وقتش که رسید از میوه های درخت بهشتی خورد و شهید شد
سایر منابع:
سایر خبرها
شهادت حق همسرم بود
...، ناراحت بودم و گریه می کردم چون اوایل ازدواجمان بود و هر دو جوان بودیم اما در نهایت قبول می کردم که برود. البته دلشوره از دست دادن او را داشتم چون دوست داشتم همسرم کنارم باشد اما زمانی که در جبهه ها بود دلم آرام می گرفت؛ این معجزه الهی بود. هنگام اعزام به سلمان می گفتم: به اشک من اعتنا نکن، این اشک، شیطانی است. مبادا گریه من مانع رفتن تو شود اما او مدام نگران و دلواپس عاقبت ما و ...
2025/شهید محسن خزایی: همیشه در راه خدا قدم بردارید
دینی باشد بر آن همه رشادت، شهامت، مجاهدت و شجاعت... برگ سبزی، تحفه درویش ، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید . تبرک لحظاتمان با شهید محسن خزایی: بسم الله الرحمن الرحیم ای جوانان نگذارید خواب غفلت چشمان شما را برگیرد و در رختخواب ذلت جان دهید که حسین(ع) در میدان نبرد در خون خود غلتید و با خضاب خون به دیدار خدا رفت. ای مردم بپرهیزید از زمانی که در غفلت بمیر ...
زندگینامه و وصیت نامه شهید ابراهیم هادی
داشت گمنام شهید شود چند سال بعداز عملیات تفحص شهدا، محمود وند از بچه های تفحص که خود نیز به درجه رفیع شهادت رسید نقل می کند: یک روز در حین جستجو، در کانال کمیل شهیدی پیدا شد که دروسایل همراه او دفترچه یادداشتی قرار داشت که بعد از گذشت سالها هنوز قابل خواندن بود، درآخرین صفحه این دفترچه نوشته شده بود امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب و غذا را جیره بندی کردیم، شهدا انتهای ...
عبدالناصر همتی: جفایی که دولت در حقم کرد هیچ وقت یادم نمی رود
شاید فکر کند از همتی حمایت کرده باشند، اینکه کاری نداشت و همه میتوانستند چنین اطلاعیه ای بدهند. من خودم گله مند نیستم، درحالیکه من تنها به صحنه آمده بودم، متاسفانه امروز فردا کردند و چانه زدند که ببینیم فردا پس فردا چه می شود، که درنهایت هم اتفاقی نیافتاد. من گله ای ندارم، ولی تاریخ و کشور در آینده درمورد این موضع گیری ها قضاوت خواهد کرد. البته از آندسته احزاب و بزرگانی که از من حمایت کردند و من ...
برادرکُشیِ مرد 32 ساله با سلاح شکاری
می شد که متهم به قتل مقابل دوربین قوه قضاییه ایستاد و در تشریح ماجرای برادرکشی با سلاح شکاری به قاضی ویژه قتل عمد گفت: از حدود یک سال قبل شروع به ساخت قطعه زمینی کردم که در خیابان شاهنامه 76 خریده بودم، وقتی ساختمان در دو طبقه تکمیل شد، برادر کوچکم ادعا کرد که در این ساختمان سهم دارد اما من به او گفتم که پول زمین و ساخت آن را خودم پرداخته ام و فقط مادرمان در این ساختمان شراکت دارد! با ...
مسیر معکوس روایت سرگشتگی برای کسب شهرت است
ها را هم بلد بودم، گفتم این کار ها را هم خودم انجام می دهم! فقط یک صدابردار می خواستم، یک دستیاری دارم که همه کار هایی که خودم بلد هستم را به او هم آموزش داده ام؛ گفتم تو هم در این فیلم کار صدابرداری را انجام بده! او هم قبول کرد و یک شخصی هم آمد به عنوان دستیار فیلمبردار به ما کمک کرد! ما کار را شروع کردیم و تا اواسط کار هم پیش رفتیم که یک مشکل دیجیتالی برایمان ایجاد شد و مجبور شدیم بخشی از فیلم ...
اهدای 4 انگشتر منقش به تصاویر شهدای مقاومت با عنوان سربازان خدا به موزه آستان قدس
: در سفری که با ایشان بودم انگشتری به بنده هدیه دادند و من پس از شهادت ایشان تصمیم گرفتم، کاری ماندگار انجام دهم. سردار حمید کمالی ابراز کرد: از همین رو 4 انگشتر منقش به تصاویر حاج قاسم سلیمانی، شهید حسن تهرانی مقدم، ابومهدی مهندس و عماد مغنیه با عنوان سربازان خدا به موزه آستان قدس رضوی اهدا شد. حرم امام رضا(ع)، حلال تمام مشکلات برادر شهید تهرانی مقدم نیز در ادامه ...
پیکر سعید مزار حاج قاسم را طواف کرد
سرهنگ پاسدار شهید سعید حیران اردکانی فرمانده گردان 101 حضرت احمدبن موسی (ع) از لشکر عملیاتی 19 فجر استان فارس بود که سال ها در منطقه جنوب شرق کشور خدمت کرد. وی که هنگام امدادرسانی و فعالیت های جهادی در مناطق محروم مرزی کشور به بیماری کرونا مبتلا شده بود، به خاطر نبود امکانات بهداشتی لازم در منطقه، دوم بهمن ماه 1399 به شهادت رسید و پیکرش هفتم بهمن ماه در گلزار شهدای شهرک سعدی شیراز به خاک سپرده شد. ...
خبر آمد، خبری در راه است(چشم به راه سپیده)
آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟ ای مرد باوقار چرا دیر کرده ای؟ ای آخرین توسل خورشید بام ها ای نام تو ادامه نام امام ها می خواستم بخوانمت اما نمی شود لکنت گرفته اند زبان کلام ها ما آن سلام اول ادعیه توییم چشم انتظار صبحِ جواب سلام ها آقا! چگونه دست توسل نیاوریم وقتی گدا به چشم تو دارد مقام ها از جانماز رو به خدای بهشتی ات عطری بیاورید ...
خاطراتی از عملیات نصر 4 از زبان رزمنده حاضر در آن عملیات
به طرفمان شلیک می کردند. بعد از کلی مجادله بیسیمی برادر یوسفی و برادر نصیری، قرار بر این شد تا نیرو های مستقر در بالای تپه دوقلو منطقه را زیر پوشش بگیرند تا ما بتوانیم از تپه بالا برویم. بعد از هماهنگی بیسیمی ابتدا برادر بهمن راق این مسیر سخت را رفت. سپس بقیه بچه ها و قبل از برادر یوسفی من حرکت کردم و هر دو طرف یعنی عراقی ها و بچه های خودمان شروع به شلیک گلوله کردند. وقتی به بالای تپه رسیدم بعضی ...
فرجام تلخ عشق اینستاگرامی
عصبانی یا ناراحت بودم، کافی بود با او صحبت کنم تا آرام شوم. انگار رگ خواب مرا می دانست و می توانست آرام و البته وابسته ترم کند. خب این عشق چطور به جنون و قتل کشید؟ حدود شش ماه بعد از شروع ماجرا به طور اتفاقی متوجه شدم متاهل بوده و یک سال قبل از همسرش جدا شده است. چطور متوجه شدی؟ یک روز که به رستوران رفتیم، کیفش را روی میز گذاشت و به سرویس بهداشتی رفت. در کیف باز ...
شهید بهشتی به روایت خادمی که هیچ وقت او را ندید
مهمان داریم. من دیگر حدس می زدم چه خبر است. در خانه خواب بودم، ساعت 4 تلفن مان زنگ خورد و همان محافظ بود. گفت: آقا سید زودتر بیا، مهمان ما زودتر می رسد. وقتی آمدم دیدم آقا تشریف آورده اند. متوجه نشدم به چه دلیل ایشان در آن زمان آمدند، اما هر چه بود خوشحال بودم می دیدمشان. ایشان واقعا آدمی نورانی ای است. باور کنید همه این سال ها وقتی آقا تشریف می آورند، کاملا حس می کنم آن لحظات مزار 72 تن به گونه ...
خاطرات مکتوب غواصی برادرم، سند ارزشمندی برای آیندگان است
به گزارش خبرنگار دفاع پرس از تبریز، محسن اسماعیل زاده 9 بهمن سال 1348 در تبریز متولد شد و پس از جانفشانی در جبهه های حق علیه باطل، سرانجام 19 دی سال 1365 طی عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد. حاج بهرام اسماعیل زاده برادر شهید محسن اسماعیل زاده در گفت وگو با خبرنگار دفاع پرس در تبریز، خصایل اخلاقی و توانمندی های برادرش را چنین روایت می کند: برادرم از ...
مادرشهیدان "حسن و محسن موحدرستگار" به فرزندان شهیدش پیوست
...> گفتنی است شهید حسن موحدرستگار پانزدهم دی ماه 1342 در شهرستان کاشان چشم به جهان گشود. تا پایان دوره متوسطه در رشته حسابداری درس خواند و دیپلم گرفت . به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. یازدهم اسفند 1364 در عملیات والفجر 8 با سمت قائم مقام گردان امیرالمومنین (ع) در فاو بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. پیکر او 4 ماه در منطقه ماند و پس از تفحص و تشییع، در گلزار شهدای دارالسلام به خاک سپرده شد . ...
تاریخ سازی فرزانه فصیحی پس از 57 سال/ فکر می کردم، خواب می بینم/ مربی ام پا به پای من اشک شوق ریخت
خیره کننده بود ولی واقعاً خودم هم هنوز دقیق نمی دانم و نمی خواهم حرفی بزنم که اشتباه باشد. آخر، بعضی ها معتقدند اگر قرار به حضور صرف در المپیک باشد، بهتر است یک ورزشکار جوان به توکیو برود. اگر من با 28 سال سن پیر هستم! (با خنده)، پس الکساندر فیکیس 35 ساله، دونده 400 متر که برای پنجمین بار سهمیه المپیک گرفت و بعد هم بچه اش را بغل کرد، چه می شود؟ به طور حتم تصمیماتی که گرفته ...
حدیث شریف کساء، روایتی است از عظمت پنج تن آل عبا
الْکساَّءِ وَقالَ السَّلامُ عَلَیک یا جَدّاهُ یا رَسُولَ اللَّهِ اَتَاْذَنُ لی اَنْ اَدْخُلَ مَعَک تَحْتَ الْکساَّءِ فَقالَ وَعَلَیک السَّلامُ یا وَلَدی وَیا صاحِبَ حَوْضی قَدْ اَذِنْتُ لَک گفت: مادرجان من در نزد تو بوی خوشی استشمام می کنم گویا بوی جدم رسول خدا است گفتم: آری همانا جد تو در زیر کساء است پس حسن بطرف کساء رفت و گفت: سلام بر تو ای جد بزرگوار ای رسول خدا آیا به من اذن می دهی که ...
تا بلندای ماه
از سر من بردار بچه، لا اله الا الله... بعد هم بلند شد، کلاشینکف تر و تمیزش را که به دیوار تکیه داده بود، برداشت و از اتاقک زد بیرون. بیخودی چقدر عصبانی شده بود این پیر مرد! کنسروام را میان خودم و چند تا از بچه ها تقسیم کردم، اما هنوز لقمه ی دوم از پیچ و خم لوله های گوارشی مان پایین نرفته بود که صدای فریاد ناصر همه ی مان را میخ کوب کرد. حاجی... حاجی به دادم برس ...
خاطرات شهدا|روایت یک سرِ از تن جدا!
لحن خاصی که نشان از ایمان قوی به خدا و شجاعت داشت گفت: خواهرم! مرگ انسان دست خداست و کسی نمی تواند جلوی قضا و قدر الهی را بگیرد. این حرف او واقعاً مرا تکان داد و اثر مثبتی در روحیه ام گذاشت و از خودم خجالت کشیدم. چند روز بعد در حین بمباران در حیاط بیمارستان مشغول درمان زخمی ها بودم. یک کلاه آهنی بر اثر موج انفجار چند متر به هوا پرتاب شد و در هوا سرگردان و معلق بود. با خودم گفتم شاید از ...
شاگرد استاد شجریان بوده ام اما صدای خودم را دارم
...؛ و همۀ این فعالیت ها تا امروز نیز ادامه دارد. شما قبل از اینکه وارد مکتب مرحوم صبا شوید، آیا نزد استادی به فراگیری موسیقی پرداخته بودید؟ قبل از ورود به مکتب صبا، مرتب می رفتم جلو هنرستان موسیقی و در آنجا با دوستانی آشنا شده بودم. اما خودم نتوانستم در آن سال ها به هنرستان موسیقی بروم و این، یکی از حسرت های همیشگی ام بوده است. به هرحال از طریق آن دوستانی که پیدا کرده بودم ...
واکنش بیرانوند به شایعه حضورش در استقلال: اگر تصمیم به بازگشت بگیرم، خیلی از تیم ها به من پیشنهاد می ...
. *کمی در مورد خودت صحبت کن. این نخستین باری بود که بعد از حضور در فوتبال اروپا یک تورنمنت مهم ملی را تجربه کردی، درست است؟ من در فصلی که پشت سر گذاشتم، تجربیات زیادی را به دست آوردم و همین موضوع باعث شده تا خوشحال باشم و امیدوار به آینده. به هر حال هر وقت در تیم ملی بودم نهایت تلاش خودم را انجام دادم و امیدوارم که همیشه بازیکن تأثیرگذاری برای تیمم باشم. *در 28 سالگی ...
روایتی داستانی از خاطرات روحانی شهید مدافع حرم در یک جرعه دیدار
...، دوستان و هم رزمان شهید شیخ محمد رضایی است . یک جرعه دیدار می خواهم در بخشی از این کتاب می خوانیم: ده سال از ما دور بودی. زمان کمی نیست ده سال؛ یعنی ده تا نوروز، ده تا تابستان، ده تا پاییز و ده تا زمستان. به اندازه این فاصله برایم ناشناخته بودی و بعد از شهادت معمای زندگی ام شدی. کم تو را شناختم؛ کم تو را شناختیم. من در این ده سال دلم گرم بود به عکسی که در کنج قلبم چشمان ...
روایت های دلنشین از سال های حماسه و خون
جوان که خاطراتی از پدر یا برادر رزمنده و شهید خود دارند تا مادرانی که سرنوشت شوهر یا فرزندشان با پیامدهای جنگ گره خورده است. نویسنده سعی کرده بیشتر به مسائلی بپردازد که در غیاب مرد خانه برای اهل خانه اتفاق می افتد. در داستان های کتاب هر روز ساعت هفت و ده دقیقه زنان هم پابه پای مردان درگیر رویدادهای جنگ هستند و بیشتر هم پیامدهای جنگ در پشت جبهه ها از منظر خانواده های رزمندگان و شهدا روایت ...
مطالبه مهم خانواده شهدای منا از وزیر خارجه دولت رئیسی
. وقتی او را از نزدیک می دیدی، توان می گرفتی و چیزی در وجودت می جوشید که تو هم باید برای جبهه مقاومت کاری کنی. من اگر جای وزیر خارجه بودم با حسرت و اندوه از شهادت یکی از بهترین سفیران کشورم سخن می گفتم نه اینکه.... با تمام این حرف ها ، در هر صورت این پرونده در این دولت به نتیجه ای نرسید ، و حال با انتخاب رئیس جمهور جدید خانواده این شهدا و عموم جامعه انتظار رسیدگی دقیق به این جنایت و مشخص شدن ...
قتل همسایه به خاطر فلاسک چای
قبول کرد و فلاسک را به من داد وقتی داشتم به اتاقم برمی گشتم زن همسایه مرا دید و با تعجب گفت این فلاسک را از کی گرفتی؟ گفتم از مهدی. اما او با ناراحتی گفت این فلاسک مال او بوده که مدتی قبل گم شده بود و حالا فهمیده که مهدی آن را سرقت کرده است. بعد هم به سراغ پسر جوان رفت و با او دعوا کرد و گفت تو دزدی. مهدی که ناراحت شده بود منکر سرقت شد و گفت فلاسک مال خودش است بعد هم با عصبانیت آن را از ...
انقلاب اسلامی خون بهای هزاران شهید است
شهید علی عبدی می نویسد: انقلاب اسلامی خون بهای هرازان شهید است . به گزارش حیات، شهید علی عبدی قلعه بابو متولد 15 دی ماه سال 45 در روستای قلعه بابو از توابع شهرستان دزفول است، با شروع جنگ تحمیلی لباس سبز سپاه را بر تن کرد و به نبرد با دشمن شتافت در نهایت در هشتم خرداد ماه سال 65 در منطقه عملیاتی فاو بر اثر اصابت ترکش به دست، سینه و پا به شهادت رسید. متن وصیت نامه شهید بدین شرح است ...
انگیزه جبهه رفتن در وصیتنامه های شهدای شهرستان دیر (1)
آمریکا دست به قرآن و میهن اسلامیمان دراز کند؟ پدر و مادرم مرا به اجبار به جبهه نفرستاده اند بلکه جبهه و شهادت آرزوی من بوده است. شهید محمد خالدی پدر تو می دانی که خون شهید درخت تنومند اسلام را آبیاری می کند و من می خواهم اگر خدای متعال قبول کند خون خود را به پای این درخت که می رود تا جهانگیر شود بریزم. شهید یحیی خلیلی همانطور که می دانید برادران و ...
داستان/ انفجار بزرگ
هم که داری، بنشین کنار رودخانه، روی یک تکه سنگ. توی حرف من دوید که: بیداری بابا؟ گفتم: من شصت و پنج سال و سه ماه است که بیدارم. تو خوابی نامرد. بعد هم گوشی را گذاشتم. برای همین زنگ نمی زند. حتماً جمعه ها تا لنگ ظهر خواب است. صفیه می گوید دو تا بچه ی کنکوری دارد. اگر بخواهد براشان معلم خصوصی بگیرد کم ِ کمش ساعتی سه تومان است. راست می گوید این صفیه؟ دانشگاه آزاد رشته ...
چریک چمنی!؟
ها می دویدم و همه حرکت ها را انجام می دادم. اگر من که مربی شان بودم، انجام نمی دادم، آنها هم شل می شدند. یک روز به خانم حورسی اعتراض کردم، گفتم: ما که اینجا آموزش می دیم، چند روز دیگه برامون دست وپا نمی مونه، همه جامون زخم شده، حداقل یه جای صاف بدین. دیدم خانم عارف زاده و حورسی می خندند. گفتند: ای چریک چمنی! پس تو آموزش توی چمن می دی. از آن به بعد اسمم را گذاشتند "چریک چمنی". هنوز هم که هنوز است، من را که می بینند، دستم می اندازند. جوشی صدایم نمی کنند، می گویند چریک چمنی!. انتهای پیام ...
می گفت باید برویم جبهه و تکلیف را یکسره کنیم
روز که غذا نخورد هیچ، تا چند روز سر سفره هم نمی نشست. فقط حرفش این بود که می خواهم بروم جبهه. برای اینکه جبهه برود خیلی با من و پدرش کلنجار رفت. ما هم اصرار داشتیم که درسش را بخواند. وقتی دیدیم فایده ای ندارد، به پدرش گفتم: تو را به خدا برگه اش را امضا کن بگذار برود. می ترسم اینجا هم باشد درس نخواند. همین که رضایتنامه را گرفت، نفهمیدیم چطور کتانی اش را پوشید و از خانه بیرون رفت. با خوشحالی تمام از ...