بودم، اما فریب خوردم و همه چیزم را از دست ...
حج نیابتی
از ایشان اجازه خواستم به مشهد مقدس مشرف شوم. مرحوم حائری فرمودند: به نظر می رسد در این صورت نیازمند شوی و آن استغنایی که برای شما در این مرحله لازم است از دست بدهی. به ایشان گفتم این طور نیست. دو قطعه فرش از پدرم ارث برده و آن را فروخته ام و حدود 25 تومان پول دارم. بدین ترتیب عازم مشهد شدم. ابتدا به تهران رفتم و در مدرسه مروی سکونت پیدا کردم. در آن زمان دولت پهلوی عمامه را از سر طلاب ...
خاطراتی با حاج شیخ؛ حکایت ها و هدایت ها
...> حجت الاسلام مصطفی موسوی از فضلای مشهد می گفت: اگر نیمه شب می رسیدیم قم و جایی نداشتیم، به خانه شیخ می رفتیم. یک بار رفتم خانه ی اخوی، خودش و همسرش برخورد سنگینی داشتند. یک شب رسیدم قم یکی دو ساعت به اذان صبح مانده بود، هوا هم سرد بود. رفتم در خانه اش گفتم با دست آهسته به در می زنم اگر باز کرد که هیچ و الا می روم تا در حرم را باز کنند. با دست آهسته به در زدم، فورا در را باز کرد. گویا پشت در بود ...
نوشته حمیدرضا صدر درباره همکاری با پژمان جمشیدی
به گزارش ورزش سه ، نوشته ستایش آمیز صدر درباره پژمان از همان جایی آغاز می شود که از این نویسنده چیره دست انتظار داریم.اینکه قبل تر به دیگرانی که قصد خونش کتاب او را داشتند اجازه این کار را نداده اما پژمان برایش آدم متفاوتی بوده است. این یادداشت را بخوانید: کتاب که چاپ شد از شر وسوسه آخرینم هم خلاص شده بودم. کتابی در باره بازیکنان فوتبال محبوبم و خاطره سازها.همه چیز تمام شده بود ...
ماجرای غافلگیری 8 مادر زندانی با حکم آزادی
همین 11 سالی که بودم. پویش نذر هشتم همه را غافلگیر کرد سید حشمت اله حیات الغیب مدیرکل زندان های استان تهران در مراسم آزادسازی زندانی های مادر حضور دارد. او به عنوان نماینده خیران در پویش نذر هشتم آزادسازی مادران زندانی شرکت کرده می گوید: نذر هشتم، از برنامه و ابداعات ریاست سازمان زندان هاست که هشتم هرماه، یا بدهی هشت نفر زندانی هایی که جرائم نقدی داشتند پرداخت می شود ،یا به 8 ...
ایران را دوست داشته باشیم
توانستم حرکت کنم. میخکوب شده بودم. توده بزرگ برفی به سمت من آمد بدون اینکه من بتوانم قدم از قدم بردارم. من از شدت هیجان و اضطراب می خندیدم. بهمن به من رسید و حجمی از برف مرا دربرگرفت. در چشم بر هم زدنی در عمق یکی دو متری برف فرو رفتم. سکوت عمیقی بود. همچنان وضعیت برایم جالب بود. با خودم گفتم چقدر این حادثه می تواند جالب باشد. بعد به خودم گفتم خب کم کم باید بلند شوم. دست و پایم را تکان دادم ...
پدر 53 ساله ای که در یک جراحی ساده به کما رفت
انتقال به بیمارستان همراهی کرد. همه چیز تا آن لحظه، عادی پیش می رفت تا اینکه اتاق عمل پذیرای نصراله خوشبخت شد. اما ورق برگرشت و نصراله به خاطر جراحت انگشت دست دچار ایست قلبی شد. حالا 70 روز از آن غروب و آن اتفاق گذشته و نصراله خوشبخت به دلیل یک جراحی ساده انگشت دست، در کما به سر می برد. 66 روز سخت خوشحال و منتظر بودم هرچه زودتر پدرم صحیح و سالم از اتاق عمل بیرون بیاید ...
هشتم اسفند ماه سالروز شهادت علمدار جبهه ها
سنگر شدم با صحنه ای مواجه شدم که هم برایم جالب بود هم باعث شرمندگیم شد؛ وقتی دیدم یک رزمنده با کلاه نخی با یک دست روی نقشه با آقای تاجوک مشغول برنامه ریزی هستند. سلام کردم بعد از احوال پرسی آقای تاجوک فرمودند: بفرما. گفتم کاری ندارم، آمدم سری بزنم. چند لحظه به این رزمنده خیره شدم، به خودم یک نهیب زدم و بلند شدم بدون آنکه مشکلات بچه ها را بیان کنم از فرمانده خداحافظی کردم و برگشتم خدمت ...
شیث رضایی : نه داخل و نه بیرون زمین حریف پرسپولیس نمی شوند
با شیث رضایی ، مدافع سال های نه چندان دور پرسپولیس درخصوص قهرمانی نیم فصل این تیم و همچنین شرایط سرخپوشان در ادامه لیگ گفت وگویی انجام دادیم که در ادامه می خوانید. بعد از کسب چند نتیجه ضعیف در لیگ فکرش را می کردی پرسپولیس قهرمان نیم فصل شود؟ شیث رضایی گفت: من قبلاً هم گفتم پرسپولیس بعد از شکست در فینال لیگ قهرمانان آسیا به لحاظ روحی افت می کند، کاملاً طبیعی بود ...
روایت یک تخریب چی بدون مرز
امیدها به سمت من بود چون بعد از فوت مادر، آرام و قرار هم شده بودیم، چادر سر کردم و با کفش های لنگه به لنگه تا درِ خانه ی یکی از دوستان نزدیکش رفتم، در راه مدام با خودم زمزمه میکردم که هیچکس نداند او حتما باخبر است ولی وقتی سراغ عباس را گرفتم، نمیدانمش آب یخی بود که روی امیدهایم پاشیده شد، دیگر کار از نگرانی گذشته و واقعا ترسیده بودیم. پدر دست هایش را بر هم می کوبید که چطور نپرسیده گذاشتم ...
این رفتگر قهرمان کشتی آسیاست + عکس
پیگیری کردند اما هیچ مسئولی حاضر نشد به من شغل بدهد، در این مدت انقدر به ادارات و سازمان های مختلف رفتم که همه من را می شناختند و وقتی باز هم برای گرفتن شغل مراجعه می کردم می گفتند باز هم پیدایت شد؟ پدرم جانباز 25 درصد جنگ تحمیلی است و 2 سال و نیم در اسارت بوده اما چندین مرتبه به همراه پدرم به بنیاد جانبازان هم رفتیم تا شغلی به من بدهند که متاسفانه هیچ کاری نکردند. من 4 خواهر و برادر دارم ...
وقتی خالکوبی سارق را لو داد
...، زندگی من تغییر کرد و افتادم به کارهای خلاف. چند شاکی داری؟ تا حالا 13 شاکی مرا شناسایی کرده اند و خودم چون حالم خوب نیست نمی دانم از چند نفر سرقت کرده ام. خالکوبی روی گردنت چیست؟ 1970 عاشق این عدد هستم. نمی دانم چرا اما این عدد را دوست دارم به همین دلیل هم پشت گردنم آن را خالکوبی کردم. البته همین عدد که فکر می کردم عدد شانسم است بلای جانم شد. یکی از ...
مهارت هایت چند؟
همین هم، بلند صحبت کرده بود. اشاره کردم که هدست را بردارد. پرسیدم: چی می خوای بخری، پول نداری؟ گفت: مامان خانوم! قول داده بودی کمک کنی من برای خودم یه شغل خونگی دست و پا کنم و درآمد داشته باشم. راست می گفت، مدت ها بود که دلش می خواست با انجام کاری که در توانش باشد، درآمد منظم کسب کند و من هم قول داده بودم برای عرضه مهارت هایش، مشتری پیدا کنم و البته هنوز ...
الهه منصوریان: MMA هدف اصلی من است
او تبریک می گویم. روزی که من وارد جشنواره فجر شوم و کلی منتقد داشته باشم، جزو زمان هایی است که به خودم افتخار می کنم. الان پژمان جمشیدی هم باید افتخار کند که کلی منتقد دارد و بسیار درباره اش صحبت می کنند. ولی او ایستاده و نقش هایش را خوب بازی می کند و مردم هم او را دوست دارند. در ورزش هم از من انتقاد می شود، چه برسد به وقتی که بخواهم وارد حرفه دیگری شوم. تو در فیلم قطع فوری حضور داشتی که ...
حرمت های نجات بخش
.... مرد جوان گفت: برادرم برای کار به تهران آمده بود ولی بعد از چند وقت متوجه شدم زن 50ساله ای وارد زندگی او شده و با هم ارتباط دارند. او همه حقوقش را خرج زن میانسال می کرد. روز حادثه برای صحبت با زن جوان وارد خانه اش شدم اما برق طلاهایش من را گرفت. به همین خاطر او را خفه و طلاهایش را سرقت کردم و به خارج رفتم. شش ماه بعد بازگشتم اما دستگیر شدم. با گذشت شش سال از جنایت، خانواده زن میانسال به حرمت امام حسین(ع) قاتل او را بخشیدند و به او زندگی دوباره دادند. ...
دلنوشته همسر شهید رضایی نژاد برای خانواده شهید محسن جعفری
که همراهی مردی را برگزینم که می دانست چه می کند و به کجا می خواهد برسد. هرچند مواجه شدن با واقعیت این انتخاب چندان راحت نبود روزهای بعد و برخی اتفاقات و برخوردها به من فهماند، سختی ها فراتر از آنچه تصور می کردم بوده .. . از در سالن اورژانس بیمارستان رسالت که بیرون آمدم، در راهروی بیمارستان رو به در ورودی، شهید فخری زاده را همراه با .. . دیدم که به طرف من می آمدند. پاهایم سست شدند نشستم ...
ژنرال روس گفت اباالفضل تان را فراموش نمی کنیم
خبرگزاری مهر فرهنگ و اندیشه رضا شاعری: صدای زخمی اش که یادآور سال| های جهاد و حماسه است در تلفن همراهم پخش شد، گفت عجله ای که برای مصاحبه ندارید؟ گفتم امروز دقیقاً چهل روز است که منتظر این تماس برای هماهنگی و دریافت زمان برای مصاحبه ام، لبخندی زد و پس از کمی تامل گفت: سه شنبه صبح در دفترم منتظرتان هستم و کمتر 48 بعد این دیدار محقق شد. حاج رحیم نوعی اقدم از رزمندگان و فرماندهان سلحشور ...
سیم خاردار آقایان در راه مناطق زلزله زده سی سخت!
محدودیت های کرونایی، ابتدای جلسه نگفتم که خودم نیستم و می خوام برم که یک وقت سرد نشن، اما بعد از یک ساعت بحث و برنامه ریزی یکدفعه یکی از روحانیون گفت: الان برا ولادت امیرالمؤمنین بهترین و واجبترین کار کمک به زلزله زدگانه و بقیه هم که انگار ته دلشون مونده سریع تأیید کردن! من که اصلا فکرم به سمت این دوستان نرفته بود یکدفعه گفتم: حقیقتش من امروز می خوام برم! همین شد که در عرض دو ...
کتاب نعمت جان رونمایی شد
نهادهای انقلابی همچون بنیاد مستضعفین، نهضت سوادآموزی، کمیته امداد و نهایتاً بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک خدمت کرده است. او اواخر سال 1366 با دعوت نامه ای از طرف تعاون سپاه، در کنار امدادگری، مسئول گروه انصارالمجاهدین شد. در نوشته پشت جلد کتاب آمده است: دست تنها بودم. همه پرستارها سرشان شلوغ بود و کسی نبود کمکم کند. تا آن موقع چنین کاری نکرده بودم. خیلی می ترسیدم. زیرلب صلوات می فرستادم ...
این پدر قبل روز پدر ادب شد !
...، همه ساکت بودند و لال مونی گرفته بودند، مهرداد خان از خجالت سرخپوست شده بود الان می فهمم اون چه حالی داشت. چشامو بستم هرچی دلم می خواست به پسرم و مهموناش بار کردم وقتی یه بار دیگه به اطرافم نگاه کردم هیچ کس جز مهردادخان نبود، حالا دیگه موقعش بود، رفتم جلو، دستمو بلند کردم تا بزنم توی گوش پسرم. هنوز دستم به صورتش نخورده بود که احساس کردم یک دست قوی، مچ منو گرفته. باورم نمی شد ...
حکم اعدام برای مهندس تهرانی / این مرد جسد زنش را آتش زده بود
سپرد و من همان موقع اتاق خواب را آتش زدم . سپس به انباری خانه رفتم و مشغول کار شدم تا پلیس را گمراه کنم . قصاص مجازات مهندس قاتل به دنبال اعتراف های مهندس جوان و بازسازی صحنه جرم ،وی در شعبه دوم دادگاه کیفری یک استان تهران پای میز محاکمه ایستاد . در ابتدای جلسه پدر و مادر دختر جوان برای داماد سابقشان حکم قصاص خواستند. وقتی سعید در جایگاه ویژه ایستاد اتهام قتل ...
جان پدر کجاستی؟
تا دانشگاه بیفتد و همیشه فکر می کردم دانشگاه جای امنی است. من 4 فرزند داشتم؛ حنیفه جان فرزند بزرگم بود و بعد گل آرا و یک دختر و یک پسر دارم. من حنیفه را گاهی مادرم صدا می کردم چون مادر خودم را در کودکی از دست داده بودم. این روزها سر مزار حنیفه می روم و تصور می کنم مرا صدا می کند و می گوید من زنده هستم... . حنیفه همان روز که شهید شد صبح اول وقت بیدار شد. صبحانه اش را خورد و همان روز برای ...